امشب همه شب نشسته اندر حزنم فردا بروم مناره را کارد زنم خشم آلودست اگرچه با ماست صنم در چاه رسیدهام ولی بیرسنم #مولانا 🌼❤با ما همراه باشید ❤🌼
آشنایی با ادبیات ایران و جهان
@Adabiate_art20
اشعار ناب و دلنوشته های زیبا
@Adabiate_art20
آثار ارزشمند نقاشان ایرانی و خارجی
@Adabiate_art20
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
🌸°آࢪامشۍبا بوۍݩارنگۍ
@romantic313
💜°کلینیک تغذیه بانوان
@akhbarazmoon
🌸°فاز سنگی سنگین
@Dep_FSangin
💜°آغوش شاهدُخت عِشق
@Aqhoshe_eshqh
🌸°مدرسه نویسندگی آناهل
@anahelanjoman
💜°دکتر پوست و مو
@Dr_Healthl
🌸°کتاب Audio Book
@PARSHANGBOOK
💜°عشق و عاشقی زیباس
@HASRAT_ASHGH1
🌸°آشپزی با عشق
@ideashpaazi
💜°حاجت دعا ذکر
@MofatihQuran
🌸°کلیپهای جنجالی اینستاگرام
@donyaye_Takahang
💜°کــتــاب صوتی 𝐏𝐃𝐅
@darkhaste_ketab_parshangbook
🌸°فن بیان + گویندگی
@amoozeshegooyandegi
💜°پروفایل دخترونه پسرونه
@profailroyaye
🌸°بویِ خوشِ زندگی
@boi_e_khosh_e_zendagi
💜°کلیپ جذاب اینستا
@gifstorylove
🌸°ادبیات وهنر آفرینش
@Adabiate_art20
💜°ضربان قلبمی عشقم
@colbeyelove
🌸°اشعار ناااب مولانا
@molanay_gan
💜°رقص دنس عروسی
@Nabzekalaam
🌸°استوریجآت امام رضـا
@mveum
💜°عاشق تنها دلشکسته
@Ashghetanha1
🌸°پادشاه قلبمی عشقم
@mztyh
💜°عشق وقتی تلخه
@eshgh_talkhh0
🌸°ست دختر و پسر
@proufaile
💜°فاز سنگین دپ
@Booghzeeshgh
🌸°کلبه غم و درد
@Tnhhamm
💜°دلتنگ بیقرارتم عشقم
@megpz
🌸°دورت بگردم نفسم
@Cofe_eshqq
💜°کلیپ آهنگهای شاد
@profail4
🌸°عکاس خودت باش
@PicsArrt
💜°جوک خنده باحال
@khandovane1
🌸°پروفایل دخترونه پسرونه
@Caffe_profilee
💜°خنده دارترین جوک ها
@dafashakhaa
🌸°کتاب 𝐏𝐃𝐅 رایگان
@PARSHANGBOOK_PDF
💜°مشاوره روح و روان
@aramesh_roh_ravan
🌸°دوست قدیمی ما
@kolbe_danaee
💜°واج های عشق
@vaj_hay_eshgh
🌸°آموزش پاکسازی چاکرا
@beyondmeta666
💜°کلیپهای عاشقانه اینستاگرام
@insta_clip_love
🌸°فنجانی پر از شعر
@Kafee_sheerr
💜°طنز جنجالی اینستاگرام
@stikerstownandprofail
🌸°جملات انگیزشی روانشناسی
@arameshdaroonee
💜°فاز سنگین غمگین
@dadgah_delam2
🌸°ڪانال ڪربلا نرفتهھا
@MAJNOONHOOSEIN_13
💜°برترین روانشناس قرن
@drholakooei
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
.
