.
بازپسین دمهای بازپسین روز سال ۱۴۰۲
از فراز کوههای احتسابیه.
شمال خاوری تهران.
خورشید فردا که برآید نوروز جمشیدی دیگری است.
نوروز و بهار فرخنده باد.
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی.
/channel/dejnepesht4000
.
.
چهار روز مانده تا نوروز
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
یادآوری چند آیین نوروزی:
- خانهتکانی و رفتوروب سرتاسر هر سرای.
- پختن شیرینیها با ساختمایهها (مواد) بومی.
- دید و بازدید نوروزی.
- عیدی دادن بزرگان به خانواده و خویشان.
- بیرونشدن از سرایها و گردش و شادی و رقص و پایکوبی در روز سیزده به در.
سال نو برابر است با
سال ۳۷۶۵ زرتشتی، از زادهشدن اشو زرتشت.
سال ۲۷۰۲ مادی، از آغاز فرمانروایی مادها.
سال ۲۵۸۳ شاهنشاهی، از پادشاهی کوروش.
سال ۱۴۱۳ یزدگردی، از پادشاهی یزدگرد سوم.
سال ۱۴۴۵ قمری، از کوچ پیامبر اسلام.
سال ۱۴۰۳ خورشیدی، از کوچ پیامبر اسلام.
نوروزتان پیروز
هر روزتان نوروز.
/channel/dejnepesht4000
.
.
داستان روزه به قلم ناصرالدینشاه
#محمود_فاضلی_بیرجندی
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
نوشتار زیر به قلم ناصرالدین شاه قاجار است. یکی از شاهان قبیلهای که استاد پورداوود آنها را نمونه بیلیاقتی و رذالت طبع و بداخلاقی خواندهاند! (خرمشاه. ص ۱۰۶)
اما در دوره قاجاران هر چه از فساد و میهنستیزی و جنایت و ستم شد، دستکم درِ خانه تزویر و ریا گشوده نبود. شاه قجر، خودش راست و درست مینویسد که همه روزه میخوریم:
کسانی که روزه میخوردند اول خودمان بودیم که به هزار دلیل عقلی و نقلی و شرعی نمیتوانستیم روزه بگیریم.
مجدالدوله هم ناخوش است، میخورد.
اکبرخان هم ناخوش بود میخورد.
باشی، برادر اکبرخان هم ناخوش بود میخورد.
امینالملک قبل از رمضان ناخوش شده بود، نمیتوانست روزه بگیرد؛ میخورد.
میرزا حسین خان شرف بنایی، ناخوش نبود ولی خودش میگفت ناخوشم، میخورد.
صنیع الملک، معمارباشی عیبی نداشت و روزه میخورد.
آغا بشارت و آغا عبدالله و آغا علی و مرتضیخان هم روزه میخوردند.
اعتمادالسلطنه هم گویا میخورد.
زین دار باشی هم میخورد.
اقبالالدوله هم به جهت خوردن روزه به محمدآباد رفته بود که تماما بخورد.
معیرالممالک قدیم هم روزه میخورد.
ناصرالملک هم روزه نبود.
حاجبالدوله و کالسکهچیباشی هم میخوردند.
امین اقدس خانم هم که ناخوش بود و میخورد.
عایشه خانم میخورد.
بدرالدوله هم روزه نبود.
گلین خانم هم روزه نمیگرفت.
زاغی هم روزه نبود.
امینالسلطان هم به واسطه دردچشم، ده دوازده روز خورد.
میرزا محمود خان، وزیر مختار هم مسافر بود وقصد نکرده بود، میخورد.
حکیم الممالک چون می خواست گلپایگان برود میخورد.
امین لشکر هم چون از گلپایگان معزول شده بود میخورد.
ایلخانی ریش سفید هم که هیچوقت روزه نبوده.
میرزا سیدعبدالله، برادر میرزا عیسی هم با خود میرزا عیسی روزه نبودند.
***
- برگرفته از:
روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه قاجار.
ربیع الاول ۱۳۰۸ تا ربیعالثانی ۱۳۰۹ ق. تصحیح و ویرایش مجید عبدامین. تهران. انتشارات دکتر محمود افشار. ص ۱۹۹ تا ۲۰۰.
(این نوشتار پارسال هم در این دهلیز منتشر شد.)
/channel/dejnepesht4000
.
.
کارنامه اردشیر پاپکان
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
"به کارنامه اردشیر پاپکان ایدون نوشته بود که پس از مرگ اسکندر رومی، ایرانشهر دو سد و چهل کدخدا بود، سپاهان و پارس و کوستههای بهش نزدیکتر به دست اردوان سردار بود، و اردوان به استخر مینشست."
این آغازگاه سخن «کارنامه اردشیر پاپکان» است به گردانش استاد بهرام فرهوشی، نامش بلند؛ از متنهای ارجمند پهلوی و از زیباترین ابرماندهای (میراث) فرهنگی ما.
دکتر فرهوشی در دیباچه آورده اند که کتاب تا روز ترجمه ایشان ـ سال ۱۳۵۴ ـ پنج بار دیگر به فارسی امروزی گردانیده شده.
موضوع کارنامه چنان که از سرنامش برآید اندر باره زندگی اردشیر است، پسر پاپگ؛ از آغاز تا نشستن بر تخت شاهنشهی، که با شکستن اردوان پنجم بود و شاهنشاهی دودمان خویش را بنیاد نهاد. آنان که به «ساسانیان» نامبردار شدند. پادشاهانی که بر سان دیگر شاهنشاهان، فرمانروایان آرمانی نبودند. اما سرزمین و دولت پارس را به اوجی رساندند که تا امروز هم زبانزد است و هم آرمانی. آرمانی محقق شده!
این کتاب ورجاوند سرگذشت اردشیر پاپکان را از زندگانی نیای او ساسان بازگفته که شبان پاپگ بود، مرزبان و شهردار پارس. پاپگ دخترش را پس از خوابی شگرف به زنی ساسان بداد و از پیوند آن دو اردشیر بزاد.
بُنمایهای استورهای: شبانی به میان میآید تا تاریخ نوینی ساخته شود.
اردشیر جوانی شد مردانه و هنرمند و رزمآزموده که نام و نشانش به بارگاه اردوان پنجم رسید. پادشاه اشکانی او را به درگاه خواند. پس میان او و ندیمه اردوان مهری درگرفت تا با همدیگر پا به گریز نهادند. اردوان و سواران شاهی از پی او رفتند، و به کام نرسیدند.
این پاره از سرگذشت اردشیر بس دلنشین است، که اردوان از باشندگان هر آبادی جویای مردی میشود و زنی که بر اسپ میتازند، و آنان یکایک خبرهایی میدهند از آنچه دیدهاند. در انجام میگویند مردی دیدهاند و زنی نشسته بر اسپانی تازان، که قوچی سپید هم پشت یکی از ایشان سوار اسپ بود. دانایان درگاه میگویند دست بدارید که آن قوچ، بختِ بیدار است که بر اسپ اردشیر نشسته.
اردشیر تا بر تخت شاهنشهی ایران بنشیند با خدایان کوستهها نبردها میکند تا ایران را از چندخدایی (ملوکالطوایفی) اشکانیان به یکخدایی (حکومت ملی) بازآورد.
در آن میانه گزارش نبرد با کرم هفتواد هم آمده، در کرمان. اندران زمان مهرک نوشزاد به گنجهای اردشیر تاخته و بغارتیده. باید بودن را (سرنوشت یا دست قضا، که در این کتاب چند بار آمده) چنان کرده که دختر همین مهرک نوشزاد عروس نوه شاهنشاه شود، زن هرمزد!
کتاب سپس گزارش پادشاهی شاپور اردشیر را داده و از پس او پادشاهی هرمزد شاپوران را. در هر پادشاهی گزیدهای از رخدادهایی آورده شده که یکخدایی را در ایرانشهر پیوسته میداشته.
در انجام مینویسد که ایران به شهریاری هرمزد چندان پیرایشیتر و چابکتر و نامیتر شد که فرمانروایان روم و هند و کابلشاه و خاقان چین و هم سرخدایان کوستهها به دربارش آمدند، به درودهای شیرین.
«کارنامه اردشیر پاپکان» به گردانش استاد فرهوشی چیزی دیگر است. سوای آگاهیهایی که به کار برسنجیدن تاریخ آید، همنوازی بزرگ بس بسیار فاخری است، سرتاسر با مایههای آشنا. نوای خنیاگری کهن نابِ ایرانشهر از هر برگ این کتاب برخاسته است. چنان که یک دم گمان میبری به بارگاه ساسانیان شدهای و باربد یا نکیسا در پیشگاه شاهنشاه ایران مینوازند.
این کتابی است که باید آن را بارها شنید و شنید. شنیدن این کتاب سترگ، کارگاه زبان آموزی است و فراگیری خنیای سخن.
من این کتاب خواندنی و شنیدنی را برای زبان و ساختمان نگارش آن خواندم، میخوانم، و بازمیخوانم. در ساختمان زبانی چنین گزارشی درنگ میکنم، چندِ دریافت خودم، تا نگارش خودم را بپیرایم و بهنیرو کنم.
«کارنامه اردشیر پاپکان» کتابی است از داشتههای ملی ایران، سزاوار بالش و نازش.
