شبی یک سر گذشت:
🌹🌹👇👇👇👇👇🌹🌹
امشب بررسی #سوگ_سیاوش
قسمت دوم
🌹🌹⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️🌹🌹
سیاوش غمگین ومتفکرازاوضاع پیش آمده جوانمردانه دستورآزادی گروگانها راداد وچون میدانست درپایتخت جایی ندارد سودابه شاه رابرعلیه اوتحریک کرده خواست بگوشه پناه ببرد، پیغامی ازپیران پیغام دریافت کرد دراینجا مهمان باش و قدمت گرامیباد سیاوش به توران زمین میرود باگرمی واحترام مواجه میشود بین او و پیران صمیمیت بقرارمیشودپیران دخترخودش جریره رابعقداو درمیاورد زمانی نمیگذردافراسیاب بخاطرصداقت سیاوش علاقمندبه اومیشود ودخترش (فرنگیس)رابه او میدهدتعدادی از سپاهیان ایرانی که بااومانده بودند چون شمع گردوجوداومی گشتند کم کم دوستان اوزیادشد او بنای(گنگ دژ)رانهادوشهری بزرگ بساخت که انراسیاوش گرد نام نهادند گرسیوز برادرافراسیاب که دیگ حسادتش بجوش آمده بود براثر بدگویی وچرب زبانی نظرافراسیاب رانسبت به سیاوش بر میگرداند بطوریکه سیاوش دستگیروبه جرم رابط باچین وایران وروم مظلومانه سراز تنش جدا میکنند:خبرقتل مظلومانه سیاوش موجی ازخشم واندوه درایران براه انداخت رستم مانندطوفان ازسیستان براه افتاد ابتدابه دربارکیکاوس رفت وسودابه راکه مسبب تمام بدبختیها بود کشت سپس به کین خواهی دست پرورده اش به توران حمله میبرد طی چندین جنگ باکشته شدن پیلسم برادرپیران و سرخو پسر افراسیاب تورانیان شکست خورده افراسیاب عقب نشینی میکند پیران که متوجه میشود افراسیاب قصد نابودی فرنگیس و کیخسروفرزندسیاوش رادارد آنان را به دریای چین برده تاازگزند افراسیاب درامان بمانند بدینسان افراسیاب مجبورمیشود باایران صلح کرد ، رودجیحون مرزایران وتوران گردید. بلوائیکه باکشته شدن سیاوش درایران برپاشدسوگی بزرگ بودکه اوج مظلومیت انسان رانشان میدادمویه برمرگ سیاوش دریغ مرگ انسانیت است دراساطیرآمده است ریخته شدن خون سیاوش برخاک گل سرخی روئیدکه وجود سیاوش درآن تجلی یافت به همین جهت تا امروز نیز لاله صحرایی نمادزیبائی حزن انگیزسیاوش قهرمان میباشد.لذاایرانیان قبل ازاسلام درسال سه روزرابه عزاداری میپرداختندواین تنهاعزاداری بودکه انجام میدادند
✍کاظم مزینانی
ماخذ:
داستانهای شاهنامه
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
🔹🔹🔹
🌲انسانِ خوب در شاهنامه
✍دکتر محمد علی اسلامی ندوشن
👈قسمت اول
«انسانِ خوب» در شاهنامه چگونه کسی است؟
انسانی است که به زحمت میشود گفت که با امروز مناسبت دارد، کما آنکه حتّی در آن زمانها هم کسانی که در شاهنامه به خوبی شناخته شدهاند، جای محکمی در زندگی نیافتهاند، تقریباً همهی آنها خیلی زود مُردهاند و آن تعداد کسانی هم که زندگی کردهاند، زندگیِ آنها با کشمکش و رنج همراه بوده است.
به هر حال برای ما که در کارِ وداع کردن با گذشته هستیم، خالی از فایده نیست که ببینیم گذشتگان نسبت به انسانِ خوب و انسانِ بد چه نظری داشتهاند، زیرا شاهنامه چکیدهی فرهنگ و فرزانگیِ ایرانِ پیش از اسلام است و تنها در این کتاب است که ما میتوانیم به ذخیرهای از تجربهها و آموختههای پدرانِ خود طیّ نزدیک به دو هزار سال دست یابیم. در نظر این گذشتگان، مانند امروز، افراد بشر به دارا و ندار، متجدّد و عقب مانده، روشنفکر و تاریکفکر تقسیم نمیشدند، آدمهای خوب بودند و آدمهای بد؛
آدمهای خوب کسانی بودند که به مردانگی و درست پیمانی و نیکنامی و نجابت و شرم و غیرت، پایبند بودند و آنقدر پایبند بودند که حاضر بودند جانِ خود را بدهند و از این اصول دست بر ندارند، آدمهای بد عکسِ اینها بودند؛
لیکن اگر انسانهای خوبِ شاهنامه در زندگیِ شخصیِ خود کامیاب نبودند، در عوض از لحاظ نوعی و برای مردم منشاء خیر شناخته شدهاند، زیرا زندگیِ آنها سرمشقِ نکوکاری قرار گرفته و در نبردی که بشریّت برای پیروز کردنِ خوبی بر بدی در پیش داشته است، وظیفهی پیشاهنگی بر عهدهی آنان نهاده شده بوده.
ایرانِ قدیم هر وقت خواسته است مثالِ روشنی از زندگیِ شایسته و رستگار عرضه کند، این کسان را در برابرِ نظر آورده، هیچگاه از یادِ آنان غافل نشده و همواره آنان را به عنوانِ منبعی از امید و نیرو و تسلّیِ خاطر شناخته است...
🔰در اینجا از چند تن از برجستگان آنها یاد میکنیم:
🔹نخستین انسانِ خوب فریدون است که او را «فریدون فرّخ» خواندهاند. این مرد که زندگیِ شگفتآوری دارد، مدّتی در خفا زندگی میکند، مانند دانهای که باید چندی زیرِ زمین بماند تا به ثمر برسد و برکت بدهد. حتّی مادرش از او دور است (مانند موسی) و گاوی او را در کودکی شیر میدهد. پس از آنکه به سنّ رشد رسید، جانش را بر کفِ دست مینهد و به همدستیِ کاوه بر ضدّ ضحّاک به پای میخیزد. اتّحاد این دو، اتّحادِ عجیبی است؛ اتّحادِ جوانکِ مطرودی است با آهنگری بینوا، بر ضدّ بزرگترین قدرت زمان.
ولی سرانجام فریدون توفیق مییابد، زیرا دیگر وقت آن است که نیکی بر بدی فائق آید. خوبیِ فریدون چیست؟ نخست در آن است که نمایندهی شر، یعنی ضحاّک ماردوش را از میان بر میدارد. پس از آمدن او و رفتن ضحّاک، زمانه «بیاندوه» میشود و مردم «راهِ ایزدی» در پیش میگیرند و دل از داوریها میپردازند، یعنی اختلافهای خود را کنار میگذارند، و فرزانگان، «شادکام» میشوند.
روشِ فریدون در پادشاهی آن است که گِرد کشور میگردد و هر جای ناآبادی را که دید آباد میکند و هر بیدادی وجود داشت در رفع آن میکوشد. بدینگونه در زمانِ او کشور خرّم میشود و به جای علفهای هرزه، سَـرو و گُلبن میرویَد.
فریدون برای حفظ آئین و احترام به عدالت، حتّی ابا ندارد که با فرزندانِ خود جنگ کند، از اینرو منوچهر را به نبرد با سلم و تور که گناهکار هستند بر میانگیزد و چون این دو کشته میشوند _گرچه در مرگ آنها داغدار است_ خشنود است که سرانجام بد کننده به کیفرِ خود رسیده و عدالت اجرا شده است.
شاهنامه بزرگیِ فریدون را "داد" و "دَهِشِ" او میداند، به نظر او هر کسی که چنین رفتار کند خود، فریدونی است. بهترین وصفی را که دربارهی انسانی بتوان کرد، دربارهی او آمده:
«جهان را چو باران به بایستگی
روان را چو دانش به شایستگی»
و خود فریدون انسانِ خوب را چنین میداند، آنجا که صفت شاهزادهای را توصیف میکند:
ازیرا که پروردهی پادشـــــا
نباید که باشد مگر پارسا
سخنگوی و روشندل و پاکدین
به کاری که پیش آیدش پیشبین
زبان راستی را بیاراسته
خِرَد خواسته، گنج ناخواسته».
و زندگیِ خودِ او چنین خلاصه شده است:
«همه نیکنامی بدو راستی».
📙 #نوشتههای_بیسرنوشت
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
🌲 انسانِ خوب در شاهنامه 🌲
بخش ۱
«انسانِ خوب» در شاهنامه چگونه کسی است؟
انسانی است که به زحمت میشود گفت که با امروز مناسبت دارد، کما آنکه حتّی در آن زمانها هم کسانی که در شاهنامه به خوبی شناخته شدهاند، جای محکمی در زندگی نیافتهاند، تقریباً همهی آنها خیلی زود مُردهاند و آن تعداد کسانی هم که زندگی کردهاند، زندگیِ آنها با کشمکش و رنج همراه بوده است.
به هر حال برای ما که در کارِ وداع کردن با گذشته هستیم، خالی از فایده نیست که ببینیم گذشتگان نسبت به انسانِ خوب و انسانِ بد چه نظری داشتهاند، زیرا شاهنامه چکیدهی فرهنگ و فرزانگیِ ایرانِ پیش از اسلام است و تنها در این کتاب است که ما میتوانیم به ذخیرهای از تجربهها و آموختههای پدرانِ خود طیّ نزدیک به دو هزار سال دست یابیم. در نظر این گذشتگان، مانند امروز، افراد بشر به دارا و ندار، متجدّد و عقب مانده، روشنفکر و تاریکفکر تقسیم نمیشدند، آدمهای خوب بودند و آدمهای بد؛
آدمهای خوب کسانی بودند که به مردانگی و درست پیمانی و نیکنامی و نجابت و شرم و غیرت، پایبند بودند و آنقدر پایبند بودند که حاضر بودند جانِ خود را بدهند و از این اصول دست بر ندارند، آدمهای بد عکسِ اینها بودند؛
لیکن اگر انسانهای خوبِ شاهنامه در زندگیِ شخصیِ خود کامیاب نبودند، در عوض از لحاظ نوعی و برای مردم منشاء خیر شناخته شدهاند، زیرا زندگیِ آنها سرمشقِ نکوکاری قرار گرفته و در نبردی که بشریّت برای پیروز کردنِ خوبی بر بدی در پیش داشته است، وظیفهی پیشاهنگی بر عهدهی آنان نهاده شده بوده.
