مطالب فلسفه تحلیلی و فلسفه علم این کانال تلاشی برای عمومی کردن علم در جامعه ایرانی است. برای ارتباط با Admin با آیدی @mmasiha و درج تبلیغات میتوانید با کانال @adsphilosophy در ارتباط باشید.
چگونه گردن زرافه بلند شد؟
گردن زرافه مثالی معروف از خصیصهای عجیب است که نظریهی تکامل باید بتواند آن را تبیین کند.
تبیین شمارهی یک: انتخاب طبیعی
این تبیین که قدیمیتر است رابطهای میان بلندی گردن زرافهها و منبع غذایی آنها، که برگ درختان بلند است، برقرار میکند. لامارک میگفت زرافهها برای دستیابی به برگ درختان گردن کشیدهاند: عملی که باعث درازشدن گردن آنها شده است. مطابق نظر او این صفت اکتسابی به ارث میرسد و به مرور زمان گردن در تبار زرافهها بلندتر شده است. داروین میگفت بلندای گردن زرافهها یکسان نیست. آنها که گردن بلندتری دارند بخت بیشتری برای تغذیه از برگهای بالای درختان داشته درحالیکه احتمال بقا و تولیدمثل در آنهایی که گردن کوتاهتری دارند، در اثر سوء تغذیه، کمتر است. اما بهرغم اختلاف تبیین لامارک و داروین آنچه میان آنها مشترک است این است که رابطهای علّی میان بلندای گردن زرافه و بلندای منبعغذایی برقرار میکنند. گردن بلند رسیدن به عمق درخت را نیز فراهم میکند.
تبیین شمارهی دو: انتخاب جنسی
در پست قبل دیدیم که در دهههای اخیر تأکید بیشتری بر نقش انتخاب جنسی میشود و بسیاری از خصیصههایی را که بهطور متعارف توسط انتخاب طبیعی تبیین میشدند با بهرهگیری از الگوی انتخاب جنسی توضیح میدهند. مطابق این رویه در تبیین درازی گردن زرافه، که به «گردن برای جفتگیری» معروف است، پای انتخاب جنسی در میان است. فشار انتخابی دوسویه است: از یک سو نرهای گردندرازتر در مبارزه با دیگر نرهای رقیب در تصاحب مادههای گله، از گردن درازشان به عنوان سلاح مبارزه استفاده میکنند. از سوی دیگر مادهها، نه فقط نر برنده، بلکه نری با گردن درازتر را میپسندند. پرسشی که این تبیین ایجاد میکند این است که چرا گردن مادهها نیز بلند شده است؟ پاسخ ساده این است که ژنهایی که در دراز و قویشدن گردن زرافه نقش دارند بر روی کروموزوم ایگرگ نیستند و بنابراین به هنگام جفتگیری همانند پسران، به دختران نسل بعد نیز منتقل میشوند.
نقدی بر این نظریه:
با اینکه این تبیین مقبول به نظر میرسد اما با مشکلی نیز مواجه است و پیشبینی نادرستی را به همراه دارد: اگر بلندی گردن ابزار رقابتی نرهاست انتظار آن است که نسبت گردن به قد در نرها بیشتر باشد و نه کمتر.
اما پژوهشی که نتایج آن در نشریهی زیستشناسی پستانداران منتشر شده با معرفی و تحلیلِ عکسهای فراوان از زرافهها، چه در باغوحشهای آمریکا و چه در محیط طبیعیِ زیست زرافهها در آفریقا، نشان میدهد که خلاف پیشبینی نظریهی «گردن برای جفتگیری» نسبت گردن به قد در مادهها بیش از نرها است.
این یافته خود نیازمند تبیین است. تبیین قدیمی به خوبی این پدیده را نیز توضیح میدهد. نیاز به انرژی بیشتر برای به دنیا آوردن بچه و تغذیهی او باعث میشود که مادهها بهرغم آنکه جثهای حدود ۳۰ تا ۴۰ درصد کوچکتر نسبت به نرها دارند اما نیاز به غذای کمتری نداشته باشند. مادهها به دلیل چثهی کوچکتر، بیشتر و بهتر به درون درختها گردن میکشند و برای این کار گردنی دراز و نازک لازم است.
تحلیلی فلسفی:
بااینحال نظریهی انتخاب جنسی یکسره به کنار نمیرود.
نخست آنکه در تبیین «پهنای» بیشترِ گردنِ زرافههای نر به نظر میرسد بهترین تبیین همان است که گردن ابزاری برای رقابت بر سر جفت باشد.
دوم آنکه در تبیین بلندی گردن نیز میتوان دو تبیین را همزمان به کار گرفت: خصیصههای زیستی علل واحدی ندارند. این سخن در پدیدههای فیزیکی نیز صادق است اما با توجه به تکثر عوامل در زیستشناسی باید در معرفی علت «اصلی» برای پدیدهها درنگ بیشتری کرد.
سوم آنکه بلندی گردن، مانند سرعت بالای یوزپلنگ، یک خصیصهی ساده (مثل چسبیدگی لالهی گوش در انسان) نیست بلکه محصول همافزایی صدها خصیصه است.
چهارم اینکه همانطور که در پست قبل یادآوری شد در برخی مدلسازیهای زیستی برخی با اتخاذ رویکرد ژن-محور، تبیینهای مبتنی بر انتخاب جنسی را نیز ذیل انتخاب طبیعی قرار میدهند.
اینکه مدلِ تبیینی طراحیشده چه عناصری را برجسته، و از چه عناصری تأکیدزدایی میکند با توجه به دانشِ زمینهای و رواج نوعِ الگوهای تبیینی موجود در برنامههای پژوهشی روز تغییر میکند. در این مثال دیدیم که با افزایش بهکارگیری تبیینهای انتخاب جنسی، تبیین معروف و آشنا کمرنگ شد، و سپس با کشف دادهای که برآمده از تحلیل عکسهای زرافهها بود، مجدد رو آمد؛ نشانی از آنکه گاه تبیینهای کنار نهادهشده امکان رو آمدن مجدد را دارند.
هادی صمدی
@evophilosophy
امروز ساعت ۲۰
لینک ورود به جلسه
روی گزینه مهمان کلیک کنید
https://www.skyroom.online/ch/sedanet/ev
موضوع جلسه:
نظریهی تکامل به چه میزان نزد دانشمندان معتبر است؟
چه سنخ مباحثاتی دربارهی آن، در جوامع علمی (زیستشناسی و علوم انسانی) وجود دارد؟
آیا این مباحثات از اعتبار علمی نظریه میکاهند؟
آیا نظریه تکامل ابطالپذیر است؟
چه بخشهایی از آن امکان ابطال دارد؟
آیا این امکان ابطال از اعتبار نظریه نمیکاهد؟
انتخاب جنسی
دیدیم که مطابق نظر مایر پنج زیرنظریهی اصلی تکامل داروینی عبارت بودند از:
یک. گونهها ثابت نیستند؛
دو. همهی گونهها یک یا چند نیای مشترک داشتهاند؛
سه. از آن چند نیای مشترک طی فرایندهای گونهزایی، انواع گونهها بهوجود آمدهاند؛
چهار. تغییرات تکاملی تدریجیاند؛ و
پنج. انتخاب طبیعی مکانیسم اصلی این تغییرات است.
اما در زیستشناسی تکاملی زیرنظریههای دیگری نیز وجود دارد که «انتخاب جنسی» در زمرهی آنهاست.
نظریهی انتخاب جنسی از جمله بخشهایی از نظریهی تکامل است که پیش از داروین نشانی از آن یافت نمیشود. این نظریه در تبیین پدیدهای عرضه شد که داروین میگوید با دیدن آن سردرد میگرفت زیرا نمیتوانست آن را با نظریهی انتخاب طبیعی توضیح دهد: زیبایی پروبال طاووس نر!
اما دایرهی پدیدههای قابلتبیین با این نظریه بسیار فراتر رفت تاجاییکه امروزه برخی معتقدند مهمترین ویژگیهای ممیز انسان از سایر نخستیها محصول انتخاب جنسی است.
طرح مسئله: پروبال رنگین طاووس نر را به یاد آورید. این خصیصه بسیار پرهزینه است. برخی از این هزینهها عبارتند از: موادغذایی کمیابی بابت تولید این رنگها لازم است؛ یافتن غذا در محیط جنگل با این پروبال بزرگ و دستوپا گیر سخت است؛ توجه شکارچیها را جلب میکند؛ از چابکی پرنده در فرار از دست شکارچی میکاهد؛ و امکان آلودگی به انگلها را بیشتر میکند.
