نشر سایه سخن
27 Apr 2025 09:25
⬛️ وطنم ای شکوه پا برجا
در دل التهاب دورانها
کشور روزهای دشوار
زخمی سربلند بحرانها!
⚫️⚫️⚫️ تسلیت به همهی خانوادههای داغدار و مظلوم #بندرعباس!
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
26 Apr 2025 19:24
🔊فایل صوتی
آذرخش مکری
تاثیر کتاب خواندن بر روی کودکان
.
🆔 @
🆔 @
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
Читать полностью…
نشر سایه سخن
26 Apr 2025 10:56
دل پریشان است بسم الله رحمن رحیم
بحث ایران است بسم الله رحمن رحیم
یک غزل گفتم ولی درد درون این غزل
قد دیوان است بسم الله رحمن رحیم
اینکه یک مادر سرش توی زباله خم شده
داغ سوزان است بسم الله رحمن رحیم
عایق یارانه یک سوراخ را پنهان کند
سقف ویران است بسم الله رحمن رحیم
گفت دهقان این سیاهی ها که مانده یادگار
چکمه ی خان است بسم الله رحمن رحیم
بعد از این لیچار خواهم گفت هرکس را نوشت
شعر آسان است بسم الله رحمن رحیم
باز صاحبکار تزریق غم و اندوه کرد
تیتر کیهان است بسم الله رحمن رحیم
#علی_صاحبکار
@
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
26 Apr 2025 05:13
🪷🪷 #سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
25 Apr 2025 19:46
#شمس_لنگرودی در کنار احمد #شاملو (عکس از کتاب شمس لنگرودی از مجموعهی تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، نشر ثالث)
در قسمت بیستوششم گفتم که شمس در ابتدای شاعریاش سخت تحت تأثیر شاملو قرار داشت.
@
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
20 Apr 2025 07:32
📩 #از_شما
معاویه آکتور تلویزیون(۶)
پلان سوم: ابوذر
در بیرون قصر معاویه صدای فریاد به گوش میرسد. صدا نزدیک و نزدیکتر میشود:
معاویه: "این صداها چیست؟"
نگهبان: "باز ابوذر است که آمده و مردم را به دور خود جمع کرده است"
معاویه: "از دست این مرد شترچران چه کنم؟ زود به داخل بیاوریدش"
مردی لاغر اندام که پشت او اندکی خم شده وارد میشود. لباسش ساده است و چوب دستی در دست دارد.
معاویه: "چرا دست از ما برنمیداری ابوذر؟ چرا فتنه و آشوب به پا میکنی؟ تو را با مجاهدان برای جنگ با رومیها به دریا فرستادم. چرا پس از فتح قبرس آنجا نماندی؟"
ابوذر: "جهاد فقط شمشیر کشیدن بر روی مشرکان نیست. نهی از زشتیها و پلیدیها بزرگترین جهاد است"
معاویه: "کدام زشتی؟ کدام حلال خدا را حرام و حرام او را حلا کردهام؟
ابوذر: "ساختن این کاخ سبز منکر نیست. چقدر طلا و نقره برای ساخت این بنا هزینه کردهای؟خون مسلمانان در جنگ با قیصر بر زمین ریخته نشد که قیصر دیگری سر برآورد"
معاویه: "هذیان میگویی ابوذر. پیر شدهای. این کاخ برای من نیست، مقر حاکم شام است. من که رفتم دیگری در آن مستقر میشود. این کاخ شکوه اسلام است، جلال مسلمین است، ما که نباید همیشه در کوخهای تاریک زندگی کنیم"
ابوذر: "معاویه از خدا بترس! خود و مردم را فریب نده. شکوه اسلام به عدالت حاکمان آن است نه زرق و برق ساختمانها و لباسها. آيا آن زمان که رسول خدا در خانهای محقر در مدينه زندگی میکرد و نان و خورشتی ساده بسنده میکرد و بر زمین مینشست و بر خاک میخفت اسلام شکوه نداشت؟" ابوذر از به یاد آوردن آنچه گفته متأثر میشود و قدری گریه میکند. معاویه سکوت کرده و به او مینگرد.