ایرانِ قدیم هر وقت خواسته است مثالِ روشنی از زندگیِ شایسته و رستگار عرضه کند، این کسان را در برابرِ نظر آورده، هیچگاه از یادِ آنان غافل نشده و همواره آنان را به عنوانِ منبعی از امید و نیرو و تسلّیِ خاطر شناخته است...
نوشتههای_بیسرنوشت
💎کانال دکتر محمّدعلی اسلامینُدوشن
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
به نام خداوند جان و خرد
گروهها و کانالهای تحت پوشش ابرگروه دبیران ادبیات کشور در تلگرام:
گروهها:
گروه دبیران ادبیات متوسطه یک و گروه پشتیبانی گروهها
لینک گروه:
🪷/channel/+CKiV5eREs6FjMjc0
گروه دبیران ادبیات متوسطه دو
لینک گروه:
🪷/channel/+ucK0179573FmZWQx
گروه دانشآموزی
لینک گروه:
🪷/channel/+3mxWOB2kEENmMTY8
گروه تبادلات
لینک گروه:
🪷/channel/+vKWsBQ-E4HIyMWNk
کانالها:
آیدی تعدادی از کانالها که آرشیو گروه نیز محسوب میشوند:
ادبیات متوسطه اول (هفتم، هشتم، نهم)
🆔@adabiatemotevaseteh1
ادبیات متوسطه دوم (دهم، یازدهم، دوازدهم )
🆔@adabiatemotevaseteh2
علوم و فنون ادبی
🆔 @daneshhayeadabi
دانشهای زبانی
🆔@daneshhayezabani
قلمرو فکری ادبیات
🆔@gherabatemanaei
تست ادبیات
🆔@test_adabiat
فارسی و نگارش فنی
🆔@adabiatefani
بانک نمونه سوال ادبیات
🆔@bankesoaladabiat
نگارش( دهم، یازدهم، دوازدهم)
🆔@negareshe10
کانال دانشآموزی گروه دبیران ادبیات کشوری
🆔@daneshamoziadabiat
کانال صائب و شاعران سبک هندی
🆔@saeb_e_tabrizi
کانال ادبیات حماسی، فردوسی و شاعران سبک خراسانی
🆔@adabiatehemasi
کانال حافظپژوهی
🆔@hafezpajohi
کانال سعدی و شاعران سبک عراقی
🆔@saadieshiraz
داستانک
🆔@daastaanak
کتابخانه ادبی
🆔@ketabkhaneadabi
کانال تبادلات فرهنگیان
@FARHANGIAN_TABADOL
گروه دبیران ادبیات کشور در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/96665629Cc686e94fcc
آرشیو گروه:
https://eitaa.com/joinchat/1999044610Cd968b94933
گروه دبیران ادبیات فارسی کشور در سروش:
https://splus.ir/dabiraneadabiat
آرشیو گروه در سروش:
https://splus.ir/adabiatemotevaseteh2
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۵۱ ]
گفتار اندر سَخُن گفتنِ بوزرجمهر پیشِ کسری
🥀دِگر پُرسِشی برگشاد از نِهُفت
🥀بَه دانا سُتودَه کدامست -گفت-
🥀چُنین داد پاسخ که شاهی که تَخت
🥀بیاراید و زور یابَد ز تخت،
🥀اگر دادگر باشَد و نیکنام
🥀بَیابَد ز کَردارِ و گفتار کام!
🥀بَدو گفت کاندر جَهان مُسْتمَند
🥀کدامست بَدروز و ناسودمند؟
🥀چُنین داد پاسخ که دَرویشِ زشت
🥀که نه کام یابَد نه خرَّم بِهِشت!
🥀بَپُرسید و گفتا که بَدبَخت کیست
🥀که هموارَهش از درد باید گِریست؟
🥀چُنین داد پاسخ که دانندَهمَرد
🥀که دارد ز کَردارِ بَد روی زَرد!
🥀بَپُرسید ازو گفت: خُرسند کیست؟
🥀بَه بیشی ز چیز آرزومند کیست؟
🥀چُنین داد پاسخ که آنکَس که مِهر
🥀ندارد بَرین گَرد گَردان سِپِهر!
🥀بَدو گفت: ما را که شایستَهتَر
🥀چُنین گفت کآنکَس که آهستَهتَر!
🥀بَپُرسید ازو گفت: آهستَه کیست؟
🥀-که بر تیزمَردم بَباید گِریست!-
🥀چُنین داد پاسخ که از عیبجوی
🥀نگر تا که پیچَد، هم از گفتوگوی،
🥀بَنزدیکِ او شرم و آهستَگی
🥀خِرَدمندی و رای و شایستَگی!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀چُنین داد پاسخ که نیکیگُمان
🥀هَمیشَه بُوَد شاد اندر گُمان [۱]
🥀اگر شاه باشی و گر کِهتری
🥀ز بیم و ز درد جَهان نگذَری [۲]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
۱- این بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ بریتانیا در لندن مورخِ ۶۷۵ق آمده است.
۲-این بیت در دستنویسهایِ «س، س۲، لی، ل۳، و، آ، ب» آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۴۹ ]
گفتار اندر سَخُن گفتنِ بوزرجمهر پیشِ کَسری
🥀وُ زآنپس ز دانا بَپُرسید مِه
🥀که فرهنگِ مردم کدامست بِه؟
🥀چُنین داد پاسخ که دانِش بِهست
🥀خِرَدمند خود بر مِهان بر مِهست!
🥀که دانا نیارد بُلندی بَه گنج
🥀تنِ خویش را دور دارد ز رنج!
🥀ز نیرویِ خصمَش بَپُرسید شاه
🥀که چون جُست خواهد هَمی دستگاه؟
🥀چُنین داد پاسخ که کَردارِ بَد
🥀بُوَد خصمِ روشنرُوان و خِرَد!
🥀ز دانا بَپُرسید پَس دادگر
🥀که فرهنگ بهتر بُوَد گر گُهَر؟
🥀چُنین داد پاسخ بَدو رهنمون
🥀که فرهنگ باشَد ز گَوْهَر فُزون!
🥀که فرهنگ آرایشِ جان بُوَد
🥀ز گَوْهَر سَخُن گفتن آسان بُوَد!
🥀گُهَر بیهُنر زار و خوارست و سُست
🥀بَه فرهنگ باشَد رُوان تندُرُست!
🥀بَدو گفت: جان را زدودن بَه چیست؟
🥀هُنرهایِ تن را سُتودن بَه چیست؟
🥀بَگویم کنون -گفت من- سربَهسر
🥀-اگر یاد گیری هَمَه دربَهدر-:
🥀خِرَد چون یَکی خِلعتِ ایزدیست
🥀از اندیشَه دورست و دور از بَدیست!
🥀هُنرمند کز خویشتن در شِگِفت
🥀بَمانَد، هُنر زو نباید گِرِفت!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀همان نیز نیکی بَفرهَنج کن
🥀دِرَم را فدایِ تنِ رنج کن [۱]
🥀که چون شاه کم گردد از روزگار
🥀بُوَد نامِ نیکو ازو یادگار [۲]
🥀شِناسَد تُرا هر که یاد آوَرَد
🥀بران نامِ تو آفرین گستَرَد [۳]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
۱- این بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ بریتانیا در لندن مورخ ۶۷۵ق آمده است.
[۲ ، ۳]- این دو بیت در دستنویسهایِ «س، ک، س۲، لی، و، ب» آمده است.
هرودوت بطور خلاصه ادامه میدهد که: «اما پسرش آتوس [یعنی پسر کرزوس] که شنیده بود آنان [یعنی موسیاییها] چه درخواستی دارند در این لحظه سر رسید و به پدرش میگوید که قبلاً این امکان را داشتهام که با جنگ و شکار شریف ترین آوازه را به دست آورم اما اکنون تو مرا محروم کردهای. تاکنون در من بزدلی ندیدهاید. مردم شهر دربارهام چه فکر می کنند و همسرِ جوانم چه گمان خواهد کرد؟ کرزوس ماجرای خوابش را برای وی بازگو می کند اما آتوس به وی میگوید با این خوابی که دیدهای عذر تو موجه است اما نکتهای در آن است که به آن توجه نکردهای و آن این که آیا گُراز دست دارد که بتواند ضربه ای آهنین را بر من وارد کند؟ بنابراین چون قرار نیست با آدمیان بجنگم اجازه بده من بروم.کرزوس گفت: استدلالِ تو مرا قانع کرد، میپذیرم مغلوب شدهام ، نظرم را تغییر میدهم و اجازه میدهم به شکار بروی. آنگاه کرزوس آدراستِ فروگیایی را احضار کرد و به او گفت به تو پناه دادم و تو را در کاخِ خود نگهداری میکنم. اکنون در برابرِ این نیکیها چیزی از تو میخواهم. امروز به تو نیاز دارم تا مراقب پسرم که به شکار میرود باشی... »
نکته ای که در اینجا شایان گفتن است این است که بطورِ کلی از رفتنِ آتوس به شکارِ گُراز ممانعت میشود اما با استدلالِ وی کرزوس قانع میشود که وی را به شکارِ گُراز بفرستد اما برای مراقب از وی آدراستِ فروگیایی را نیز با وی همراه میکند همان گونه که هنگامی که کَیخُسرو از نامداران و گُردان میخواهد که خود را برای شکار و از بین بردن گُرازان معرفی کنند تنها کسی که اعلام آمادگی میکند «بیژن» است که با ممانعتِ پدرش گیو به دلیل جوانی و کم تجربگی روبرو میشود اما در پایان کَیخُسرو قانع شده و با شرطِ این که گُرگینِ میلاد برای مراقب از وی همراه او باشد اجازه میدهد که بیژن به شکارِ گُرازان برود:
بَریشان بَبَخشود خُسرَوْ بَه درد
بَه گُردانِ گردنکَش آواز کرد
کزین نامداران و گُردانِ من
که جویدهَمی نام بر انجمن،
شود سویِ این بیشَهیِ خوک خَورد،
بَه نامِ بزرگ و ننگ و نبرد[...]
کس از انجمن هیچ پاسخ نداد
مگر بیژنِ گیوِ فرُّخ نِژاد[...]
من آیم بَه فرمان بَدین کار پیش
ز بهرِ تو دارم تن و جانِ خویش
چو بیژن چُنین گفت گیو از کَران
نگه کرد و آن کارش آمد گَران[...]
بَه فرزند گفت: این جُوانی چَِراست؟
بَه نیرویِ خویش این گُمانی چَِراست؟
جُوان گر چه دانا بُوَد با گُهر
اَبی آزمایش نگیرد هُنر[...]