به صد اندیشه افکند امشبم آن تیز دیدنها
در اثنای نگاه تیز تیز آن لب گزیدنها
ز بس بر جستم در رقص دارد چون سپند امشب
به سویم گرم از شست آن ناوک رسیدنها
زبان زینهار افتد ز کار از بس که آید خوش
از آن بیباک در بد مستی آن خنجر کشیدنها
برآرد خاصه وقتی گوی بیرون بردن از میدان
غریو از مردم آن چابک ز پشت زین خمیدنها
در تک آفتابست آن تماشا پیشگان معجز
ببیند آن فغان در گرمی جولان کشیدنها
ازو بر دوز چشم ای دل که بسیار آن گران تمکین
سبک دست است در قلب سپاهی دل دریدنها
بر آن حسن آفرین کاندر نمودش کرده است ایزد
هر آن دقت که ممکن بود در حسن آفریدنها
به بی قید آهوانت گو که به سایر این چنین خودسر
مناسب نیست در دشت دل مردم چریدنها
من و مشق سکون اندر پس زانوی غم زین پس
که پایم سوده تا زانو به بی حاصل دویدنها
به حکم ناقه چون لیلی ز محمل روی ننماید
چه تابد در دل مجنون ازین وادی بریدنها
جنونم محتشم دیدی دم از افسون به بند اکنون
که من عاقل نخواهم شد ازین افسون دمیدنها
#محتشم_کاشانی
┄✨❊🌼❊✨┄
کس خار غم به عشق ز پایی نمیکشد
عاشق نباشد آنکه جفایی نمیکشد
زنهار! دل مبند به حرف وفای او
کاین رشته کوته است بهجایی نمیکشد
با ترک کین کدورتش از دل نمیرود
صلحی اگر شود به صفایی نمیکشد
تا نبودم امید خلاصی ز قید دل
هرگز دلم به ورد دعایی نمیکشد
تو چهره برفروز که با سوختن چو شمع
شاپور ساخته است و جفایی نمیکشد
#شاپور_تهرانی
┄✨❊🌼❊✨┄
ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود
گرچه گفت لفظ ناخاضع رود
زانک دل جوهر بود گفتن عرض
پس طفیل آمد عرض جوهر غرض
چند ازین الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
آتشی از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
موسیا آدابدانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
عاشقان را هر نفس سوزیدنیست
بر ده ویران خراج و عشر نیست
گر خطا گوید ورا خاطی مگو
گر بود پر خون شهید او را مشو
خون شهیدان را ز آب اولیترست
این خطا را صد صواب اولیترست
در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم از غواص را پاچیله نیست
تو ز سرمستان قلاوزی مجو
جامهچاکان را چه فرمایی رفو
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود باک نیست
عشق در دریای غم غمناک نیست
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
گل مقصود نچید آن که چو من خوار نشد
نشد آزاد ز غم هر که گرفتار نشد
یوسف مصر نشد آن که به بازار وجود
پیره زالی به کلافیش خریدار نشد
همره نوح نشد، همسر داود نگشت
هرکه خدمتگر آهنگر و نجار نشد
از رهش پای مکش دامنش از دست منه
فکر یکبار دگر کن اگر این بار نشد
صنما پرده ز رخ برکش و بر قلب فکن
که حجاب رخ زن حافظ اسرار نشد
چهره بگشای و ز چشم بد .......
#ملکالشعرا_بهار
#عندلیب
┄✨❊🌼❊✨┄
وصفِ بهار و منقبتِ مولای متقیان علی (ع)
باز آمد نوروز، مَهِ دلبر و ساغر
زآن گشت همه باغ پُر از ساغر و دلبر
بس گُل شکفیدهست زِ هر جانِبِ بُستان
بس غنچه دمیدهست به هر گوشه به ره بر
آن مانَد زلفینش به آن شوخِ دلآرا
این مانَد بالاش به آن یارَکِ لاغر
خیری همه خون میچکد از جای به جایش
از بس که نشستهست بر لالهی اَحمَر
گر دیده فروبندم در دل گذرَندَم
وَر زآنکه گشایم، به در آیندم در سر
لاله به مَثَل همچو یکی مِجمَرِ آتش
سوسن به صفت همچو بُتی دربرِ مِجمَر
گر کرد هَزیمَت زِ بهار، آیتِ سَرمَد
نشکفت مگر دیدش در عُدَّت و بشکر
بنهاد همه آلَت و هر ساز که بودَش
در تاخت سوی دیگر و پرداخت مُعَسکَر
با لشکرِ با جان، چه کند لشکرِ بی جان
بی خواسته چون سازد با مردِ توانگر؟
دیروز چمن بود چنان از یخ و از زاغ
کَابلَق شده بودَش به هزیمَت، بر و پیکر
وَامروز چنان است که آن اَبلَق از یاد
بُردهست چو از یادِ من اندیشهی دیگر