ابوذر: "ای معاویه اگر این سرا را از پول بيتالمال ساختهای به مردم خیانت کردهای و اگر از مال خود این بنا را برافراشتهای، اسراف."
معاویه: "تو از کبار صحابه رسول خدایی. با تو چه بکنم. من و تو زبان مشترک نداریم. من هم بزرگی اسلام را خواهانم و تو این را نمیفهمی"
ابوذر: "خسته شدهام. از ریاکاری و تزویر. مرا بفرست مدينه؛ به نزد عثمان تا میان من و تو خلیفه داوری کند"
معاویه: "ابوذر! بدان که روشهای قدیمی و زهدی که تو آن را میطلبی کهنه شده است. ما الان وارث حکومتهای قیصر و کسری هستیم. من نمیتوانم پلاس بر تن کنم و نان خشک و خورش خشن بخورم؛ پس آبروی ما در مقابل یهود و نصارا چه میشود. تو را به مدينه میفرستم. حالا از نزد من بیرون برو"
ابوذر در حالی که با صدای بلند قرآن میخواند از قصر خارج میشود: "الذین یکنزون الذهب و الفضه..."
ادامه دارد...
قسمت ۵
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
19 Apr 2025 19:30
🌀اگر تو هم، توی یک خانواده با فرهنگ ايرانی بزرگ شدی، و نه گفتن برات خیلی سخته، حتما این اپیزود رو گوش کن !🌀
مدت زمان: ۴۴ دقیقه
🔆
#پادکست_ناجی
#اپیزود_۲۶
🌐 @
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
19 Apr 2025 11:50
😍هفت روش ساده برای شاد بودن:
1⃣ گلکاري يا باغبانی کنيد.
2⃣ پولهاي خود را خرج دلخوشیهای کوچک و زياد کنيد و مدام به دنبال آرزوهای گران و دست نيافتنی نباشيد.
3⃣در يک مهارت جديد، متخصص شويد. تشخيص اينکه چه مهارتی باشد به سليقه و توانايی خودتان بستگی دارد.
4⃣ نگرانیهايتان درباره آينده را روی يک کاغذ بنويسيد، در يک پاکت نامه بگذاريد و به معنای واقعی مهر و مومش کنيد!
5⃣اطرافتان را با افراد شاد شلوغ کنيد. گاهی در جمع خانوادهتان جوک بگوييد و شوخطبع باشيد.
6⃣ مقايسه خود با ديگران را متوقف کنيد. مهم نيست که اين مقايسه در زمينه مالی باشد يا تحصيلی یا...
7⃣ از هر فرصتی برای ورزش استفاده کنيد چرا که ورزش در افزايش روحيه و اعتماد به نفس، تاثير قابل توجهی دارد.
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
19 Apr 2025 05:47
🪷🪷 #سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
18 Apr 2025 12:09
✅ مادر من سه ویژگی داشت که من آنها را از او به ارث بردم:
1⃣ یک ویژگی خوشبینی او بود، چرا که مادرم به همه کس خوشبین بود و من با این که در زندگیام از این حد از خوشبینی خیلی لطمه خوردم و خسارت دیدم ولی هنوز هم به دیگران خوشبینم.
2⃣ ویژگی دوم سختکوشیِ مادرم است. من در طول عمرم مادرم را یک ثانیه بیکار ندیدم. وقتی هم به نظر میآمد که در جمع خانواده نشسته است، در حال انجام دادن کاری بود و مثلا چیزی مرتب میکرد یا چیزی پاک میکرد.
3⃣ ویژگی سوم هم شخصیت وسواسی اوست که از مادرم به من رسیده است. مادرم کارها را با دقت و وسواس زیادی انجام میداد.
🌺 استاد ملکیان، مصاحبه خصوصی
🌐 @
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
18 Apr 2025 07:40
📩 #از_شما
معاویه آکتور تلویزیون(۴)
پلان پنجم: تسلیم
صحنه، خانه ابوسفيان است. هند و معاویه و عکرمه فرمانده جنگجویان منتظر هستند. هند بیقرار است مدام از پنجره به بیرون نگاه میکند.