برازنده ایرانی نیست که با این همه ابرماندهای گرانسنگ نوشتاری، شِبهِکتابهایی بخواند، با زبان آشفته، که از سبکمایهترین نوشتههای روزمره باخترزمینیان به فارسی گردانیده میشود تا بر آمار چاپ کتاب بیفزاید، و بر سود تاجران کتابسازان.
چنین کتابی باید در خانه هر آنکس باشد که ایرانی است. هر ایرانی باید «کارنامه اردشیر پاپکان» را بارها بخواند تا زبان دلستان پارسی کهن، و نوا و آوای خنیاگران ایرانشهر در زبان و در جانش بنشیند.
ایدون باد.
به این روزگار که آوای ایرانستیزان برخاسته، به خواندن این کتاب نیازمندتریم تا به یادها آید که خرد سیاسی، آفرینندگی و زور دست رزمیان ایرانشهر از دیرباز در کار آمده تا این کشور آبادان خوشبوی ما بماند.
/channel/dejnepesht4000
.
.
برگی از تاریخ حق رای زنان
هشتم اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
روزنامه اطلاعات.
هشتم اسفند ۱۳۴۱. صفحه نخست:
"زن و مرد در انتخابات آینده شرکت میکنند."
"با برطرفشدن این ننگ اجتماعی، دیگر موضوع امتیاز طبقاتی از بین خواهد رفت."
۶۱ سال است که زن ایرانی حق رای دادن و حق شرکت در انتخابات دارد.
/channel/dejnepesht4000
.
.
کوچ ایرانیان به هندوستان
۴ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
زمانی که حافظ بسرود که شیرینی زبان فارسی، طوطیان هند را شکرکن میکند نیارست که بگوید چرا زبان فارسی به بنگاله رفته است!
کوچ ایرانیان به هندوستان از رخدادهایی است که از زمان افتادن ساسانیان درگرفته و تا نزدیک روزگار کنونی برپا بوده است.
کتابچهای به نام «ایرانشاه»، نوشته استاد پورداوود به همین رخداد بزرگ دردبار پرداخته است.
به نوشته ایرانشاه، پس از برافتادن ساسانیان بسیاری از ایرانیان سر به کوه و بیابان نهادند. آنان که پشت در پشت در شهرهای بزرگ و شکوهمند میزیستند چندین سده کوهستانهای خراسان را پناهگاه خویش کردند.
"کوهستان باغران" در جنوب خراسان داستانها از آن هممیهنان ستمدیده در سینه دارد.
چون خراسان هم به دست تازشگران افتاد، ناچار روانه آبخست (جزیره) هرمز شدند که جای مغان بود و نام از همان زمان دارد.
چون زندگانی در آبخست هرمز بر پارسیان سخت شد، میهن نیاکانی را بدرود گفتند و رهسپار هندوستان شدند.
تنها نوشتار دیگر در این باره دفتری است کوچک به نام «قصه سنجان» که بهمن کیقباد در آن، سرگذشت کوچها و کوچندگان از ایران تا به هند را سروده است. روی راستین داستان شکرشکنی طوطیان هند!
هر کس که بخواهد سرگذشت ایرانیان را پس از افتادن ساسانیان بداند ناچار است در قصه دردناک سنجان بنگرد.
ایرانیان در هند، در گجرات ماندند و نشیمنگاه خود را «سنجان» نامیدند. به یاد چندین آبادی در ایران که برخی از آن نام سنگان دارد.
آداب و آیینهای پارسی را زنده داشتند. یکی از آن، پیوند زناشویی و خطبه پارسی خواندن و تعیین مِهریه عروس از زر سرخ نِشابور.
دستههایی از پارسیان هم به چین رفتند که درباریان و سپاهیان پیروز، پسر یزدگرد سوم، بودند، و آتشکدههایی بنهادند.
دستههایی از عیسویان ایرانی نیز از دست تازشگران از راه بصره به هند گریختند.
از این همه ایرانیان هند، چند سنگنبشته بمانده. تاریخ یکی از آنها مهر سال ۳۸۷ خورشیدی.
آنان سیصدسال بعد، از گجرات به دیگر شهرها رفتند.
اما در هند هم از دست تازشگرانی که فردوسی ایشان را از «دشت نیزهوران» خوانده زنهاری نماندند.
تازشگران در سده هشتم به هندوستان رسیدند و پارسیان را از دم شمشیر گذراندند. سال ۸۶۲ خورشیدی شهر سنجان را گرفتند.
پارسیان باز پریشان شدند و به کوهها پناهیدند. این بار به کوهستان بهاروت هند. اندران جا آتش بهرام را برنشاندند که به نام ایرانشاه نامیده میشد و آن را از ایران برده بودند.
زمانی به شهری خوش آب و هوا در هند رسیدند و چون به یاد ساری در ایران افتادند آنجا را نوساری نامیدند. این نام تاکنون بر این شهر بمانده.
پارسیان هند تا همین اواخر در سختیها گذراندهاند. گاه تازیان، گاه عیسویان، و گاه هندویان بر سر ایشان ریختهاند. هندوان بر ایشان تاخت آوردند که آگاهی نداشتند و گاوان را میکشتند. تیمور هم که به هند تاخت پارسیان بسیاری را بکشت.
اما آنان در همه روزگاران، سربلند زیستند و نیکی و نیکوکاری را ننهشتند. فردیناند یوستی دانشمند آلمانی گفته است: شرافت ایرانیان را باید در نزد پارسیان هند جست.
از زمانی که انگلیسیان بر هندوستان چیر آمدند زمانه به روی پارسیان لبخند زد.
دوره فرمانروایی رضاشاه بهترین برهه زندگانی آنان در ۱۴ سده گذشته بوده که توانستند کسانی از خود را به ایران بفرستند و پیوندهای دیرین را نو کنند.
استاد پورداوود در انجام گزارش خود آوردهاند که هزار سال بیشتر است که ایرانیان به خاک بیگانه پناهیدهاند. اما آتش مهر ایران در دلهای آنان فروزان است.
نگارش ایرانشاه در اسفند ۱۳۱۴ انجام یافته. زمانی که استاد در هندوستان سرگرم گزارش اوستا بودهاند و این دستیافت وارسیهای ایشان در زندگانی پارسیان است.
«ایرانشاه» ۲۶ برگ دارد. نزدیک ۳۰ برگ هم عکسهایی از چهره پارسیان هند و سازههایی دارد که آنجا بنهادهاند. گواه آن که در سختیها هم به تنآسانی نگذراندهاند.
استاد پورداوود به روزگار رضاشاهی میزیست. در آرامش و امان. حافظ هم اگر میبود، بیواهمه میسرود تا آیندگان بدانند که طوطیان هند از چه روی شکرشکنی کردهاند!
چنان شکرشکستنی دردناک! دردناک و خونین.
/channel/dejnepesht4000
.
🤍 گزیدهای از بهترین کانالهای تلگرامی
🔰 خردسرای فردوسی یزد
📮 @XeradsarayeFerdosiYazd
🔰 کتابخانۀ باستانشناسی و تاریخ
📮 @Surena_Library
🔰 مطالعات تخصصی تاریخ صفویه
📮 @SafavidStudies
🔰 باقلوا تابهای، آشپزی ساده و شیک
📮 @ashpazbashii8
🔰 منابع و مآخذ تاریخ شاهنشاهی ساسانی
📮 @Sasanian_Sources
🔰 دژنپشت: در تاریخ و فرهنگ ایران
📮 @dejnepesht4000
🔰 مطالعات ایران در قفقاز و آسیای مرکزی
📮 @DosuyeCaspian
🔰 وهومن امشاسپند
📮 @khashatra
🔰 آلبوم جنگاوران تاریخ (میلیتاریسم تاریخی)
📮 @Marzupan
🔰 انجمن سومکا
📮 @Sumka_association
🔰 آموزشگاه طبی سید
📮 @samsadeghitebeslami
🔰 آموزش دین زرتشتی از صفر تا صد
📮 @AshemVohu2581
🔰 انجمن ملیفرهنگی ایرانبان
📮 @anjoman_iranban
🔰 بهترین مشاعرههای کوتاه
📮 @zaboreshgh
🔰 مجلۀ پژوهشی گردآفرید
📮 @Gord_Afarid
🔰 اصولیترین آموزشهای رقص
📮 @sonatimahalli
🔰 فیلمها و انیمیشنهای فاخر جهان
📮 @kateb_bashimovie
🔰 پویش ملیفرهنگی سیمرغ
📮 @pooyeshesimorgh
🔰 اشتادان
📮 @ESHTADAN
🔰 شعرهایی برای قلبت
📮 @sheare_etefaghi
🔰 برخی متون ادب پارسی (باکیفیت و کمحجم)
📮 @ShahdeParsi
🔰 تاریخ زبان فارسی در آسیای صغیر
📮 @DorreShahvar
🔰 روزهای دلتنگی با غزل
📮 @paiezsher
🔰 مرجع مستند و میمهای تاریخی
📮 @Tarikh_TV
🔰 بازخوانی تاریخ افشاریه (نادرشاه افشار)
📮 @Afsharids
🔰 تَهمخسرو: مبارزه با ایرانستیزان
📮 @TahmKhosrow
🔰 بازخوانی تاریخ بایندریه (ایران عصر آققویونلو)
📮 @Bayandurids
🔰 منابع و مآخذ پژوهشی تاریخ ایران مدرن
📮 @ModernIranBooks
🔰 فرهنگ مردم خوروبیابانک
📮 @HATEFTA
🔰 آثار و مقالات مرتضی ثاقبفر
📮 @Morteza_Saghebfar
🔰 نسکخانۀ روزگاران
📮 @nask_ruzegaran
🔰 آهنگهای شاد و اشعار جانفزای پارسی
📮 @BazmeParviz
🔰 شکوه ویران
📮 @shokooheviran
🔰 ایرانویج (تاریخ، فرهنگ، زیباییهای ایران)
📮 @Iran_Vijeh
🔰 کوتاه و گذرا در باستانشناسی و تاریخ
📮 @ruzegaran
🔰 انجمن پاردان (ایرانبان بلوچ)
📮 @PardanShah
🔰 منابع و مآخذ تاریخ پادشاهی ماد
📮 @TheMedes
🔰 ایرانپرستان کرد
📮 @Kurdpatriott
🔰 ویژگیهای نژاد آریایی
📮 @Aryan_race
🔰 برسد به دست دلبر (تکبیت)
📮 @paieznsher
🔰 ادبیات، موسیقی و عرفان
📮 @kateb_bashi
🔰 آموزش زبان بلوچی
📮 @amozesh_balochi
🔰 اینفوگرافیهای تاریخی و سیاسی
📮 @Histopersian
🔰 ترانه های زیرخاکی کمتر شنیده شده
📮 @nuostalzhi
🔰 منابع و مآخذ تاریخ شاهنشاهی اشکانی
📮 @ArsacidEmpire
🔰 تاریخ و فرهنگ بلوچستان
📮 @balochs_history
🔰 تاریخ و فرهنگ ملل جهان
📮 @tarikhe_melal
🔰 کارگروه پژوهشی ایرانبان کُرد
📮 @iranban_kord
🔰 بازخوانی تاریخ ایران و اسلام
📮 @Khonjibook
🔰 انجمن شاهنامه فردوسی یزد
📮 @shahname_yazd
📫 عضویت در لیست: @FiruzMehr
.
