sayehsokhan | Unsorted

Telegram-канал sayehsokhan - نشر سایه سخن

9611

﷽ 📚📚کتابخانه ای همراه؛ همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹 خرید کتاب: ⬇️⬇️⬇️⬇️ www.sayehsokhan.com 📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام: 👇👇👇👇 https://b2n.ir/s05391 آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف تلفن:66496410

Subscribe to a channel

نشر سایه سخن

🌀اگر تو هم، توی یک خانواده با فرهنگ ايرانی بزرگ شدی، و نه گفتن برات خیلی سخته، حتما این اپیزود رو گوش کن !🌀

مدت زمان: ۴۴ دقیقه
🔆
#پادکست_ناجی
#اپیزود_۲۶
🌐 @naaji_podcast

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

😍‍هفت روش ساده برای شاد بودن:

1⃣ گلکاري يا باغبانی کنيد.

2⃣ پول‌هاي خود را خرج دلخوشی‌های کوچک و زياد کنيد و مدام به دنبال آرزوهای گران و دست نيافتنی نباشيد.

3⃣در يک مهارت جديد، متخصص شويد. تشخيص اينکه چه مهارتی باشد به سليقه و توانايی خودتان بستگی دارد.

4⃣ نگرانی‌هايتان درباره آينده را روی يک کاغذ بنويسيد، در يک پاکت نامه بگذاريد و به معنای واقعی مهر و مومش کنيد!

5⃣اطرافتان را با افراد شاد شلوغ کنيد. گاهی در جمع خانواده‌تان جوک بگوييد و شوخ‌طبع باشيد.

6⃣ مقايسه خود با ديگران را متوقف کنيد. مهم نيست که اين مقايسه در زمينه مالی باشد يا تحصيلی یا...

7⃣ از هر فرصتی برای ورزش استفاده کنيد چرا که ورزش در افزايش روحيه و اعتماد به نفس، تاثير قابل توجهی دارد.

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

🪷🪷 #سلام_صبحتون_بخیر

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

✅ مادر من سه ویژگی داشت که من آنها را از او به ارث بردم:

1⃣ یک ویژگی خوش‌بینی او بود، چرا که مادرم به همه کس خوش‌بین بود و من با این که در زندگی‌ام از این حد از خوش‌بینی خیلی لطمه خوردم و خسارت دیدم ولی هنوز هم به دیگران خوش‌بینم.

2⃣ ویژگی دوم سخت‌کوشیِ مادرم است. من در طول عمرم مادرم را یک ثانیه بیکار ندیدم. وقتی هم به نظر می‌آمد که در جمع خانواده نشسته است، در حال انجام دادن کاری بود و مثلا چیزی مرتب می‌کرد یا چیزی پاک می‌کرد.

3⃣ ویژگی سوم هم شخصیت وسواسی اوست که از مادرم به من رسیده است. مادرم کارها را با دقت و وسواس زیادی انجام می‌داد.

🌺 استاد ملکیان، مصاحبه‌ خصوصی

🌐 @MalekianMedia

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

📩 #از_شما

معاویه آکتور تلویزیون(۴)


پلان پنجم: تسلیم

صحنه، خانه ابوسفيان است. هند و معاویه و عکرمه فرمانده جنگجویان منتظر هستند. هند بی‌قرار است مدام از پنجره به بیرون نگاه می‌کند.
ابوسفيان وارد می‌شود؛ خسته و پریشان. هند جلو می‌رود:

هند: "چه شد ابوسفيان. چه باید کرد؟ الان بزرگ مکه تویی. چه در سر داری؟"

ابوسفيان: دیگر هیچ کاری نمی‌شود کرد. محمد با ده هزار نفر در بیرون شهر اردو زده‌اند. اگر بجنگیم همه کشته می‌شویم.

عکرمه: "من توانسته‌ام سه هزار نفر از قبایل اطراف جمع کنم. مکه را قبرستان محمد و یارانش می‌کنیم".