بَه راهی که هرگز نرفتی مپوی
برِ شاه خیرَه مبر آب روی
زِ گفتِ پِدَر پس برآشفت سخت
جُوانمردِ هُشیارِ بیداربخت
چُنین گفت کاَی شاهِ پیروزگر
تو بر من بَه سُستی گُمانی مبر
تو این گفتهایِ من اندر پَذیر
جُوانم بَه کَردار و هُشیار بیر[...]
بَدو گفت خُسرَوْ که اَی پُرهُنر
هَمیشَه توی پیشِ هر بَد سِپر[...]
بَه گُرگینِ میلاد گفت آنگهی
که بیژن جُوان و نداند رَهی
تو با او بَرَوْ تا سرِ آب بَند
هَمَش راهبر باش و هَم یارمند
هرودوت می گوید: «آدراست با گروهی از جوانانِ برگزیده و سگانِ شکاری به راه افتادند. به محضِ رسیدن به کوهِ اولمپ به جستجوی حیوان پرداختند، آن را از لانهاش بیرون کشیدند و گِردش را گرفتند و از هر سو بر او نیزه انداختند. آن گاه همان بیگانهای که آدراست نام داشت و کرزوس لکهیِ ننگِ آدمکشی را به تازگی از دامنش زدوده بود نیزهاش را انداخت که از بختِ بَد به حیوان نخورد و به پسرِ کرزوس اصابت کرد و بدین گونه خوابِ پدر تحقق یافت...»
در اینجا باید به تفاوتی اشاره کرد که روایتِ مرگِ آتوس با داستانِ بیژن و منیژه دارد. هنگامی که آدراست با گروهِ جوانان همراه با آتوس به شکار گُراز میرود وی بطورِ سهوی و اشتباهی با پرتاب کردنِ نیزه سببِ کشته شدن آتوس میشود اما در داستانِ بیژن و منیژه ، گرگینِ میلاد که برای همیاری بیژن آمده بود در شکارِ گُرازان به یاری بیژن نمیشتابد [و در حقیقت سهو و اشتباهی در کار نیست] و پس از این که بیژن گُرازان را از بین میبرد به دلیل این که گرگین بَدنام نشود باعث گرفتار شدنِ بیژن میشود ولی وی که قصدِ به دام انداختنِ بیژن را داشته به صورت مستقیم بیژن را نمیکشد و اصلا بیژن در داستان کشته نمیشود:
بَه گُرگینِ میلاد گفت اندرآی[یعنی بیژن گفت]
وُ گرنه زِ یَکسو بَپرداز جای
بَرَوْ تا بَنزدیکِ آن آبگیر
چو من با گُراز اندرآیم بَه تیر،[...]
بَه بیژن چُنین گفت گرگینِ گَوْ
که پَیمان نه این بود با شاهِ نَوْ
تو برداشتی گَوهَر و سیم و زر
تو بَستی مَر این رزمگَه را کمر
چو بیژن شِنید این سَخُن خیرَه شد
هَمَه چِشمش از رویِ او تیرَه شد
و هنگامی که بیژن به تنهایی بر گُرازان پیروز میشود و همهیِ آنان را از بین میبرد:
#فردوسی
شاهنامه، گورستان پهناور پرخروشی است که مردگان آن زندهترین مردگان هستند.
عمر نسلها و قومهای گوناگون را در آن مینگریم که خیز برمیدارد، موج میزند و فرو میافتد، سپس آرام میگیرد، مانند یک گورستان مواج،
و آفتاب جاودان فردوسی بر این گورستان تابیده است و شکوه مرگ را مینمایاند که بسی پایدارتر و پررنگتر از شکوه زندگی است....
محمدعلی اسلامیندوشن
زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
در زندگینامههای معمول و مرسوم فردوسی گفته شده است که او کار سرودن شاهنامه را به سفارش محمود شروع کرد و برای آن قرار و مدار مالی گذاشت (مثلا یک سکۀ طلا برای هر بیت)، اما این ذهنیتِ رایج افسانهای بیش نیست. بدون شک امید به اینکه شاهنامه از طرف سلطان به شایستگی پذیرفته شود و پاداش درخوری یابد در بعضی از قسمتهای شاهنامه اظهار شده است، ولی این بخشها تماما مربوط به سالهای بعدتر زندگی شاعر است، زمانی که او تقریبا کار سرودن شاهنامه را به پایان برده و از تمام منابع مالی خود استفاده کرده و در سالخوردگی تنگدست و بیمار مانده بود. هدف اصلی فردوسی از تقدیم شاهنامه به سلطان محمود این بود که نسخههای ارزشمند شاهنامه در کتابخانههای سلطنتی محفوظ بماند:
"گرت گفته آید به شاهان سپار"
و نسخهنویسی از آن ممکن و آسان شود. در دورۀ حکومتهای ملوکالطوایفی و جنگهای ویرانگر، این تدبیری موجّه بود. تقریبا تمامی شاهکارهای ادبی فارسی بقای خود را مدیون شرایط مشابهی هستند و بسیاری آثار مذهبی، علمی، منظوم و عاشقانه که حامی مناسبی نداشتند در طول زمان نابود شدند.
هدف واقعی فردوسی در شاهنامه بازتاب یافته است. فردوسی امید داشت که ملّیگرایی ایرانیان را از نو زنده و مستحکم کند و نام خود را با مضبوط کردن یاد و خاطرۀ کسانی که تاریخ ایران را شکل دادند و میراث ایرانی را پاس داشتند، با موثرترین و آهنگینترین سبک شعر حماسی جاودان کند. او بنا داشت نام آنان را از اتهاماتی که خود ایرانیان نودین بر آنان وارد میکردند مبرا سازد. قصد داشت زیبایی و جذابیت فرهنگ و زبان فارسی را، در دورهای که به نظر بعضی از ایرانیان تنها زبان شایسته برای دانشمندان و شعرا زبان اعراب فاتح بود، به نمایش بگذارد. به طور خلاصه، قصد داشت رویاهای ایرانیان را دوباره زنده کند و به آرمانهای خود جامۀ عمل بپوشاند.
***
آغاز کتاب
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندهٔ بر شده پیکرست
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی
ستودن نداند کس او را چو هست
میان بندگی را ببایدت بست
خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی
بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان
به هستیش باید که خستو* شوی
ز گفتار بیکار یکسو شوی
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
از این پرده برتر سخنگاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست
فردوسی
*خستو: معترف، اقرار کننده.
منبع:
▪️زندگینامۀ تحلیلی فردوسی: زندهیاد دکتر علیرضا شاپور شهبازی، ترجمۀ هایده مشایخ، انتشارات هرمس، ص 151.
شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق. با مقدمهی احسان یار شاطر. دفتر یکم.
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۴۷ ]
گفتار اندر سَخُن گفتنِ بوزرجمهر پیشِ کسری
🥀خِرَد باد جانِ تُرا رهنمون
🥀که راهی دَرازست پیش اندرون!
🥀دِگر خوی بود آنکِ خوانیم خیم
🥀که با او ندارد دِل از دیو بیم!
🥀جَهان خَوْش بُوَد بر دِلِ نیکخوی
🥀نگردد بَه گِردِ درِ آرزوی!
🥀سَخُنهایِ اومید گویم کنون
🥀که دِل را بَه شادی بُوَد رهنمون!
🥀هَمیشَه خِرَدمند و اومیدوار
🥀نبیند جُزاز شادی از روزگار!
🥀نیندیشَد از کارِ بَد یَکزمان
🥀رهِ تیر گیرد، نگیرد کمان!
🥀دِگر هرچِ خُشنود باشَد، بَه گنج
🥀نیازد، نیارد تنش را بَه رنج!
🥀کَسی کو بَه گنجِ دِرَم ننگرد
🥀هَمَه روزِ او بر خَوْشی بگذَرَد!
🥀دِگر زین که یزدانپَرَستست و بَس
🥀بَه رنج و بَه گنج و بَه آزرمِ کَس!
🥀ز فرمانِ یزدان نگردد سَرَش
🥀سِرِشتش برینست و هم گَوْهَرَش!
🥀بَرین هم نِشانست پرهیز نیز
🥀که نفروشد او راهِ یزدان بَه چیز!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀بَگفتم که زندان بِه از تختِ شاه
🥀تنوری بِه و میخ و هم بند و چاه [۱]
🥀هَمی کاهد از رنجِ من روزگار
🥀چو آسانی و کام از شهریار [۲]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
۱- این بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ پاپ در واتیکان مورخِ ۸۴۸ق آمده است.
۲- این بیت در دستنویسِ دارالکتبِ قاهره مورخِ ۷۹۶ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۴۵ ]
گفتار اندر سَخُن گفتنِ بوزرجمهر پیشِ کسری
🥀دَهاَند اَهْرِمَن هم بَه نیرویِ شیر
🥀که آرند جان و خِرَد را بَه زیر!
🥀بَدو گفت کسری که دَه دیو چیست؟
🥀کزیشان خِرَد را بَباید گِریست؟
🥀چٓنین داد پاسخ که آز و نِیاز
🥀دو دیوند با زور و گردنفَراز!
🥀دِگر خِشم و رِشکست و ننگست و کین
🥀چو نمّام و دوروی و ناپاکدین
🥀دَهم آنکِ از کَس ندارد سِپاس
🥀بَه نیکیّ و هم نیست یزدانشِناس
🥀بَدو گفت ازین شوم دَه با گُزَند
🥀کدامست آهَرِمَنِ زورمند؟
🥀چُنین داد پاسخ بَه کسری که آز
🥀سِتمگارَه دیوی بُوَد دیرساز!
🥀که او را نبینند خُشْنود ایچ
🥀هَمَه در فُزونیْش باشد بَسیچ!
🥀نِیاز آنکِ او را از اندوه و دَرد
🥀هَمی کور بینند و رُخسارَه زرد!
🥀کزین بگذری خُسرَوْا دیوِ رِشک
🥀یَکی دردمندی بُوَد بیبِزِشک!
🥀اگر در زمانه کَسی بیگُزَند
🥀ببیند، شود جانِ او دردمند!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀جَهاندار باد و جَهانگیر باد
🥀بر آزادگان جَهان میر باد [۱]
🥀تنش باد با زور و بازو قوی
🥀فُروزان ازو مسند خُسرَوْی [۲]
🥀گُسستَه مباد از جَهان فرِّ او
🥀جَهان باد در سایهیِ پَرِّ او [۳]
🥀چُنین است کارِ جَهان را نِهاد
🥀کزو گاه غمگین بُوی گاه شاد [۴]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
[۱ ، ۲ ، ۳ ، ۴]- این چهار بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ ملّیِ پاریس مورخِ ۸۴۴ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۴۳ ]
گفتار اندر سَخُن گفتنِ بوزرجمهر پیشِ کسری
🥀چو بگشاد روشندِلِ شهریار
🥀فراوان سَخُن کرد ازو خواستار!