این جمله همه از رَهِ وَجد است و جوانیست
چون باغ، گَرَت نیز جوانیست بیاور
نیرنگ بهاری همه این نقش نگارید
تا تو نَنِگاریش دگر نقشِ برابر
مگذاری اندیشهی باطل زنَدَت راه
بر باطل نآیی به چنین روز، مُکَدَّر
شمشیرِ زبان را به نیام اندر درکَش
گَر بادهخور آیی بِه، تا مردِ سُخَنوَر
وَر زآنکه سخن داری، میدار حسابش
چونان که حسابِ مِی در گردشِ ساغر
این تَرشِکَری چیست تو را با سخنِ تو
میدار لب از معنیِ لایق به شِکَرتر
تا چند صفت کردن از سوسن و نسرین؟
صد بارش برگیر و دوصد بارش بِشمَر
چون جای به مقصد نَبَری هان چه کُنَد سود؟
چُستی و سَبُکخیزیِ مَرکوبِ تکاور
بر مایه زیان، خواهد کردنِ مردی
کُاو مایه نیَندازد در کاری درخَور
گَر چند که بی مِی نَزیَد مردمِ دانا
وَر چند نخوردستم از خواهشِ بی مَر
خواهم که بمانَد دلم از راهِ دگر مست
خواهم که بگردد سرم از بادهی دیگر
خواهی سخنم تلخ شنو، خواهی شیرین
خواهی همه سود آور، خواهی همه یا ضَر
تو در پی آنی، چه سُرایَم که پسندی
من بر سرِ اینم، چه برآرَم که دهد بر؟
من دل همه در کارِ نگارینم دادم
در دیده ی تو تا چه نماید خوش و دلبر
گر خود نه بهار است ولی خیره مپندار
بستَستم بر خیره سخنهایمِ زیور
هر دَم که در اندیشهی آن ماهجَبینم
با جلوه بهاریست مرا تازه برابر
هر صبح برآرَد، سرِ مِهرِ من از مُهر
آنگه که برآرَد سر، خورشید زِ خاور
نوروزم باشد چو بِدو روز کنم نو
یا نو کُنَدَم یادِ وِی اندیشهی مُضطَر
با یادش هر قوّتِ رفته به من آید
چون آب که بازآید پَروار به فَرغَر
دل بُرده وُ جان در دل و او در جانم
تفسیر کن این گفته اگر نیست مُفَسَّر
بر دیده چو آن مَه به تمنّا بنشانم
مهتابشبی دارم و بُستانیِ نوبر
حیرانیام افزاید و با حیرتِ چندین
درمانم هم در دل از حیرتِ آخر
او را چه بنامم که بُوَد نام سزاوار
او را چه ستایم که بُوَد آتشِ درخَور؟
گَر مَردَش خوانم چه کنم مردمیاش را
وَر مَردُم، چون دارم این گفته مُصَوَّر؟
برنآیم اندر صفتش گفتن ازیراک
من هر صفتش گویم، از آن است فراتر
این کار زِ من نآید و رنج آوَرَدَم دل
چون یادش بر دل گذرد، فکرش در سر
یادِ وی، هر رنگ براندازد از دل
فکرِ وی، هر نقش گریزانَد از بر
بر دیدهی من خندد چون شوکَتِ نوروز
وَندَر بَرَم اِستاده چنان سدِّ سکندر
مِهرَش همه با جانم و با جانم مَستور
رویاش همه در دل و در دل شده مُضمَر
او سرِّ ضمیر است، کهش افشا نتوان کرد
افشا شدنش خواهد، اگر صبحِ فسونگر
گر خواهم مانم، ندهد دل که بمانم
وَر خواهم گویم، سخنی نیست برابر
با یادش و با فکرش سخت اندر مانم
چون فکرش و یادش که به من مانَد اندر
اسبابِ سخن نیست، چه سازم منِ بیدل
گر چند در این شهر، منم مردِ سخنور
بر منبر چونم اگر این است سخن بِه
بازآید سرگشته از این راه به من بر
بگذار، دلم گفت: چو برنآیی بگذار
بگذر تو هم ای دل، به دل گفتم: بگذر
من با سخنِ کَعب همآوایم: مَدحَش
هم بر سخنم هست نه دامادِ پیمبر+
آری که بهار است، مرا آور نزدیک
زینگونه مِیِ ناب و از آنگونه که دلبر
هرگز نَبُوَد کاین طَرَبَم بگذرد از یاد
روزی نَبُوَد کاوفتدَم از رهِ خاطَر
ما اهلِ زمانیم که مردهست در او مَرد
گر زآنکه نمردهست به چشمِ مَنَش آور
بر مَرد، نه وَقعی بنَهادیم و از این است
هر روزی با خیلی نامرد، برابر
گو مَرد کجا باشد، اگر من به خطایم
وَر نیست مرا شرم از این پرسشِ بهتر
این شعر، بر آن وزن نمودم که نمودهست
قاآنی و پندار نه جز او، کَسِ دیگر:
«ماهِ رمضان آمد ای تُرکِ سَمَنبَر
برخیز و مرا خِرقه وُ سجّاده بیاور»
+ کَعب پسر زهیر در مدحِ رسولِ اکرم (ص) سروده:
ما اِن مَدَحتُ مُحَمَّدَ بِه مَعالَتی
وَ لکِن مَدَحتُ و مَعالَتی بِه مُحَمَّد
نیما یوشیج
مُعَسکَر: لشکرگاه، اردوگاه
فَرغَر: آبگیر
سَمَنبَر: کسی که یاسمن در بر دارد.