ابوسفيان وارد میشود؛ خسته و پریشان. هند جلو میرود:
هند: "چه شد ابوسفيان. چه باید کرد؟ الان بزرگ مکه تویی. چه در سر داری؟"
ابوسفيان: دیگر هیچ کاری نمیشود کرد. محمد با ده هزار نفر در بیرون شهر اردو زدهاند. اگر بجنگیم همه کشته میشویم.
عکرمه: "من توانستهام سه هزار نفر از قبایل اطراف جمع کنم. مکه را قبرستان محمد و یارانش میکنیم".
ابوسفيان پوزخند میزند: "مردانی که زیر پرچم تو جمع شدهاند به هوای طلاهایی است که وعده دادهای. تنور جنگ که داغ شد، مثل گله کفتار از جلوی حمله شیر میگریزند"
هند جلو میآید: "حرفهایت یاسآور است. پدر و برادر من کشته نشدند تا دست بسته اسیر محمد شویم. تو پیر و خرفت شدهای. شمشیر محمد ترس به جانت انداخته؛ نمیفهمی چه میگویی" و گریه میکند.
معاویه جلو میآید: "حرفش درست است. جنگیدن بیفایده است. محمد و یارانش معتقدند که با مرگ در میدان به بهشت ابدی میروند اما برای سربازان ما مرگ پایان همه چیز است"
عکرمه بلند میشود: "حالا که چنین است من میگریزم. با کشتی از این سرزمین جهنمی فرار میکنم. میروم به حبشه یا مصر. هشت سال است که شمشیر بر روی محمد کشیدهام. پدرم را که به تمسخر ابوجهل میخواندند در بدر کشتند و در چاهی بیآب سرنگونش کردند. اگر دستشان به من برسد در ریختن خونم درنگ نخواهند کرد"
عکرمه خارج میشود. هند در حالی که اشکهایش را پاک میکند: "ابوسفيان! اگر مسلمان شوی با تحریم شراب چه میکنی؟ تو و خون انگور یار جدانشدنی هستید؟" و میخندد.
ابوسفيان: "باید با زمان جلو برویم. دیروز بتپرست بودم و امروز پنج بار به درگاه خدا خم و راست خواهم شد. با شراب هم بدرود خواهم گفت ولی امشب و قبل از آن که به دیدن محمد بروم آخرین بادهگساری خود را انجام خواهم داد"
معاویه: "دوره جدیدی برای ما آغاز شده است. باید از این موقعیت استفاده کنیم. ما دیر اسلام میآوریم و به جبر، ولی تجربه ما در تجارت و هدایت سپاه به کار محمد و یاران او خواهد آمد. من دور نمیبینم که ما سروری خود را از سر بگیریم"
ابوسفيان: "آفرین پسر! همیشه میدانستم که از هوش و فراست زیادی برخوردار هستی، حالا برو و جامه سپید در بر کن تا برای بیعت و اسلام آوردن به پیش محمد برویم"
هند: "بگو تسلیم شدن. پس من هم باید به فکر پارچهای باشم تا با آن موی خود را بپوشانم". هر سه میخندند.
ادامه دارد...قسمت ۳
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
17 Apr 2025 21:09
🔊فایل صوتی
محمدجواد اعتمادی
نگاه مولانا به خاقانی
🌐 @
🌐 @
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
17 Apr 2025 11:51
☘ آیا نظریهی فروید دربارهی ضمیر ناخودآگاه درست است؟
🌱 ارتباط نیّت و ناخودآگاه چیست؟
🆔 @
👇👇👇👇👇👇👇👇
Читать полностью…
نشر سایه سخن
17 Apr 2025 05:40
🪷🪷 #سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
16 Apr 2025 20:19
روانشناسی تغییر - ۱
-----‐---------
خودشناسی .. روانشناسی
/channel/+dMRCUPoOm0s4ODhk
Читать полностью…
نشر سایه سخن
27 Apr 2025 05:19
🪷🪷 #سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
26 Apr 2025 13:58
اگر کسی به ما بگوید که عاشق گل است، و ما ببینیم که اغلب فراموش میکند گلهایش را آب بدهد، طبیعتاً عشق او را به گل باور نخواهیم کرد.
عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه بدان مهر میورزیم. آنجا که این رغبت جدی وجود ندارد، عشق هم نیست.
عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست میدارد که برای آن رنج برده باشد و رنج چیزی را بر خویشتن هموار میکند که عاشقش باشد.
دلسوزی و توجه ضمناً جنبه دیگری از عشق را در بر دارند؛ و آن احساس مسئولیت است.
امروز احساس مسئولیت با اجرای وظیفه، یعنی چیزی که از خارج به ما تحمیل شده است، اشتباه میشود.
در حالی که احساس مسئولیت به معنای واقعی آن امری کاملاً ارادی است؛ پاسخ آدمی است به احتیاجات یک انسان دیگر، خواه این احتیاجات بیان شده باشند یا بیان نشده باشند.
«احساس مسئولیت کردن» یعنی توانایی و آمادگی برای «پاسخ دادن».
اریک فروم
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
26 Apr 2025 08:02
📚خوانش کتاب "تو آنچه میپنداری نیستی"
🔰در نشست میهمانی کتاب
✔️باحضور: حسن ملکیان(روانشناس و مشاور خانواده)
🗓️اولین نشست : ۱۶ اردیبهشتماه ۱۴۰۴
ساعت ۱۷:۳۰ الی ۱۹ ( هر دو هفته یکبار)
📍دفتر انتشارات سایه سخن
📞تلفن ثبت نام: ۴۰۸ ۴۰۸ ۶۶
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
25 Apr 2025 19:46
حکایت بارانی بیامان است، شمس لنگرودی
🔸 منابع مربوط به قسمت بیستوششم پادکست ریرا:
🔹 اغلب اطلاعات مربوط به زندگی #شمس_لنگرودی از این سه منبع هستند:
«دو امدادی تکنفره» (خاطرات محمد شمس لنگرودی ۱۳۲۹-۱۳۵۷)، (نشر چشمه).
«شمس لنگرودی» (از مجموعهی تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، نشر ثالث)، مصاحبهگر: کیوان باژن.
مصاحبهی تلویزیونی جمشید برزگر با شمس لنگرودی.
🔹 اظهار نظرهای ادبی شمس لنگرودی از این کتاب نقل شدهاند:
«بازتاب زندگی ناتمام»، مجموعهای از مصاحبههای شمس لنگرودی، به کوشش مژگان معقولی، (انتشارات آهنگ دیگر).
🔹 داوری اسماعیل نوریعلاء دربارهی شعر شمس لنگرودی در کتاب «تئوری شعر از موج نو تا شعر عشق» (انتشارات غزال) آمده.
@
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
25 Apr 2025 16:29
📩 #از_شما
معاویه آکتور تلویزیون (۱۱)
اپیزود چهارم: بر سریر قدرت
پلان اول: خلیفه
معاویه در بستر خوابیده و طبیب زخمران پایش را مداوا میکند.
طبیب: "اقبال شما بلند بوده امیر. اگر خنجر اندکی این طرفتر خورده بود رگ اصلی ران پاره میشد و دیگر خون بند نمیآمد ....آیا زخم را داغ کنم و یا با داروهایی که دارم آن را مداوا کنم؟
معاویه:"طاقت داغ کردن ندارم"
طبیب: "اگر از دارو استفاده کنم احتمال دارد که دیگر صاحب اولاد نشوید"
معاویه: "همین چند فرزندی که دارم مرا بس است". معاویه فرمانده نگهبانان را احضار میکند: معاویه:"ضارب را که دستگیر کردهاید بیاورید"
مردی را که با کند و زنجیر میآورند. پیشانی پینه بسته و ریش ژولیده اسیر، قیافه او را دیدنی کردهبود.