داروین به این میاندیشید که چه فایدهای میتوان برای این پروبال بزرگ و رنگین درنظر گرفت که جبرانکنندهی این هزینهها باشد.
پاسخ داروین:
طاووسهای ماده نرهایی را میپسندند که پروبال بزرگتر و رنگینتری دارند. از فواید این هزینهکردها، تسهیلِ امکان جفتگیری و ادامهیافتن نسل طاووس نر است.
این پاسخ در قالب نظریهی انتخاب جنسی عرضه شده است. به بیان داروین هرگاه در گونههایی از موجوداتی که تولیدمثل جنسی دارند تفاوتهایی را میان نرها و مادهها شاهد باشیم (مثلاً تفاوت مرغ و خروس) علت تفاوت را نباید در تنازع برای بقا جست بلکه علت در تنازع میان نرها برای تصاحب مادهها است. نتیجهی شکست در این تنازع، بهویژه در پرندگان، معمولاً مرگ نیست (هرچند گاهی در پستانداران به مرگ بازنده میانجامد) بلکه زادگان کمتر است. در نگاه داروین انتخاب طبیعی محصول تنازع برای بقا است و انتخاب جنسی محصول تنازع برای جفتیابی. بنابراین انتخاب جنسی نزد داروین در تعارض با انتخاب طبیعی تعریف میشود.
مخالفت والاس:
نخستین ناقد این نظریه، والاس بود. والاس منکر توصیفات داروین از فرایند انتخاب جنسی نبود اما قدرت انتخاب جنسی را در مقایسه با انتخاب طبیعی ناچیز میدانست. بهعلاوه انتخاب جنسی در نگاه والاس در تعارض با انتخاب طبیعی نبود.
این نظریهی داروین هیچگاه به اندازهی کافی جدی گرفته نشد و فقط طی چند دههی اخیر است که زیستشناسان به قدرت تبیینی آن پی بردهاند. اختلاف والاس و داروین در میان زیستشناسان هنوز پابرجاست. نگاه رایجتر آن است که والاس در دستکم گرفتن قدرت انتخاب جنسی بر خطا بوده اما اینکه آن را ذیل انتخاب طبیعی میدیده اشتباه نکرده است.
داروین یا والاس؟ (آیا انتخاب جنسی نوعی انتخاب طبیعی است؟)
اما چگونه ممکن است انتخاب جنسی را ذیل انتخاب طبیعی گنجاند؟ پاسخهای متعددی میتوان داد. براینمونه به دو پاسخی که از منظر تکاملِ ژنمحور دادهشده نگاهی بیاندازیم.
یک. کافی است بر ژنهای موجود در طاووس نر متمرکز شویم. دراینصورت طاووس ماده، همانند شکارچیها و مواد غذایی بخشی از محیط خواهد بود که طاووس نر به مثابهی تعاملکننده وارد تعامل با آن میشود تا ژنهای خود را منتشر کند. (همچنین میتوان با محور قرار دادن طاووس ماده نیز مدل تبیینی را طراحی کرد.) تمامی فنوتیپ طاووس نر در خدمت انتقال ژنها به نسل بعد است. پروبال رنگین هزینه دارد اما بدون آن هزینه کارکرد اصلی فنوتیپها که انتقال ژنها به نسل بعد است محقق نمیشود.
دو. اینبار میتوان تبار طاووسها را بهعنوان یک تعاملکنندهی بزرگ برای انتقال مجموعهی ژنهای نرها و مادهها در نظر گرفت. در اینصورت پروبال رنگین طاووسهای نر را میتوان بهعنوان فنوتیپ گسترشیافتهی ژنهای موجود در بدن طاووسها در نظر گرفت که در تبار طاووسهای نیاکانی در خدمت انتقال ژنهای موجود در تبار بوده است. (فنوتیپ گسترشیافته چیست؟ از منظر داوکینز لانهای که پرنده میسازد نیز نوعی فنوتیپ پرنده است. و چون از محدودهی بدن او خارج شده آن را فنوتیپ گسترشیافته مینامد.)
اینکه چگونه یک پدیدهی زیستی را مدل کنیم، و مثلاً تفاوت ماهوی میان انتخاب طبیعی و انتخاب جنسی قائل شویم یا خیر، به پیشفرضهای نظری متفاوت زیستشناس ربط مییابد. در زیستشناسی نظری و فلسفهی زیستشناسی دربارهی کارآمدی و ناکارآمدی این پیشفرضها بحث میشود.
هادی صمدی
@evophilosophy
نظریه(های) تکامل (۴): تدریجیگرایی
داروین گمان داشت تغییرات تکاملی بهنحوی کُند، انباشتی، و طی زمانهای بسیار طولانی رخ میدهند. به این ایده تدریجیگرایی میگویند. در نگاه او گونهزایی همواره فرایندی زمانبر است و طی زندگی خود نمیبینیم که گونهای آنقدر تغییر شکل دهد که به گونهای جدید بدل شود. اما این نظر داروین با مشکلی اساسی مواجه بود: اینکه تصور میکردند عمر زمین بسیار کوتاه است.
لامارک نیز که تدریجیگرا بود برای حل این معضل شجاعانه گفته بود که عمر زمین باید بسیار طولانیتر از آنچه گمان میرفت باشد. مطابق این حدس عمر زمین باید در ابعاد میلیونها و حتی میلیاردها سال باشد (و نه در ابعاد دهها، یا حداکثر صدها هزار سال).
داروین نیز مسیر استدلالی لامارک را پیش گرفت و گفت که عمر زمین باید بسیار طولانیتر از برآوردهای آن دوران باشد.
اما راه دیگری هم برای حل مشکل داروین وجود داشت: شاید بتوان، همچون هاکسلی، تکاملباور بود اما تدریجیگرا نبود. هاکسلی، که معروفترین طرفدار داروین بود (و به دلیل شرکت در منازعات بر سر تکامل بهطور غیررسمی نقش سخنگوی داروین را بازی میکرد تاجاییکه به بولداگ داروین معروف شده بود) با تدریجیگرایی داروین مخالف بود: نشانی از آنکه اندیشمندی یکسره پیرو نیست و استقلال رأی خود را دارد. (او حتی در مورد اصلیترین نظریهی داروین، انتخاب طبیعی، نیز اختلافنظرهایی با داروین داشت اما وقتی سخن از کلیت نظریهی تکامل بود در مقابل مخالفان، این اختلافنظرهای درون پارادایمی را کنار میگذاشت و سردمدار جبههی داروینیسم بود. این رویکردی بود که گولد و داوکینز نیز در تشکیل جبههای در مقابل رویکردهای ایدئولوژیک به نظریهی تکامل در اواخر قرن بیستم اتخاذ کردند.)
گمان میرفت که با آغاز قرن بیستم و آگاهی از طولانی بودن عمر کرهی زمین این منازعهی درون پارادایمی به نفع نگاه داروین کنار رود، ولی نرفت. این تنازع در اواخر قرن بیستم به یکی از محلهای اصلی اختلاف میان گولد و داوکینز بدل شد. اینبار اما جهت گرایشهای سیاسیِ مخالفان تدریجیگرایی تغییر کرده بود. اگر هاکسلی کاپیتالیست پروپاقرصی بود گولد نیز در دفاع از سوسیالیسم کم نمیگذاشت. (این شاهدیست بر آنکه برخی از نظریههای زیستی با ایدئولوژیهای سیاسی متفاوتی قابل جمع هستند؛ البته نه همیشه. نکتهای که با توجه به پست قبل در مورد داروینیسم، شرحی مبسوطتر از این نوشتهی کوتاه میطلبد.)
تعادل منقطع:
مطابق نظریهی الدرج و گولد که به «تعادل منقطع» معروف است فرایندهای تکاملی همواره با نرخ ثابتی رخ نمیدهند: دورههای طولانی تعادل را شاهدیم که در آن دوران تغییرات بسیار کُند است و سپس دوران تغییرات شدید در زمانهای کوتاه.