ابوسفيان پوزخند می‌زند: "مردانی که زیر پرچم تو جمع شده‌‌اند به هوای طلاهایی است که وعده داده‌ای. تنور جنگ که داغ شد، مثل گله کفتار از جلوی حمله شیر می‌گریزند"

هند جلو می‌آید: "حرف‌هایت یاس‌آور است. پدر و برادر من کشته نشدند تا دست بسته اسیر محمد شویم. تو پیر و خرفت شده‌ای. شمشیر محمد ترس به جانت انداخته؛ نمی‌فهمی چه می‌گویی" و گریه می‌کند.

معاویه جلو می‌آید: "حرفش درست است. جنگیدن بی‌فایده است. محمد و یارانش معتقدند که با مرگ در میدان به بهشت ابدی می‌روند اما برای سربازان ما مرگ پایان همه چیز است"

عکرمه بلند می‌شود: "حالا که چنین است من می‌گریزم. با کشتی از این سرزمین جهنمی فرار می‌کنم. می‌روم به حبشه یا مصر. هشت سال است که شمشیر بر روی محمد کشیده‌ام. پدرم را که به تمسخر ابوجهل می‌خواندند در بدر کشتند و در چاهی بی‌آب سرنگونش کردند. اگر دستشان به من برسد در ریختن خونم درنگ نخواهند کرد"

عکرمه خارج می‌شود. هند در حالی که اشک‌هایش را پاک می‌کند: "ابوسفيان! اگر مسلمان شوی با تحریم شراب چه می‌کنی؟ تو و خون انگور یار جدانشدنی هستید؟" و می‌خندد.

ابوسفيان: "باید با زمان جلو برویم. دیروز بت‌پرست بودم و امروز پنج بار به درگاه خدا خم و راست خواهم شد. با شراب هم بدرود خواهم گفت ولی امشب و قبل از آن که به دیدن محمد بروم آخرین باده‌گساری خود را انجام خواهم داد"

معاویه: "دوره جدیدی برای ما آغاز شده است. باید از این موقعیت استفاده کنیم. ما دیر اسلام می‌آوریم و به جبر، ولی تجربه ما در تجارت و هدایت سپاه به کار محمد و یاران او خواهد آمد. من دور نمی‌بینم که ما سروری خود را از سر بگیریم"

ابوسفيان: "آفرین پسر! همیشه می‌دانستم که از هوش و فراست زیادی برخوردار هستی، حالا برو و جامه سپید در بر کن تا برای بیعت و اسلام آوردن به پیش محمد برویم"

هند: "بگو تسلیم شدن. پس من هم باید به فکر پارچه‌ای باشم تا با آن موی خود را بپوشانم". هر سه می‌خندند.

ادامه دارد..‌‌.

قسمت ۳

✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

🔊فایل صوتی

محمدجواد اعتمادی

نگاه مولانا به خاقانی
🌐 @sokhanranihaa
🌐 @bookcitycc


🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

☘ آیا نظریه‌ی فروید درباره‌ی ضمیر ناخودآگاه درست است؟

🌱 ارتباط نیّت و ناخودآگاه چیست؟

🆔 @MalekianMedia
👇👇👇👇👇👇👇👇

Читать полностью…

نشر سایه سخن

🪷🪷 #سلام_صبحتون_بخیر

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

روانشناسی تغییر - ۱
-----‐---------
خودشناسی .. روانشناسی
/channel/+dMRCUPoOm0s4ODhk

Читать полностью…

نشر سایه سخن

📚معرفی کتاب: در ستایش آهستگی


⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
https://youtu.be/OHlRk0H8YaY?si=gjzq4fRRsSfLZtCf

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

🪷🪷 #سلام_صبحتون_بخیر

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

اپیزود تایلند
رادیو پادکست کشورگرافی
گردشگری جنسی یک صنعت پرطرفدار است که سرتاسر جهان را درگیر خود کرده است. طبق برآوردهای سازمان جهانی ecpat این صنعت حدود ۲۰ میلیارد دلار  درآمد داشته است و سالانه هزاران نفر از کل دنیا برای گردشگری جنسی به مسافرت های بین المللی می روند. که این روند رو به افزایش است.
در حقیقت گردشگری جنسی به سفرهای برنامه ریزی شده و هدفمند برای تسهیل در تامین نیازهای جنسی اطلاق می شود. به افرادی که با این هدف به مسافرت می روند به اصلاح گردشگرجنسی (sex tourist) گفته می شود.
تایلند  رتبه اول را در این صنعت به خود اختصاص داده است و سالانه میزبان گردشگران جنسی زیادی می باشد.
این صنعت بعد از جنگ ویتنام در این کشور آغاز شده و تا به الان ادامه دارد.
با وجود اینکه گردشگری جنسی در تایلند قانونی نمی باشد اما بخش مهمی از صنعت گردشگری کشور به این بخش وابسته است.
در خیابان های شهرهایی نظیر پاتایا، بانکوک و … در کنار دیسکوها، تریاها و خانه های فحشا می توان زنان و دختران نوجوانی را دید که با قیمت های بسیار پایین از توریست ها با روی باز استقبال می کنند.