معاویه: "مردک! خدا گردنت را بشکند.چرا قصد جان مرا کردی؟"
اسیر: "ما سه تن از باقیماندگان نهروان بودیم که با هم متحد شدیم تا ریشه فتنه را در امت محمد خشک کنیم . قرار گذاشتیم تا در شب قدر تو و عمروعاص و علی را بکشیم. برادران من در کوفه و مصر دیشب قصد جان علی و عمرو را کردهاند تا خدا چه خواهد"
معاویه: "این درازگوش را به محبس ببرید تا ببينيم که راست میگوید یا انگیزه فریب ما را دارد"
یک هفته بعد؛ کاخ سبز دمشق
معاویه در حالی که با پای لنگ و به ارامی حرکت میکند:
معاویه: "خبر این ملعون خارجی درست بوده و علی در مسجد کوفه کشته شده است. حالا چه باید کرد مغیره ؟"
مغیره بن شعبه: "دیگر مانعی بزای خلافت تو وجود ندارد. تنها کوفه در دست علی بود که آن هم با مرگ او آغوش برای تو گشوده است"
معاویه: "خبر رسیده که کوفیان با حسنبنعلی بیعت کردهاند"
مغیره با خنده: "آنان با پدر او به غدر و فریب رفتار کردند، معلوم است که با او هم همین کار را خواهند کرد. از طلای زرد و سرخ غافل نشو که کلید قفل دلهای سران کوفه است.... "
معاویه: "پس پیش به سوی کوفه..."و هر دو میخندند.
ادامه دارد...
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
20 Apr 2025 05:50
🪷🪷 #سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
19 Apr 2025 18:21
گرچه جان ما به ظاهر هست از جانان جدا
موج را نتوان شمرد از بحر بی پایان جدا
از جدایی قطع پیوند خدایی مشکل است
گر شود سی پاره، از هم کی شود قرآن جدا؟
میشود بیگانگان را دوری ظاهر حجاب
آشنایان را نمیسازد ز هم هجران جدا
زود میپاشد ز هم جمعیت بی نسبتان
دانه را از کاه در خرمن کند دهقان جدا
دل به دشواری توان برداشت از جان عزیز
میشود یا رب سخن چون از لب جانان جدا
تا تو ای سرو روان از باغ بیرون رفتهای
دست افسوسیست هر برگی در این بستان جدا
هست با هر ذره خاک من جنون کاملی
میکند هر قطره از دریای من طوفان جدا
عشق هیهات است در خلوت شود غافل ز حسن
نیست در زندان زلیخا از مه کنعان جدا
میتوان از عالم افسرده دل برداشت زود
از تنور سرد میگردد به گرمی نان جدا
کم نگردد آنچه میآید به خون دل به دست
نیست از دامان دریا پنجهٔ مرجان جدا
قانع از روزی به تلخ و شور شو صائب که ساخت
پسته را آمیزش قند از لب خندان جدا
#صائب_تبریزی
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
19 Apr 2025 07:44
📩 #از_شما
معاویه آکتور تلویزیون(۵)
اپیزود دوم: والی
پلان اول: پای دیوار دمشق
در کنار دروازههای دمشق جنگ شدیدی در جریان است. مسلمانان قصد ورود به شهر را دارند و مدافعان رومی از روی دیوارها و برج و باروهای شهر بر سر مهاجمان تیر و سنگ و قیر مذاب میریزند. فرماندهان مسلمانان در حال مشورت هستند و معاویه هم در میان آنان است:
خالدبن ولید: "باید به حمله ادامه بدهیم، گرچه تلفات ما هم کم نیست."
عمروعاص دستی به ریش رنگ کردهاش میکشد: "شاید بشود جنگ را همینجا تمام کرد. شمشیر همیشه باید آخرین راه باشد. مگر فراموش کردهاید که آخرین دارو داغ کردن است".
معاویه مشتاقانه به او نگاه میکند: "راه حلت چیست؟ تو همیشه برگی در آستین داریوش میخندد.
عمروعاص: "رومیها تحت فشار زیادی هستند و راه ارتباطی آنها با امپراتور هرقل قطع شده است. تشويق کنیم که اگر سلاح را که کنار بگذارند و درهای شهر را باز کنند، جان و مالشان در امان خواهد بود".