دکتر جمشید درویش
بریده گزارشی بلند
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بیستم بهمن سال ۱۳۳۰ در بیرجند زاده شد. پدرش ابراهیم، دکاندار بود، در بر خیابان حکیم نزاری، روبهروی مسجد حائری.
جمشید در مکتبخانه و سپس در دبستان و دبیرستان شوکتی درس خواند. سال ۱۳۴۹ که دیپلم گرفت دانشآموز نمونه شهر شد. در دانشگاه تبریز پذیرفته شد و کارشناسی را با نمره عالی گرفت. راهی فرانسه شد. تا دکترا در رشته زیستشناسی درس خواند. به ایران بازآمد. سال ۱۳۵۷ بود، و کشور آشفته. به استخدام دانشگاه تبریز درآمد. اما دانشگاهها تعطیل شد.
دانشگاهها که باز شد به «مجتمع آموزش عالی امیر شوکتالملک علم» بیرجند آمد. نام مجتمع را در تندرویهای شبهسیاسی برگرداندند و «دانشگاه بیرجند» نامیدند. آنجا چند سال درس داد.
درس او زمزمه محبتی بود که شاگردانش را آدینه هم به دانشگاه میآورد. گاه در میان دانشجویان مینشست و گوش میداد تا از آنان هم بیاموزد. کتابهای تازه میخرید و پیوسته سرگرم خواندن و آموختن بود. جز کتابهای درسی، دلبسته فلسفه و شعر پارسی بود. در آغاز هر سخن سرودهای را از شاعران پارسیگوی میآورد، همخوان موضوع درس و کلاس.
تا چنان شد که جو تند سیاست، کشور را درنوردید. رییسان دانشگاه بیرجند چند بار جابهجا شدند. تا ریاست دانشگاه را به او سپردند. سال ۱۳۶۳ بود.
از آغاز کارش درهای دانشگاه را بست و نگذاشت که تندبادهای شبه سیاسی به اندرون دانشگاه بوزد.
آگاهان دانشگاهی میگفتند راه و رسم دکتر درویش یادآور مرام دکتر علی اکبر سیاسی است که دانشگاه تهران را مستقل میخواست.
این مواضع درویش بر برخی مدعیان اداره شهر گران آمد. بزرگ آنان، آقای فقهی، امام جمعه وقت.... این سخن بماند به وقتی دگر!
چند دانشکده به دانشگاه بیرجند افزود. اوایل سال ۱۳۶۵ «دانشکده علوم پزشکی» بیرجند را با دکتر عبدالله علوی بنیاد نهاد. چندی بعد دانشکده، تبدیل به «دانشگاه علوم پزشکی» شد.
با دکتر علوی «دانشگاه آزاد اسلامی» و «مرکز تحقیقات کویری بیرجند» را بنیاد نهاد.
این کارها را با نگاه به ضرورت استقرار مرکزیت استان در بیرجند میکرد. کمتر کسی میداند که او و عبدالله علوی پیشگامان کوشش برای استانشدن بیرجند بودند. آن هم در دل تنگناهایی که راهها را بر او و اندیشه توسعهگرایش بسته داشت. ریشخندش میکردند که جایی چون بیرجند را چه به دانشگاه!
بودند نمایندگانی در مجلس که با بیرجند و بیرجندیها کینه داشتند. آنها را هم واداشتند تا از بلندگوی مجلس به توسعه بیرجند بتازند.
در آن سالها جو دانشگاهی بیرجند بر سر انگشتان چند تن میگشت: دکتر عبدالله علوی، دکتر جمشید درویش و دکتر خ. هر سه را هم در محیط پر از تنش بیرجند در تنگنا انداختند.
چندانی نشد که دکتر علوی از بیرجند رفت. فقهی جلوتر رفته بود. درویش هم سال ۱۳۶۶ به مشهد کوچید.
در دانشگاه فردوسی درس داد، خواند و آموخت. چندین کتاب در رشته خودش نوشت، ترجمه کرد، و به چاپ رساند. در کوه و دشت میگشت. نمونههایی از جانداران روزگاران کهن پیدا کرد و آنها را در موزهای گرد آورد. با چند استاد همفکر خودش بنیانهای اداری و علمی را ریخت تا مقطع فوق لیسانس جانورشناسی در دانشگاههای ایران دایر شد.
به آن زمانه استادان زیادی از کار دانشگاهی افتادند و محتاج نان شب شدند. یکی از آنان دکتر گنجی. دکتر درویش تا خبردار شد آرام ننشست. تا دفتر رییس جمهوری اسلامی رفت تا حقوق دکتر گنجی را از نو برقرار کرد.
سال ۱۳۶۵ با خانم آزاده آژیر پیوند زناشویی بست. دختر یکی از معلمان بیرجندی که در دانشگاه تهران مهندسی نفت خوانده بود.
خرج تنی چند از دانشجویان شایسته را داد تا برای ادامه تحصیل به خارج بروند. هنوز هم چند تن از آنان در خارجه درس میخوانند و خانم مهندس آژیر پشت آنان را گرفته دارد.
سال ۱۳۹۵ دریافتند که حنجرهاش گرفتار گِرِهی شده. چندی سرگرم درمان بود. سرانجام گِرِه، بر درمان چیره شد و یک هفتهای حالش بسیار بد شد. عصرگاه ۲۴ آبان سال ۱۳۹۶ در بیمارستانی در مشهد بازپسین دم را برکشید. روز بعد پیکرش را در خواجه ربیع به خاک سپردند.
دکتر درویش پس از سید محمد تدین دومین استاد و شخصیت نامدار بیرجندی بود که از بیماری سرطان حنجره درگذشت.
از آن پس، همسرش که زنی است شهم، راه دکتر را گرفته دارد. پشت دانشجویان را دارد، و کمر به چاپ کتابهای دکتر بسته است.
آزمایشگاههایی در دانشگاه بیرجند و موزه دارآباد تهران، و خیابان خانهاش در مشهد را به نامش نامیدهاند.
جمشید درویش در سن بردادن از دنیا رفت. هنوز میتوانست سالهای سال به راه دانش بپوید. او از بازپسین کسانی بود که جایگاه «استاد» برازنده ایشان بود. آنان که رانده شدند و بضاعت دانشگاه از دانش و از انسان کمتر شد.
نامش بلند باد، به بزرگی.
/channel/dejnepesht4000
.
.
«شاهزاده ایرانی»
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
شنیدم که یک تن از گویندگان تلویزیون داخلی در گزارش بازی فوتبال سخت به شور آمده و بازیکنی را که درخششی داشته «شاهزاده ایرانی» خوانده است.
این نه خطاست، که واژگانی چون پادشاه و شاه و شاهزاده در خمیرمایه ایرانیان جا دارد.
شاه در ایران کهن، هم فرمانروایی نیکنهاد بوده است و هم زبده جنگاوران؛ و چکیده تواناییها و فردادها و فرایستگیهایی که هر قوم دارد، یا آرزوی داشتن آن میکند.
چنین تا ایرانی هر گاه خواسته از کسی به بزرگی یاد کند شاهزادهاش خوانده. یعنی که نسب از شاهان دارد. نسب از نیرومندی و شایستگی و پرمایگی.
این سخن را که گویندهای گفته نباید بیهوده انگاشت. زمینهای تاریخی دارد. سخنی است که در دمی که گوینده بر سر شور آمده از نهادش برخاسته و بر زبانش روان شده.
شگفتا که آن گوینده چندان نزیسته که دوره شاهی را ببیند. اما این همان خمیرمایه کهن ایرانی است که در یک دم خودش را نمایان کرده است.