@keshvargraphy
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️

Читать полностью…

نشر سایه سخن

دوش مرا عشق تو ز جامه برانگیخت
بی عدد از دیدگانم اشگ فرو ریخت

دست یکی کرد با صبوری و خوابم
آن ز دل از دو دیده یکسر بگریخت

باد جدا کرد زلفکان تو از هم
مشک سیه با گل سپید برآمیخت

مشک همی بیخت زلف تو همه شب دوش
اشگ همی بیختم چو مشک همی بیخت

بس بود این باد سرد باده نخواهم
کش دل مسکین به دام ذره در آویخت

 
#سنایی

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

🪷🪷 #سلام_صبحتون_بخیر

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

🔴مصطفی ملکیان:

🔹بنده واقعا معتقدم دین فقط «آنچنان» را «آنچنان‌تر» می‌کند. شما اگر انسان خوبی باشی و متدین شوی، خوب‌تر می‌شوی؛ اگر انسان بدی باشی و متدین شوی بدتر می‌شوی! یعنی تدین جسارتی به انسان می‌دهد که اگر انسانی باشید جِبِلّتا پاک و طیب، که از یک خانواده امین و از یک جوهره انسانی برخاسته‌اید، تدین شما را خوب‌تر می‌کند.

🔹از آن طرف اگر آدم زمختی باشد مثل خوارج، آنها هم در مقابل امام علی علیه‌السلام تدین فقط شجاع‌ترشان کرد و جسارت‌شان بیشتر شد. به نظر شما چرا اینگونه می‌شود؟ چون تدین به شما این حالت را می‌دهد که «شما تحت کَنَف حمایت الهی هستی و مامور خدایی! شما اصلا دست خدایی که از آستین جهان بیرون آمده‌ای!» این حالت باعث می‌شود که هر کاری که می‌خواهی بکنی، با جسارت و شجاعت بیشتری انجام دهی.

🌐 @mostafamalekian

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

گرچه جان ما به ظاهر هست از جانان جدا
موج را نتوان شمرد از بحر بی پایان جدا

از جدایی قطع پیوند خدایی مشکل است
گر شود سی پاره، از هم کی شود قرآن جدا؟

می‌شود بیگانگان را دوری ظاهر حجاب
آشنایان را نمی‌سازد ز هم هجران جدا

زود می‌پاشد ز هم جمعیت بی نسبتان
دانه را از کاه در خرمن کند دهقان جدا

دل به دشواری توان برداشت از جان عزیز
می‌شود یا رب سخن چون از لب جانان جدا

تا تو ای سرو روان از باغ بیرون رفته‌ای
دست افسوسی‌ست هر برگی در این بستان جدا

هست با هر ذره خاک من جنون کاملی
می‌کند هر قطره از دریای من طوفان جدا

عشق هیهات است در خلوت شود غافل ز حسن
نیست در زندان زلیخا از مه کنعان جدا

می‌توان از عالم افسرده دل برداشت زود
از تنور سرد می‌گردد به گرمی نان جدا

کم نگردد آنچه می‌آید به خون دل به دست
نیست از دامان دریا پنجهٔ مرجان جدا

قانع از روزی به تلخ و شور شو صائب که ساخت
پسته را آمیزش قند از لب خندان جدا

#صائب_تبریزی

 🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

📩 #از_شما

معاویه آکتور تلویزیون(۵)


اپیزود دوم: والی

پلان اول: پای دیوار دمشق

در کنار دروازه‌‌های دمشق جنگ شدیدی در جریان است. مسلمانان قصد ورود به شهر را دارند و مدافعان رومی از روی دیوارها و برج و باروهای شهر بر سر مهاجمان تیر و سنگ و قیر مذاب می‌ریزند. فرماندهان مسلمانان در حال مشورت هستند و معاویه هم در میان آنان است:
خالدبن ولید: "باید به حمله ادامه بدهیم، گرچه تلفات ما هم کم نیست."