🥀بَدو گفت: فرّخ کدامست مرد
🥀که دارد دِلی شاد بیبادِ سرد؟
🥀چُنین گفت کان کو بُوَد بیگُناه
🥀نبُردَهست آهَرْمَن او را ز راه
🥀بَپُرسیدش از کژّی و راهِ دیو
🥀ز راهِ جَهاندارِ گیهانخدیو؟
🥀بَدو گفت: فرمانِ یزدان بَهیست
🥀که اندر دو گیتی ازو فرَّهیست!
🥀درِ برتری راهِ آهَرْمَنست
🥀که مردِ پَرَستندَه را دُشْمنست!
🥀خُنُک در جَهان مردِ پَیمان منش
🥀که پاکی و شرمست پیراهنش،
🥀چو جانَشْ تنش را نِگْهبان بُوَد
🥀رُوانش پَس از مرگ روشن بُوَد!
🥀ازین هر دو چیزی ندارد دریغ
🥀که بهرِ نِیامست گر بهرِ تیغ!
🥀کَسی کو بُوَد بر خِرَد پادشا
🥀رُوان را ندارد بَه راهِ هوا!
🥀سَخُن مشنَوْ از مردِ افزونمنش
🥀که با جانِ روشن بُوَد بَدکُنش!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀بَمانَد از پَیِ تو درد و غم
🥀ز مرگت شب و روز باشَد دُژَم [۱]
🥀هر آن شاه کو پندِ گَردندَهدَهر
🥀ننوشد، نِیوشَد یَکی جامِ زَهر [۲]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
۱- این بیت در دستنویسِ دارالکتبِ قاهره مورخِ ۷۹۶ق آمده است.
۲- این بیت در دستنویسهایِ کتابخانهیِ طوپقاپوسرای در استانبول مورخِ ۷۳۱ق و دانشگاهِ لیدن مورخِ ۸۴۰ق و کنابخانهیِ دولتی برلین مورخِ ۸۹۴ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۴۱ ]
گفتار اندر لشکر کشیدنِ نوشینرُوان بَه جنگِ خاقانِ چین
🥀که مردم بَه مردم بُوَد ارجمند
🥀اگرچَند باشَد بزرگ و بُلند
🥀گِرامیتر از خونِ دِل چیز نیست
🥀خِرَدمندفرزند با دِل یَکیست
🥀هر آنکس که دارد ز گُردان خِرَد
🥀تنآسانی و راستی پَروَرَد!
🥀که اَی زیردَستانِ شاهِ جَهان
🥀مدارید یَک تن بَد اندر نهان!
🥀هر آنکس که از کار دیدَهست رنج
🥀نیابد بَه اندازَهیِ رنج گنج،
🥀بَگویند یَکسَر بَه سالارِ بار
🥀گر آنکس کند مزدِ او خواستار
🥀وُ گر فامخواهی بَیاید ز راه
🥀دِرَم خواهد از مردِ بیدستگاه،
🥀نباید که یابد تهیدست رنج
🥀که گنجور فامش بَتوزد ز گنج!
🥀کَسی کو کند در زنِ کَس نِگاه
🥀چو خصمش بَیاید بَه درگاهِ شاه،
🥀نبیند مگر چاه و دارِ بُلند
🥀که با دار تیرست و با چاه بَند!
🥀وُ گر اسپ یابند جایی یَله
🥀که دِهقان بَه دربَر کند زان گله،
🥀بریزند خونش بر آن کِشتمند
🥀برد گوشت آنکَس که یابَد گُزَند!
🥀پَیادَه بَماند سُوارش از اسپ
🥀بَه پوزِش رود پیشِ آذرگُشَسپ!
🥀عَرِض بَسْتَرَد نامِ دیوانِ اوی
🥀بَه پای اندرآرند ایوانِ اوی!
🥀گناهی که باشَد کم و بیش ازین
🥀ز پستر بُوَد آنکِ بُد پیش ازین!
🥀نباشد بر آن شاه هَمداستان
🥀بَه دربَر نخواهد جُزاز راستان!
🥀هر آنکَس که نپْسَندَد این راهِ ما
🥀مبادا که باشَد بَه درگاهِ ما!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀بَه جنگِ برادر دُرُشتی مکن
🥀نِگهدارْ تن پیشدستی مکن [۱]
🥀مریزید خون از پَیِ تاج و گنج
🥀که بر کَس نمانَد سَرایِ سِپَنج [۲]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
۱- این بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ بریتانیا در لندن مورخِ ۸۴۱ق آمده است.
۲- این بیت در دستنویسِ دارالکتبِ قاهره مورخِ ۷۴۱ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۳۹ ]
گفتار اندر آگاه شدنِ نوشینرُوان از کارِ خاقان و هیتال
🥀گِرفتند یَکسَر بَرو آفرین
🥀که اَی شاهِ نیکاختر و پاکدین،
🥀برایشان سَزَد هرچِ آید ز بَد!
🥀هم از شاه گفتارِ نیکو سَزَد!
🥀مبادا که باشند یَک روز شاد
🥀که هرگز نخیزد ز بیدادْ داد!
🥀چُنینست پاداَفْرَهِ دادگر
🥀همان بَدکُنِش را بَد آید بَه سَر!
🥀فُروغ از تو گیرد رُوان و خِرَد
🥀انوشَه کَسی کو رُوان پَروَرَد!
🥀تو داناتری از بزرگانجمن
🥀نبایَدْت فرزانه و رایزن!
🥀تُرا زیبَد اندر جَهان تاج و تخت
🥀که با فرّ و اَوْرَندی و رای و بخت!
🥀تنآسان شود هرکِ رنج آورد
🥀ز رنجِ تَنَش ناز و گنج آورد!
🥀جَهان از بَدان پاک بیخَوْ کنم
🥀بَه داد و دِهِش کشوری نَوْ کنم!
🥀هَمَه نامداران فرو ماندند
🥀بَه پوزِش بَرو آفرین خواندند،
🥀که اَی شاهِ پیروز وبا فرّ و داد
🥀زمانَه بَه دیدارِ تو شاد باد!
🥀هَمَه نامداران تُرا بَندَهییم
🥀بَه فرمان و رایَت سرافگندَهییم!
🥀هر آنگَه که فرمان دهد کارزار
🥀نبیند ز ما کاهِلی شهریار!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀خداوند و دانا که دانَد دُرُست
🥀که کَس تخت را جاودانی نَجُست [۱]
🥀چو آمد شدش باشد و گفتوگوی
🥀نگردد هَمی آبِ تیرَه بَه جوی [۲]
🥀بَگفتا کَسی کو بُوَد دیندُرُست
🥀نباید جُز از کامِ دِل هر چه جُست [۳]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
۱- این بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ عمومی لنینگراد مورخِ ۷۳۳ق آمده است.
[۲ ، ۳]- این بیت در دستنویسِ دارالکتبِ قاهره مورخ ۷۹۶ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۳۷ ]
گفتار اندر مجلسهایِ بوزرجمهر بَنزدِ نوشینرُوان
مجلسِ هفتم
🥀چُنان دان که آرامِ گیتیست شاه
🥀چو نیکی کنیم، او دهد دستگاه
🥀بَه نیک و بَد او را بُوَد دَسترَس
🥀نِیازد بَه کین و بَه آزرمِ کَس!
🥀تو مپْسَند فرزند را جایِ اوی
🥀چو جان دار در دِل هَمَه رایِ اوی!
🥀بَه شهری که هست اندرو مِهرِ شاه
🥀نیاید نِیاز اندرآن بوم راه!
🥀بَدی از تو از فرِّ او بگذَرَد
🥀که بختش هَمَه نیکوْی پَروَرَد!
🥀جَهان را دِل از شاه خندان بُوَد
🥀که بر چِهرِ او فرِّ یزدان بُوَد!
🥀هرآنکَس که بَسیار گوید دُروغ
🥀بَنزدیکِ شاهان نگیرد فُروغ!
🥀درِ پادشا همچو دریا شُمَر
🥀پَرَستندَه ملّاح و کِشتی هُنر،
🥀سَخُن لنگر و بادباَنش خِرَد
🥀بَه دریا خِرَدمند چون بگذَرَد،
🥀🥀همان بادبان را کند سایَهدار
که هم سایَهدارست و هم مایَهدار،
🥀کَسی کو ندارد هُنر با خِرَد
🥀سَزَد گر درِ پادشا نسْپَرَد!
🥀اگر پادشا کوهِ آتَش بُدی
🥀پَرَستندَه را زیستن خَوْش بُدی،
🥀چُن آتش گهِ خِشم سوزان بُوَد!
🥀چو خُشنود باشَد فُروزان بُوَد!
🥀ازو یَک زمان شیر و شَهدَست بَهر
🥀بَه دیگر زمان چون گَزایندَهزَهْر!
🥀بَه کَردارِ دریا بُوَد کارِ شاه
🥀-بَه فرمانِ او تابَد از چرخ ماه-،
🥀ز دریا یَکی ریگ دارد بَه کَف
🥀دگر دُرِّ یابَد مَیان صَدَف!
🥀جَهان زِندَه بادا بَه نوشینرُوان
🥀هَمیشَه بَه کیوانْش فرمان رُوان!
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
شبی یک سرگذشت
امشب: بررسی #سوگ_سیاوش
قسمت اول
🌹✅🌹⬇️🌹✅🌹⬇️
کیکاووس بر اریکه سلطنت تکیه زده غرور و خودکامگی براومستولی شده تمام دلاوران وشجاعان بصورت ناراضی از اطرافش پراکنده شده فّرایزدی از اوگسست دیوی زهرچشم وپلیدبراوغلبه کرد سلطنت را از اوگرفت واورابه بندکشید .