┄✨❊🌼❊✨┄
{چون سنگ ها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی..!}
#هوشنگ_ابتهاج
┄✨❊🌼❊✨┄
ناگاه عشق، عشق نه! چیزی عجیبتر
چیزی شبیه زلزله، اما مهیبتر
چیزی غریب مثل نگاه کبوتران
یا مثل چشمهای تو، حتی غریبتر
تقسیم شد نگاه تو و بینصیب ماند
چشمی که نیست چشمی از او بینصیبتر
رفتم میان باغِ اساطیریِ گناه
در جستجوی میوهای از سیب، سیبتر
تنها همین، همین که بگویم نیافتم
از چشمهای روشن تو دلفریبتر
با دستهای سوخته بازآمدم ولی
عاشقتر و حریصتر و ناشکیبتر
اینک منم غریقِ تماشای لحظهها
با چشمی از کبوتر و باران، نجیبتر...
#محمود_سنجری
┄✨❊🌼❊✨┄
دگربار آفتاب اندر حمل شد
بخندانید عالم را چو گلشن
ز طنازی شکوفه لب گشادهست
به غمازی زبان گشتهست سوسن
#حضرت_مولانا
#صبح_بخیر
┄✨❊🌼❊✨┄
خانهام ابریست
یکسره روی زمین ابریست با آن
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد میپیچد
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی زن که تو را آوای نی بردهست دور از ره کجایی؟
خانهام ابریست اما
ابر بارانش گرفتهست
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،
من به روی آفتابم
میبرم در ساحت دریا نظاره.
و همه دنیا خراب و خرد از باد است
و به ره، نی زن که دائم مینوازد نی، در این دنیای ابراندود
راه خود را دارد اندر پیش
#نیما_یوشیج
┄✨❊🌼❊✨┄
بخت من و گیسوی تو همرنگ دوات است
ابروی تو افسونگر بغض کلمات است
این پنجره بازست به روی تو و چشمت
دلتنگترین قافیهگردان لغات است
در دام تو هر کس که بیفتد به طریقی
زندانی بیچارهی بیراه نجات است
بدبخت هر آن کس بدهد دل به تو یک عمر
سردرگم پیدا شدن آب حیات است
پیرم نکن ای دوست و ای دشمن جانم
دیر آمدنت دلخوشی بعد وفات است
این دل که خراب تو شده دیر زمانیست
چون کشور آشفته به دنبال ثبات است
در بازی چشمان تو با من نکن انکار
این قلبِ ضعیفِ منِ خواهانِ تو، مات است
معجون حیاتست و مماتست نگاهت
چون قهوهی قاجار که با شاخه نبات است
#سید_مهدی_نژاد_هاشمی
┄✨❊🌼❊✨┄
لب های تو لب نیست ! عذابیست الهی
باید که عذابی بچشم گاه به گاهی
در لحظه دیدار تو ، گفتم که بعید است
چشمان تو من را نکشاند به تباهی
لب های تو نایاب تر از آب حیات است
تو سوزن پنهان شده در خرمن کاهی
این کار خدا بوده که یکباره بیفتد
در تنگ بلور شب من مثل تو ماهی
ای شاخه نبات غزل حافظ شیراز !