ظاهراً وقتی در پاسخ به این جمله که سرعت تغییرات تکاملی چقدر است بگوییم تغییرات "سریع" یا "کند" است پاسخی غیرعلمی دادهایم زیرا واژگان «کم» یا «زیاد» نسبی هستند. اگر دو پرسش زیر را از طرفداران و مخالفان تدریجیگرایی بپرسیم پاسخ هر دو دسته یکسان است: آیا قبول دارید که نرخ تغییرات همواره یکسان نیست؟ آیا قبول دارید که تمامی گونهها با نرخ یکسانی تغییر نمیکنند؟
خود گولد نیز چنین میگوید:
«بیشتر همکاران دیرینهشناس [که تدریجیگرا هستند] به این نکته توجه نمیکنند، زیرا یا نظریهی تکامل را مطالعه نکردهاند، یا دربارهی گونهزایی ناهمجا اطلاعی ندارند، یا این نظریهها را در زمانهای [طولانیِ] زمینشناسی در نظر نمیگیرند. مهمترین دلیل آنکه همکاران تکاملی ما در درک مفهوم(ها) ناکامند این است که متناسب با مقیاسهای زمینشناسی فکر نمیکنند. [تغییرات سریع در مقیاس زمینشناسی در مقایسه با عمر انسان بسیار طولانیاند]»
آنچه الدرج و گولد دورانِ تغییرات سریع مینامند خود ممکن است دهها هزار سال طول بکشد که البته در این دوران نیز تغییرات «تدریجی» است و بنابراین نظریهی تعادل منقطع علیه تدریجیگرایی نیست.
شواهد تجربی فراوانی در سالهای اخیر از مشاهدهی تکاملهای سریع داشتهایم که در همین کانال برخی از آنها معرفی شدهاند. پس چرا در طرح منازعات از اعداد کمّی که محل اختلاف را آشکار میکند بهره گرفته نمیشود و واژگان نسبی "سریع" یا "کُند" کماکان حفظ شدهاند؟ از علل اصلی میتوان به تفاوت در دیدگاههای اجتماعی و سیاسی زیستشناسان اشاره کرد زیرا هر دو نظریهی تعادل منقطع و تدریجیگرایی در علوم سیاسی و اجتماعی آشکارا متناظرهایی دارند.
احتمالاً اگر کسی طرفدار اصلاحات تدریجی در جامعه باشد دارای ذهنیتیست که در تکامل نیز گرایش بیشتری به پذیرش تدریجیگرایی دارد. در مقابل، احتمالاً طرفداران تغییرات انقلابی در سطح اجتماعی، لحظات تغییرات شدید در نظریهی تعادل منقطع را بیشتر بپسندند.
پیشفرضهای اجتماعی ما در پذیرش نظریههای علمی اثر دارند.
هادی صمدی
@evophilosophy
نظریه(های) تکامل (۳): گونهزایی
هرچند اصطلاح گونهزایی (speciation) اوایل قرن بیستم توسط زیستشناس آمریکایی، اُرِتور کوک، عرضه شده اما ایدهی گونهزایی توسط والاس و داروین مطرح شده است. گونهزایی فرایندی است که طی آن یک گونه به گونهای دیگر بدل میشود. دو نوع معروفتر گونهزایی عبارتند از: یک. یک گونه به مرور زمان آنقدر تغییر میکند که به گونهی دیگری تبدیل شود؛ دو. یک گونه به دو گونه تقسیم شود (یا یک گونهی دختر از گونهی مادر منشعب شود.)
با اینکه داروین نخستین تصاویر درخت حیات را ترسیم میکند، که در آن محلهای دوشاخهشدن گواهی از حالت دوم است، اما عموماً از نوع نخست گونهزایی سخن میگوید. چرا؟ زیرا این دو حالت چندان هم که بهنظرمیرسد از هم متمایز نیستند. مثالی از فرآیند گونهزایی برای داروین ورود دستهای از سهرهها به یکی از جزایر گالاپاگوس بود که به مرور زمان و به نحوی تدریجی و انباشتی تغییراتی میکنند تا حدی که قابلیت زادآوری را با جمعیتی که از آن جدا شدهاند از دست دهند. اگر جمعیت والد را «درنظر نگیریم» این مثالی از گونهزایی نوع اول است زیرا شاهد تغییرات تدریجی در یک گونه طی زمان هستیم. اما اگر جمعیت والد را «درنظر بگیریم» شاهد دوشاخهشدن دو جمعیت هستیم. اما فارغ از «نحوهی درنظرگرفتنِ» زیستشناس، یک رویداد واحد، و متعاقب آن یک فرایند واحد در جریان بوده است: مثالی که نشان میدهد گاهی اختلافنظر زیستشناسان ناشی از نحوهی مدلکردن جهان زیستی توسط آنها است.
انواع گونهزایی:
(آگاهی از انواع گونهزایی منبع استعاری بسیار غنیای است برای تبیینهای تکامل در علوم اجتماعی که بهعنوان نمونه به مواردی اشاره میشود.)
گونهزایی ناهمجا یا دگروطن (allopatric): وقتی یک جمعیت به لحاظ جغرافیایی (مثلاً با ایجاد یک گسل یا احداث یک بزرگراه) به دو زیر جمعیت تقسیم میشود ممکن است هرکدام از دو جمعیت مسیر تکاملی جداگانهای را طی کرده و به دو گونه بدل شوند. (تمثیل: برقراری مرز میان پاکستان و هند و تشکیل دو دولت متمایز)
گونهزایی پیرامونی (peripatric): جمعیت کوچکی از افراد پیرامونی، جمعیتِ نسبتاً مستقلی را شکل میدهند که معمولاً با همدیگر تولیدمثل میکنند و امکان تولیدمثل با جمعیت بزرگ کاهش مییابد. (تمثیل: حاشیهنشینی در کلانشهرها)
گونهزایی مجاورتی (parapatric): در یک جمعیت جداییِ تولیدمثلی رخ میدهد اما نه بهطورکامل. (تمثیل: تشکیل طبقات اجتماعی متفاوت در یک کشور تا رسیدن به حدی مانند موقعیت کاستها در هند)
گونهزایی همجا یا هموطن (sympatric): در این حالت که بیشتر در حشرات و ماهیها مشاهده میشود یک جمعیت بدون آنکه جدایی جغرافیایی را تجربه کند دو یا چند گونه را بهوجود میآورد. (تمثیل: تشکیل احزاب سیاسی و گروههای عقیدتی در یک کشور)
همانطور که از تمثیلها نیز برمیآید تمایز قائل شدن دقیق میان این گونهزاییها با ابهامهای زیادی مواجه است و وجوهی قراردادی دارد.
برخی مکانیسمهای اصلی:
برای زیستشناس شرح مکانیسمها تا حدی مهم است که ارنست مایر منکر وقوع گونهزایی همجا (هموطن) بود زیرا نمیتوانست مکانیسمی برای آن تصور کند: چگونه ممکن است بدون جدایی جغرافیایی و بنابراین بدون جدایی تولیدمثلی در یک میهن دو یا چند گونه ایجاد شوند؟
تقویت: تقویت مکانیسمی است که طی آن انتخاب طبیعی پس از جدایی دو جمعیت، علیه هیبریدهای ناشی از میانزادگیری میان دودسته وارد میشود و بنابراین تولیدمثل جداگانه در هر گروه را تقویت میکند. (به احترام والاس که نخستینبار این پدیده را معرفی کرد به آن «اثر والاس» نیز گویند.)
اثر بنیانگذار: گروه جداشده از جمعیت بزرگ تنوع ژنتیکی کمتری دارند و هر چه گروه کوچکتر باشد تنوع ژنتیکی آن نسبت به جمعیت والد کمتر است و اگر چنین جمعیت کوچکی موفق به تولید تباری شود احتمال۷ شکلگیری گونهای جدید بالا خواهد بود.
انتخاب جنسی: وقتی ملاکهای جفتگزینی در زیرگروهها متفاوت باشد بخت گونهزایی بالا میرود.
بهطورخلاصه:
یک. اصل وقوع گونهزایی یک فکت است. الف. مدلسازیهای ریاضیاتی، ب. آزمایشهای بسیار گسترده بر روی مگس سرکه، و مهمتر از این دو، ج. مشاهدهی مکرر گونهزایی در جهان طبیعت پذیرش گونهزایی به مثابهی یک فکت را ممکن ساخته است.
دو. اما در مورد تمییز انواع گونهزایی و مکانیسمهای اصلی در ایجاد هرکدام اختلافنظر وجود دارد. بهعبارتی، مثلاً در اینکه در ماهی سیکلید گونهزایی رخداده تردیدی نیست. اما ممکن است در مورد نوع گونهزایی، علل و مکانیسمهایی که به گونهزایی انجامیدهاند اجماعی نباشد که البته در موارد بسیاری نیز اجماع حاصل شده است.
به عبارتی "واقعیت گونهزایی" را به اشکال مختلفی میتوان مدلسازی کرد که در بسیاری از رخدادهای گونهزایی، اجماعیست که برخی مدلها بازنمود بهتری از واقعیتاند.
