.
معرفی کتاب:
سَد دَر
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
پارههایی از آن داراک بزرگ ایرانیان باستان که راه و آیین زندگانی و نگاه آدمی به هستی را ساخته، بر کاغذ یا بر سنگ بمانده. برخی از آنچه بر کاغذ بمانده چاپ شده. از آن میان، کتابی است به نام «سَد دَر» که گفتارهایی است در دین ایرانی.
«سد در» را پارسیان هند ۷۰۰ سال پیش چاپ کردهاند. از ارج والای آن بوده که گردآورنده کتاب «روایات داراب هرمزدیار»، نمونه دیگر این دست نامههای دینی، سخنانی از آن را به کتاب خود برده است. نمونه دیگرش «شایست، ناشایست» است به زبان پهلوی، که گردانیده پارسی آن هم در دسترس است.
«سد در» را چون نیک بنگری سراسر آموزش آداب و فرایض شخصی است.
امروز دیگر میدانیم که هر آنچه در میان آدمی و خدایش میگذرد، و باوری که هر کس دارد دستور برنمیدارد. نارواست و ناپذیرفته که کسی آدمی را به باوری وادارد یا از باوری بازش بدارد! اما گویا در سرزمین ما از روزگاران کهن کسانی پیدا شدهاند و خود را در میان آدمی و خدای جای داده و حدود و مرزهای رابطه آدمی و خدایش را تعریف کردهاند! اگر پایه این چنین گستاخیها را در روزگاران کهن نگذاشته بودند، بعدها چنین راهی باز نمیبود که کسانی به نام خدا، منش آدمی و آزادیش را نابود کنند!
«سد در» سوای احکام شخصی دینی، فرمانهایی در باره برخی مسایل اجتماعی هم دارد و این را باید فردادی/ امتیازی شناخت. اینک چند نمونه از این احکام که در باره زندگانی گروهی است:
«در سوم» در باره کار آزاد: هر کس باید در پی کار خویش باشد و از کار بیهوده دوری کند.
«در چهلم» پرهیز از بسیار کشتن جانداران: دستوری پرارج که باید آن را بر زمینه دانش و تاریخ کهن دید، و چیزی است جز سخنانی که چپگرایان به روزگار ما در میان آوردهاند و دستاوردی نداشته جز آن که تخمه گونههای بیشمار جانداران تباه شده.
«در پنجاهویکم»: کودک را باید به دبیرستان فرستادن تا چیزهای نیکو بیاموزد، از کارهای شایسته و ناشایسته آگاه شود، که سرمایه زندگی همین است.
«در هشتادوپنجم»: رای زدن با دانایان. میگوید که اسفندارمذ با منوچهر شاه دیدار کرد و بدو گفتا که کارد هر چند تیز باشد، از سوهان چاره نباشد.
«در نودوچهارم»: سفارش به نیکویی، و پاسداشتن آن کس که نیکویی کرده و پرهیز از ناسپاسی.
سود بزرگ این دسته کتابها آن است که همانندیهای شگرف در آرای دینی به دید میآید. انگار رایمندان دینها رسالههای خود را از روی دست هم نوشتهاند. (همانندیها از بس که زیاد است، نتوان برشمرد. از تکلیف نماز سهگانه، تا خرده آداب برای عطسه، و ....)
«سد در» کتابی کهن است. زبانش ارجی دارد. ارج دیگرش آنجاست که پارههایی از فکر و فرهنگ کهن ایرانی را بازمینماید. ما که دماغ خویش را از آرای دانشمندان اروپا، امریکا و روسیه (دینی و غیردینی) انباشتهایم، زیان نخواهیم کرد اگر کتابی برخوانیم که از فکر ایرانی تراویده و در همین بوم و بر نوشته شده.
انتشارات دانشگاه تهران پارسال «سد در» را با تصحیحی دیگر چاپ و منتشر کرد. این نسخه قدیم «سد در» را سرگرد مراد اورنگ، یکی ارتشیِ آشنا با فرهنگ ایران باستان، در سده پیش همزمان روزگار نوزایی ایران، تصحیح و منتشر، و به دهشمندی افلاتون شاهرخ چاپ کرده. تاریخ و جای چاپ آن را ننوشته.