معشوقه ی مایی چه بخواهی چه نخواهی
#میثم_قاسمی
┄✨❊🌼❊✨┄
شوق تو باز می کشد، جانب شهر جان مرا
تا نکند اسیر خاک، عالم خاکدان مرا
بادِ قبول فیض تو تا که وزید دم به دم
همچو غبار می برد، جانب آسمان مرا
تو چه کسی و نام تو چیست؟بگو!که هر شبی
لطف تو کشکشان کشد جانب کهکشان مرا
شوق تو نردبان تن ساخت برای این دلم
تا ببرد به نربان جانب آسمان مرا
پای طلب نهاده ام در ره اولیاء تو
از سر هرچه غیر تو هست تو بگذران مرا
مرکب نفس را کنون از سر قهر پی کنم
تا به جهان جان برد باز بُراق جان مرا
تا زصبا شنیده ام، بوی بهار وصل تو
از دو جهان به در برد، بوی تو هر زمان مرا
خضر تو می دهد مرا،آب حیات دایمی
تا که چو خویشتن کند، زنده ی جاودان مرا
خوان کرم نهاده ای، هم تو بخوان، بخوان مرا
وز سر خوان خویشتن،همچو مگس مران مرا
تا زمکان ما خبر،کس ندهد نعیمیا
باد قبول می برد، جانب لامکان مرا
#فضل_الله_نعیمی_استرآبادی_تبریزی
┄✨❊🌼❊✨┄
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
#مولانا
┄✨❊🌼❊✨┄
رضا براهنی بیتردید از چهرههای یگانهی ادبیات و فرهنگ معاصر ایران است که در غربت نیز به منشور کانون نویسندگان ایران پایبند ماند و هرگز مبارزه با سانسور و دفاع از آزادی اندیشه و بیان را واننهاد.
یادش گرامی و یادگارانش مانا باد!
🍃کانون نویسندگان ایران
۱۴۰۲/۱/۴
┄✨❊🌼❊✨┄
پی ام نده با بیوت دلتنگش کن♥️ :)
@Booghz_shabaneh
@Booghz_shabaneh
قول میدم همین الان بهت پی ام میده !☝️🏾
چشم تو را اگر چه خمار آفریده اند
آمیزه ای ز شور و شرار آفریده اند
از سرخیِ لبانِ تو ای خون آتشین
نار آفریده اند انار آفریده اند
یک قطره بوی زلف ترت را چکانده اند
در عطردانِ ذوق و بهار آفریده اند
مانند تو که پاک ترینی فقط یکی
مانند ما هزار هزار آفریده اند
زندانی است روی تو در بند موی تو
ماهی اسیر در شبِ تار آفریده اند
دستم نمی رسد به تو ای باغِ دوردست
از بس حصار پشتِ حصار آفریده اند
این است نسبت تو و این روزگارِ یأس:
آیینه ای میانِ غبار آفریده اند...
#سعید_بیابانکی
┄✨❊🌼❊✨┄
هروقت دلتنگم آواز میخوانم
های آواز ، چقدر تورا دوست دارم ...
#محمد_ابراهیم_جعفری
┄✨❊🌼❊✨┄
من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان
که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان
که شنیده است نهانی که در آید در چشم
یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان؟
یک جهان راز درآمیخته داری به نگاه
در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان؟
چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم
که جهانی است پر از راز به سویم نگران..
بس که در راز جهان خیره فرو ماندستم
شوم از دیدن همراز جهان سرگردان
#غلامعلی_رعدی_آذرخشی
┄✨❊🌼❊✨┄
ترسم از پرده برون افتم چو گل کاین باد صبح
زان گلستانها که روزی با تو بودم یاد داد ...
#امیرخسرو_دهلوی
به غیرِ من که بهارم به باغِ عارض توست
جهانیان همه سرگرمِ نوبهارانند
#شهریار
چشم گشایش از خلق نبود به هیچ بابم
در بزم بیسوادان لب بسته چون کتابم
در ملک بی نشانی ازمن چه جرم سر زد؟
کز شش جهت فکندند در پنجه عقابم
هر چند کشتی من بر خشک بسته گردون
نومید بر نگشته است یک تشنه از سرابم
محو محیط وحدت مستغرق وصال است
من از ره تعین سرگشته چون حبابم
در زهد خشک باشد پوشیده مشرب من
آب حیاتم اما خس پوش از سرابم
چون ماه نو تواضع با خاکیان نمایم
با آن شکوه گردون گیرد اگر رکابم
هرگز دلم نبوده است بی داغ عشق صائب
چسبیده است دایم بر اخگری کبابم
#صائب_تبریزی
┄✨❊🌼❊✨┄
✅ ششم فروردینماه فرخنده باد.
🌸 در فرهنگ ایران، ششمین روز از فروردینماه یا خرداد روز از فروردینماه، روز نوروز بزرگ یا نوروز خاصه (ویژه) یا نوروز خردادی یا خردادسالان نامیده میشود.