/channel/dejnepesht4000
.
.
به فرخی جشن سده
دهم بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
دهم بهمن ماه، جشن فرخ سده است.
نیاکان ما این جشن را بهر گرامیداشت آتش بر پا کردهاند. گفتهاند که اندرین روز هوشنگ شاه پیشدادی آتش را کشف کرد.
این آگاهی در شاهنامه آمده است. اوستا در این باره سخنی ندارد.
ارج آتش را نتوان در شتابدهی تمدن بشر نادیده گرفت. بدین روی آتش تا امروز هم بس گرامی است.
جای آن است تا دو سخن به میان گذاشته شود:
نخست، گرامی داشتن آتش است.
کسانی به بیهوده ایرانی را آتش پرست شمردهاند.
به فرموده فردوسی، این سخن همان اندازه پوچ است که مسلمان را سنگ پرست بخوانند. چرا که رو به کعبه نماز میگزارد.
دوم، از میان رفتن جشنهای ایرانی است. نگفته آشکار است که این جشنها بر پایه آگاهی گسترده نیاکان ما از زمین و آسمان و گردش ستارگان، و هم بر پایه باریکنگریهای فلکی به میان گذاشته شده، تا شادی را بگستراند و بدین وسیله، زندگانی را دلپذیر گرداند.
از آن روز که جشنهای ایرانی در سرزمین ایران نکوهیده شد و آن را واروی بنیادهای دینی معرفی کردند، گمگشتگیها زیادتر شد.
آدمیان را، و به ویژه جوانان را، فرهنگ بایست. شادی بایست.
جشنهای نیاکانی ما که نکوهیده شد، جشنهای بیگانه گرامی شد.
گلایه است از گردانندگان فرهنگی این دوره که تا توانستند با فرهنگ ایرانی ستیزه کردند و آن را بد وانمودند. این سردرگمی و خویشتنگریزی، این همه نیاز به روانپزشک و رواندرمانگر، و این پیروی فراگیر از بیگانگان حاصل ایرانستیزی شماهاست که گرداننده فرهنگ بودید و هستید.
نوروز و جشن مهرگان و جشن سده که بد است! در باره کریسمس و ولنتاین و خردهکاریهایی چون تم تولد و دیگر تقلیدها از بیگانگان چه رایی دارید؟
دریغ که هنوز تا کسی زبان بگشاید بیدین میخوانیدش و گمراه، و خود را دیندار و عین حق.
سخنی نمانده. شما عین حق باشید.
ایرانیان به راه نیاکان خود میروند. نیاکانی که از راه آشنایی با گردش ماه و خورشید و فلک و شناختن سامان کیهان، زندگانی خود و تمدنی شگرف را بنیاد نهادند.
دیگر بر همگان آشکار شده که آشتی با فرهنگ ایرانی و به ویژه با جشنهای ایرانی، بهری بزرگ از سرگردانی و گمگشتگیها را از میان برمیدارد.
جشن سده فرخ باد. فرختر باد.
/channel/dejnepesht4000
.
.
قاچاق سوخت به افغانستان
۷ بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
قاچاق سوخت از شهرهای مرزی خاور ایران به کشورهای همسایه!
رخدادی کوچک که میشود زود و آسان دامانش را برچید. اما رها شده و بدان نگاهی نشده، تا گرفتاریی شده روزمره.
هر کس که دستی در کارهای اجرایی دارد گزندگی قاچاق سوخت را چشیده و زخم آن را برپیکر میهن دیده و در دل خورده است.
در خبرهای سال ۱۳۲۴ هم پیشینه این قاچاق سوخت به دست آمد.
گواه آن که این زخمی است دیرماند در پیکره خاوران ایران.
خبر و مشخصات آن چنین است:
«در دو ماهه اخیر بالغ بر دو هزار حلب نفت، شبانه از بیرجند خارج و وارد زابل، و از زابل به خاک افغانستان رفته است.»
- روزنامه اطلاعات.
۶ بهمن ۱۳۲۴.
ص ۴.
خبر مربوط است به حوالی پایان سال ۱۳۲۴. بیشترک از سالی از درگذشت امیر شوکتالملک، فرمانروای آگاه و دلسوز قاینات برآمده. دستگاه فرمانروایی مرکز تازه در کار بازیابی خود پس از پایان اشغال ایران به دست ارتش سرخ است و فرمان آن در حاشیههای کشور چندان که شاید روا نشده. در خلأ قدرتی که در این خطه سر باز کرده، مسأله قاچاق سوخت از شهر به خارج کشور هم پیدا میشود!
چه جریانهایی چه سودهایی در این قاچاق داشتهاند، و اکنون دارند؟
/channel/dejnepesht4000
.
.
درس «سعدی» در رشت
۴ بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در این زمانه که ما ایرانیان از آیینها و مرامها جز درندگی و نامردمی ندیدهایم، بر همه ماست تا به آموختن فرهنگ و زبان پارسی روی آوریم.
زبان پارسی از بنیادهای ماندگاری ایران و ایرانیان است. هرچه در آموزش این زبان بکوشیم به راه نیرومندی ایران رفتهایم.
بر خود دیدم به آگاهی برسانم که دوست ما آقای بهادر قاسمی بر آن است که دورهای برای خواندن و آموختن بوستان و گلستان سعدی برگزار کند.
این دوره از روز هفتم بهمن ماه در رشت آغاز خواهد شد.
بهادر قاسمی را از دورههایی که برای شاهنامه برگزار میکند شناختهام.
او شاهنامه را درست میخواند و میشناسد.
درس سعدی او هم آموختنی خواهد بود و چون دیگر کارهایش، به سود ایران.
مرا اگر زمانی بود و در رشت جایی بود، بیگمان به درس سعدی از زبان بهادر قاسمی میشدم.
خواستاران این دوره سعدیخوانی به نشانی زیر در تلگرام بروند:
@Arash_Kamangiiir
/channel/dejnepesht4000
.
.
ستایش تدبیر و رای و صلح
۳۰ دی ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
همی تا برآید به تدبیر کار
مدارای دشمن، به از کارزار
حذر کن ز پیکار کمتر کسی
که از قطره، سیلاب دیدم بسی
بود دشمنش تازه، و دوست ریش
کسی کش بود دشمن از دوست، بیش
مزن بر سپاهی، ز خود بیشتر
که نتوان زد انگشت بر نیشتر
اگر پیل زوری و گر شیرچنگ
به نزدیک من، صلح بهتر که جنگ.
- بوستان سعدی.
تصحیح علامه محمدعلی فروغی.
باب نخست. ص ۲۴۸.
این سرودههای نغز سعدی، سخن روزانه ایرانیان بود. سخن سعدی، درس مدرسههای طلاب بود.
دریغ که فقط بر سر زبان بود، و درس بود، و بر رفتار کسی ننشست.
/channel/dejnepesht4000
.
.
به پیشباز نوروز با "رو وَر کِرده"
محمود فاضلی بیرجندی
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
در تکاپویی که برای نوشدن هر سال در میان ایرانیان در میگیرد آیینهای زیادی هست که کاش همه آن ثبت و ضبط شود.
یکی از آن آیینها در بیرجند، پختن انواع شیرینیهای محلی است. شاید کمتر کسی باور کند که بیرجند یکی از گنجینههای غنی و اختصاصی پخت انواع شیرینی را دارد.
علت باید در آن باشد که این شهر هم مرکز حکومت بوده و هم شهری دور از دیگر شهرها که باید راه و رسمهای خودش را برای زندگانی فردی و جمعی شکل میداد. و چه خوب هم داده است.
از بهترین شیرینیهای بیرجندی همین است که عکسی را از آن آوردهام. نامش "رو وَر کِردَه".
دو لایه نان میپزند، از آرد و روغن. و با قالبی دلخواه قالب میزنند. در میان آن، خمیری میریزند که از شیره انگور و آرد، مقداری جوز، هل و زنجفیل درست میشود.
حاصل کار، این شیرینی است که منحصر است به خانوادههای بیرجندی.
در باره تاریخ پدیدآمدن این شیرینی بیهمتای سالم جست وجوهایی کردهام و به جایی نرسیدهام. گویا برخی شهرهای دیگر جنوب خراسان هم این شیرینی را میپزند. بار پیش که در باره "رو ور کرده" نوشتم دوستانی خبر دادند که نخستین بار مردم شهر طبس این شیرینی خوشمزه کممانند مغذی را ساختهاند.
تهیه و پخت "رو ورکرده" زحمت دارد، و به همان اندازه دلپذیر است. از شیرینیهای مختص نوروز و سر سال و ماه نو بود و هست.
گفته میشد: "رو وَرکِرده، خو وَرکِرده".
کنایه از آن که پختن این شیرینی عرق سازنده را درمیآورد!
در قدیم نان شیرینی از گندم دیمه کشت محل بود که در آسیای آبی یا بادی محل، آرد میشد. روغن زرد بدان میافزودند. و شیرینی را در فر زغالی میپختند. حالا آردی را میخریم که نمیدانیم از کجا و از چه فراهم شده. آن را بر آتش گاز میپزیم که جان و جوهر ندارد. آتش نیست.
دیگر سالهایی است که پخت و پز رو ور کرده از خانهها برافتاده. اما بعضی از مردم آن دیار، همچون این نگارنده، در آپارتمان هم دست از پختن رو ور کرده برنداشتهاند، ولو در اجاق گاز خانگی. که به قولی تا رو ورکرده نباشد، نوروز نشود.