دراین زمان رستم ازسیستان بپاخواست کیکاووس را از بند رهانید ایران را آزادکرد ، روزی بانویی زیبا به دست دلاوران ایرانی که مشغول شکاربودند اسیر گردید ، زیبایی او خیره کننده بوداوراتقدیم کیکاووس کردند اوجزء بانوان حرم گردید پس ازچندی فرزندی بدنیا آورد اسم اوراسیاوش نهادندجهت تربیت اورا به رستم جهان پهلوان سپردند سالها گذشت سیاوش جوانی زیبا جنگاور شجاع شده بود بدیدارپدرنائل گشت ، سودابه همسرپادشاه و نامادری اوبادیدن سیاوش عاشق اوگردید ولی جوان پاک سرشت خطا نکردسودابه که تحقیرشده بود شکایت به کیکاووس بردکه سیاوش به اونظر دارد کارتهمت بالاگرفت تاجایکه سیاوش مجبور گردیدآئین آتش رابپزیرد سیاوش سوار بر اسب سیاهش( شبرنگ) براحتی وشجاعت ازمیان آتش گذشت وبهت همگانرابرانگیخت کیکاووس میخواست سودابه رامجازات کند ولی سیاوش جوانمردانه پا پیش گذاشت وساطت نمود شاه که بعلت دوست داشتن همسرش منتظرچنین پیشنهادی بود پزیرفت واز گناهش درگذشت. مقارن همین احوال بناگاه افراسیاب به ایران حمله وشهرهای خجند ، چاچ ، سمرقند و بخارا را تصرف کرد ، کاووس سپاهی به فرماندهی سیاوش جهت مقابله باتورانیان تدارک وازرستم میخواهد در کنارسیاوش به اوکمک کند دوسپاه رو در روباهم به نزاع میپردازند تورانیان شکست میخورند ، تعدادی از سپاهیانش اسیر میگردد دراین بین افراسیاب براثرخوابیکه دیده است باهمفکری پیران وزیرش تقضای صلح می نماید ویکصدتن ازنزدیکانش را همراه باهدایا بصورت گروگان
بنزدسیاوش میفرستد شاه با اطلاع ازموضوع دستور کشتن گروگانهارا میدهد سیاوش نمی پزیرد ازفرماندهی خلع میگردد رستم به عنوان اعتراض قهروبه سیستان برمیگردد.
✍کاظم مزینانی
ادامه دارد........
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
♦️منصور رستگار فسایی از اثرپذیریِ #حافظ از #شاهنامه سخن میگوید
C᭄❁࿇༅═════┅─
@hafezpajohi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
🔎 بررسیِ واژۀ "گَرُزْمان" (گرودمان) در شاهنامۀ فردوسی
🖋 #فرهاد_رنجبرراد
در بخش پادشاهیِ یزدگرد شهريار، در لَختهای آغازین، لَختی آمده که به شوندِ افتادگی این لَخت در برخی دستنویسها و کاررفتِ یگانۀ واژۀ گَرُزمان (همین یکبار در شاهنامه آمده)، استاد خالقی آن را در چنگکِ گمانه نهاده است.
"تو از آفریدون فزونتر نه ای
چو پرویز با تخت و افسر نه ای،
[چو جمشید، دیوَت به فرمان نبود
چو کاووس، جایَت گَرُزمان نبود]
به ژرفی نگه کن، که با یزدگرد
چه کرد این برافراخته هفت گِرد"
(دفتر هشتم: رویۀ ۴۱۰)
در فرهنگِ ریشه شناختی، "گَر" به چم، "خوش آمد گفتن و سَرود خواندن" آمده.
گَر(آواز خواندن) + ز (دمیدن) + مان (خانه) = خانۀ دمیدنِ نَی یا جای نیایش که همان مینو یا آسمان است.
"گَر" در واژۀ "گَرامی" به چم "خوش آمدی گفتن" نیز دیده میشود.
نوزدهم فروردین، برابر با جشن فروردینگان است که به ستودنِ روان یا فروهر درگذشتگان ویژگی دارد، فروهری که در مینو یا همان گًرُزمان جای گرفته است.
در آغاز شاهنامه، در دفتر یکم، در بخش پادشاهی جمشید میخوانیم که جمشید دیوان را بر تخت بسته تا او را به آسمان پرواز دهند:
"به فّر کیانی، یکی تخت ساخت
چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
که چون خواستی دیو برداشتی
ز هامون به گردون (مینو) بر افراشتی
چو خورشیدِ تابان میان هوا
نشسته بر او، شاه فرمانروا"
جمشید -با فرّهی که برخوردار بود- این توانایی را یافت که به گَرُزمان دست یابد، و همین نکته، بَرمَنشیِ وی را برانگیخت که خویشتن را همسنگ پرودگار داند. همچنین، در بخش پادشاهیِ کیکاووس، وی چهار عقاب را به تخت میبندند که او را به پرواز درآورند تا به رازهای گردش در آسمان و چگونگی کارکرد آن و گرزمان دست یابد.
دیوانی که در داستان پادشاهیِ جمشید، و عقاب ها یا شهبازهایی که در دوران پادشاهی کیکاوس آمدهاند. همان سیمرغ یا همای ایران باستان است که پس از آمدن زردشت، موبدان زردشتی چهرۀ سیمرغ را در داستان جمشید، دیوگونه نشان دادهاند ولی در داستان کیکاوس، شهباز بر جای مانده است.
در داستان سام و زال، هنگامی که سام پس از پشیمانی، خواهان بازگرداندن زال است، چنین آمده:
"بیامد دمان سوی آن کوهسار
که افگندگان (سقط شدگان) را کند خواستار
سر اندر ثریا یکی کوه دید
که گفتی ستاره بخواهید کشید
نشیمی از او برکشیده بلند
که نآید ز کیوان بر او بر، گزند
...
رهِ برشدن جست و کِی بود راه
دد و دام را بر چنین جایگاه؟!"
آشیانۀ سیمرغ (خدای ایران باستان) در فراز آسمان یا همان گَرُزْمان است، جایی که نَی سروده میشود و مردمی را بدان راه نیست.
اینها نشانههاییست در شاهنامه که پُل پیوند میان ما و ایران باستان است.
در داستان هفت خانِ اسپندیار، یکی از نبردهای اسپندیار با سیمرغ است، ای(یعنی) پیکارِ فرهنگ زردشتی با فرهنگ سیمرغی، فرهنگ سیمرغی پیکار را روا نمیداند، از این روی در برابر کشته شدن فرزند خود، نه تنها از اسپندیار کینهجویی نمیکند، همانا به رستم نیز سپارش میکند که نخست از درِ سازش با اسپندیار درآید، سپس تیر گز را به کار ببرد.
سوزاندنِ لَختی از پرِ سیمرغ همچو نواختن نَی است که سیمرغ را در گرزمان از زمین آگاه میکند.
بر پایۀ آنچه گفته آمد، اکنون میتوانیم پیوند واژۀ "گَرُزْمان" را در کنار جمشید و کیکاووس، بهتر دریابیم و به ارزشِ فرهنگی این لَختِ گرامی پی ببریم.
🖋📚📜
#شاهنامه_فردوسی #فردوسی_توسی #زبان_فارسی #شاهنامهپژوهی #زبان_پهلوی #شاهنامهشناسی #شاهنامهخوانی #تاریخ_زبان_فارسی #واژهشناسی
📹 پرسش از استاد خالقیمطلق
دربارهٔ ایران و توران در شاهنامه فردوسی و پاسخ ایشان
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۵۰ ]
گفتار اندر سَخُن گفتنِ بوزرجمهر پیشِ کسری
🥀همان خوشمَنِش مردمِ خویشکار
🥀نباشد بَه چِشمِ خِرَدمند خوار،
🥀اگر بخشش و دانِش و رسم و داد
🥀خِرَدمند گِرد آورد با نِژْاد!
🥀بزرگیّ و افزونی و راستی
🥀هَمی گیرد از خویِ بَد کاستی!
🥀از آنپَس بَپُرسید کسری از اوی
🥀که اَی نامورمَردِ فرهنگجوی،
🥀بزرگی بَه کوشِش بُوَد، گر بَه بَخت
🥀که یابَد جَهاندار ازو تاج و تَخت؟
🥀چُنین داد پاسخ که بخت و هُنر
🥀چُنانند چون جُفت یَکبادِگر،
🥀چُنانچون تن و جان که یارند و جُفت
🥀تَنومند پَیدا و جان در نِهُفت،
🥀همان کالبَد مرد را پوشِشست
🥀اگر بختِ بیدار در کوشِشست،
🥀بَه کوشِش نیاید بزرگی بَه جای
🥀مگر بختِ نیکَش بُوَد رهنمای،
🥀وُ دیگر که گیتی فسانهست و باد!
🥀چو خوابی که بینندَه گیرد بَه یاد،
🥀چو بیدار گردد نبیند بَه چِشم
🥀اگر نیکوْی دید، اگر درد و خِشم!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀بَدو گفت چندین که آموختی
🥀ازو بیگُمان کامِ دِل توختی [۱]
🥀اگر بزم جویَد هَمی نام بُرد
🥀جَهانجوی را این نه کارست خُرد [۲]
🥀وُ گر زین هُنرها نباید دو روی
🥀هُمانا که باشَدْت بیآبروی [۳]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
۱- این بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ دانشگاهِ آکسفورد مورخِ ۸۵۱ق آمده است.
۲- این بیت در دستنویسِ دارالکتبِ قاهره مورخِ ۷۹۶ق آمده است.
۳- این بیت در دستتویسِ انستیتویِ خاورشناسیِ فرهنگستانِ علومِ شوروی در لنینگراد مورخِ ۸۴۹ق آمده است.
بَداندیش گُرگینِ شوریدَه کیش
ز یَکسویِ بیشَه درآمد بَه پیش[...]
بَه دلْش اندرآمد از آن کار درد
ز بَدنامیِ خویش ترسید مرد[...]
ز بهرِ فُزونی و از بهرِ نام
بَه راهِ جُوان گسترانید دام
بَه بیژن چُنین گفت کاَی پهلَوان
دِلِ کارزار و خِرَد را رُوان، [...]
یَکی جَشنگاهست از ایدر نه دور
بَه دو روزه راه اندرآید بَه تور[...]
پری چِهره بینی هَمی دشت و کوه
بَه شادی نِشسته بَه هر سو گروه
مَنیژه کجا دُختِ افراسیاب
دِرَخشان کند باغ چون آفتاب[...]
اگر ما بَنزدیکِ آن جَشنگاه
شویم و بَتازیم یَک روز راه
بَگیریم ازیشان پَری چهره چَند
بَنزدیکِ خُسرَوْ بریم ارجمند
چو گُرگین چُنین گفت بیژن جُوان
بَجنبیدش آن گَوهَرِ پَهلَوان[...]
بَرفتند هر دو بَه راهِ دَراز
یَکی آزپیشَه ، یَکی کینَه ساز
هرودوت گزارش کرده است: «پیکی با شتاب روانهیِ سارد شد و به محضِ رسیدن، ماجرای پیکار با گُراز و کُشته شدن شاهزاده را برای کرزوس باز گفت [...] به زودی لودیاییها با جنازهیِ آتوس رسیدند. قاتل در برابرِ جسد ایستاد، دستهایش را به سویِ کرزوس دراز کرد و به حالتِ تسلیم لابه کرد که بر جسدِ جوان سر از تنش جدا سازد و گفت تیره بختیِ اولم کافی نبود که اکنون که بزرگواری را که پالودهام کرده بود به سوگ نشاندهام و دیگر تابِ کشیدنِ بارِ زندگی را ندارم. کرزوس با شنیدنِ لابههای آدراست بر او رحم آورد ، گر چه کوهِ اندوه بر خود و خانه اش سنگینی میکرد...»