🌸 یکی دیگر از نامهای این روز «هفدرو/هودرو/هبدرو» است که منظور از آن «هفتاد و دو» رویداد مهم تاریخی است که یا در این روز اتفاق افتاده و یا بهخاطر اهمیت ششم فروردینماه به این روز نسبت داده شده است چنان که در متن پهلوی «ماه فروردین، روز خرداد» آمده، ایرانزمین در چنین روزی پیدایی یافت و زرتشت آیین خود را در چنین روزی آشکار کرد.
🌸 یکی دیگر از رویدادهای ششم فروردینماه در فرهنگ ایران، زادروز اشو زرتشت پیامآور خرد، آزادی، صلح، و شادی است.
زایش زرتشت در این روز بهاری در فروردینیشت از کتاب اوستا بازتاب یافته و آمده است: «...هنگام زادن و بالیدنش،آبها و گیاهان شادمان شدند. هنگام زادن و بالیدنش، آبها و گیاهان بالیدند. هنگام زادن و بالیدنش، همه آفریدگان سپنتامینو به خود مژده رستگاری دادند: خوشا به روزگار ما، اینک آتربانی (آتشبان) زاده شد: سپیتمان زرتشت... از این پس دین نیک مزدا در هفت کشور گسترده شود...»
در باورهای کهن ایرانی، چنان که در کتابهای دینکرد، زادسپرم و زراتشتنامه آمده، زرتشت تنها نوزادی بود که هنگام زادهشدن از مادر، به نشانه شادمانی برای پیروزی اندیشه نیک بر اندیشه بد و به نشانه اهمیت شادی برای مردمان، میخندید.
این باور کهن، پیامی ژرف را در خود نهفته دارد و آن این که منش نیک، شادیآفرین است، و همه پیروان و دوستداران این آموزگار بزرگ ایرانی باید همواره در زندگی، مهرورزی، شادکامی و شادمانی درونی را پیشه خود سازیم، و خوشبختی را برای یکدیگر به ارمغان آوریم و از اندوه و سوگواری دوری کنیم و همواره بکوشیم تا جهانی شاد و به دور از جنگ، خونریزی، دشمنی، اندوه و افسردگی داشته باشیم و برای صلح و آشتی در همه جهان تلاش کنیم.
🌸 به روایت بیرونی در آثارباقیه، ایرانیان در این روز برای همه مردم کرهزمین سعادت و خوشبختی آرزو میکنند، پس به این دلیل این روز را «روز امید» نیز نام نهادهاند.
🌸 در کتاب پهلوی بندهش آمده، در روز ششم فروردینماه، تن را جامهای نیکو دهند و بوی خوش بویند.
این سنت کهن در گذر تاریخ همیشه رایج بوده است چنانکه در دوره صفوی نوروز را «عید لباس نو» نیز مینامیدند، چون هرکس هر اندازه هم نادار بود در این جشن یک دست لباس نو به تن میکرد و حتی افراد دارا در این روزها، هر روز لباس دیگری بر تن می کردند.
بر این پایه، پوشیدن لباس نو و دیدار بزرگان و عزیزان یکی از سنتهای این روز بوده و هنوز نیز پوشیدن لباس محلی در نوروز و بهویژه از یکم تا ششم فروردین بین اقوام ایرانی رایج است. به همین دلیل در سال ۱۳۹۵ سازمانهای مردم نهاد دوستدار میراث فرهنگی سراسر ایران، روز ششم فروردین را به نشانه پاسداشت «لباسهای محلی ایرانی» بهعنوان نماد دیرینگی تاریخی، غنای فرهنگی و هویت جمعی، بهعنوان «روز ملی لباس محلی» نامگذاری و پیشنهاد کردند.