عمروعاص دستی به ریش رنگ کرده‌اش می‌کشد: "شاید بشود جنگ را همین‌جا تمام کرد. شمشیر همیشه باید آخرین راه باشد. مگر فراموش کرده‌اید که آخرین دارو داغ کردن است".

معاویه مشتاقانه به او نگاه می‌کند: "راه حلت چیست؟ تو همیشه برگی در آستین داریوش می‌خندد.

عمروعاص: "رومی‌ها تحت فشار زیادی هستند و راه ارتباطی آن‌ها با امپراتور هرقل قطع شده  است. تشويق کنیم که اگر سلاح را که کنار بگذارند و درهای شهر را باز کنند، جان و مالشان در امان خواهد بود".

معاویه؛ "و حتی کلیساها و معابدشان"

خالد: "باید با خلیفه مشورت کنم. پایان دادن به جنگ از اختیارات من نیست"

عمروعاص: "لازم به این کار نیست. اسقف بزرگ دمشق از دوستان قدیم من است، نامه‌ای به او می‌نویسم تا در مقابل حفظ خون و مال و مذهبشان شهر را تسلیم کنند. خلیفه چه می‌خواد؟ فتح شهر؛ چه با جنگ و چه بدون آن"

خالد قصد خروج از چادر را دارد: "پس عجله کن. می‌گویم حمله را متوقف کنند تا جواب نامه‌ات برسد" و بیرون می‌رود.

معاویه: "بیهوده نیست که تو را روباه عرب می‌خوانند. برای هر مشکلی راهی داری" و هر دو می‌خندند.

ادامه دارد..‌‌.

قسمت ۴

✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

روانشناسی تغییر - ۲
-----‐---------
خودشناسی .. روانشناسی

#دکتر_علی_صاحبی

/channel/+dMRCUPoOm0s4ODhk


🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

آن درخت کهن منم
شبم از بی ستارگی شب گور
در دلم پرتو ستاره دور

#هوشنگ_ابتهاج

🌐 @Mr_Rezakhosravi

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

🪷🪷 #سلام_صبحتون_بخیر

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

سعدی بی‌‌نظیر است.

قدرت مانور‌دادن در ساختار جمله به یک معنا بی‌نهایت است. امیر معزی یک‌ بیستمِ انعطاف‌پذیری انوری را هم ندارد؛ دو شاعر نزدیک به هم. انوری یکی از اعاظم خلاقیت‌های شعری ماست. قدرت مانور نحوی او از خاقانی و نظامی هم بالاتر است. قدرت خاقانی و نظامی در میدان تصویر است و نه نحو. سعدی آمد و بر استاد خودش پیشی گرفت و معجزه کرد. افصح‌المتکلمین بی‌خود بر سعدی اطلاق نشده است. چرا به حافظ نگفتند افصح‌المتکلمین؟ هزار لقب معجزه‌آسا به او داده‌اند. او لسان الغیب است اما به او افصح‌المتکلمین نگفته‌اند. قدما بر حسب غریزه می‌فهمیدند که سعدی یک جور دیگری‌ست. من، الفبای سبک‌شناسی را بلدم و مطالعات سینتکتیک (Syntactics) را و مانور دادن روی جای کلمات در ساختار جمله را یاد گرفتم و آموختم می‌توانم بگویم که سعدی فرد اکمل تنوع ساختار‌های نحوی‌ست. او بی‌نظیر است. مانوری که او در ساختارهای نحوی می‌دهد بی‌نظیر است. نه قدما، نه معاصران سعدی و نه اخلاف سعدی، هیچ کسی نتوانسته است تنوع‌جویی در ساختارهای نحوی او را داشته باشد.