هادی صمدی
@evophilosophy
نظریه(های) تکامل (۱): تکامل به مثابه واقعیت
نظریهی تکامل (evolutionary theory = theory of evolution) نظریهای واحد نیست؛ بلکه مجموعهای از چندین نظریه است که به مرور بر تعداد آنها افزوده شده است. حتی در آراء خود داروین نیز نظریهی تکامل شامل چندین زیرنظریه است. در خوانش داروین از نظریهی تکامل، ارنست مایر پنج زیرنظریه را از هم متمایز میکند و میافزاید که این نظریهها همپوشیهایی دارند و کاملاً از هم مستقل نیستند. به همین دلیل مایر تذکر میدهد که چنین تقسیمبندیهایی تا حد زیادی برای جمعبندی بحث و مشخص کردن محلهای اختلاف در منازعات بوده و ثابت نیستند. از این پست به بعد به تدریج این نظریهها معرفی میشوند.
تکامل به مثابه واقعیت
نخستین نظریه، که البته بسیار قبل از داروین نیز طرفدارانی داشته، این است که گونهها ثابت نیستند و تغییر شکل میدهند. در انگلیسی چندین اصطلاح برای این نظریه داریم:
الف. اصطلاحات transmutation و transmutationism قدیمیتراند. برخی آن را به «تراجهش» یا «تراجهشباوری» ترجمه کرده است. برابرنهادهای دیگری نیز پیشنهاد شدهاند: «جهش گونهای به گونهای دیگر»، «تبدیل گونهها».
ب. خود داروین اصطلاح دیگری را در بیان این ایده دارد: Descent with Modification
استاد بهزاد برابرنهاد «اشتقاق همراه با تغییر» و استاد وهابزاده با توجه به اینکه Descent در بخشهای دیگر نظریه تکامل معمولاً معنای «نَسب» میدهد «نسب همراه با تغییر» را پیشنهاد دادهاند.
ج. داروین در چاپ ششم منشاء انواع، ۱۸۷۲، کلمهی Evolution را معادل "نسب همراه تغییر" به کار برد. اما از آنجاکه امروزه اسم کل نظریه نیز Evolution است ارنست مایر برای جدا کردن این بخش از نظریه، از کل نظریه، نام آن را Evolution as such نامیده که شاید برابرنهاد «خودِ تکامل» مناسبِ آن باشد.
د. استفن جی گولد، و به تبع او مایکل روس، برای جدا کردن این ایده از کلیت نظریه تکامل آن را Evolution as a fact نامیدند که معادل «تکامل به مثابه یک واقعیت» است. ایدهی اصلی پشت این نامگذاری این است که همانطور که چرخش زمین به دور خورشید یک واقعیت (فکت) مستقل از نحوهی تبیین ما از آن است، رخ دادن تغییر در گونهها نیز یک فکت است هرچند بر سر مکانیسمهای حاکم بر تغییرات اختلاف نظرهایی وجود داشته باشد. گولد بهعنوان یک دیرینهشناس شهیر منظور خود از فکت نامیدن تکامل را اینگونه بیان میکند: وقتی میگوییم تکامل یک فکت است به این معنی نیست که به آن یقین کامل داریم، بلکه به سادگی به این معناست که آنقدر شواهدِ مؤیدِ آن موجود است که اجتناب از پذیرشِ موقت آن نادرست (نامعقول) است.
ثبات انواع
مخالفت با این بخش از نظریهی تکامل ذیل نامهایی مانند فیکسیسم (fixism) (که استاد بهزاد آن را به "ثبوت [ثبات] انواع" و دیگران به «پایداریباوری» ترجمه کردهاند)، و "تفکر سنخشناختی" (typological thinking) بیان شده است. مطابق این نظریه، که امروزه از منظر زیستشناسان مطرود است گونهها طی زمان تغییر نمیکنند و گذر از یک گونه به گونهای دیگر ناممکن است. خلقتگرایان (creationists) معتقدند که خداوند سنخهای مختلف موجودات را به شکلی مجزا آفریده است. هرچند امروزه این نظریه ابطالشده اما به این معنا نیست که این نظریه «غیرعلمی» است. قبل از گسترش نظرات داروین، به رغم وجود دیگر نظریههای تکاملی از جمله نظریهی لامارک، نظریهی ثبات انواع طرفداران بیشتری داشته است.
نظریههای زمینمرکزی بطلمیوس، فلوژیستون، و اتر و بسیاری از دیگر نظریههای مندرج در کتابهای تارخ علم، "علمیاند" هرچند ابطال شدهاند. به نحو مشابه نظریهی ثبات انواع نیز علمی، اما ابطالشده است.
اینکه امروزه برخی واقعیت تکامل در گونهها را رد میکنند به معنای آن است که باوری «نامعقول» دارند؛ و نه اینکه باوری «غیرعلمی» دارند.
ریشههای تاریخی
هرچند این نظریه که گونهها تغییر میکنند با داروین به شهرت رسید اما لامارک قبل از داروین مروج همین نظریه بوده است.
حتی لامارک نیز مبدع این نظریه نبوده و قبل از او در فرانسه این نظریه توسط موپرتیوس و بوفون بیان شده بود. قبل از آنها، در یونان باستان نیز این نظریه، که گونهها تغییر میکنند، طرفدارانی داشته است تا جاییکه حتی فرازهایی از ارسطو نیز گواهی میدهند، که بهخلاف افلاطون، او ثباتگرای محض نبوده است. هرچند باید آغازگر این نظریه در زیستشناسی را لامارک دانست.
چهار نظریهی دیگر تکامل داروینی را که مایر به آنها اشاره دارد عبارتند از:
نسب مشترک
تدریجیگرایی
گونهزایی
انتخاب طبیعی
بهعلاوه میتوان نظریههای دیگری مانند "انتخاب جنسی" را به تقسیمبندی مایر افزود. همچنین پس از داروین دهها زیرنظریهی دیگر نیز به نظریههای او افزوده شده، که به نحوی اجمالی در پستهای بعدی معرفی میشوند.
هادی صمدی
@evophilosophy
چکیده سخنرانی دوشنبه پژوهشکده فلسفه تحلیلی
سخنران: محمدحسین محمدعلی خلج، پژوهشگاه دانش های بنیادی
عنوان: ایمان ضمنی، معرفت به خود و برون گرایی
زمان: دوشنبه ۷ خرداد ساعت ۱۶ تا ۱۸
مکان: سالن شماره ۱، پژوهشگاه دانش های بنیادی، میدان نیاوران
حضور برای عموم آزاد است
📣 صوت ارائه مقاله با موضوع:
♦️Artificial Subjects as 'Sesmets'
🗣 توسط: آرتم بسدین (دانشگاه لومونوسف موسکو)
🔥همایش بینالمللی فلسفه ذهن، اول اسفند 1402
@PhilMind
@Philosophyofscience
جناب آقای سید ابراهیم رئیسی، هشتمین رئیس جمهوری ایران پس از سه سال خدمت رسانی و انجام وظیفه، در هنگام سفر استانی به دلیل سانحه هوایی به دیدار معبودش شتافت. رئیس جمهوری که موافقین و مخالفین عمده ای داشت و حالا اوست که در پیشگاه پروردگارش حاضر است و کارنامه او در دوران قبل و حین ریاست جمهوری مورد قضاوت تاریخ و مردمان سرزمینش قرار خواهد گرفت. فوت هشتمین رئیس جمهوری ایران و هیئت همراه او را که در هنگام خدمت رسانی به مردم آذربایجان جان خود را از دست دادند تسلیت میگوئیم و امیدواریم کمک و خدمت به مردم بزرگ ایران همواره سرلوحه مقامات و مسئولین باشد و نهمین رئیس جمهور بتواند صدای متکثر جامعه ایران را بشنود و به نظرات گوناگون توجه کند.