این یادداشت را نوشتم تا یکی از کتابهای کهن خودمان را به خوانندگان بشناسانم. خواستاران نسخه چاپی «سد در» پیامی به نگارنده بفرستند.
/channel/dejnepesht4000
.
.
آتشکده بُرزین مهر در نیشابور
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
دانیم که آتش در نزد ایرانیان کهن ارجی داشته است، برتر از دیگر داشتهها. و آتش را بخشبندی کردهاند و هر آتش ارزشی دیگر داشته. در پرستشگاههای خود آتش مینهاده و رو به آتش، با خدای راز و نیاز و نماز میکردهاند.
سه آتشگاه بزرگ ایران قدیم یکی بُرزینمهر بوده، به ماناک آتشی که در بُرزترین/ بلندترین جای است، در ریوند به نزدیک نیشابور ـ آتش دهقانان و کارگران، دوم آذرگُشنسپ، در شیز، نزدیک تکاب آذربایجان ـ آتشگاه شاهنشاهان و رزمیان ؛ و سوم آذرفرنبغ در کاریان فارس ـ آتش روحانیان.
نیاکان ما باور داشتند که این آتشها را اهورامزدا برنشانده تا نگاهبانان زندگی ایرانیان باشند. روشن داشتن آن دیوان را تار و مار میکند تا زندگانی، پاک و بهآیین و پیراسته بماند. اما سدههاست که این هر سه آتش بزرگ فرومرده. به باور استاد پورداوود، این آتشگاههای بزرگ تاریخی هم چون دیگر داشتههای ایرانیان در تازش مغولان نابود شده.
در سالهایی پیش از ۱۳۵۷، نیرو و مَنِشی در کار آمده بود تا آتشگاه آذرگشنسپ، آتش شاهنشاهان و رزمیان ایران، را از نو بسازد. دیگرگشت روزگار نگذاشت تا آن منش به فرجام رسد.
از آن آتشگاه آذربرزین که به کوههای ریوند است، در پیرامون نیشابور، هم جز ویرانههایی نمانده. کسی هم در پی بازساختن آن برنیامده. این آتشگاه به روزگار گشتاسپ شاه در این جای برپا شد. نام ریوند و آتش برزینمهر در زامیادیشت و خرده اوستا آمده است. رایمندان، آتش برزین مهر را از دو آتش دیگر ایران باستان کهنسالتر دانستهاند و بر آنند که به روزگار اشکانیان برپای داشته شد.
در بندهش سخنی دیگر خوانیم:
"آذر برزین تا به پادشاهی گشتاسپ کیانی به همان گونه در جهان میوزید و پاسبانی میکرد. چون زرتشت دین آورد، گشتاسپ شاه این آتش را اندر کوه ریوند برنشاند. آنجا را «پُشـته گشتاسپان» خوانند." (ص ۹۱).
بر پایه این گزارش، عمر آذر برزینمهر به پیش از روزگار تاریخی ایرانیان میرسد.
از عکسهای این آتشگاه ورجاوند ما، پیداست که بنیاد آن ویران شده. گویا زمانی دلسوزانی پیدا شده و داربستی اندر زیر تاقی آن برپا داشتهاند تا ویرانتر نشود.
کو کسی، از خراسانیان یا دیگر ایرانیان، که برنامه گردش به ریوند را بر پای دارد، شماری از دوستداران تاریخ را بدان سو برد و آنان را با این جای والای قدیم آشنا گرداند؟
/channel/dejnepesht4000
.
.
سید محمدعلی عندلیب
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
از روزهای آخر سال ۱۳۹۶ تا نوروز شد، بیشتر در بستر بود. او که روزگارانی را با ناکامیها سر کرده و زبان به شکایت نگشوده بود، اینک از دست زمانه و از نامردمیهای برخی کسان مینالید.
نیمروز ۱۸ فروردین ۱۳۹۷ که آوای اذان در شهر برخاست بازپسین دم را بر زد، و از شهر و از دنیا رفت.