در پایان مبحث باز هم تفاوتی در دو روایت هرودوت و شاهنامه دیده میشود و آن این که قاتل آتوس [یعنی آدراست] مشخص است و از پیش کرزوس میداند که او فرزندش را کُشته است اما با دیدنِ لابههای او بر وی رحم میآورد و او را میبخشد اما در داستانِ بیژن و منیژه کسی که برای بیژن دام گسترانیده [یعنی گُرگینِ میلاد] پیشاپیش بر کَیخُسرو و ایرانیان نامشخص است [یعنی در واقع گرگین به ایرانیان دروغ می گوید] و گیو پدرِ بیژن پس از انجام تحقیقها و جستجوها متوجه میشود که گُرگینِ میلاد با گسترانیدنِ دام موجب گرفتار شدن بیژن در چنگ افراسیاب شده است ولی در اینجا کَیخُسرو مانند کرزوس که بر آدراست رحم آورد بر گُرگین رحم میآورد و او را میبخشد و تنها به زندانی کردن او بسنده میکند:
چُن آگاهی آمد ز گُرگین بَه شاه
که بیژن نبودهست با او بَه راه،
بَگفت این سَخُن گیو را شهریار
بَدان تا ز گُرگین کند خواستار[...]
هَمی گفت: بیژن نیاید هَمی
بَه اِرمان ندانم چه پاید هَمی[...]
پذیرَه شدش تا کند خواستار
که بیژن کجا ماند و چون بود کار؟
بَه دل گفت: گُرگین بَدو ناگهان
هُمانا بَدی ساخت اندر نِهان
شوم گر بَبینمْش بیبیژنم
هَمانگه سرش را ز تن برکَنَم
بیامد ، چو گُرگین مَرو را بَدید
پَیادَه شد و پیشش اندردوید
هَمی رفت غَلتان بَه خاک اندرا
شَخودَه رُخان و بَرَهنَه سَرا[...]
بَدو گفت گُرگین که باز آر هوش
سَخُن بَشنَو و پَهن بگشای گوش[...]
برآمد یَکی گور از آن مَرغزار
کزآن خوبتر کس نبیند نِگار[...]
برِ بیژن آمد چو پیلی بلند
بَه سرْش اندرافگند بیژن کَمَند
فَگندن هَمان بود و بُردن هَمان
دوان گور و بیژن پس اندر دَمان[...]
ز بیژن ندیدم زِ گیتی نِشان
جُزین اسپ و زین از پس اندر کَشان[...]
چو بَشنید گیو این سَخُن ، هوشیار
بَدانست کو را تباهست کار
و هنگامی که تباهیِ کارِ گُرگین نزدِ کَیخُسرو آشکار میشود وی تنها به زندانی کردنِ او بسنده می کند و پس آنگاه با خواهشگریِ گرگین و با میانجیگریِ رستم او بخشیده میشود:
پس آنگه چُنین گفت رستم بَه شاه
که اَی باگُهر نامورپیشگاه،
اگر بَد سِگالید پیچد هَمی
فَدی کردنِ جان بَسیچَد هَمی
گر آمرزشِ شاه نایدْش پیش
بَبُرَّش نام و بَبُرَّش کیش[...]
سَزد گر کنی یادْ کَردارِ اوی
هَمیشَه بَه هر کینَه پَیگارِ اوی
بَه پیشِ نِیاگانْت بَستَه کمر
بَه هر کینَه گَه با یَکی کینَه ور
«اگر شاه بیند بَه من بَخشَدَش
مگر بَخت یَک لَخت بَدْرخشَدَش
بَه رستمْش بخشید پیروزشاه
رهانیدش از بَند و تاریک چاه»
نتیجهگیری
با آنچه گذشت میتوان نشان داد که روایتهای شاهنامه دارای ریشههایِ تاریخی بوده و دست کم به دوران هرودوت و هخامنشیان باز میگردد و نه دوران پسینتر چون دورانِ ساسانیان. بررسی تطبیقیِ داستان بیژن و منیژه در شاهنامهیِ فردوسی با داستان مرگِ آتوس در تاریخِ هرودوت تنها یکی از آن مواردیست که میتوان برای تاریخی دانستن ریشههای داستانهایِ شاهنامه به آن تکیه کرد.
سرچشمه ها:
فردوسی، ابوالقاسم، (۱۳۹۳)، شاهنامه، ویرایش جلال خالقی مطلق، دوره ی دوازده جلدی، انتشارات مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی (مرکز پژوهش های ایرانی و اسلامی)
هرودوت، (۱۳۹۹)، تاریخ، برگردان مرتضی ثاقب فر، دوره ی دو جلدی، انتشارات اساطیر
بررسی تطبیقیِ بخشی از داستانِ بیژن و منیژه با مرگِ آتوس
نویسنده: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
چکیده
در پیِ سلسله گفتارهایِ نگارنده پیرامونِ تطبیقِ روایتهای شاهنامه با تاریخ در این جُستار به بررسیِ بخشی از روایتِ «بیژن و منیژه» در شاهنامه با روایتِ «مرگِ آتوس» در تاریخِ هرودوت خواهیم پرداخت. تنها مرتضی ثافبفر پیش از این در برگردانِ تاریخِ هرودوت در بخش پینوشتها به بخش آغازین این روایتها اشاره کرده است اما از کلیاتِ تطبیق این دو روایت غافل مانده است. نگارنده نشان داده که دو روایت داستان بیژن و منیژه و مرگِ آتوس با اندک تفاوتهایی بر یکدیگر همپوشانی و انطباق دارند و بنابراین ریشههایِ تاریخی داستان بیژن و منیژه به دوران هخامنشیان میرسد.
متن
روایتی در تاریخِ هرودوت وجود دارد با نامِ «مرگِ آتوس» که چارچوب داستانِ آن با روایتِ بیژن و منیژه در شاهنامه مطابق است. در روایتِ هرودوت در آغاز ، کرزوس خوابی میبیند که فرزندش «آتوس» که از دیگر همسالانِ خود برتر است با ضربهیِ سلاحی آهنین کُشته خواهد شد. بنابراین تصمیم میگیرد برایش زن اختیار کند و همچنین وی که فرماندهیِ سپاهیان را داشته از شرکت در هر نبردی منع میکند و حتی سلاحهایِ جنگی را از دسترسش خارج کرده و دستور میدهد آن را در انبارها گذارند تا مبادا یکی از آن ها کنده شود و بر پسرش فرود آید.
کرزوس همچنان که سرگرمِ تهیه و تدارک ازدواج فرزندش بود مردی به نامِ «آدراست» با دستانِ خون آلود وارد " سارد " میشود که جنایتی مرتکب شده بود [ناخواسته برادرش را کشته بود و به وسیلهیِ پدرش تبعید شده بود]. از کرزوس میخواهد که به رسمِ خودشان ننگ جنایت را از وی پاک کند. کرزوس به گفتارِ وی که از خاندانِ سلطنتیِ فروگیا بود جامهیِ عمل میپوشاند زیرا که از خاندانی بود که دوستِ کرزوس به شمار میرفت.
هرودوت مینویسد: «آدراست در کاخِ کرزوس اقامت گزید. اتفاقاً در همان روزها در «موسیا» در دامنهیِ کوهِ اولمپ " گُرازی " بزرگ پیدا شده بود. جانور گاه و بیگاه از کوه پایین میآمد و به کِشتزارها آسیب میرساند و اهالی غالباً او را میراندند ، بدون آن که بتوانند آسیبی به حیوان برسانند. سرانجام پیکهایی نزدِ کرزوس فرستادند و از او کمک خواستند و گفتند: " شهریارا ، گُرازی غول آسا در سرزمینِ ما پیدا شده و " مزارعِ " ما را نابود می کند. با وجودِ همهیِ تلاشهایی که کردهایم نتوانستهایم که از شرّش خلاص شویم. پس درخواست می کنیم پسرت را با جوانانِ دلیرِ دیگر و سگهای شکاری بفرست و ما را نجات بده. " کرزوس بخاطر خوابی که دربارهیِ پسرش دیده بود از فرستادن وی اجتناب کرد اما افرادِ زبده و گروهِ کاملِ شکارچیانِ خود را فرستاد تا سرزمینِ ایشان را از این جانور آزاد کنند.
این مطلب در آغازِ داستانِ «بیژن و منیژه» حفظ و ضبط شده است [نگارنده پیش از این دربارهیِ قدمت داستانهایِ شاهنامه تا دورانِ هخامنشیان به شکل گذرا توضیح داده است]. کَیخُسرو یک روز که در کاخِ خود مشغول رامش و باده گُساری و شنیدنِ نواختن خنیاگران بوده پردهدار به وی خبر میدهد که «اِرمانیان» که در مزرِ توران و ایران زندگی میکنند خواهان دیدار با اویند. آنها پس از ملاقات با کَیخُسرو وی را آگاه میکنند که " گُرازهایِ " زیادی به بومِ آنان حمله کرده و کِشتزارها و درختان و چارپایانشان را از بین بردهاند. اکنون از کَیخُسرَوْ فریادخواهی کرده و از وی میخواهند که آنان را از شرِّ گُرازان نجات دهد:
بَه بَگماز بَنشست یَک روز شاد[یعنی کَیخُسرَوْ]
زِ گُردانِ لشکر هَمی کرد یاد[...]
یَکی جامِ یاقوت پُر مَی بَه چنگ
دل و گوش داده بَه آوایِ چَنگ
بَه رامِش نِشستَه بزرگان بَهم
فَریبرزِ کاوس با گُسْتَهَم[...]
هَمَه بادَهیِ خُسرَوْانی بَه دست
هَمَه پَهلَوانانِ خُسرَوْپَرَست
مَی اندر قدح چون عقیقِ یمن
بَه پیش اندرون دستهیِ نسترن[...]
هَمَه بَزمگَه بوی و رنگ و نِگار
کمربستَه بر پیشْ سالارِ بار
ز پَردهَنْدَر آمد یَکی پَردَهدار
بَنزدیکِ سالار شد هوشیار
که بر در بَه پایند «اِرمانیان»
سرِ مرزِ توران و ایرانیان
هَمی راه جویند نزدیکِ شاه
زِ راهِ دَراز آمده دادخواه
و پس از اجازه دادن کَیخُسرَوْ به اِرمانیان برای دیدار آنان به وی چنین میگویند:
سُویِ شهرِ ایران یَکی بیشَه بود
که ما را از آن بیشَه اندیشَه بود
چِه مایَه بَدو اندرون کِشت و کار
دَرَختِ بَرآور هَمَه میوهدار
چِراگاهِ ما بود و فریادِ ما
اَیا شاهِ ایران بدِه دادِ ما!