محمدرضا شفیعی کدکنی

🌐 @shekoftandaraftab

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

📩 #از_شما

معاویه آکتور تلویزیون(۳)


پلان چهارم: نبرد در بدر

مکه؛ خانه ابوسفيان. معاویه توشه بر می‌دارد تا به سپاه مکه که عازم شمال است ملحق گردد. هند مادرش ناظر این صحنه است:
هند: "تو هم می‌خواهی بروی؟ دو برادرت که می‌روند بس نیست؟"

معاویه: "مگر نمی‌بینی مادر! همه مکه بسیج شده‌اند. باید رفت و کار را تمام کرد. اگر محمد را در همین مکه کشته یا حتی زندانی کرده بودند، کار به اینجا نمی‌کشید. حالا او قصد تصاحب ثروت مکه را کرده است".

هند: نمی‌دانم. حالا که کار ما زنان شده زاییدن و بچه بزرگ کردن و به داغ فرزندان کشته در جنگ مویه کردن و شیون زدن."

معاویه: "فال بد نزن مادر. محمد و یارانش را مثل گوسفند سر می‌بُریم. پدر و برادر و عموی تو هم که همراه سپاه هستند. من تنها نیستم. اگر نروم و چوم زنان در خانه بمانم فردا نمی‌توانم افتخاری داشته باشم. شمشیر محمد را برایت خواهم آورد" و خندید.

هند: "بله. مکه تمام هستی خود را همراه این سپاه کرده جز پدرت ابوسفيان که به اسم تجارت، هیچگاه نتوانسته از شراب تاکستان‌های دمشق و هم آغوشی با نازک‌تنان رومی و مصری دل بر کند".

معاویه فقط می‌خندد و حمایل شمشیرش را صاف می‌کند.

پنج روز بعد کنار چاه‌های بدر دو سپاه چشم در چشم هم دوخته‌اند. معاویه کنار برادرانش و پشت سر پدر بزرگ مقتدر و دایی تازه دامادش بر روی اسب سپاه مقابل را نظاره می‌کند. با خود می‌اندیشد: "کم شمارند. دو اسب و ده شتر. سپاه بی‌تجهیز؛ لشگر بینوایان. حتما گرسنه هم هستند. بیچاره‌ها؛ فریب حرف‌های محمد را خورده‌اند. این صحرا می‌شود گورستانشان. ساعتی دیگر لاشخورها منقار در چشم سرشان فرو می‌کنند".

دقایقی دیگر و در اولین رویارویی عتبه جد، ولید دایی و شیبه عموی مادر معاویه به خاک نی افتند. آنقدر سریع که گویی هیچ وقت زنده نبوده‌اند. دو لشگر به هم می‌پیچند. صدای برخورد آهن، تاخت و تاز اسبان، گرد و خاک صحرا و گرمای هوا معاویه را کلافه کرده است. برادرش حنظله در کنارش کشته می‌شود. صدای تکبیر مسلمانان جرأت را از او گرفته است.

شمشیری دو لبه دائم در چرخش است. شمشیر که نه، داس مرگ است. گویی می‌رقصد، مثل مار در پیچ و تاب است. همه‌جا هست. شمشیر در دست جوانی نیرومند است که عرق‌ریزان چون بازی شکاری هر لحظه بر سر شکارش فرود می‌آید. یک لحظه او را نزدیک خود می‌بیند. دهان معاویه خشک شده است اما شمشیر به او پشت می‌کند و دور می‌شود. طعم تلخ شکست کام او را پر کرده است. یا باید کشته شود و یا اسیر مردان محمد گردد. سر اسب را به سمت مکه بر می‌گرداند.

برای آخرین بار به صحنه نبرد نگاه می‌کند. فرجام  سپاه مکه؛ هر کس نگریزد اسیر می‌شود. برادرش عمرو را می‌بیند که دست‌ها را بالا برده و بر زمین نشسته است. معاویه اسب را هی می‌کند و می‌گریزد. عرق پیشانی و اشک چشمانش در هم آمیخته است. به یاد حرف مادر می‌افتد: "پسرها  را زنان با درد می‌زایند و با رنج بزرگ می‌کنند ولی قاتل آنان همیشه مردان هستند". اسب با سرعت صاحبش را از صحنه جنگ دور می‌کند. سوار در غبار صحرا گم می‌شود.

ادامه دارد..‌‌.