سید محمدعلی عندلیب مقدم، فرزند آسیدحسین پامنبری بود. نام پدر از تشریفات روضهخوانی بیرجند گرفته شده بود. پدرش از خرداد ۱۳۰۴ که قانون سجل احوال به اجرا درآمد، نام عندلیب مقدم را برگزید که همچنان از حرفهاش برگرفته بود: او مردی بود خوشآواز.
آسیدحسین سال ۱۳۵۶ درگذشته بود. جو مملکت آرام بود. اما مجلس چهلم درگذشتش در مسجد آیتی، نخستین جاها بود که سخن از انقلاب به میان آمد.
آسیدحسین شعر هم میسرود. شعری به گویش بیرجندی در باره اوضاع سیاسی و اجتماعی زمانه سروده و آن را در نشریه «تجدید نوای قاینات» چاپ کرده بود. کنایهها و باریکبینیهایش در خاطر سالخوردگان مانده، و برخی را گرد آوردهام. آن مایه که آقا سیدحسین در سرودن به گویش بیرجندی داشت بعدها به یکی از نوههایش، سعید عندلیب، رسید. او پارهای سرودههای بومی دارد که از درونمایه ادبی و شور بومی، آثاری است ماندگار.
آسیدحسین دو پسر داشت: سید محمدعلی و سیدحسن.
سیدمحمدعلی ششم امرداد ۱۳۰۵ در بیرجند زاده شد. ببالید تا جوانی شد روضهخوان و چون پدرش بذلهگو، با سری پر از سوداهای سیاسی. جوانیش همزمان بود با غائله امرداد ۱۳۳۲. همراه جریانهایی شد که آن را مبارزه با ستم و ستمگران میشناخت.
بیبی زهرا، دختر آیتالله محمدباقر آیتی، را به همسری گرفت. زان پس در امور سیاسی همراه برادر زنش آیتالله شیخ محمدحسین آیتی میرفت. کاروانداری هم میکرد. در عراق بارها به دیدار آیتالله خمینی رفت. گاه همراهانی هم میبرد. تا آیتالله پرهیزش داد که چندان آشکارا همگروه به دیدارش نشوند.
بیانیههای جبهه ملی به دستش میرسید و در پراکندن محرمانه آن میکوشید.
از سال ۱۳۵۶ که تندبادهای تغییر وزیدن گرفت، از پیشتازان بود. نوارهای سخنرانی آیتالله خمینی به دستش میرسید. آن را تکثیر و به خاصانی میداد.
پهلوی که برافتاد، باز از پیشتازان بود. از نخستین رییس جمهوری پشتیبانی کرد. اما رییس جمهوری به رویارویی با روحانیان افتاد و از کشور گریخت. پس نوبت تصفیه حساب با پشتیبانانش رسید.
عندلیب و دو پسرش محاکمه شدند. خود و پسرش سعید، زندانی شدند. حکم خلع جامه روحانیتش دادند. پس آنان را به کاشمر و یزد تبعید کردند. روزها بر او و خانوادهاش تاریکتر از شب شد. تا دوره تبعید سر آمد و به بیرجند بازگشتند.
حکم به منع روضهخواندنش داده بودند. اما مردم او را چونان گذشته به روضه-های خانگی خود میخواندند. اگر به مجالس عمومی هم دعوتش میکردند پرهیزی نداشت و بر منبر میشد. او به روضه و عزای خاندان پیامبر باوری داشت، استوارتر از آن که گردابهای روزگاران گزندی بر آن بزند.
تا آیتالله خامنهای، رییس وقت جمهوری اسلامی، سفری به بیرجند کردند. رییس جمهوری از دوره تبعید به بیرجند با اهالی و آخوندهای برجسته آشنا بود. اکنون که به شهر خاطرههای قدیم بازآمده بود سراغ شماری از یاران آن زمان را گرفت. یکی همین سید محمدعلی عندلیب.
رییس جمهوری به شگفت آمده بود که یکی چون عندلیب خلع لباس شده. گفته بود در زمان تبعید من، ایشان و پدرشان بهترین مجالس مذهبی شهر را برپا میداشتند.