«گُراز» آمد اکنون فُزون از شمار
گِرِفت آن هَمَه بیشَه و جویبار
بَه دندان چو پیلان، بَه تن همچو کوه
وُ زیشان هَمَه شهرِ اِرمان ستوه
هَم از چارپای و هم از کِشتمند
ازیشان بَه مابَر چه مایَه گُزند
دَرَختان که کشتن نداریم یاد
بَه دندان بَه دو نیم کردند ساد
نیاید بَه دندانِشان سَنگِ سَخت
مگرمان بَه یَک لَخت برگشت بَخت
📝 📝 📝
"خودکامگی، مایه تباهی است"
▪️از نظر "فردوسی" قدرت مطلقه به ظلم و تباهی میانجامد. چارهی دفع بلای خودکامگی تقسیم قدرت است. این را در سراسرِ "شاهنامه" میتوان دید. از دورهی اساطیری پیشدادیان، که پادشاه خود پهلوان و رهبرِ قوم بود چون بگذریم، در ادوارِ بعدی قدرتِ مطلق به دست پادشاه نیست. در دورهی کیانی تا پایانِ عصرِ کیخسرو، پهلوانان شریکِ قدرتِ پادشاه هستند و از گشتاسب تا یزدگرد، موبدان...
▪️پادشاهان، آسایش این جهانی ایرانیان را تأمین میکردند و موبدان راهِ رستگاری آنجهانی را به مردم نشان میدادند و هردو نیرو در خدمت بهروزی و نیکسرانجامی ایرانیان بود. در شاهنامه، پادشاه مظهر استقلالِ کشور و حافظ ایران در برابر هجوم خارجی است. اعلام جنگ و صلح با اوست. پهلوانان در جنگ با دشمن فرمانبردارِ او هستند، اما نوکرِ چشم و گوش بستهی او نیستند. پهلوانان در عین وفاداری به شاه، وجدان بیدارِ ملت و مظهرِ آزادگی و گردنفرازی هستند و اگر پادشاه از اصول صحیحِ شهریاری و دادگری پای فراتر گذارد در برابر او مردانه میایستند. نمونههای ایستادگی پهلوانان مخصوصاً "رستم" را در برابر شاهانی چون "کاووس" و "گشتاسب" و سخنان تند پهلوانان را خطاب به آن شاهان میبینیم. وقتی کیکاووس با سبکسری و به فریبِ ابلیس، چهار عقاب را به تخت بست و به نیروی آنها به آسمان رفت و در بیشهای در آمل به زمین افتاد، گودرز او را چنین سرزنش کرد:
بدو گفت گودرز «بیمارْسْتان
تو را جای زیباتر از شارْسْتان
به دشمن دهی هر زمان جای خویش
نگویی به کَس، بیهُده رای خویش
سه بارت چنین رنج و سختی فتاد
سرت ز آزمایش نگشت اوستاد
کشیدی سِپه را به مازندران
نگر تا چه سختی رسید اندر آن
دگرباره مهمان دشمن شدی
صنم بودی، اکنون برهمن شدی
به جنگِ زمین سر به سر تاختی
کنون بآسمان نیز پرداختی!»
▪️کاووس جوابی ندارد. شرمسار میشود و از کاخ بیرون میرود. یک بار دیگر هنگامی که رستم خبر کشته شدن دستپروردهاش سیاوش، شاهزادهی بیگناه را میشنود، به آهنگ کینخواهی از تورانیان از نیمروز حرکت میکند. ابتدا به درگاهِ کاووس میرود و با خشم و خروش او را خوار میسازد:
چو آمد برِ تختِ کاووسِ کی
سرش بود پُرخاک و پُرخاک پی
بدو گفت خوی بد، ای شهریار
پراگندی و تخمت آمد به بار
تو را مهرِ سودابه و بدخُوی
ز سر برگرفت افسرِ خسروی
کنون آشکارا ببینی همی
که بر موج دریا نشینی همی...
▪️کاووس با شرمساری در برابر سخنان جهانپهلوانِ خشمگین، جز اشک ریختن چارهای ندارد. رستم از آنجا به سراغ سودابه میرود و او را میکشد و کاووس از جای خود نمیجنبد:
به خنجر به دو نیمه کردش به راه
نجنبید بر تخت کاووسشاه...
▪️با این نمونهها میبینید که شاهنامه، ستایش شاهان نیست، ستایش ایران و ایرانیان و پهلوانانِ ایران است. هیچ پادشاهی در شاهنامه از رستم که نمادِ یک ایرانی آرمانی است بزرگتر نیست و این نکته در همان عصر فردوسی هم بر همگان روشن بوده است. از اینجاست که در حکایت تاریخ سیستان میخوانیم که محمود به فردوسی میگوید: "همهی شاهنامه خود هیچ نیست، مگر حدیث رستم..."
و نیز افسانهای از همان روزگاران بر سر زبانها بوده و در منابع متعدد قدیمی نقل شده که رستم به خواب فردوسی آمد و گفت در فلانجا من گنجی نهفتهام، برو، بردار و منتِ محمود را مکش. فردوسی آن گنج را برداشت و میان شاعران قسمت کرد و خود دیناری برنداشت.
✍️ زندهیاد استاد محمدامین ریاحی
"فردوسی، زندگی، اندیشه و شعرِ او"
ر ۲۲۱-۲۱۳
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۴۸ ]
گفتار اندر سَخُن گفتنِ بوزرجمهر پیشِ کَسری
🥀بَدو گفت: ازین دَه کدامست شاه
🥀سُویِ نیکوْیها نُمایندَه راه؟
🥀چُنین داد پاسخ که راهِ خِرَد
🥀ز هر دانِشی بیگُمان بگذَرَد!
🥀همان خویِ نیکو که مردم بَدوی
🥀بَماند هَمَه ساله با آبِ روی!
🥀وُ زین گَوْهَران گَوْهَرِ استوار
🥀تنِ خُشْنَدی دیدم از روزگار!
🥀وُ زیشان امیدست آهستَهتر
🥀برآسودَه از رنج و بایستَهتر!
🥀وُ زین گَوْهَران آز دیدم بَه رنج
🥀که هموارَه سیری نیابد ز گنج!
🥀بَدو گفت: شاه از هُنرها چِه بِه
🥀که گردد بَدو مردِ جویندَه مِه؟
🥀چُنین داد پاسخ که هر کو ز راه
🥀نگردد، بُوَد با تنی بیگُناه!
🥀بیاید ز گیتی هَمَه کام و نام
🥀از انجام و فَرجام و آرام و کام!
🥀بَپُرسبد ازو نامبردار گَوْ
🥀کزین دَه کدامین بُوَد پیشرَوْ؟
🥀چُنین داد پاسخ بَه آوازِ نرم
🥀سَخُنهایِ دانِش بَه گفتارِ گرم:
🥀فُزونی نجوید بَرین جُز خِرَد
🥀خِرَد بیگُمان بر هُنر بگذَرَد!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀نداند جُز او آشکار و نهان
🥀نداند کَسی رازِ او در جَهان [۱]
🥀چو بیدین بُوَد پادشا همچُنین
🥀نیابَد ز گیتی بَسی آفرین [۲]
🥀بُوَد دین و شاهی چو تن با رُوان
🥀بَدین هر دوان رای دارد جَوان [۳]
🥀مبادا سرِ تختْ بینیکبَخت
🥀که از نیکبَختان بُوَد زیببَخت [۴]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
۱- این بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ بریتانیا در لندن مورخِ ۸۴۱ق آمده است.
[۲ ، ۳]- این دو بیت در دستنویسهایِ «س، ل۲، س۲، لی، ل۳، و، آ، ب» آمده است. دستنویسِ «ل۳» بیتِ یکم را ندارد.
۴- این بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ ملّیِ پاریس مورخِ ۸۴۴ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۴۶ ]
گفتار اندر سَخُن گفتنِ بوزرجمهر پیش کسری
🥀دِگر ننگ، دیوی بُوَد با ستیز
🥀هَمیشَه بَه بَد کَردَه چنگال تیز!
🥀دِگر دیوِ کینست، پُر جوش و خِشم
🥀ز مردم نتابَد گَهِ خِشمْ چِشم!
🥀نه بَخشایش آرد بَه کَسبَر، نه مِهر
🥀دژآگاهدیوی پُرآژنگ چِهر!
🥀دِگر دیوِ نمّام کو جُز دُروغ
🥀ندانَد، نرانَد سَخُن با فُروغ!
🥀بماند سَخُن چین و دوروی دیو
🥀بُریدَه دِل از مِهرِ گیهانخدیو!
🥀مَیانِ دو تن کین و جنگ آوَرَد
🥀بَکوشَد که پَیوَستَگی بَشکَرَد!
🥀دِگر دیوِ بیدانش و ناسپاس
🥀نباشَد خِرَدمند و نیکیشِناس!
🥀بَنزدیکِ او رای و شرم اندَکیست
🥀بَه چِشمَش بَد و نیک هر دو یَکیست!
🥀ز دانا بَپُرسید پَس شهریار
🥀که چون دیو با دِل کند کارزار،
🥀بَه بَندَه چِه دادهست گیهانخدیو
🥀که از کار کوتَه کند دستِ دیو؟
🥀چُنین داد پاسخ که دَستِ خِرَد
🥀ز کَردارِ آهَرْمَنان بگذَرَد!
🥀گذشتَهسَخُن یاد دارد خِرَد
🥀بَه دانِش رُوان را هَمی پروَرَد!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀بَه دانِش بُوَد بیگُمان مرد مِه
🥀که دانِش ز گنج و ز هر چیز بِه [۱]
🥀شَهَنشاهِ با دادِ پیروزبَخت
🥀هَمیشَه وُرا باد بایندَه تخت [۲]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
۱- این بیت در دستنویسِ دارالکتبِ قاهره مورخِ ۷۴۱ق آمده است.
۲- این بیت در دستنویسهایِ کتابخانهیِ طوپقاپوسرای در استانبول مورخِ ۷۳۱ق و دانشگاهِ لیدن مورخِ ۸۴۰ق و کتابخانهیِ دولتیِ برلین مورخِ ۸۹۴ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۴۴ ]
گفتار اندر سَخُن گفتنِ بوزرجمهر پیشِ کسری
🥀که خَستو نیاید بَه دیگرسَرای
🥀همایدر پُر از درد مانَد بَه جای!
🥀کزین بگذری سفله آن را شِناس
🥀که از پاکیزدان ندارد سِپاس!
🥀دریغ آیَدَش بَهرَهیِ تن ز تن
🥀شود زآرزوها ببندد دهن!
🥀همان بهرِ جانش که دانِش بُوَد
🥀نداند، نه از دانِشی بَشنَوَد!