قسمت ۲

✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

روانشناسی تغییر
#دکتر_علی_صاحبی

Читать полностью…

نشر سایه سخن

چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
چه شد که شیوهٔ بیگانگی رها کردی

به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی

منم که جور و جفا دیدم و وفا کردم
تویی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی

بیا که با همه نامهربانیت ای ماه
خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی

بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد، کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی

زکات قامت چون سرو ناز و زلف دوتا
بیا که پشت من از بار غم دوتا کردی

منت به یک نگه آهوانه می بخشم
هر آنچه ای ختنی خط من خطا کردی

اگرچه کار جهان بر مراد ما نشود
بیا که کار جهان بر مراد ما کردی

هزار درد فرستادیم به جان لیکن
چو آمدی همه آن دردها دوا کردی

کلید گنج غزل‌های شهریار تویی
بیا که پادشه ملک دل گدا کردی


#شهریار

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

📩 #از_شما

معاویه آکتور تلویزیون(۲)


پلان سوم:تجارت

معاویه جوان همراه پدرش در بازار دمشق قدم می‌زنند... صدای هیاهوی سوداگران فضا را پر کرده است. ابوسفيان سر در حجره‌ای برده و صاحب آن را صدا می‌زند:
"ابوعبیده موش پیر کجایی؟ کجا سکه‌هایت را مخفی کرده‌ای؟ چرا دین خودت را ادا نمی‌کنی؟هر بار که آمده‌ام عذری می‌آوری.

ابوعبیده: "بیا تو ابوسفيان. پسرجان تو هم بیا. قدری استراحت کند. نبیذ خوب هم دارم، کله‌ای گرم می‌کنیم."

ابوسفيان: "نبیذ باشد برای شب. حالا روز است و  وقت کار. من دنبال زنده کردن طلبم هستم. یادت باشد که شراب با رباب. راستی آن رقاصه، چه بود اسمش؟ هنوز در دمشق است؟"و خندید.

ابوعبیده: "جمیله یمنی را می‌گویی‌. جایی ندارد برود. ولش کن! صد رحمت به رباخواران جهود. ده سکه طلا داده‌ای و بیشتر از جهودان داری پس می‌گیری".

قیافه مرد جدی شد: "راستی ابوسفيان! کار این پیامبر جدید به کجا رسید؟ شنیده‌ام به یثرب رفته است؟ چرا رهایش نمی‌کنید؟ اگر دروغ گفته باشد که زود رسوا می‌شود و الا رو سیاهی به تو و بزرگان مکه می‌ماند".

ابوسفيان:"من در کار محمد حیرانم. هرچه کردیم دست از دعوت خود نکشید.پیروانش هر روز بیشتر می شوند.می ترسم میان ما و اهالی یثرب کار به شمشیر و خون ریزی بکشد"

معاویه: "شمشیر دوای ادعای محمد نیست. باید محاصره شود و رابطه‌اش را با دنیای 
با دنیای خارج قطع کنیم".

ابوعبیده: "بد نمی‌گوید ابوسفيان. شنیده‌ام که طرفداران محمد آدم‌های سرسختی هستند. روبرو شدن با این جور آدم‌ها آسان نیست. بروم....بروم شیشه نبیذ را بیاورم که ما را از فکر و خیال برهاند. عمو جان مواظب پدرت باش تا کار دست خودش ندهد"

معاویه باخنده:"چطور مگر؟"

ابوعبیده:"مگر. ندیدی که سراغ جمیله یمنی را می‌گرفت" و بعد هرسه خنديدند.

ادامه دارد..‌‌.

قسمت ۱

✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

تایلند | سکسی

پادکست کشورگرافی

🌐 @keshvargraphy

Читать полностью…

نشر سایه سخن

🎥 چرا نباید حجاب را اجبار کنیم؟ | از دیدگاه مصطفی ملکیان و مصطفی محقق داماد

🌐 @mostafamalekian | @didarnews1

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

📩 #از_شما

معاویه آکتور تلویزیون (۱)

(با اجازه از  محسن مخملباف)

معاویه یک نام نیست، یک فرد نیست، او یک روش و جریان است. معاویه در سال ۶۰ هجری نمُرد، هنوز زنده است با نام‌های جدید و در لباس‌هایی دیگر...