@Philosophyofscience
🔵 Short Course (Online & in-Person)
🔵"Islam and Science"
by Shoaib A. Malik (University of Edinburgh)
👥 In collaboration with Institute for the History of Science at the University of Tehran
➕Four 3-hour Sessions (Online & in-Person)
➕May 21,28, June 11,12 (Khordad 1, 8, 22, 23)
From 15:00 to 18:00
📄 This course is designed for students interested in understanding how Islamic perspectives intersect with scientific discoveries. Join us on an intellectual journey through the following topics:
1. How to Relate Science and Religion
2. History of Science and Religion
3. Islamization of Knowledge
4. Scientific Miracles in the Quran
5. Physics and Divine Action
6. Fine-tuning Argument
7. Miracles and Science
8. Evolution and Islam
📣 صوت ارائه مقاله با موضوع:
♦️Dretske's Argument for the Impossibility of Introspective Self-Knowledge
🗣 توسط: اندرو مرتسالوف (مرکز مطالعات آگاهی موسکو)
🔥همایش بینالمللی فلسفه ذهن، اول اسفند 1402
@PhilMind
@Philosophyofscience
📣 صوت ارائه مقاله با موضوع:
♦️دو خوانش وجودی و رفتاری از فرامسئله آگاهی
🗣 توسط: علیاکبر کوچکزاده (دانشگاه شهید بهشتی)
🔥همایش بینالمللی فلسفه ذهن، 30 بهمن 1402
@PhilMind
@Philosophyofscience
📣 صوت ارائه مقاله با موضوع:
♦️پیوستگی آگاهی و مدل امتدادی تجربههای زمانی
🗣 توسط: محسن بشیری (دانشگاه تهران)
🔥همایش بینالمللی فلسفه ذهن، دوم اسفند 1402
@PhilMind
@Philosophyofscience
چکیده سخنرانی دوشنبه پژوهشکده فلسفه تحلیلی سخنران: محسن اسلامی، دانشگاه تربیت مدرس، پژوهشگاه دانش های بنیادی
عنوان: جایگاه سرزنش و چالش گیاه خواری
زمان: دوشنبه ۲۱ خرداد ساعت ۱۶ تا ۱۸
مکان: سالن شماره ۱، پژوهشگاه دانش های بنیادی، میدان نیاوران حضور برای عموم آزاد است
برنامه سوفیا از رادیو گفتگو با موضوع «فلسفه ذهن، هوش مصنوعی و نورومدیتیشن» با حضور دکتر همتی مقدم و دکتر همازاده،
سهشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۰، از ساعت ۲۲ تا ۲۴
بخش سوم و چهارم
@PhilMind
@Philosophyofscience
ماده تاریک
از ابتدا چیزی که باعث شد وجود ماده تاریک فرض گرفته شود، این بود که مشاهده شد مقادیر نیروی گرانشی در کهکشانها(که براساس سرعت گردش ستارهها به دور مرکز کهکشانها به دست میاد) ، به طور قابل ملاحظهای زیادتر از مقادیری هست که توسط ماده مرئی موجود در کهکشانها ایجاد میشه.
(البته در نظریه نسبیت عام، گرانش اساسا نیرو نیست (برخلاف نظریه نیوتن) و تغییرات انحنای خود «فضازمان هست». اون مسیر منحنی که نور در نزدیکی اجرام سنگین طی میکنه، در «هندسه غیراقلیدسی فضازمان که چهاربعدی هست» کوتاهترین مسیر ریاضیاتی بین هر دو نقطه هست که یک پرتو نور این مسیرها رو طی میکنه. البته در خصوص مساله سرعت گردش کهکشانها به دور مرکزشون، نظریه گرانش نیوتن و نظریه گرانش نسبیتی، هر دو مقادیر سرعت برابری میدن که با مقدار واقعی سرعت چرخش کهکشان ها مطابقت نداره.
@Philosophyofscience
برنامه سوفیا از رادیو گفتگو با موضوع «فلسفه ذهن، هوش مصنوعی و نورومدیتیشن» با حضور دکتر همتی مقدم و دکتر همازاده،
سهشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۰، از ساعت ۲۲ تا ۲۴
گفتگو در ابتدا پیرامون چیستی ذهن و #فلسفه_ذهن آغاز میشود و توضیحی اجمالی از دستهبندی هفتگانه تئوریهای فلسفی درباره #ماهیت_ذهن و ارتباط آن با بدن ارائه میگردد.
سپس وارد بحث #هوش_مصنوعی و انواع رویکردهای فنی و برخی مشکلات فلسفی آنها میشود و به این مسئله میپردازد که چرا ساخت #آگاهی مصنوعی و هوش مصنوعی قوی از دیدگاه برخی فیلسوفان، علیالاصول یا لااقل برپایه رویکردهای رایج به سرانجام نمیرسد؟
در بخش آخر بر بحث درباره تجربههای بیرون از بدن (OBE) تمرکز میکند و گفتگو درباره دیدگاهی جدید در بین نودوئالیستها در حوزه #نوروتئولوژی برای تبیین این تجربیات به میان میآید که در انتها تطبیق آن با سنت فلسفی - عرفانی اسلامی و مشترکات آنها مورد بررسی قرار میگیرد.
فایل صوتی این برنامه در چهار بخش نیمساعته بارگذاری شده است.
@PhilMind
@Philosophyofscience
نظریههای تکامل (۵): انتخاب طبیعی
قبلاً در پستی دیگر خوانش داروین از انتخاب طبیعی معرفی شد. در اینجا معروفترین انواع انتخاب طبیعی در زیستشناسی تکاملی روز معرفی میشود.
زیستشناسان انتخاب طبیعی را به اشکال مختلفی تقسیمبندی میکنند.
جمعیتی از موجودات یک گونه را در نظر بگیرید که در خصیصهای، مانند بزرگی نوک، تنوع داشتهباشند.
انتخاب جهتدار:
شایعترین چیزی که با شنیدن نام «انتخاب طبیعی» به ذهن غیرزیستشناسان متبادر میشود انتخاب جهتدار است. در محیطی که صرفاً دانههای بزرگی در آن وجود دارد، نوک بزرگتر پرنده، امکان تغذیهی بهتری را برای او فراهم میکند. بنابراین جهت انتخاب طبیعی بهسمت حذف پرندگان نوککوچک و حفظ و گسترش پرندگان نوکبزرگ خواهد بود.
انتخاب گسلنده:
فرض کنید دستهای از پرندگان وارد جزیرهای شوند که دو نوع دانه در آن یافت میشود: برخی بسیار بزرگتر از خوراک متعارف پرنده، و برخی بسیار کوچکتر. دراینصورت وضعیت پرندههایی با نوکهای بسیار بزرگ یا بسیار کوچک، نسبت به پرندگان نوک متوسط، بهتراست. دراینحالت انتخاب طبیعی هر دو کرانهی طیف را برمیگزیند، و میانگین را حذف میکند. این شرایط در درازمدت به گونهزایی میانجامد. به این نوع از انتخاب طبیعی، که مطابق این مثال مشخص است که چندان نیز در طبیعت رایج نیست، انتخاب گسلنده گویند.
انتخاب تثبیتکننده:
محیطی را در نظر آورید که نوک خیلی بزرگ یا خیلی کوچک برای پرنده مزیت نیست (مثلاً نوکهای بزرگ دچار نوعی بیماری قارچی شوند و نوکهای کوچک قدرت لازم برای شکستن پوست دانه و رسیدن به مغز را نداشته باشند). دراینحالت برای بقای پرنده نوک متوسط بهتر است. انتخاب طبیعی دو سوی طیف را حذف، و میانهی طیف را ابقا میکند. نام این فرایند انتخاب تثبیتکننده است: یعنی انتخاب طبیعی با حذف افرادِ دوسوی طیف، میانگین را ابقا میکند و مانع تغییرِ جمعیت میشود. این رایجترین سنخِ انتخاب طبیعی است و علیه تکامل در جمعیت عمل میکند. بنابراین انتخاب طبیعی نه فقط همواره به تکامل نمیانجامد بلکه عموماً به تثبیت وضعیت موجود ختم میشود. داروین با این نوعِ انتخاب طبیعی آشنا نبود و بنابراین در جملهی معروفی گفته بود که «انتخاب طبیعی کرانهها را میستاید!»
(با اینکه انتخاب تثبیتکننده بیش از دو نوع دیگر انتخاب در جهان زیستی رواج دارد، تا سال ۱۹۴۱، که ایوان اِشمِلهاوزن، اوکراینیِ آلمانیتبار، این ایده را معرفی کرد ناشناس ماندهبود. دلیل اصلی این نادیدهگرفتن این است که عموماً با شنیدن نام انتخاب طبیعی به یاد انتخاب جهتدار میافتیم و بنابراین تکاملِ متعاقب آن را پیشفرض میگیریم. اما امروزه بهسبب آشنایی با انتخاب تثبیتکننده میدانیم انتخاب طبیعی شرط لازم تکامل نیست. این مثال جالبی است برای آنکه چگونه پیشفرضهای دانشمند مشاهدات او را هدایت میکند و دراینباره بهمدت ۸۲ سال پدیدهای که پس از بیان، بسیار بدیهی نیز به نظر میرسید، نادیده انگاشتهشده بود.