🥀بَپُرسید کسری که از کِهتران
🥀که را باشَد اندیشَهیِ مِهتران؟
🥀چُنین گفت کانکس که داناتَرَست
🥀بَه هر آرزو بر تُواناتَرَست!
🥀کدامست دانا؟ -بَدو شاه گفت-
🥀که دانِش بُوَد مرد را در نِهُفت!
🥀چُنین گفت کآن کو بَه فرمانِ دیو
🥀نبُرّد دِل از راهِ گیهانخدیو!
🥀[کَسی را هَمی خیرَه فرمان بَرَد
🥀که خصمِ رُوانست و آنِ خِرَد؟]
🥀ز شمشیرِ دیوان خِرَد جَوْشَنست
🥀دِل و جانِ دانا بَدو روشنست!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀چُنینست رسمِ سَرایِ جَهان
🥀شرنگ آشکارا و زَهْرش نهان [۱]
🥀بَدردیم ازین رفتن اندر نِهیب
🥀گَهی بر فراز و گَهی بر نِشیب [۲]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
[۱ ، ۲]- این دو بیت در دستنویسهایِ کتابخانهیِ طوپقاپوسرای در استانبول مورخِ ۷۳۱ق و دانشگاهِ لیدن مورخِ ۸۴۰ق و کتابخانهیِ ملّیِ پاریس مورخِ ۸۴۴ق و کتابخانهیِ پاپ در واتیکان مورخِ ۸۴۸ق و کتابخانهیِ دولتی برلین مورخِ ۸۹۴ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۴۲ ]
گفتار اندر سَخُن گفتنِ بوزرجمهر پیشِ کسری
🥀اگر مرد برخیزد از تختِ بزم
🥀نهد بر کفِ خویش جان را بَه رزم،
🥀شود پادشا بر جَهان سربَهسر
🥀بیاید سَخُنها هَمَه دربَهدر،
🥀شود دستگاهش چو خواهد فَراخ
🥀کند گُلشن و باغ و مَیدان و کاخ،
🥀نهد گنج و فرزند گرد آورد
🥀بَسی روز بر آرزو بَشمَرَد،
🥀گر ایدونکِ دَرویش باشَد بَه رنج
🥀فراز آرد از هر سُوْی نام و گنج
🥀نه فرزند مانَد، نه تخت و کلاه
🥀نه ایوانِ شاهی، نه گنج و سِپاه!
🥀چو بَنشیند آن جَستنِ بادِ اوی
🥀بَه گیتی نگیرد کسی یادِ اوی!
🥀ز گیتی دو چیزست جاوید و بَس
🥀دِگر هرچِ باشَد نمانَد بَه کَس:
🥀سَخُن گفتنِ نغز و کَردارِ نیک
🥀نگردد کَهُن تا جَهانست ویک!
🥀ز خورشید و از باد و از آب و خاک
🥀نگردد تبه نام و گفتارِ پاک!
🥀بَدین سان بُوَد گردشِ روزگار
🥀خُنُک مردِ با شرم و پرهیزگار!
🥀مکن شهریارا گُنه تا تُوان
🥀بَهویزَه کزو شرم دارد رُوان!
🥀بیآزاری و سودمندی گُزین
🥀که اینست فرهنگ و آیین و دین!
🥀ز من یادگارست چندی سَخُن
🥀گُمانم که هرگز نگردد کَهُن
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀نه آن مانْد خواهد کزو دید رنج
🥀نه آنکَس کزو دید هم ناز و گنج [۱]
🥀سرانجام هر دو هَمیبگذَرَد
🥀غمش مردِ دانا هَمی کم خَوْرَد [۲]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
[۱ ، ۲ ، ۳]- این سه بیت در دستنویسهایِ کتابخانهیِ طوپقاپوسرای در استانبول مورخِ ۷۳۱ق و کتابخانهیِ دانشگاهِ لیدن مورخِ ۸۴۰ق و کتابخانهیِ دولتیِ برلین مورخِ ۸۹۴ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۴۰ ]
گفتار اندر لشکر کشیدنِ نوشینرُوان بَه جنگِ خاقانِ چین
🥀چُنین گفت با کاردان راهجوی
🥀که این را چِه بیند خِرَدمند روی؟
🥀دو کار است پیش آمده ناگزیر
🥀که خامُش نشاید بُدن خیرخیر!
🥀که از رزمِ او بار جُز رنج نیست
🥀بِه از بر پراگندنِ گنج نیست!
🥀ز دینار پوشِش نیاید، نه خَوْرْد
🥀نه گستردنی روزِ ننگ و نبرد،
🥀بَدو ایمِنی باید و خَوْرْدَنی
🥀همان پوشِش و نغز گستردنی،
🥀هر آنکس که از بَد هراسان شود
🥀دِرَم خوار گیرد، هراسان شود!
🥀اگر بَدکُنش زور دارد چو شیر
🥀نباید که باشَد بَه یزدان دِلیر!
🥀چو ایشان گِرِفتند راهِ پلنگ
🥀تو پیروز گشتی بر ایشان بَه جنگ!
🥀کَسی کز بزرگی زَنَد داستان
🥀نباشَد خِرَدمند هَمداستان!
🥀تو تختِ بزرگی ندیدی، نه تاج
🥀شِگِفت آمدت لشکر و مرزِ چاچ!
🥀هَمی بزم جویی، مرا نیست رزم
🥀نه خَرَّد کَسی رزم هرگز بَه بزم!
🥀وُ دیگر که با نامبُردار مرد
🥀نجویَد خِرَدمند هرگز نبرد!
🥀بَه ویزَه که خو کَردَه باشَد بَه جنگ
🥀گهِ رزم جُستن نجویَد دِرَنگ!
🥀دِلِ خویش باید که در جنگ سَخت
🥀چُنان رام دارد که با تاج و تخت!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀چُنین گفت شاهویِ بیداردِل
🥀که اَی پیرِ دانای و بَسیاردِل [۱]
🥀اَیا مردِ فرزانه و تیزویر
🥀ز شاهویِ پیر این سَخُن یادگیر [۲]
🥀که چیزی که هرگز ندید و شِنید
🥀بَه دانِش بیاورد آن را پَدید [۳]
🥀بَدو گفت خُسرَوْ که یزدان سِپاس
🥀که چون تو نبودست دانِششِناس [۴]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
[۱ ، ۲]- این دو بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ بریتانیا در لندن مورخ ۶۷۵ق آمده است.
[۳ ، ۴]- این دو بیت در دستنویس دارالکتبِ قاهره مورخِ ۷۹۶ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۳۸ ]
گفتار اندر شارستان ساختنِ نوشینرُوان
🥀اگر دادگر باشی و سَرفراز
🥀نمانی و نامَت بَماند دَراز!
🥀تنِ خویش را شاهِ بیدادگر
🥀جُزاز گور و نِفْرین نیارد بَسَر!
🥀اگر پیشَه دارد دلت راستی
🥀چُنان دان که گیتی بیاراستی!
🥀چو خواهی ستایِش پَس از مرگِ تو
🥀خِرَد باید این تاج و این تَرگِ تو!
🥀چُنان کز پَسِ مرگِ نوشینرُوان
🥀ز گفتارِ من دادِ او شد جُوان!
🥀از آنپس که گیتی بَدو گشت راست
🥀جُزاز آفرین در بزرگی نخواست!
🥀بَخُفتند در دشت خُرد و بزرگ
🥀بَه آبشخَوْر آمد هَمی میش و گرگ!
🥀🥀مِهان کِهتری را بیاراستند
بَه دَیهیم بر نامِ او خواستند!
🥀بیاسود گردن ز بندِ زِرِه
🥀ز جَوْشَن گشادند گُردان گِرِه!
🥀ز گوپال و خنجر بیاسود دوش
🥀جُز آوازِ رامِش نیامد بَه گوش!
🥀کَسی را نبُد با جَهاندار تاو
🥀بَپَیوَست با هر کسی باژ و ساو!
🥀جَهاندار دَشْخواری آسان گِرِفت
🥀هَمَه سازِ نخچیر و مَیدان گِرِفت!
🥀نشست اندر ایوانِ گَوْهَرنِگار
🥀هَمی رای زد با مَی و مَیگُسار!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀خِرَد پیشوایَت بَسی نیکپَی
🥀نباشَد یَکی پیشوا بِه ز وی [۱]
🥀نماید خِرَد مرد را راهِ راست
🥀نیفتد ز ره کَش خِرَد پیشواست [۲]
🥀چواو را خِرَد یار و دَستور شد
🥀مرا جنگ و کینَه ز دِل دور شد [۳]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
[۱ ، ۲ ، ۳]- این سه بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ ملّیِ پاریس مورخِ ۷۴۴ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۳۶ ]
گفتار اندر مجلسهایِ بوزرجمهر بَنزدِ نوشینرُوان
مجلسِ شَشُم
🥀چو با آلت و رای باشَد دبیر
🥀نشیند برِ پادشاه ناگزیر
🥀تنِ خویش آژیر دارد ز رنج
🥀بیابَد بیاندازَه از شاه گنج
🥀بلاغت چو با خطّ گِرد آیَدَش
🥀بر اندیشَه معنی بَیَفْزایَدَش،
🥀ز لفظ آن گزیند که کوتاهتر
🥀بَه خط آن نُماید که دِلخواهتر،
🥀خِرَدمند باید که باشَد دبیر
🥀همان بُردبار و سَخُن یادگیر،
🥀هُشیوار و سازندَهیِ پادشا
🥀زبان خامُش از بَد، بَه تن پارسا،
🥀شکیبا و با دانِش و راستگوی
🥀وفادار و پاکیزَه و تازهروی،
🥀چو با این هُنرها شود نزدِ شاه
🥀نباشد نشستن مگر پیشِ گاه!
🥀سَخُنها چو بَشنید ازو شهریار
🥀دِلش تازه شد چون گُل اندر بَهار!
🥀چُنین گفت کسری بَه موبَد که رَوْ
🥀وُ را پایگاهی بیارای نَوْ!
🥀دِرَم خواه و خِلعت سَزاوارِ اوی
🥀که دِل شاد گردد ز گفتارِ اوی!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀چو از گفتِ او خواستم داستان
🥀که برگوید از گفتَهیِ باستان [۱]
🥀برِ شاهِ ایران مکن رزم رای
🥀مبر پادشاهی و لشکر ز جای [۲]
🥀چو با شاهِ ایران کنی رزم یاد
🥀دهی پادشاهی و لشکر بَه باد [۳]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
۱- این بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ ملّیِ پاریس مورخِ ۸۴۴ق آمده است.
[۲ ، ۳]- این دو بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ بریتانیا در لندن مورخِ ۸۴۱ق آمده است.