نوروز و جشنهای آن را تا بتوانیم بزرگتر، گرمتر و شادتر میگیریم. چند تن تاریکاندیش طالبخو نمیتوانند و نشاید فرهنگ دیرین مردمی را با دشنام از میان بردارند. شادی و جشن، با دیانت ستیز ندارد.
غم از اهریمن است.
شادی، خدایی است.
نوروز و سال نو بر "ایرانیان" فرخ باد.
/channel/dejnepesht4000
.
.
.
پارهای از هنجارها و آیینهای اسفندماهی بیرجند
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
اسفند ماه، در زندگانی ایرانیان، ماه جنب و جوش بوده و خواهد بود.
جنب و جوش برای نو شدن آدمی و زندگانیاش.
و آن جنب و جوش، هنجارهایی داشت و آیینهایی.
در این نوشتار پارههایی را از آن هنجارها و آیینها را میآورم که به ماه اسفند در بیرجند روان بود.
این هنجارها از دهه ۱۳۵۰ خورشیدی با شتابی از میان رفت، دمافزون. کسی هم در میانه نبود تا شتاب گریز از دنیای خودی را بگیرد و یک دم بانگی برآورد که چنان شتابان رو به کجا میرویم؟
بگذریم که سخن اندرین باره فراوان است. کنون چند پاره بازمیگویم از آنچه به اسفندماه در بیرجند میشد، میکردند:
۱.. خریدن و پوشیدن جامه نو
این را همه میدانند و آگاهی نوی نیست. اما میخواهم به یاد آورم که در پشت این آیین زیبای بزرگ، شلوغی کار خیاطها بود. خیاطان شهر، زنانهدوز و مردانهدوز، شبهای اسفندماهی را تا صبح باز بودند. چراغها روشن بود و یکسره کار میکردند. ممکن بود نصف شب به مشتریی نوبت برسد. باید آماده میبود که همان دیرگاه به خیاطی برود و جامهاش را بر تن، آزمایش کند.
۲. پخت نان و شیرینی
دو سه هفته مانده به نوروز اهالی در سراهای خود نان میپختند. نان خانه و خانواده به روال همیشه پخته میشد. افزون بر آن نان خشک، تَفتو، پَتیر، نان چایی، زنجفیلی، و ... هم میپختند.
اینها سوای شیرینیهای جورواجور بود که حتما میپختند، و سخن در باره آن بماند به زمانی و جایی دیگر. کار زنان نانوا و شیرینیپز سکه میشد. ممکن بود نانوا از سر شب تا نیمه شب وقت میکرد که به سرای یکی از مشتریان بیاید. از بس در اسفند ماه سرش شلوغ بود.
۳. آجیل مشکل گشا
این آجیل هم گاه در برخی آیینهای دیگر در پذیراییها میآمد. اما در نوروز حتما یکی از قلمهای پذیرایی بود. سخن از آجیل مشکل گشا دامنه زیاد دارد. چون با باورهای همگانی درآمیخته بود و ای بسا بازگفتن آن پراکندن خرافه باشد.
بچههایی در بازار پیدا میشدند که آب آلو میفروختند. با آوای نوجوانانه خود بانگ برمیآوردند: آب آلووووو.
آب آلو آثار سنگینی آجیل و شیرینی را از بدن میزدود.
۴. سر سوزی (سبزه)
بیرجندی ممکن نبود برای نوروز سبزه نکارد. سبزه را با گندم، عدس، خاکشیر، و ... میکاشتند. در سرای هر کس به شمار اعضای خانواده سبزه میکاشتند.
کسانی هم بودند که سبزه زیاد میکاشتند تا در بازار بفروشند. چون سبزههای آنها زیاد بود در خانه جا نمیگرفت. پس سبزه را بر بام حمام محل میگذاشتند تا گرم بماند و به موقع به بازار برسد. تا این مقصود برآید بایستی با گلخنبان هم طرح دوستی ویژه میریختند تا با کارشان همراهی کند.
۵. حمام و حمامی
کار حمامیها و حمامها در اسفند ماه سکه میشد. در همه سراها حمام نبود. پس بایستی به حمام محله میرفتند. از یک هفته مانده به نوروز حمامها شبانهروزی باز بود. این حمامرفتن نوروزی هم حکایتها داشت. برخی را از آن گرد آوردهام که بماند به جایی دیگر.
۶. نامزدی، خواستگاری، عروسی
کسانی که دَ نشو کردن (نامزد کردن)، دَ کوش کردن (خواستگاری)، عقدبندو، و عروسی داشتند کارها را چنان سامان میدادند که به نوروز بیفتد و شگون داشته باشد. نوروز بهترین زمان و برترین مناسبت بهر این کارها بود.
۷. سفره هفت سین
سفره را هر کس به اندازه داشتههای خودش و به اندازه پسند خودش میانداخت. فراهم کردن چیزهای سر سفره هر یک داستانی داشت و راه و روشی. داستان تخم مرغ رنگی را بگویم و بگذرم که هر کس به روشی این کار را میکرد.
کسانی تخم مرغ را با کاه میجوشاندند که زرد کمرنگی میشد، معصوم. کسانی تکه پارچه رنگینی به دور تخم مرغ میپیچیدند و آن را میجوشاندند. رنگ و نقش پارچه بر تخم مرغ مینشست. به روزگار ما که رسید طرحهایی با ماژیک بر تخم مرغ میکشیدیم، که لطفی نداشت.
مادربزرگ تخم مرغهایی به ما میداد، به رنگ لاکی.
کاش از او پرسیده بودم آن رنگ را از کجا می آورد و با چه روشی بر تخم مرغهایش مینشاند.
نوروزی که در راه است، فرخنده باد.
/channel/dejnepesht4000
.
ابوالفضل زاهدی پور
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بر سر آن بودم که به امروز ادای دینی دیگر به فردوسی کنم. او که به سخن انوری «خداوند» بود. خداوند ایران و ایرانیت. فردوسی نوشته است به ارد روز از ماه اسپند کار سرایش شاهنامه را به سر رسانده. اما خبری دیگر افتاد که دیدم به فرموده بیهقی «مرا چاره نیست از بازنمودن این خبر.»
خبر افتاد که ابوالفضل زاهدی پور هم گذشته شد. نام او در چند دهه کنونی در جنوب خراسان با نام نشریهاش میآمد: «نواندیش.»
به زاد جوان بود و به دانش سالمند. چهارم خرداد ۱۳۵۳ در بیرجند بزاد. در بیرجند تا دانشگاه درس خواند. وارد کار که شد آغاز روزنامهنویسی کرد. کاری که در خونش بود. نواندیش را که منتشر کرد نشان داد که اندیشهای نو دارد.
چند دهه پیشتر به آن زمان که متوهمان ملیگرایی بر راه آن پیر نیرنگباز قجر میرفتند، در بیرجند هم نشریهای به راه انداختند با نام «آزادی قاینات»، که هنوز خواندنی است. هم از خبرها، هم از قلم پربار نویسندگانش، هم از آن نگاهی که به دنیا میانداختهاند. با این عیب بزرگ که ایرانی آشفته و ویرانه و تباه میخواستند، با مردمی بیمار و گدا. دستاورد قاجاران!
از آن زمان پس، کسی در بیرجند نبود که روزنامهای انتشار دهد. زاهدیپور آن کس بود که پیدا شد و کار را تمام کرد.
چندی نشریه نواندیش را انتشار داد. چندی از روزنامه اعتماد، چاپ تهران، پروانه گرفت و هر روز لایی چند برگهای را همزمان هر شماره اعتماد چاپ میکرد و در بیرجند پخش میکرد. آن دوره همزمان با تاسیس استان در جنوب خراسان شد. زاهدیپور با نشریهاش یاریها به پیشرفت جریان استانشدن بیرجند کرد. هرگز بابت این کار، دکانداری هم نکرد.
نبوغی در روزنامهنگاری داشت. خبر و مطلب تولید میکرد. مطالب او تیترهای خبری زنده و پرخون داشت. تیترهای وصفی او هم زنده بود و روزآمد. محتوای مطالبش مربوط به زندگانی مردم و اوضاع جنوب خراسان بود. چنان نبود که خود یا ابوابجمعیاش پای تلکسها بنشینند و هر آنچه را دریافت میکنند به حروفچینی بسپارند و روزنامهای چاپ کنند. مینوشت. میآفرید.
زاهدی راهی نو در روزنامهنگاری بومی باز کرد. مدرن بود و درخشان. اما بومی میاندیشید، بومی تیتر میزد و بومی مینوشت. آنان که با او کار کردهاند به یاد میآورند که همکاری با او، کلاس درس روزنامهنگاری بود. برخی از آنان بعدها نشریههایی یا کانونهای فرهنگی باز کردند. همه بر پایه و مایه آنچه از او آموخته بودند.
با خانم نرگس غفرانی درپیوست. همسرش، همکارش در روزنامهنویسی شد.
زاهدیپور مکتبی در روزنامهنگاری جنوب خراسان بود. دل و جرات کار داشت. زمانی بر امام جمعه نقد نوشت. امام جمعه جایگاه بلند خود را ندید. از روزنامهنویس جوان شکایت کرد و محکومش کرد. یک بار هم بر سر چاپ کاریکاتوری به دفترش ریختند و راه کارش را بستند. چندی از کاری دور ماند که دلدادهاش بود. به درس خواندن روی کرد. راه درازی را میرفت و میآمد تا کارشناسی ارشد گرفت.