اما "چرخ شعبدهباز" هنوز "هزار بازی طرفهتر" داشت. سال ۱۳۶۶ پلیس عربستان بدگمان شد که ایرانیان آهنگ خرابکاری دارند. به روی زایران آتش گشود و در آن رخداد سیدمهدی عندلیب جان باخت. روزگاری بَتَر از زهر آمد. اما آن روزها و آن "شبهای هجر" هم گذشت. آقای عندلیب، در بیرجند بود، با چهره همیشه خندان.
سالیانی که برآمد همسرش تاب از کف داد. او سختیهای بسیار کشید. شویَش و پسرش زندانی، تبعید و محروم از حقوق اجتماعی شده بودند. پسر دیگرش در غربت جغرافیا و دیانت کشته شد. خانوادههای خودش و پسرانش پاشیده بود. از آن سختیها، جان مهربانش از کالبد برفت.
عندلیب، خانهنشین شد. با خانهنشینی او شهر و مردم از انوار وجود آخوندی خداترس محروم ماندند که دین و دنیایش در هر برهه به درد مردم زادگاهش میخورد. زادگاهی که تا بود دل از آن برنکند.
تا نیمروز ۱۸ فروردین ۱۳۹۷ که چون آوای اذان برخاست بازپسین دم را بر زد، و از شهر و از دنیا رفت.
/channel/dejnepesht4000
.
.
حسین لوتی
نهم نوروز ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در باختر شهر بیرجند، در دهنه دره رِکات، کلاتهای بود به نام «کلاته لوتیها». هر کس در کلاته لوتیها هنری داشت. از نوازندگی تا پایکوبی و دستافشانی.
در کلاته لوتیها مردی بود به نام حسین لوتی. نوازنده سرنا بود. کسانی که سرنا زدن حسین لوتی را به یاد دارند نقل میکنند که یک نفس تا مدتی بسیار زیاد در سرنا میدمید و میدمید و میدمید. همزمان انگشتان کشیدهاش چست و چابک بر روی سرنا از این سو به آن سو میدوید و آوای شادمانی برمیآورد.
حسین لوتی دو پسر داشت و یک دختر. از پسرانش یکی شیرعلی بود. شیرعلی با سرنای پدرش دُهُل میزد. پسر دیگر، نادعلی بود. آوای سُرنای حسین لوتی و دهل شیرعلی که برمیخاست، نادعلی به رقص برمیآمد. رقصی بیمانند!
دختر حسین لوتی هم همراه پدر و پسرها میآمد. نامش شیرین بود و او هم با تن و پیکر نازک زنانهاش میرقصید، به نهایت زیبایی و برازندگی.
هر بار که شیرین میرقصید، دور خودش میچرخید، دستافشان مینشست و کمر باریکش را نرمنرمک، چابک و نازک تاب میداد و پیچان برمیخاست، گفتی همنوا با حرکت ستارگان و کهکشانها میچرخد و میرقصد. مجلس به رقص درمیآمد، دنیا به رقص درمیآمد، و شادمانگی به آسمان هفتم میرسید.
هر زمان که بزرگان شهر جشنی داشتند، حسین لوتی را فرامیخواندند. او با دو پسرش، و با دخترش شیرین میآمد. رسیدن او به هر مجلسی به معنای آن بود که زندگی و شادی از نو آغاز شود. #محمود_فاضلی_بیرجندی
هر زمان که امیر شوکتالملک هم جشنی داشتند، یا مهمان ویژه داخلی و خارجی داشتند، قاصد امیر به کلاته لوتیها میرفت و حسین لوتی را به اکبریه فرامیخواند. حسین لوتی هم با دو پسر و دخترش سر میرسید. بساطش را در محوطه باغ اکبربه بر پا میکرد. جشن و مهمانی امیر رنگ و جلایی آسمانی میگرفت.
نمایندگان کشورهای خارجی در میهمانی امیر در بیرجند میهمانان بزمی ویژه میشدند که مانندش را ندیده بودند!
سال ۱۳۱۷ که ولیعهد وقت، محمدرضا پهلوی، با فوزیه دختر مَلِکِ مصر پیوند زناشویی بست در همه جای ایران جشن و شادمانی برپا کردند. در بیرجند شهرداری خیابانهای شهر را رنگآمیزی کرد و آذین بست.