بهعلاوه امروزه میدانیم که انتخاب طبیعی شرط کافی تکامل نیز نیست. رانش ژنتیکی که از علل دیگر تغییرات تکاملی است در پستهای بعدی معرفی میشود. بهعبارتی وجود فرایند انتخاب طبیعی نه شرط لازم و نه شرط کافی تکامل است. اما مطابق یک خوانش که به سازگارگرایی موسوم است، بابت ایجاد پیچیدگیهای زیستی، که البته محصول تکاملاند، انتخاب طبیعی شرط لازم است.)
انتخاب نوسانی:
فرض کنید در محیطی دانههای بزرگتر در سالهای پرباران بیشترند و دانههای کوچکتر در سالهای کمباران. و محیطی را درنظر آورید که به تناوب طی دورانی، مثلاً یکصدهزارساله، چندین دورهی خشکسالی و ترسالی را شاهد است. اینبار انتخاب طبیعی پرندگانی را میپسندد که نوک آنها متناسب با تغییرات در شرایط محیطی به سمت نوکهای بزرگتر و کوچکتر نوسان کند. به عبارتی در چنین جمعیتی طی یکصدهزارسال نه ثبات وجود دارد، نه تغییراتی کاملاً جهتدار را شاهدیم، و نه گسست در جمعیت به دو زیرجمعیت را میبینیم. هرچند در بازههای زمانی کوتاهتر (مثلاً در حدود چندسده یا هزاره) دستهای از فرایندهای انتخاب جهتدار را شاهد هستیم.
این مثال درس جالبی میدهد: نحوهی مدلکردن زیستشناس، اینکه چه بازهی زمانی را در مدل خود در نظر میگیرد، در توصیف نوع انتخاب طبیعی توسط او و اینکه فرایند را جهتدار یا فاقد جهت بنامد نقش دارد. ممکن است با مشاهدهی ابتدا و انتهای یک بازهی یکصدهزارساله شاهد ثبات باشیم اما در بازههای هزارسالهی درون بازهی بزرگتر چندین انتخاب جهتدار را رصد کنیم که در نگاه کلانتر جهتِ یکدیگر را خنثی میکنند.
انواع دیگر انتخاب (انتخاب جنسی، انتخاب بومشناختی، انتخاب خویشاوند، انتخاب گروه، انتخاب وابسته به فراوانی، و انتخاب کمیابی) در پستهای بعدی معرفی خواهند شد.
هادی صمدی
@evophilosophy
☺️ دومین وبینار مجموعهٔ ناقد
نظریه تکامل چقدر اعتبار دارد؟
🙂 به همت موسسه فرهنگی صدانت
👤 دکتر هادی صمدی (عضو هیئت علمی دانشگاه و پژوهشگر فلسفه تکاملی)
👤 دکتر عارف عبادی (عضو انجمن روانشناسی آمریکا و پست دکتری روانشناسی تکاملی و تکامل فرهنگ)
⏰ جمعه، ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ رأس ساعت ۲۰ از طریق لینک زیر به عنوان «مهمان» وارد شوید:
📎 https://www.skyroom.online/ch/sedanet/ev
✔️ توجه: برای ورود نیازی به یوزر و پسورد نیست و با گزینه مهمان وارد شوید. به دلیل ظرفیت محدود توصیه میشود در زمان مقرر وارد شوید.
🙂 @Sedanet
✉️ @evophilosophy
✉️ @FortunateMistake
نظریه(های) تکامل (۲): نسب (نیای) مشترک
مادربزرگ و پدربزرگی چندین فرزند دارند و هر کدام از فرزندان نیز چندین فرزند. شباهت میان نوهها را چگونه توضیح میدهیم؟ با این توضیح ساده که همگی، نوههای آن زوج مسن هستند.
حالا به موجودات زنده نگاهی کنیم. شیرها، ببرها و گربهها شبیهاند. گرگها، سگها و روباهها نیز همچنین. در این میان جانورانی مانند کفتارها را داریم که از وجوهی به دستهی اول شبیهاند و از وجوهی نیز به دستهی دوم.
اگر از تمثیلی بهره گیریم شاید سرراستترین تبیین ما برای آنکه جانوران یادشده به هم شبیه هستند این باشد که همگی زادگان نیاکانی مشترکاند. اما میتوان همین کار را در تبیین شباهت همهی موجودات زنده به کار گرفت. دراینصورت تبیین شباهتهای مشاهدهشده میان همهی موجودات زنده به وجود نیایی مشترک باز میگردد. این تمثیل بسیار قبل از داروین رواج داشته است و در این زمینه نیز نمیتوان نوآوری این ایده را به داروین نسبت داد، هرچند خوانش داروین وجوهی نوآورانه نیز دارد.
ریشههای این نظریه:
موپرتیوس در فرانسه، کانت در آلمان، و اراسموس داروین در انگلیس همین نظر را داشتهاند. معمولاً در مورد نحوهی تأثیر کانت بر داروین این جمله از کانت نقل میشود که بدبینانه گفته بود «هیچگاه نیوتنی برای علفها [زیستشناسی] پیدا نخواهد شد». و داروین در راه ابطال پیشگویی کانت تلاش داشته است نیوتنِ زیستشناسی شود.
اما از سوی دیگر به نقلقولی از کانت بنگریم که نشان میدهد به نسب مشترک باور داشته است:
«به رغم تنوع در اشکالِ [جانداران]، به نظر میرسد که همگی بر اساس یک کهن الگوی مشترک تولید شدهاند، و این شباهت میان آنها، این حدس را تقویت میکند که شباهت آنها ریشهای واقعی دارد و توسط یک مادر اصلی مشترک تولید شدهاند.»
اینکه داروین شخصاً این نوشتهی کانت را خوانده باشد محل تردید است اما شکی نیست که سخنان مشابهی را از پدربزرگ خود اراسموس داروین شنیده است: «آیا تصور اینکه همهی حیوانات خونگرم از یک رشتهی زنده [موجودی کرممانند] نشأت گرفتهاند، بسیار جسورانه خواهد بود؟ جاییکه اولین علت بزرگ پیدایی جانوران وجود داشته باشد...؟»
قدرت تبیینی این نظریه
علاوهبر عرضهی دلایل ریختشناسی و فسیلشناسی باید افزود که کدهای ژنتیکی در همهی موجودات زنده مشابهاند. همچنین مکانیسمهای حیاتی پایه نیز به نحو اعجابآوری میان همهی موجودات زنده مشترکاند. بهترین تبیین کنونی ما برای این شباهتها آن است که همگی نیای مشترکی داشتهاند. برخی شباهتها در خصیصههایی دیده میشود که خنثی هستند و بنابراین هدف انتخاب طبیعی نیستند و نمیتوان آن را با نظریهی تکامل همگرا توضیح داد (ادامه را ببینید). این احتمالاً قویترین و قانعکنندهترین شاهد به نفع نظریهی نیای مشترک است. (این به حالتی شبیه است که بخواهیم وجود یک خال روی چهرهی نوادگان را با مشاهدهی همان خال در پدربزرگ خانواده توضیح دهیم. وجود چنین خصیصههای مشترکی در جانداران گواهی بر وجود نیای مشترک است.)
نقدهایی به این نظریه
الف. هنوز به نظریهای دربارهی آغاز حیات نرسیدهایم که بازآفرینی حیات در آزمایشگاه را ممکن سازد. چه بسا با رسیدن به آن نظریه دریابیم که آغاز حیات در شرایطی که تک سلولی اولیه شکل نگرفته چندان که گمان میکنیم نامحتمل نبوده و در جهان آر.ان.ای شکلگیری چند نیای مشترک به همان میزان محتمل است که شکلگیری یک نیای مشترک. (داروین نیز از یک یا «چند» نیای مشترک سخن میگوید.)
ب. مطابق نظریهی "تکامل همگرا" کافی است شرایط مشابهی وجود داشته و فشارهای انتخابی به نحوی باشند که خصیصههای مشابهی را شاهد باشیم بدون آنکه خاستگاه آن خصیصهها مشترک باشند. مثلاً سیستمهای ردیابی صوتی در خفاش و دلفین، و سیستمهای پروازی در خفاش و گنجشک به نحوی مستقل از یکدیگر تکامل یافتهاند. پس همواره با صِرف ردیابی شباهتها نمیتوان خاستگاه مشترک را استنباط کرد. (داروین نیز میگوید ممکن است شباهتها ما را به خطا بیاندازند.)