او خود متخصص بود. ارشدترین روزنامهنگار بود، و اگر با او درنمیستیختند ممکن بود استاد روزنامهنگاری در این ناحیه خاوران بشود. تراز روزنامهنگاری او از آنچه در دیگر شهرهای خاوران از مشهد تا زاهدان چاپ میشد چند سر و گردن بلندتر بود.
از آزارها که دید بر کناره رفت. دلش شکسته بود. شاید تندتر از تاب زمانه گام برداشته بود. شاید برخی رفتارهایش جای درنگ داشت. اما سزاوار چنان شکستهشدنی نبود. او یکی آدمیزاد بود. با محدودیتها که هر آدمیزادی دارد.
در چند سال کنونی روزنامهای دیگر راه انداخت، به نام «زعفران». زعفرانش هنوز بر میدهد. اما خودش از شدت دلگیریها بیمار شد. سرطان بر جانش افتاد. چهار سالی با بیماری درآویخت. اخیرا پزشک معالجش گفته بود باید برای دوره درمانی دیگر روانه مشهد شود. اما دیگر نا نداشت. گفته بود میمانم، هر چه میخواهد بشود. و چنین شد که روز ۲۵ اسپند بازپسین دم را برکشید. «تو گویی که بهرام هرگز نبود.»
در شهری که مردمش هر ساله میلیونها میلیون تومان برای سنگفرش عتبات میفرستند کسی پیدا نشده که پولی بدهد و دستگاههای درمانی بیاورد.
در سر داشتم که هر گاه دوباره به بیرجند شوم حتما باز به دیدارش شوم. میدانستم که او به درد میخورد. به درد محل میخورد. به درد ایران میخورد.
بیهقی میفرماید: «هر چه بر کاغذ نبشته آید بهتر از کاغذ باشد.»
ابوالفضل زاهدیپور رفته است. از او بسی نبشتههای خوب داریم، بهتر از کاغذها.
بادا آنان که بر او تاختند دمی به خود آیند. رفتارهای همه ما بر کاغذهایی نبشته میشود.
/channel/dejnepesht4000
.
.
چهارشنبه سوری
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
از چند روزی مانده به بازپسین چهارشنبه امسال بگومگوها درگرفته که این آیین چهارشنبه سوری ایرانی است یا انیرانی! یکی با گواهان گوناگون بر ایرانیت آن پا میفشارد و آن یک میکوشد فرانماید که این جشن ایرانی نیست.
ندانم چه میشود ما را که به یکباره بر سر جشن هم از در وازَدَن یکدیگر درمیآییم. چنان که نزدیک است گفتارها از تندی به کینآختن بکشد.
برای امروز ایران و ایرانی کرامند آن است که دمی به جشن و شادی سر کند. دیگر چرا باید بر سر خاستگاه جشن به کندوکاوهایی برآییم که جایش در میان همگان از ما مردمی نیست که دهههاست کوشش میشود با غم و اندوه خو بگیریم، مرگپایی در میان ما گسترانده شده و گور و گورستان را جایگاه برآمدن نیازها وانمودهاند؟
دمی به شادی گذراندن برای ما چونان کیمیایی است که قارون کند گدا را. پس چه جای و چه زمان برای این گفتوگوهاست؟
راستی مگر یک بار در خاستگاه و گوهر دیگر جشنها یا دیگر سوکهایی که بر جان ما نشاندهاند درنگیدهایم؟
میدانیم این همه سوک و سوکواریها از کجا و از چه زمان آمده؟ این انبوه سوکها در تاریخ جایی داشته، یا برساخته است و به کار نیازهای رسمی میآمده که چونان تار عنکبوت بر جان و زندگانی ما افتاده؟
اکنون دست از هر سخن بدارید و به شادمانی برخیزید.
از نخستین روزهای اسفند تا به دررسیدن ماه فروردین زیبا هر چه از نیاکان خود داریم جشن است و شادی.
جشن بگیرید و شادی کنید. غم و سوک از آن بنیادگذارانش باد.
ایرانی ملت شادی و زندگی بوده و خواهد ماند.
آن سخن قدیم را که بر سر زبانهاست به یاد آوریم که: با این همه غم که در خانه دل نشاندهاند، اندکی شادی باید.
همواره شادی باید. همواره شادی باد.
.
از چهارشنبه سوری تا نوروز، از نوروز تا هر روز، همه زمانها بر ایران و ایرانی شاد باد.
جز شادی مباد.
چهارشنبه سوری فرخنده باد
/channel/dejnepesht4000
.
.
بهروز وجدانی
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ششمین فرزند پدر و مادرش بود که روز ۱۹ اسفند سال ۱۳۲۸ در سرای پدری در محله غریبان بیرجند به دنیا آمد. پدر و مادرش فرزندان دو برادر بودند، پسر عمو و دختر عمویی از اهالی سرچاه که با هم درپیوسته بودند.
آن دو به شهر آمده بودند و پدرش، محمدعلی وجدانی، به کار دوزندگی برای زنان روی کرده بود. آن مرد نظرپاک که در بیرجند، نامی به زنانهدوزی درکرد و تا بود کارش همین بود. (نوشتاری را در شناساندن او پیشتر در همین دهلیز آوردهام).
بهروز در مدرسههای شوکتیه درس خواند تا دیپلم گرفت. در تهران درس را پی گرفت تا کارشناسی گرفت و برای ادامه تحصیل روانه امریکا شد. کارشناسی ارشد گرفت و به ایران بازآمد و وارد کار در مرکز مردم شناسی وزارت فرهنگ و هنر شد. مرکزی که پس از سال ۱۳۵۷ به سازمان نوتاسیس میراث فرهنگی پیوست. در همان سازمان ماند تا سال ۱۳۸۵ بازنشسته شد.
اما بهروز وجدانی مردی است که زندگی را سوای این گزارش معمولی و ساده گذرانده.
او موسیقی بخشی را چنان استادانه میشناسد و تحلیل میکند که پرونده موسیقی بخشی را به او سپرده بودند تا در فهرست جهانی میراث ناملموس یونسکو به ثبت برساند.
پارسال سازمان فرهنگی هنری آموزشی ملل متحد ـ یونسکو ـ برنامه بزرگداشت او را بر پا داشت و آگاهان و کارشناسانی از سراسر دنیا او را یکی از گنجینههای زنده بشری معرفی کردند و ستودند.
او پژوهشگر و تدوینگر و مدیر پرونده «مهارتهای سنتی ساختن و نواختن دوتار» هم بوده. این پرونده را هم برای ثبت در یونسکو به دست گرفته و به انجام رسانده است. دوتار را او در یونسکو به ثبت رسانده است.
جز اینها در چندین پرونده دیگر هم دست داشته که همه آن با موسیقی ایرانی پیوند داشته است. سرنام برخی از آن پروندهها این است:
ـ ردیفهای موسیقی ایرانی
ـ مهارتهای سنتی ساختن و نواختن کمانچه
ـ مهارتهای سنتی ساختن و نواختن عود یا بربط
پژوهشی در پیرامون نوروز و نغمههای گمشده ایرانی کرده که بازآفرینی آن میتواند بر شکوه نوروز بیفزاید.
کتابهایی در معرفی موسیقی ایرانی نوشته و برای نگاهبانی از موسیقی ایرانی به جان کوشیده است. یکی از آنها «فرهنگ جامع موسیقی ایرانی» از کتابهای مرجع موسیقی ایرانی است. این کتاب در سال ۱۳۸۶ کتاب فصل شناخته شد و از آقای وجدانی تقدیر شد.
از دیگر کتابهایش که همه به شناساندن آثار موسیقایی ایرانی و نگاهبانی از آن پیوند دارد، این است:
ـ فرهنگ تفسیری موسیقی
ـ موسیقی و ساز در سرزمینهای اسلامی
ـ خودآموز موسیقی
ـ حضرت علی در نغمههای عامیانه ایرانی
ـ فرهنگ موسیقی ایرانی
ـ سازشناسی موسیقی ایرانی
ـ عناصر مشترک هویت ملی ایرانیان
ـ موسیقی ایرانی و هویت
ـ موسیقی و مالکیت فکری
ـ موسیقی مقامی و بومی نواحی خراسان
وجدانی از این کارها سودی نبرده و هر چه کرده برای قوام و دوام موسیقی کرده است. بودهاند و هستند دیگرانی که از دستاورد کارهای او بهرهها بردهاند و به رو نیاوردهاند که نان از سفره گشاده دانش و هنر او میخورند.
بهروز وجدانی دهها سخنرانی کرده و با رسانههای دیداری و شنیداری داخلی و برون مرزی گفتوگوها کرده است. چندین بار بزرگداشت او را در تهران و شهرهای دیگر گرفتهاند.
موسیقی را بهترین راه همبستگی اقوام ایرانی میداند و بر پایه همین آگاهی است که برای رونق بخشیدن به موسیقی نواحی و بومی مردم ایران میکوشد.
سرآمدان موسیقی امروز ایران دوستان اویند. یا او با آنهاست، یا آنها در سرای او گرم شنیدن نغمههای جاودانه موسیقی ایرانیاند.