✍ شاهین سپنتا
#برگی_از_تقویم_تاریخ
#نوروز_بزرگ
┄✨❊🌼❊✨┄
📘کانال کتابخوانی تلگرام با سالیان سال فعالیت
@ketabkhaniye_telegram
📕در حوزه کتابهای صوتی
@ketabkhaniye_telegram
📔با برخورداری از گویندگانی توانا
@ketabkhaniye_telegram
عاقلان را با هماین دیوانه دشمن کرده است
از همآن روزی که فکر با تو بودن کرده است
گول این زنجیرهای دور تختش را مخور
مرزهای سرزمینش را معین کرده است
شک نکن وقتی کنار پنجره میایستد
با خودش یک عمر تمرین پریدن کرده است
سرنخ دنیای خود را عاقلان گم کردهاند
سرنخی که بارها دیوانه سوزن کرده است
مشکل دیوانه تنها یک بغل آرامش است
از همین رو پیرهن برعکس بر تن کرده است
خانهای که سوخت هرگز کار یک دیوانه نیست
یک نفر اینجا به یادت شمع روشن کرده است
#محمدحسین_ملکیان
┄✨❊🌼❊✨┄
تا نگهبانانِ اَبرو دستشان بر خنجر است
فتحِ چَشمانِ قَشنگت مثلِ فَتحِ خیبر است
رنگ چَشمت بهترین برهانِ اثباتِ خُداست
«قل هو الله احد» گوید هر آن کس کافـَر است
اِنحنایِ نابِ مژگانت «صراط المستقیم»
از نگاهت دل بُریدن هم جِهاد اَکبر است
خندههایت چون عسل حتی از آن شیرینترند
هر لَبَت تمثیلِ زیبایی زِ حوض کوثر است
بوسههایت طعم حوّا میدهد با عطرِ سیب
بوسههایت یادگاری از جهانِ دیگر است
لب به خنده وا کنی؛ آرامشم پَر میکشد
غنچه میگردد لبت؛ فریادِ من بالاتر است
یک دو تار از کاکُلت دل را اسارت برده است
الامان از روسری، زیرش هزاران لشکر است
مهربان هستی، دلم در بند موهایت خوش است
مهربانی با اسیران شیوهی پیغمبَر است
آیهالکرسی کجا هم قَدّ موهایت شود؟
گفتن از اعجاز مویت کار چندین منبَر است
جدّ من قابیلُ گندمزارِ مویت پرثمر
بهر من هر خوشهاش از هر دو دنیا سرتر است
یک گره بر بخت من زد یک گره بر روسری
هر کدامش وا شود، من روزگارم محشر است
خواهشی دارم جسارت میشود امّا اگر
مویِ تو آشفته باشد دور گردن بهتر است
شاعر: #مهدی_ذوالقدر
┄✨❊🌼❊✨┄
#تکنوازی_زیبا
┄✨❊🌼❊✨┄
ﺩﻑ ﺭﺍ ﺑِﺪﻑ! ﮐﻪ ﺗﻨﺪﺭِ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺁﻥ ﺩﺍﯾﺮﻩ، ﺩﻣﯿﺪﻩ، ﺩﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﻧﯿﺰ ﺩﻣﺎﻥ ﺗﺮ ﺑﺎﺩ..
شعر و اجرا : رضا براهنی
۵ فروردین سالروز درگذشت رضا براهنی
┄✨❊🌼❊✨┄
🌹یاد
رضا براهنی نویسنده، شاعر، منتقد و عضو برجستهی کانون نویسندگان ایران
دق که ندانی که چیست گرفتم دق که ندانی تو خانم زیبا
حال تمامَم از آن تو بادا گر چه ندارم خانه در اینجا خانه در آنجا
سَر که ندارم که طشت بیاری که سر دَهَمَت سر
با توام ایرانه خانم زیبا!
رضا براهنی (۱۳۱۴- ۱۴۰۱) نویسنده، شاعر، منتقد و نظریهپرداز ادبی، مترجم، استاد دانشگاه و از اعضای هیئت مؤسس کانون نویسندگان ایران، پنجم فروردین ۱۴۰۱ در هشتادوهفتسالگی در تورنتوی کانادا درگذشت.
او زبان و ادبیات انگلیسی را در دانشگاه تبریز آموخت؛ سپس در همین رشته از دانشگاه استامبول مدرک دکتری گرفت و در دانشگاه تهران سرگرم تدریس شد. تجربهی فقر و اجبار به کار در دوران کودکی، و مواجهه با پیآمدهای بسیاری از رویدادهای مهم تاریخ معاصر در دهه بیست، بر شکلگیری اندیشه و زندگی اجتماعی براهنی در سالهای جوانی تأثیری چشمگیر داشت و از او انسانی عدالتجو و آزادیخواه ساخت: سختکوش در زندگی شخصی، مبارز و پیگیر در سپهر اجتماعی و سیاسی، سختگیر و بیپروا در نقادی. برای چنین انسانی، ادبیات درواقع چیزی نبود جز مبارزهای برای بیداری، برای آزادی، برای نو شدن، برای انسان جدید آزاد.