ج. بهعلاوه مطابق نظریهی «انتقال افقی ژنها» امکان انتقال ژنها از یک گونه (بهویژه از ویروسها) به دیگر گونهها نه فقط ناممکن نیست بلکه پدیدهای بسیار شایع در جهان زیستی است.
اگر الف. چند نیای اولیه داشته باشیم، و ب. «تکامل واگرا» و ج. «انتقال افقی ژنها» نیز از همان ابتدا در جهان با چند نیای اولیه در کار باشند استعارهی درخت حیات، که استعارهی پایهای ما در درک نیای مشترک است، با مشکلی جدی مواجه خواهد شد. از اکنون نیز برخی معتقدند این استعاره نیازمند بازبینی است.
اما حتی در آن شرایط نیز کماکان درخت حیات چنان نقش مهمی در فهم ما از تکامل حیات بازی میکند که به نظر نمیرسد یکسره ریشهکن شود. احتمالاً در چنان شرایطی خواهند گفت این درخت به مقدار زیادی ایدهآلسازی شده است.
هادی صمدی
@evophilosophy
📣 صوت ارائه مقاله با موضوع:
♦️مطالعات اخیر در اخلاق شناختی چطور مبانی اخلاق فمنیستی را پشتیبانی میکند؟
🗣 توسط: مریم فرهمند (دانشگاه شریف)
🔥همایش بینالمللی فلسفه ذهن، اول اسفند 1402
@PhilMind
@Philosophyofscience
تغییر در شخصیت با دریافت عضو پیوندی؟!
مطابق فهم رایج در علم خاستگاه شناخت و هیجانهای ما از جهان، مغز انسان است. البته در گذشتههای دور از نقش سایر اعضا، به ویژه قلب، نیز سخن گفته شده است اما از منظر علمی این سخنان بیشتر جنبههای استعاری داشتهاند تا واقعی.
در دهههای اخیر، با شکلگیری نظریهی «شناخت بدنمند»، به نحو فزایندهای از نقش اعضای بدن در شناخت سخن گفته شده است. مثلاً امروزه شواهد متعددی داریم که نحوهی انقباض عضلات چهره در ادراک هیجانی ما نقش دارد. همچنین میدانیم که میکروبیوم دستگاه گوارش نقشی بسیار مهم در شناخت و هیجان بازی میکند.
حالا اگر قلب یک انسان را به انسانی دیگر پیوند بزنیم انتظار چه تغییراتی در حالات شناختی و هیجانی فرد داریم؟
اینکه بگوییم تغییرات مهمی را شاهد هستیم سخنی بدیهی گفتهایم زیرا عمل پیوند، عملی بسیار پرتنش است و گیرندهی عضو قبل و بعد از عمل دورانی بسیار پرتنش را تجربه میکند. بهعلاوه داروهای زیادی را که بر سیستم ایمنی اثر دارند مصرف میکند که محصول فرعی آنها میتواند تأثیر بر قوای شناختی، هیجانی، و شخصیت فرد باشد.
برخی شواهد نشان دادهاند که عادات رفتاری فرد اهداکننده به فرد گیرنده منتقل میشوند.
در یک مورد شخصی که از موسیقی کلاسیک متنفر بوده با دریافت قلب یک موسیقیدان به موسیقی کلاسیک علاقمند شده است. در موردی دیگر فردی که علاقهای به شنیدن موسیقی با صدای بلند نداشته پس از دریافت قلب نوجوانی که موسیقی را با صدای بلند و از هدفون گوش میکرده به این سنخ گوش دادن به موسیقی علاقمند شده است.
نگاهی علمی به این پدیدهی عجیب
گام نخست: آیا این پدیده واقعاً رخ میدهد؟
به وضوح سادهترین گام در برخوردی علمی با این موضوع آن است که شیوع چنین گزارشهایی را رصد کنیم. چه بسا این پدیدهای شایع نباشد که دراینصورت شاید همدلی دریافتکنندهی عضو با اهداکننده سبب این تغییرات باشد.
در مقالهای که اخیراً در نشریهی پیونداعضا منتشرشده فراوانی این پدیده ارزیابی شد و از ۴۷ شرکتکننده (۲۳ گیرندهی قلب و ۲۴ گیرندهی اعضای دیگر) یک نظرسنجی آنلاین به عمل آمد. نتیجه؟
نخست اینکه ۸۹ درصد از تمام گیرندگان پیوند (قلب، کلیه، ...)، تغییرات شخصیتی را پس از انجام عمل جراحی پیوند گزارش کردند. (تا اینجا گواهیست بر اینکه پیوند عضو به احتمال زیاد بر شخصیت فرد اثر دارد.)
دوم آنکه تفاوتی میان پیوند قلب و سایر اعضا، مثلاً کلیه، مشاهده نشد. البته دریافتکنندگان قلب در ویژگیهای فیزیکی تغییر بیشتری کردند.
حجم کوچک دادههای این پژوهش نویسندگان مقاله را به نگارش این جمله ترغیب کرده که «مطالعات بیشتری برای درک بهتری از عوامل ایجاد این تغییرات شخصیتی مورد نیاز است».
پس پذیرفتنیست که دریافت عضو جدید بر شخصیت فرد اثر دارد. اما چگونه؟
گام دوم: چرا این پدیده رخ میدهد؟
به وضوح میتوان تبیینهای روانشناختی متعددی برای این تغییرات معرفی کرد که به یکی از آنها اشاره شد. اما تبیینهای زیستی نیز عرضه شدهاند: اعضای بدن، ازجمله قلب و کلیه، جدا از کارکردهای شناختهشدهای مانند پمپاژ خون، یا دفع مواد سمی از راه ادرار، هورمونهایی ترشح میکنند که میزان ترشح آنها در افراد مختلف دارای تنوع است. در نتیجه با دریافت عضو جدید ممکن است تعادل هورمونی قدیمی که در شکلگیری خلقوخو و شخصیت فرد اثر داشت به هم بخورد و تعادل جدیدی شکل بگیرد که نتیجهی آن تغییرات شخصیتی است.
اما آیا ممکن است برخی خاطرات اهداکننده نیز به دریافتکنندهی عضو منتقل شود؟!
نخست باید بدانیم که خاطرات محصول فرایندهایی هستند که طی آنها از طریق انتقالدهندههای شیمیایی ارتباطهایی بین اعصاب برقرار میشود. این اعصاب عموماً در مغز هستند، اما نه منحصراً. بنابراین ممکن است که اعصاب بدنی نیز در تعامل با اعصابی که در حافظه و خاطرات نقش دارند نقشی داشته باشند. در هنگام اهدا عضو چند اتفاق میافتد. نخست آنکه بسیاری از اعصاب مرتبط با عضو قطع میشوند و بنابراین اگر نقشی، هرچند کوچک، در فرایندهای مربوط به حافظه داشته باشند نمیتوانند نقش خود را ایفا کنند و بنابراین ناممکن نیست که در یادآوری برخی خاطرات خللی ایجاد شود. ثانیاً ترکیب هورمونی جدید میتواند نقشی در فرایندهای مرتبط بل حافظه نیز بازی کند. ثالثاً امروزه میدانیم که سلولهای عضو اهدا شده در بدن گیرنده در حال گردش هستند و آثاری از دی.ان.ای اهداکننده، دو سال پس از پیوند، در تمامی بخشهای بدنِ گیرنده دیده میشود. و بنابراین ممکن است این موارد ژنتیکی در اعضای جدید، از جمله در مغز گیرنده کارکردهایی داشته باشد که با آن آشنا نیستیم.
فعلا پذیرش این سخن که برخی خاطرات اهداکننده به گیرنده منتقل میشوند پذیرفتنی نیست زیرا شواهد تجربی مقبولی برای آن نداریم، اما امکان ایجاد تغییراتی در حافظهی گیرندهی عضو منتفی نیست.
هادی صمدی
@evophilosophy
📣 صوت ارائه مقاله با موضوع:
♦️Illusionism and Ontological Justice for Phenomenal Consciousness
🗣 توسط: آنتون کوزنتسوف (مرکز مطالعات آگاهی موسکو)
🔥همایش بینالمللی فلسفه ذهن، دوم اسفند 1402
@PhilMind
@Philosophyofscience
هنرمند یا دانشمند؟ کشف تعارضهایی بنیادی در شناخت انسان
پژوهشی که نتایج آن در نشریهی نیچر منتشر شده از پدیدهی مغزی بسیار جالبی پرده برمیدارد که نتایج اخلاقی و اجتماعی مهمی نیز میتواند به همراه داشته باشد.