معاویه؛ "و حتی کلیساها و معابدشان"
خالد: "باید با خلیفه مشورت کنم. پایان دادن به جنگ از اختیارات من نیست"
عمروعاص: "لازم به این کار نیست. اسقف بزرگ دمشق از دوستان قدیم من است، نامهای به او مینویسم تا در مقابل حفظ خون و مال و مذهبشان شهر را تسلیم کنند. خلیفه چه میخواد؟ فتح شهر؛ چه با جنگ و چه بدون آن"
خالد قصد خروج از چادر را دارد: "پس عجله کن. میگویم حمله را متوقف کنند تا جواب نامهات برسد" و بیرون میرود.
معاویه: "بیهوده نیست که تو را روباه عرب میخوانند. برای هر مشکلی راهی داری" و هر دو میخندند.
ادامه دارد...
قسمت ۴
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
18 Apr 2025 19:07
روانشناسی تغییر - ۲
-----‐---------
خودشناسی .. روانشناسی
#دکتر_علی_صاحبی
/channel/+dMRCUPoOm0s4ODhk
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
18 Apr 2025 10:42
آن درخت کهن منم
شبم از بی ستارگی شب گور
در دلم پرتو ستاره دور
#هوشنگ_ابتهاج
🌐 @
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
18 Apr 2025 06:35
🪷🪷 #سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
17 Apr 2025 17:11
سعدی بینظیر است.
قدرت مانوردادن در ساختار جمله به یک معنا بینهایت است. امیر معزی یک بیستمِ انعطافپذیری انوری را هم ندارد؛ دو شاعر نزدیک به هم. انوری یکی از اعاظم خلاقیتهای شعری ماست. قدرت مانور نحوی او از خاقانی و نظامی هم بالاتر است. قدرت خاقانی و نظامی در میدان تصویر است و نه نحو. سعدی آمد و بر استاد خودش پیشی گرفت و معجزه کرد. افصحالمتکلمین بیخود بر سعدی اطلاق نشده است. چرا به حافظ نگفتند افصحالمتکلمین؟ هزار لقب معجزهآسا به او دادهاند. او لسان الغیب است اما به او افصحالمتکلمین نگفتهاند. قدما بر حسب غریزه میفهمیدند که سعدی یک جور دیگریست. من، الفبای سبکشناسی را بلدم و مطالعات سینتکتیک (Syntactics) را و مانور دادن روی جای کلمات در ساختار جمله را یاد گرفتم و آموختم میتوانم بگویم که سعدی فرد اکمل تنوع ساختارهای نحویست. او بینظیر است. مانوری که او در ساختارهای نحوی میدهد بینظیر است. نه قدما، نه معاصران سعدی و نه اخلاف سعدی، هیچ کسی نتوانسته است تنوعجویی در ساختارهای نحوی او را داشته باشد.
محمدرضا شفیعی کدکنی
🌐 @
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
17 Apr 2025 07:35
📩 #از_شما
معاویه آکتور تلویزیون(۳)
پلان چهارم: نبرد در بدر
مکه؛ خانه ابوسفيان. معاویه توشه بر میدارد تا به سپاه مکه که عازم شمال است ملحق گردد. هند مادرش ناظر این صحنه است:
هند: "تو هم میخواهی بروی؟ دو برادرت که میروند بس نیست؟"
معاویه: "مگر نمیبینی مادر! همه مکه بسیج شدهاند. باید رفت و کار را تمام کرد. اگر محمد را در همین مکه کشته یا حتی زندانی کرده بودند، کار به اینجا نمیکشید. حالا او قصد تصاحب ثروت مکه را کرده است".
هند: نمیدانم. حالا که کار ما زنان شده زاییدن و بچه بزرگ کردن و به داغ فرزندان کشته در جنگ مویه کردن و شیون زدن."