اپیزود اول: سربرآوردن
پلان اول:
هند دختر عتبه از درد به خود می‌پیچد. شوهرش ابوسفيان جلوی بت بزرگی که در خانه داشتند زانو زده و دعا می‌کند تا همسرش با زادن طفلی که در رحم دارد، از رنج زایش خلاصی یابد. صدای گریه نوزاد که بلند می‌شود و معلوم می‌گردد که  پسری پا به دنیا نهاده است، چشمان ابوسفيان از خوشحالی برق زد: "اگر دختربود، مایه ننگ و عار  من می‌شد. باید برای هبل بت اعظم قربانی کنم".

صدای ضعیف هند بلند شد: "می‌خواهی اسم فرزندم را چه بگذاری؟". ابوسفيان نگاهی به نوزاد انداخت و گفت: "می‌خواهم که او همیشه پیروز  باشد و کارهای خود را با حیله و زیرکی جلو ببرد. نامش را می‌گذارم معاویه یعنی بچه روباه" و آن وقت با زنش به صدای بلند خندیدند... کات

پلان دوم:پدر
کودکی هفت ساله بر اسب چوبین سوار است و به بازی مشغول. پدر در زیر چادر خود مشغول شمارش سکه‌های زرد و سرخ است. مردی دیگر پوست‌های دباغی شده و رنگارنگ شتران را روی هم می‌چیند. او به آرامی می‌گوید:
"می‌خواهی چه کنی ابوسفيان؟ آیا امسال هم برای فروش پوست به شامات می‌روی یا حیره؟"
ابوسفيان: "حیره اوضاع خوبی ندارد. پادشاه ساسانی را اطرافیانش کشته‌اند و عراق ناامن است. می‌رویم به دمشق. رومی‌ها قدر امتعه را بهتر از پارسیان می‌دانند".

مرد اول: "شنیده‌ای که محمد یتیم عبدالله ادعای نبوت کرده و بعضی از نزدیکانش به او ایمان آورده‌اند؟"
ابوسفيان در حالی که می‌خندد: "شنیده‌ام و متعجب شدم. او که تجارت می‌کرد. مگر یادت نیست که در سفر چند سال پیش به شام به همراه عمویش آمده بود برای خرید قماش و عطر؟چطور یک دفعه به پیغمیری رسید؟ چرا این فرشته وحی سراغ محمد رفته و به من نازل نشده است".
پسرک که دست از بازی کشیده و به حرف‌های آن دو گوش می‌داد گفت: "نبوت یعنی چه بابا؟" ابوسفيان قدری با مکث پاسخ داد: "یعنی دردسر برای من و تو و بت‌خانه بزرگ در کعبه. به بازیت مشغول باش معاویه. این حرف‌ها بازی بزرگان است" و به فکر فرو رفت. پسرک دوباره سراغ  اسب چوبین رفت...

ادامه دارد..‌‌.

✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…

نشر سایه سخن

🔊 فایل صوتی

👤دکتر محمدمهدی اردبیلی

💢 "نسبت آزادی و جامعه از منظر هگل"

🔺 در این سخنرانی دیدگاه هگل درباره آزادی بیان شده است، همچنین به نقدهای کارل پوپر به هگل در خصوص آزادی و جامعه باز هم پاسخ داده شده است.

#زن_زندگی_آزادی

.
🆔 @Sokhanranihaa
🆔 @nutqiyyat
🆑کانال سخنرانی ها
🌹

Читать полностью…

نشر سایه سخن

«همچو فرهاد»

بازخوانی: #کوهسار_کلباسی
آهنگ: منسوب به #سماع_حضور
تار: #تارا_رودگریان
تنبک: #کیهان_شریفی
شعر: #ادیب_نیشابوری

همچو فرهادُ بود کوهُ کنی پيشه‌ی ما
کوه ما، سينه‌ی ما، ناخن ما تيشه‌ی ما
بهر يک جرعه‌ی مِی، منت ساقی نکشيم
اشک ما، باده‌ی ما، ديده‌ی ما، شيشه‌ی ما

🌐 @jarasmusic

🆔 @sayehsokhan

Читать полностью…
Subscribe to a channel