حسین لوتی و فرزندانش هم به دعوت شهرداری به شهر آمدند و تا یک هفته در خیابان رود بساط جشن و پایکوبی بر پا داشتند. سکویی بلند با داربست چوبی در محل بازار قدیم ساخته بودند. حسین لوتی خودش به بالای سکو میرفت و سرنا میزد. شیرعلی، پای سکو دهل میزد. نادعلی و شیرین میرقصیدند. عدهای از بزگرهای زینی هم آمده بودند. تا آوای سرنا بلند میشد همگی با نادعلی و شیرین به رقص برمیخاستند.
مدرسهها که تعطیل میشد دانشآموزان دبستانی و دبیرستانی هم خودشان را به رود میرساندند و بیشتر آنها به رقص و شادی میپیوستند.
جشن و شادمانی مردمی بود. در تمام ساعتهایی از هر روز که حسین لوتی و فرزندانش میزدند و میرقصیدند، بسیاری از مردم شهر هم گرد میآمدند و گرم تماشا و خوشی بودند.
رقص بود و شادمانی و خوشی. روزگار بیغمی بود. #محمود_فاضلی_بیرجندی
گفتی زمانه پادشاهی جمشیدشاه پیشدادی از نو در ایران پیدا شده. گفتی جمشیدشاه به بیرجند آمده. به همه شهرهای ایران آمده ... .
در این روزهای نوروز، یاد حسین لوتی گرامی باد.
یاد شیرعلی.
یاد نادعلی.
یاد شیرین... .
/channel/dejnepesht4000
.
.
معرفی دوباره:
"تاریخ"
نوشته تئوفیلاکت سیموکاتا
۵ نوروز ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
"تاریخ"، کتابی است نوشته تئوفیلاکت سیموکاتا تاریخنگار باستانی روم خاوری که گزارشهای گیرا از پارهای از رخدادهای نظامی و سیاسی در سه مملکت بزرگ آن زمان، یونان و روم و شاهنشاهی پارس، در میانه سالهای ۵۷۲ تا ۶۰۲ میلادی دارد.
گزارش تئوفیلاکت از برآمدن بهرام چوبین، لرزاندن شاهنشاهی پارس بر دست او، و پاگیری دیگرباره شاهنشاهی قانونی پارس، پس از برچیدن او، از پارههای ارزنده کتاب است که به قلم تاریخنگاری یونانی بر جای مانده و چیزی است جز آنچه ما خود از آن رخداد میدانیم.
بیرون آمدن بهرام چوبین بر شاهنشاهی ساسانی از رخدادهایی است که هنوز هم جای درنگ دارد.
آیا تازش عرب به ایران و رسیدن امپراتوری ورجاوند پارسها به فرجامی چنان دریغناک، از آن کشاکش در اندرون فرمانروایی ایران سرچشمه گرفت؟
خواندن این کتاب آشنایی دیگری است با آن برهه تاریخ ایران به قلم تاریخنگاری بزرگ، که انیرانی است.
گردانیده پارسی این کتاب ارجمند تاریخ باستان، چند سال پیش به قلم این نگارنده به ایران گرامی و تاریخدوستان پیشکش شده بود.
نشر سده در آذرماه گذشته چاپ سوم کتاب را چاپ و منتشر کرد.
این ترجمه خودم را به دوستداران تاریخ باستان یاداوری میکنم.
تلفن ناشر: ۶۶۸۶۲۱۴۳ - ۰۲۱
/channel/dejnepesht4000
.
.
.
در بلندی و شکوه نوروز
دوم نوروز ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
نوروز آیین باززایی و نوشدن است و با افسانههای باززایی پیوند دارد.
نیاکان ما باور داشتند که پیش از پایان سال خانومان خویش را پاکیزه کنند. خانه تکانی نمادی از نوشدن است و همراهی با نوروز.
باور داشتند که در ساعت گشتن سال در سرایشان نان باشد. پر بودن صندوق نان نماد فراوانی در سرای بود، و دوری از ناداری و گرسنگی.
باور داشتند که در ساعت گشتن سال در سرای خود سَرسُوزی داشته باشند و چشم به سبزه بیندازند. سرسوزی نماد بارآوری و خرمی و برکت است.