به این زمانه که مردان و زنان پرمایه و دانشیان هنرمند خانهنشیناند و یاوهسرایان بر بلندای مجلسها نشستهاند، به گفته سعدی شیرینگفتار: هر دم که او برکشد ممد حیات ملی ایران است، و هر بازدمش مفرح ذات.
وجود بهروز وجدانی مایه نازش و بالش ایرانیان است. او از نادرگان امروز ایران ماست. اهل خودنمایی نیست و آرام و خموش با دلبستگیهایش به نغمههای ایرانی سر میکند.
کوششهای او به راستی نماد سخن فرخی سیستانی است: «تنیده ز دل، بافته ز جان».
از بهروز وجدانی کم گفتهایم. در بارهاش کم نوشتهایم. ارج این گنج شایگان را چنان که باید نگزاردهایم. اما دل او، آن کان خنیاهای ناب ایرانی، پهناورتر از جای گلایه است.
بر خود دیدم تا این چند کلمه را به راه ادب و حقگزاری بنویسم.
پایان این نوشتار فقط جای این چند کلمه است:
استاد؛ پوزشخواهم که این قلم شکسته ناساز من از پس گزارش ارج وجود شما برنمیآید.
***
این نوشتار برای زادروز استاد آماده شد. نگارنده در سفر بود و نتوانست ان را در زمان درست انتشار دهد. بدین روی از استاد و خوانندگان پوزش میخواهد.
/channel/dejnepesht4000
.
.
فرهنگ ایرانی
راه و آیین نگر و کردار
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
آنان که در سدههای گذشته بر ایران فرمان راندهاند نگذاشتهاند که نیروی ملی ایرانی خودش را نشان دهد. ایرانی را در هیاهو خواستهاند و به ستیزه با هممیهن خودش یا پیکار با همسایهاش سرگرم کردهاند تا مبادا این ملت بزرگ کهن قد راست کند و از جا برخیزد.
نگاهی کوتاه به جنگهای ایران و یونان قدیم بیجا نیست. ما کمتر درنگریستهایم که نبردها با یونان، با زندگانی ما و زندگانی اروپاییان چه کار کرد.
از مهمترین رخدادهای آن نبردها شکست داریوش بزرگ از یونانیها در نبرد ماراتون در ۴۹۰ سال پیش از زایش عیسی است که گفته شده سرنوشت آسیا و اروپا را دیگر کرد.
استاد پورداوود در این باره سخنان دو مورخ و نویسنده فرانسوی و امریکایی را گواه آورده و نوشتهاند که
"اگر ایرانیان در آن نبرد پیروز میشدند تمدن ایرانی دنیا را فرا میگرفت و دین ایرانی نیز در دنیا همگانی میشد. همچنان که دنیا امروز در زیر درفش تمدن یونان باستان است و دین عیسوی از یونان به دنیا پراکنده."
ـ استاد ابراهیم پورداوود.
خرمشاه.
کوتاه شده از ص ۸۴ و ۸۵.
این نوشتارها از سر بازیچه نیست. ایرانی چنان بنمایهای داشته که میتوانسته دنیا را دیگرگون کند. امروز هم ایرانی تا به آن بنمایه و ریشه خودش پیوند نخورد در دنیا سر بلند نخواهد کرد.
چیزی که جز آن شود، و کاری که جز آن کنیم، باد است و افسوس.
/channel/dejnepesht4000
.
.
سرمای سوزناک
و پناهگاه شاهی "ور جمکرد"
۷ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
از پادشاهان باستانی ایران، جمشیدشاه پیشدادی، جای و ارجی دیگر دارد. در پادشاهی او بیماری و مرگ نبود. آدمیان در بیشترین آسودگی و خوشی میزیستند. هم جمشید پادشاهی است که اهورامزدا با او سخن گفت. بدو آگاهی داد که سه سال پیاپی زمستانهایی سهمگین در پیش است. زمستانهایی که شاید مردم و جانداران همه، از سرمای سخت آن نابود شوند. پس جمشیدشاه بر خود گرفت تا دژی بسازد و همه هستندگان را اندران گرد آورد.
جمشیدشاه آن پناهگاه یا دژ را در زیر زمین بنهاد و آن را «وَرِ جَمکرد» نامیدند: وَری که کار ساختن آن را جم کرده بود.
جمشیدشاه اندران دژ از همه مردم و جانداران، و هم تخمه همه جانداران سودرسان و گیاهان را گرد آورد تا زندگی همه از سرمای سوزناکی که در راه است آسیب نبیند.
ـ اوستا ـ وندیداد. فرگرد دوم.
ـ شناخت اساطیر ایران نوشته جان هینلز.
این داستان همانندیهایی با داستان توفان دارد که در دینهای ابراهیمی آوردهاند. در داستانهای ابراهیمی نزدیک است که آب سرتاسر دنیا را فرا بگیرد. خدای خبر این رویداد را به نوح پیامبر میدهد. او کشتی میسازد و آدمیان و جانداران و گیاهان را در کشتی مینهد تا از نابودی وارهند.
در داستان ایرانی سرمای سخت بر جهان چیره خواهد شد. خدای خبر را به پادشاه ایران میدهد و او دژی به زیر زمین میسازد.
این داستان دلکش ایران باستانی به فراخور برف و سرمایی بازگفته شد که این روزها سرتاسر ایران زمین را در بر گرفته. تا به یاد آورده شود که پادشاهان ایران، در افسانه و در تاریخ ایران، پناه و پشتیبان همه باشندگان ایران زمین بودهاند، به این مردم دل سوختهاند، تا آرامش و برخورداری ایرانیان پایدار بماند.
/channel/dejnepesht4000
.
.
کوهی که به فریاد ایرانیان آمد
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
از کتاب «یادگار زَریران» این را بدانیم که ارجاسپ تورانی به روزگار شاهنشاهی گشتاسپ به ایران تاخت.
«یادگار زَریران» گزارشی است از آن نبرد که بر سر گرویدن شاهنشاه ایران به دین زرتشت بر پا شد. تورانیان از این گروش ناخرسند شدند و به جنگ ایران آمدند.
«بندهش»، کتاب آفرینش ایرانی، در فصل پدیدآمدن کوهها خبری دارد از کوهی که آن را «مَد و فریاد» نامیده بودند.
بندهش نوشته است که در آن نبرد، ایرانیان در تنگنا افتادند. پس در همان هنگام تنگنای ایرانیان، کوهی بزرگ در کومش بشکست و لختی از آن کوه در میان دشت غلطید. این رویداد سپاه ایرانیان را از تازشگران تورانی جدا کرد و چنان شد که ایرانیان وارستند و از گرفتاری برهیدند.
پس از آن، نام آن کوه را «مَد و فریاد» نامیدند.
استاد پورداوود در گزارش یشتها نوشتهاند که این نام در زبان پهلوی یعنی «آمد به فریاد».
همانند این داستان در جنوب خراسان هم شنیده شده است که آدمیان بر کوهی که به یاری بزرگان ایشان میآمد نامی نهادهاند، به فراخور حال.
داستان این کوه هم به روزگار پیامبری زرتشت پیکر بسته است.
آن کوه نام «مارکوه» دارد. قدمای بیرجند نقل میکردند که بدان روزگار که زرتشت پیامبر دست به کار ساختن نیایشگاهی شد همه کوههای دنیا به راه افتادند تا هر یک سنگی را به دست پیامبر ایرانی برسانند تا در ساختمان آن نیایشگاه به کار بندد و همه کوهها در آن نیکی سترگ انباز شوند.
این کوه که در میانه بیابان خاوری بیرجند افتاده تازه به راه افتاده بود و رو به نشستگاه شاهی میرفت که بدانست زرتشت پیامبر کار ساختمان نیایشگاه خویش را به انجام رسانده و بیش دیگر نیازی به سنگ و ساختمایههای ساختمانی نیست. پس در جای خویش بایستاد.
داستان این کوه را در دوره پس از درآمدن اسلام به ایران بگردانده و آن را به ابراهیم و ساختن نیایشگاه نسبت دادند. به روزگار کنونی هم باز داستان بگشته و به یاری به امامی از شیعیان نسبت دادهاند!
کوههای ایران، یاران و فریادرسان دیرینه ایرانیان بودهاند. هنوز هم هستند.
کوههای ایران!
/channel/dejnepesht4000
.
.
پیوند ایرانیان با شاه
با یادی از جنگ نهاوند
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
۲۵ بهمن را سالروز جنگ نهاوند نوشتهاند که باز پسین جنگ ایرانیان در انجام فرمانروایی شاهنشاهان ساسانی بود.
یزدگرد سوم بازپسین شاهنشاه ساسانی تیسپون، نشستگاه شاهی، را ترک گفته و به درون کشور به خراسان شده بود تا مگر بتواند سپاهیانی گرد آورد.
گزارش تاریخ طبری در این باره حکایت از فرمانبرداری ایرانیان از یزدگرد شاهنشاه دارد و چنین است:
یزدگرد شاهنشاه (از مرو) به مردم جبال مابین باب و سند و خراسان و حلوان نامه نوشت، و آنها بجنبیدند و به یکدیگر نامه نوشتند و سوی یکدیگر رفتند و همسخن شدند که به نهاوند بیایند و آنجا کارهای خویش را استوار کنند.
از پارسیان و پهلویان جبال از مابین باب تا حلوان ۳۰ هزار جنگاور فراهم آمد. از مابین خراسان تا حلوان ۶۰ هزار کس و از مابین سیستان تا حلوان ۶۰ هزار کس فراهم آمدند.