معاویه: "فال بد نزن مادر. محمد و یارانش را مثل گوسفند سر میبُریم. پدر و برادر و عموی تو هم که همراه سپاه هستند. من تنها نیستم. اگر نروم و چوم زنان در خانه بمانم فردا نمیتوانم افتخاری داشته باشم. شمشیر محمد را برایت خواهم آورد" و خندید.
هند: "بله. مکه تمام هستی خود را همراه این سپاه کرده جز پدرت ابوسفيان که به اسم تجارت، هیچگاه نتوانسته از شراب تاکستانهای دمشق و هم آغوشی با نازکتنان رومی و مصری دل بر کند".
معاویه فقط میخندد و حمایل شمشیرش را صاف میکند.
پنج روز بعد کنار چاههای بدر دو سپاه چشم در چشم هم دوختهاند. معاویه کنار برادرانش و پشت سر پدر بزرگ مقتدر و دایی تازه دامادش بر روی اسب سپاه مقابل را نظاره میکند. با خود میاندیشد: "کم شمارند. دو اسب و ده شتر. سپاه بیتجهیز؛ لشگر بینوایان. حتما گرسنه هم هستند. بیچارهها؛ فریب حرفهای محمد را خوردهاند. این صحرا میشود گورستانشان. ساعتی دیگر لاشخورها منقار در چشم سرشان فرو میکنند".
دقایقی دیگر و در اولین رویارویی عتبه جد، ولید دایی و شیبه عموی مادر معاویه به خاک نی افتند. آنقدر سریع که گویی هیچ وقت زنده نبودهاند. دو لشگر به هم میپیچند. صدای برخورد آهن، تاخت و تاز اسبان، گرد و خاک صحرا و گرمای هوا معاویه را کلافه کرده است. برادرش حنظله در کنارش کشته میشود. صدای تکبیر مسلمانان جرأت را از او گرفته است.
شمشیری دو لبه دائم در چرخش است. شمشیر که نه، داس مرگ است. گویی میرقصد، مثل مار در پیچ و تاب است. همهجا هست. شمشیر در دست جوانی نیرومند است که عرقریزان چون بازی شکاری هر لحظه بر سر شکارش فرود میآید. یک لحظه او را نزدیک خود میبیند. دهان معاویه خشک شده است اما شمشیر به او پشت میکند و دور میشود. طعم تلخ شکست کام او را پر کرده است. یا باید کشته شود و یا اسیر مردان محمد گردد. سر اسب را به سمت مکه بر میگرداند.
برای آخرین بار به صحنه نبرد نگاه میکند. فرجام سپاه مکه؛ هر کس نگریزد اسیر میشود. برادرش عمرو را میبیند که دستها را بالا برده و بر زمین نشسته است. معاویه اسب را هی میکند و میگریزد. عرق پیشانی و اشک چشمانش در هم آمیخته است. به یاد حرف مادر میافتد: "پسرها را زنان با درد میزایند و با رنج بزرگ میکنند ولی قاتل آنان همیشه مردان هستند". اسب با سرعت صاحبش را از صحنه جنگ دور میکند. سوار در غبار صحرا گم میشود.
ادامه دارد...
قسمت ۲
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @
Читать полностью…
نشر سایه سخن
16 Apr 2025 20:20
روانشناسی تغییر
#دکتر_علی_صاحبی
Читать полностью…
نشر سایه سخن
16 Apr 2025 18:15
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
چه شد که شیوهٔ بیگانگی رها کردی
به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی
منم که جور و جفا دیدم و وفا کردم
تویی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی
بیا که با همه نامهربانیت ای ماه
خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی
بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد، کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی
زکات قامت چون سرو ناز و زلف دوتا
بیا که پشت من از بار غم دوتا کردی
منت به یک نگه آهوانه می بخشم
هر آنچه ای ختنی خط من خطا کردی
اگرچه کار جهان بر مراد ما نشود
بیا که کار جهان بر مراد ما کردی
هزار درد فرستادیم به جان لیکن
چو آمدی همه آن دردها دوا کردی
کلید گنج غزلهای شهریار تویی
بیا که پادشه ملک دل گدا کردی
#شهریار
🆔 @
Читать полностью…