باور داشتند که در ساعت گشتن سال کاسه یا آوندی پر آب در برابر خویش داشته باشند که نماد زندگانی و برکت و بارآوری است.
باور داشتند که بزرگ به کوچک عیدی بدهد. این نمادی است از آن که بزرگ بر سر آن است که کوچک را در پناه خود بدارد و نگذارد که ناداری به پیرامونش بیاید.
باور داشتند که با نوشدن سال به دیدار هم بروند. این نمادی است از همبستگی و نگهداشتن پشت هم. مبادا کسی در میان خاندانها تنها بماند و دچار تنگنایی باشد.
با همین چند نکته یادآور شود که نوروز همانند دیگر آیینهای نیاکانی ما همسو با پاسداشت ارج انسان است. ما با همین آیینها چند هزار سال ماندهایم.
چندی سخنی لغو را از زبان بزرگان دین پراکندند که هر روز که گناه نشود، روز عید است.
با این اداهای شبهدینی بر جان آیین پاک و ورجاوند نوروز افتادند.
اما نوروز ماند. آیین چند هزار سالهای که همجهت گردش کیهان و بازآفرینی ماناک زایش و آفرینش است اگر از زخم تیشه این مشتی تاریکاندیشان از میان میرفت، سدهها پیش از میان رفته بود و به روزگار ما نمیماند.
ایران و ایرانی با همین آیینها و شادیهای دیرنده مانده، و خواهد ماند.
نوروز را چون هزارههای پیشین، استوار جشن میگیریم.
نوروزتان پیروز
هر روزتان نوروز
/channel/dejnepesht4000
.
.
بازپسین دمهای بازپسین روز سال ۱۴۰۲
از فراز کوههای احتسابیه.
شمال خاوری تهران.
خورشید فردا که برآید نوروز جمشیدی دیگری است.
نوروز و بهار فرخنده باد.
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی.
/channel/dejnepesht4000
.
.
چهار روز مانده تا نوروز
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
یادآوری چند آیین نوروزی:
- خانهتکانی و رفتوروب سرتاسر هر سرای.
- پختن شیرینیها با ساختمایهها (مواد) بومی.
- دید و بازدید نوروزی.
- عیدی دادن بزرگان به خانواده و خویشان.
- بیرونشدن از سرایها و گردش و شادی و رقص و پایکوبی در روز سیزده به در.
سال نو برابر است با
سال ۳۷۶۵ زرتشتی، از زادهشدن اشو زرتشت.
سال ۲۷۰۲ مادی، از آغاز فرمانروایی مادها.
سال ۲۵۸۳ شاهنشاهی، از پادشاهی کوروش.
سال ۱۴۱۳ یزدگردی، از پادشاهی یزدگرد سوم.
سال ۱۴۴۵ قمری، از کوچ پیامبر اسلام.
سال ۱۴۰۳ خورشیدی، از کوچ پیامبر اسلام.
نوروزتان پیروز
هر روزتان نوروز.
/channel/dejnepesht4000
.
.
داستان روزه به قلم ناصرالدینشاه
#محمود_فاضلی_بیرجندی
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
نوشتار زیر به قلم ناصرالدین شاه قاجار است. یکی از شاهان قبیلهای که استاد پورداوود آنها را نمونه بیلیاقتی و رذالت طبع و بداخلاقی خواندهاند! (خرمشاه. ص ۱۰۶)
اما در دوره قاجاران هر چه از فساد و میهنستیزی و جنایت و ستم شد، دستکم درِ خانه تزویر و ریا گشوده نبود. شاه قجر، خودش راست و درست مینویسد که همه روزه میخوریم:
کسانی که روزه میخوردند اول خودمان بودیم که به هزار دلیل عقلی و نقلی و شرعی نمیتوانستیم روزه بگیریم.
مجدالدوله هم ناخوش است، میخورد.
اکبرخان هم ناخوش بود میخورد.
باشی، برادر اکبرخان هم ناخوش بود میخورد.
امینالملک قبل از رمضان ناخوش شده بود، نمیتوانست روزه بگیرد؛ میخورد.