اگر بگوییم فعالیتهای مغز ما هماهنگی خاصی با هم دارند سخن شگفتآوری نگفتهایم؛ اما اگر بگوییم برخی فعالیتهای مغزی ما در تعارض با هم هستند چطور؟ اینبار توجهمان جلب میشود.
کشفِ پژوهشگران فرانسوی پیامدهای مهمی برای مغزپژوهی، علوم شناختی، و علوم تربیتی دارد: کسانی که در یادگیری الگوها و توالیها مهارت دارند، در انجام وظایفی که نیاز به تفکر فعال و تصمیمگیری دارد مشکل دارند، و به عکس. به عبارتی بین یادگیری آماری (که به یادگیری الگوها و توالیها ربط دارد) و عملکردهای اجرایی همبستگی منفی وجود دارد. نکتهی جالب اینجاست که عموماً وقتی یکی از این دو تقویت میشود دیگری تضعیف میشود.
"یادگیری آماریِ ضمنی" یک مهارت شناختی اساسی است که افراد را قادر میسازد به نحوی ناخودآگاه، الگوها و نظمهای موجود در محیط را شناسایی کنند و این زیربنای "یادگیری زبان" و "تعاملات اجتماعی" را شکل میدهد.
از سوی دیگر، "کارکردهای اجرایی" فرآیندهای شناختی سطح بالایی هستند که در برنامهریزی، تصمیمگیری، تصحیح خطا و سازگاری با موقعیتهای جدید و پیچیده دخالت دارند.
این پژوهش نشان میدهد که اگر کسی در یکی از این دو دسته فعالیت خوب است به احتمال زیاد در دیگری ضعیف خواهد بود!
نتایج بسیار شگفتانگیز بودند. بنابراین برای اطمینان بیشتر مشابه این آزمایش، علاوه بر فرانسه، در مجارستان نیز انجام شد و همان نتایج گزارش شد.
تبیین تکاملی این پدیده: «ما به هم محتاجیم.»
مغز ما یک اکوسیستم پیچیده است. فرآیندهای عصبشناختی مختلف بهطور مداوم با یکدیگر در تعاملاند اما این تعاملات میتوانند رقابتی نیز باشند.
واضح است که نیاکان ما، برای بقا در محیط، به هر دو فرایند نیازمند بودهاند. بنابراین "نقص در یک جنبه" انسانها را به هم نیازمند میکرده است. در این تصویر ما یک شناخت توزیعشده بین اعضای گروه داریم. همین پدیدهی ساده باعث میشود که شناخت کل گروه از محیط، و کارآمدی آن در حل مسائلِ محیطی چیزی بیش از تکتک افراد گروه باشد. در این نگاه گروه انسانها تفاوت فاحشی با گروه شامپانزهها پیدا میکند و بیشتر به گروه مورچهها یا زنبورها شبیه میشود که از زیرگروههایی با شرح وظایف مشخص و متفاوت تشکیل شدهاند.
بهنظر میرسد تعارضاتی که در شناخت خود داریم یکسره بیفایده هم نیست. (اگر، البته با تسامح، از منظر هگل به این پدیده بنگریم گویا وفاق در گروهِ انسانها، سنتزِ تعارضی میان بخشهای متفاوت شناختیِ درون سر تکتک آنهاست!)
نویسندهی مقاله میگوید بسیار شگفتانگیز است که این رقابت را در پسزمینهی یادگیری مهارتها در نظر بگیریم.
اهمیت پژوهش
این یافتهها نقدیست به دیدگاه سنتی که تواناییهای شناختی را بهعنوان مهارتهای مجزا در نظر میگیرد، و در مقابل ماهیت تعاملی و بالقوهی رقابتی سیستمهای شناختیِ مختلف در مغز را برجسته میکند. انسانها فرآیندها و سیستمهای یادگیری و حافظهی متفاوتی دارند. بنابراین، چیزی به نام سیستم «یادگیری» یا سیستم «حافظه» وجود ندارد.
پیامد آموزشی و تربیتی این پژوهش
هرچند عجیب و غیر شهودی بهنظر برسد اما اگر میخواهید مهارت جدیدی مانند نواختن یک آلت موسیقی جدید را یاد بگیرید، اگر عملکردهای مرتبط با شبکههای پیشانی شما ضعیفتر باشد (به عبارتی در برنامهریزی و تصمیمگیری و سازگاری با محیطهای پیچیده مشکل داشته باشید)، اتفاقاً بسیار هم خوب است و به یادگیری شما کمک میکند! در مقابل اگر میخواهید تاریخ، زیستشناسی، یا سایر فعالیتهای نیازمند تحلیل را خوب انجام دهید باید عملکرد پیشانی قویای داشته باشید و این بدان معناست که اینبار در تشخیص الگوها و توالیهایی که در یادگیری موسیقی مورد نیاز هستند با مشکل مواجه خواهید بود.
تذکر یک نکتهی مهم:
همبستگی منفی مشاهدهشده در این پژوهش گرچه به لحاظ آماری معنادار، اما متوسط بود، و نه چندان قوی. به عبارتی افرادی هستند که در هر دو حوزه خوب عمل میکنند (احتمالاً آینشتاین را به خاطر میآورید)؛ یا افرادی در هیچکدام خوب نیستند. این نشان میدهد که احتمالاً عوامل دیگری وجود دارند که در این مطالعه اندازهگیری نشدهاند اما ممکن است نقش مهمی در عملکرد شناختی ایفا کنند.
آنچه تا اینجا مشخص شده این است که کارکردهای اجرایی و یادگیری آماری ساختارهای یکپارچه و مستقل نیستند. حالا پرسشی که پژوهشهای بعدی باید پاسخ دهند این است که آیا این دو بخش همواره رقابت میکنند یا ممکن است در شرایطی خاص، یا در بعضی افراد، همکاری کنند؟ در پاسخ به این سؤال احتمالاً پای بخشهای دیگر مغز نیز به میان خواهد آمد.
هادی صمدی
@evophilosophy
📣 صوت ارائه مقاله با موضوع:
♦️The Moorean Argument, Illusionism and Common Sense
🗣 توسط: اوگنی لوجینوف (دانشگاه لومونوسف موسکو)
🔥همایش بینالمللی فلسفه ذهن، دوم اسفند 1402
@PhilMind
@Philosophyofscience
📣 صوت ارائه مقاله با موضوع:
♦️A Case of Secondary Clinical Lycanthropy in Huntington's Disease
🗣 توسط: ناتاشا سیگالا (دانشگاه ساسکس)
🔥همایش بینالمللی فلسفه ذهن، 29 بهمن 1402
@PhilMind
@Philosophyofscience
📣 صوت ارائه مقاله با موضوع:
♦️کاوشی در همافزایی دیدگاه پردازش توزیعشده موازی و متافیزیک وایتهد
🗣 توسط: نرگس بهمنپور (دانشگاه شریف)
🔥همایش بینالمللی فلسفه ذهن، اول اسفند 1402
@PhilMind
@Philosophyofscience
اگر علم خطاپذیر است چرا باید به آن اعتماد کرد؟ چرا باید یافتههایی را مبنای عمل و فهم از جهان قرار دهیم که به احتمال زیاد نادرستی آنها در آینده مشخص خواهد شد؟
عموماً در این کانال در مورد آخرین یافتههای علمی که به تکامل ربط دارند مطالبی عرضه میشود.
اما بسیاری از آن یافتهها به این علت مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته که از نادرستی برخی برداشتهای تکاملی قبلی پرده برداشته است. پس از کجا معلوم دادههای بعدی، نادرستی دادههای امروز را نشان ندهند؟
بعلاوه "بحران تکرارپذیری" گریبانگیر علوم زیستی نیز شده است: به این معنا که نتایج بسیاری از دادههای منتشرشده در ژورنالهای معتبر در بازآزمایی تکرار نشدهاند!
پس چرا باید به علم اعتماد کرد؟!
این پرسش مسالهای قدیمی در فلسفهی علم است که ذیل بحث "رئالیسم علمی" به آن پرداخته میشود. با این حال عموم خوانندگان، به ویژه پژوهشگران علمی، با این پرسش مواجهاند اما حجم کار آنها در حدی است که فرصت پرداختن به مسائل فلسفی پیچیده را ندارند. در این سخنرانی تلاش شد برای مخاطبی که فلسفه نخوانده، اما با این پرسش مواجه است پاسخی عرضه شود.
هادی صمدی
@evophilosophy
https://youtu.be/PQkWT7waw2Y?si=gEUmpLrRpIzpdwr0