پارسیان گفتند: محمد که دین برای عربان آورد قصد ما نکرد. از پس محمد، ابوبکر شاه عربان شد و قصد دیار پارسیان نکرد. پس از آن عمر شاه ایشان شد و ملک وی گسترده و پهناور شد تا به شما رسید و سواد و اهواز را گرفت و به زیر فرمان آورد و به این بسنده نکرد و به دل خانه پارسیان تاخت. اگر سوی او نرویم، او سوی ما آید که مملکت را به ویرانی داد و به شهر پادشاهی ما تاخت، و دست برندارد مگر او را از دیار خود بیرون کنیم و این دو شهر را بگیریم.
پس پیمان نهادند و میان خود در این باب مکتوب نوشتند و بر آن همدل شدند
- تاریخ طبری.
جلد پنجم.
صفحه ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۱.
ایرانیان و به ویژه زرتشتیان، زان پس هر سال به روز ۲۵ بهمن آیینی به گرامیداشت جانباختگان جنگ نهاوند بر پا میکنند.
/channel/dejnepesht4000
.
.
بازخوانی اندرزی از سعدی
۹ بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
چو کردی با کلوخ انداز پیکار
سر خود را به نادانی شکستی
چو تیر انداختی بر روی دشمن
چنین دان کاندر آماجش نشستی.
- گلستان سعدی. باب اول.
اندرزهای سعدی را شاید که بارها خواند و از بر کرد.
اما جهان ما و جهاننگری ما چندان از جهان سعدی دور شده که اندرز او کنجی را هم از دلی خوش نمیکند.
به روزگار سعدی، آدمی بود و آنچه در برابر خویش داشت.
به روزگار کنونی پیکارگر، ناپیداست و کلوخ انداز هم چندان در کارش ورزیده و آزموده است که ای بسا خود، پیکارگر سرمست غرور را برانگیخته تا سنگی پرتاب کند.
به روزگار سعدی، کلوخ انداز پادافره پیکارگر را میداد.
به این روزگار، پیکارگر به زنهار میماند و کلوخانداز، خلقی را به تاوان تباهکاری او پادافره میدهد.
کلوخانداز، شاید زمانی دیو باشد، نه یکی کلوخانداز. ترسناکتر، کژخوتر و دلسنگتر از دیوان مازندرانی.
سعدی، چنین زمان و زمانهای را ندیده بود.
/channel/dejnepesht4000
.
.
بیبی نجف
۵ بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
نامش نسا اسلامی بود. زاده سال ۱۲۸۷، در سیندادان. آن آبادی کهن که معنای نامش «شهر خردمندان» است و در این سالها نام کهن، زیبا و پرمعنایش را برگرداندهاند. چرا؟
در بیرجند با نجف صندوقداران درپیوسته بود که نیاکانش از صندوقداران دستگاه امیر شوکتالملک بودند و نام از آن پیشینه داشتند. از آن زمان بیبی را به نام شوهرش خواندند و شد: بیبی نجف.
بیبی و شوهرش خانهای داشتند در محله ناصحها. دکان کوچکی در بر خیابان حکیم نزاری اجاره کرده بودند، بالاتر از آرامگاه حکیم نزاری، در مِلک آقای نیکمنش، از قرار ماهی پنج قران.
بیبی یکبار تعریف کرده بود: سر هر سال که میشد شصت قران (شش تومان) کرایه دکان را یکجا میبردم تا به آقای نیکمنش بدهم. اما هرگز نشد که پول را از من بستاند.
او مردی بود به راستی نیکمنش.
بیبی حواسش خوب جمع بود. زندگی و دکان را او راه میبرد. شوهرش آقای صندوقدار ناخوش احوال بود. طرفهای ساعت نه یا ده هر روز خودش را به دکان میرساند. در میانه راه هم چند جا میایستاد تا نفسی تازه کند. اما بیبی هر روز اول وقت، دکان را پیش از آن باز میکرد که مدرسهها باز شود و دانشآموزان روانه مدرسه شوند. اول وقت هر روز جلوی دکانش آبپاشی و جارو شده بود. غروب که میشد هم خودش لمپای دکان را روشن میکرد.
دکان بیبی نجف از اندک دکانهایی بود که با کیسه دانشآموزان سازگاری داشت. او چیزهایی در دکانش داشت، محبوب دانشآموزان:
اُو قروت، قروت مَاسی، قلم شیرینی، نخود کشمش، نقل نخودی، نقل رنگه، و به ویژه خرمای بیخَسته. دانشآموزها میدانستند که هر بار یک قران بدهند، بیبی نجف جیبهایشان را پر خرمای بیخَسته میکند.
همین بود که یک بار رندی، بر دیوار دکان بیبی نجف نوشته بود:
«نمایندگی انحصاری خرمای بیخَسته، زردک شسته، شلغم پخته»
خرمای بیخَسته خرمای ریزی بود، خوشمزه که از خبیص میآوردند.
زردک را هم خود بیبی میشست. چند قدم پایینتر از دکانش شیر آبی در پیادهروی خیابان بود. هر روز مدتی سرگرم شستن زردک در کنار آن شیر آب میبود. سپس زردکهای شسته و تر و تازه را روی تختکهایی میریخت و جلو دکانش میچید.
شلغم پخته هم دسترنج خود بیبی بود. شلغمی که پس از تمیز کردن، از سر شب تا صبح زیر خاکستر داغ میگذاشت تا بپزد. دیگر شلغم نبود. کیمیا میشد!
بهار هر سال، تا درختان بَنه کوه باغران بر میداد، تختکهای "بَنه هُر" جلو دکان بیبی چیده میشد. اما نمیشد که تختکهای بَنه تا عصر پر بماند. بچهها با اشتها و آز میخریدند و همانجا در دم، میخوردند!
بیبی نجف زنی بود مهربان با تن و پیکری کوچک. چادر سپیدی گلگلی بر سر میانداخت. زیر چادرش روسری سپیدی بر سر میکرد که آن را با سنجاقی زیر چانهاش میبست.
روز ۵ بهمن سال ۱۳۶۰ هفتادوسه ساله بود که در سرای خودش در بیرجند درگذشت.
بیبی نجف که رفت دکانش بسته شد. دکانی که فقط جای دادوستد نبود. جای بالیدن دوستی و اعتماد و مهربانی بود.
جای زندگی بود.
جای بیبی نجف بود.
/channel/dejnepesht4000
.
.
به فرخی نام و یاد فردوسی
یکم بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ابوالعباس احمد پسر اسحاق، به فرنام القادربالله، چهاردهم خلیفگان عباسی بود. از سال ۳۸۱ تا ۴۲۲ فرمان براند، چهل و یک سال.
حمدالله مستوفی او را دارای درجه عالی در عدل و داد نوشته، و هم نوشته است که سخنسرا بود، شاعر.
و مستوفی در تاریخ خود، تاریخ گزیده، گزارشی داده از زندگانی فردوسی که من نگارنده این نوشتار، آن را جایی دیگر ندیدهام.
چنان بوده که، به گزارش مستوفی، فردوسی به خلیفه پناهیده. به بغداد یا جایی دیگر، ننوشته. اما نوشته است که آگاهی به سلطان محمود رسیده.
پس در میان قادر خلیفه و سلطان محمود سبکتکین بر سر فردوسی منافسات (همچشمی و رقابت) افتاده.
مستوفی مینویسد که خلیفه حمایت فردوسی کرد. سلطان به خلیفه نوشت که گر فردوسی را به من نفرستی، بغداد به پی فیل بسپارم.
(کاش سلطان محمود چنین خدمتی شایان به ایران کرده بود، که دریغا نکرد.)
گزارش مستوفی چیزی بیش از این از سرگذشت فردوسی با خلیفه و سلطان نیاورده است.
این چند خط به یاد فردوسی و به فرخی امروز آورده شد که یکم بهمن است، و ایرانیان بر آن نهادهاند که زادروز فردوسی است.
نام فردوسی فرخ است.
فرخ باد.
فرختر باد.
/channel/dejnepesht4000
.
.
گزارشی از دستاوردهای
سفر محمدرضا شاه به پاکستان
#محمود_فاضلی_بیرجندی
۲۹ دی ۱۴۰۲
جمعه ۱۵ تا پنجشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۴۸
مسافرت شاهنشاه به پاکستان فوقالعاده بود. به قدری دولت و مردم پاکستان احساسات به خرج دادند که حدی بر آن متصور نیست. شاهنشاه ظرف پنج روز از راولپندی، داکا، لاهور و کراچی بازدید فرمودند. سیاست خارجی دو دولت هم هماهنگی کامل داشت. نفت هم طوری با پاکستان معامله کردیم که دولت پاکستان دیگر با هیچ دولت دیگری نمیتواند نفت معامله کند. به این معنی که دولت پاکستان قانونی میگذراند، در ازای این که در بعضی معادن نفت ما شریک میشود، پاکستان در حکم بازار داخلی ایران است و حق ندارد نفت از جای دیگر دنیا وارد کند. واقعا پیشرفت بزرگی برای صنعت نفت ایران و سیاست ایران است. یعنی پاکستان ظرف چند سال فقط و فقط بستگی به نفت ما خواهد داشت، و بس.
ـ یادداشتهای امیر اسدالله علم. ج ۲. ص ۳۹۸ و ۳۹۹.
/channel/dejnepesht4000
.