با همین دغدغه است که در دههی چهل، هنگام تدریس در دانشگاه بخش ادبیات تطبیقی را به راه میاندازد، با چاپ نقدهای تندوتیز در نشریات به نگرشهای کهنه میتازد و با انتشار دو کتاب «طلا در مس» و «قصهنویسی» شیوهای نو در نقدنویسی بنا مینهد که تأثیر آن دستکم بر بالندگی شعر نو انکارناشدنی است. «تاریخ مذکر» و «سفر مصر» را مینویسد و رمان مدرن «روزگار دوزخی آقای ایاز» را که اجازهی نشر نمییابد و زیرزمینی منتشر میشود. پس جای شگفتی نیست که در تاسیس کانون نویسندگان ایران نقشی فعال داشته باشد. اما دههی پنجاه از آغاز برای براهنی و روحیهی منتقد و مبارز او دههای پرالتهاب است؛ در این دوره گرفتار ساواک میشود، تجربهی بازداشت و شکنجه و زندان را از سر میگذراند و به تبعیدی خودخواسته میرود که تا سال ۵۷ ادامه مییابد.
در سالهای تبعید، در ادامهی کوششهای ادبی مجموعه اشعار «ظلاله» را میسراید که آغازگر فصل نوینی در شعرهای زندان است. بهسبب فعالیتهای دانشگاهی در حوزهی ادبیات تطبیقی و خلاق در دانشگاههای آمریکا آوازهای مییابد و جوایزی برجسته میگیرد ازجمله جایزه بهترین روزنامهنگار حقوق انسانی برای نگارش مقالهی «اتاقهای تمشیت» درباره شکنجه در زندانهای شاه که بهانگلیسی با مقدمهی دکتروف منتشر میشود. به عضویت شعبهی آمریکایی انجمن جهانی قلم درمیآید. فعالیتهای اجتماعی و سیاسی، همکاری با «حزب کارگران سوسیالیست»، سخنرانیها و آشنایی با نویسندگان تراز اول دنیا از او میان شخصیتهای برجستهی ادبی جهان چهرهای نامآشنا میسازند. و همینها در سالهای دورتر ریاست انجمن قلم کانادا را برای او به ارمغان میآورد تا صدای رسای نویسندگان ایرانی شود که با سانسور و اختناق دستوپنجه نرم میکنند.
در بازگشت به ایران، همچنان بر پیمان خود استوار است: نه از کوشش در زمینهی نقد و ادبیات خلاق پا پس میکشد، نه از مبارزهی پیگیرانه با سانسور و دفاع از آزادی اندیشه و بیان. هرچند همهی آثارش را به فارسی مینویسد بیاعتنا به «دشمنتراشی» برای خود، مدافع آموزش زبان مادری است. پس از آنکه جمهوری اسلامی او را از دانشگاه اخراج میکند، زیرزمین خانهاش را به شعرخوانی و داستانخوانی و نقد و آموزش اختصاص میدهد تا آموختهها و تجربههای خود را به نسلهای جوان انتقال دهد. ترجمهی چندین کتاب را با نام مستعار منتشر میکند از آنجمله مانیفست کمونیست (مارکس و انگلس)، لنین جوان و بخش اول انقلاب روسیه (تروتسکی). در تجدیدحیات کانون نویسندگان ایران نقشی فعال دارد و در تدوین متن «ما نویسندهایم» از اعضای اصلی است، هماو که متن را به «آرتور میلر» میرساند تا انجمنهای قلم جهان را از درد مشترکِ نوشتن در سایهی اختناق حاکمیت دیکتاتوری باخبر سازد. به همین دلیل بارها گرفتار آزار و بازداشتهای موقت وزارت اطلاعات میشود؛ اما پا پس نمیکشد.
تنها پس از قتلهای سیاسی دهه ۷۰ و شدت فشارهای جانگزای حاکمیت بر روشنفکران آزادیخواه است که براهنی بار دیگر تن به تبعیدی خودخواسته میدهد، اینبار به تورنتوی کانادا که سرانجام آرامگاه ابدی او شد. اما پیش از آن، گنجینهی ارزشمند یادگاران خود را در زمینههای گوناگون پربارتر کرده است، ازجمله با آثاری چون «کیمیا و خاک» و «بحران رهبری نقد ادبی» با رمانهای «آواز کشتگان»، «رازهای سرزمین من»، «آزادهخانم و نویسندهاش»، با کتاب شعر «خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعرِ نیمایی نیستم» و با «گزارش به نسل بیسنِّ فردا» که مجموعهی سخنرانیها و مصاحبههای اوست
ادامه 👇👇
┄✨❊🌼❊✨┄