میرزا حسین خان شرف بنایی، ناخوش نبود ولی خودش میگفت ناخوشم، میخورد.
صنیع الملک، معمارباشی عیبی نداشت و روزه میخورد.
آغا بشارت و آغا عبدالله و آغا علی و مرتضیخان هم روزه میخوردند.
اعتمادالسلطنه هم گویا میخورد.
زین دار باشی هم میخورد.
اقبالالدوله هم به جهت خوردن روزه به محمدآباد رفته بود که تماما بخورد.
معیرالممالک قدیم هم روزه میخورد.
ناصرالملک هم روزه نبود.
حاجبالدوله و کالسکهچیباشی هم میخوردند.
امین اقدس خانم هم که ناخوش بود و میخورد.
عایشه خانم میخورد.
بدرالدوله هم روزه نبود.
گلین خانم هم روزه نمیگرفت.
زاغی هم روزه نبود.
امینالسلطان هم به واسطه دردچشم، ده دوازده روز خورد.
میرزا محمود خان، وزیر مختار هم مسافر بود وقصد نکرده بود، میخورد.
حکیم الممالک چون می خواست گلپایگان برود میخورد.
امین لشکر هم چون از گلپایگان معزول شده بود میخورد.
ایلخانی ریش سفید هم که هیچوقت روزه نبوده.
میرزا سیدعبدالله، برادر میرزا عیسی هم با خود میرزا عیسی روزه نبودند.
***
- برگرفته از:
روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه قاجار.
ربیع الاول ۱۳۰۸ تا ربیعالثانی ۱۳۰۹ ق. تصحیح و ویرایش مجید عبدامین. تهران. انتشارات دکتر محمود افشار. ص ۱۹۹ تا ۲۰۰.
(این نوشتار پارسال هم در این دهلیز منتشر شد.)
/channel/dejnepesht4000
.
.
کارنامه اردشیر پاپکان
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
"به کارنامه اردشیر پاپکان ایدون نوشته بود که پس از مرگ اسکندر رومی، ایرانشهر دو سد و چهل کدخدا بود، سپاهان و پارس و کوستههای بهش نزدیکتر به دست اردوان سردار بود، و اردوان به استخر مینشست."
این آغازگاه سخن «کارنامه اردشیر پاپکان» است به گردانش استاد بهرام فرهوشی، نامش بلند؛ از متنهای ارجمند پهلوی و از زیباترین ابرماندهای (میراث) فرهنگی ما.
دکتر فرهوشی در دیباچه آورده اند که کتاب تا روز ترجمه ایشان ـ سال ۱۳۵۴ ـ پنج بار دیگر به فارسی امروزی گردانیده شده.
موضوع کارنامه چنان که از سرنامش برآید اندر باره زندگی اردشیر است، پسر پاپگ؛ از آغاز تا نشستن بر تخت شاهنشهی، که با شکستن اردوان پنجم بود و شاهنشاهی دودمان خویش را بنیاد نهاد. آنان که به «ساسانیان» نامبردار شدند. پادشاهانی که بر سان دیگر شاهنشاهان، فرمانروایان آرمانی نبودند. اما سرزمین و دولت پارس را به اوجی رساندند که تا امروز هم زبانزد است و هم آرمانی. آرمانی محقق شده!
این کتاب ورجاوند سرگذشت اردشیر پاپکان را از زندگانی نیای او ساسان بازگفته که شبان پاپگ بود، مرزبان و شهردار پارس. پاپگ دخترش را پس از خوابی شگرف به زنی ساسان بداد و از پیوند آن دو اردشیر بزاد.
بُنمایهای استورهای: شبانی به میان میآید تا تاریخ نوینی ساخته شود.
اردشیر جوانی شد مردانه و هنرمند و رزمآزموده که نام و نشانش به بارگاه اردوان پنجم رسید. پادشاه اشکانی او را به درگاه خواند. پس میان او و ندیمه اردوان مهری درگرفت تا با همدیگر پا به گریز نهادند. اردوان و سواران شاهی از پی او رفتند، و به کام نرسیدند.
این پاره از سرگذشت اردشیر بس دلنشین است، که اردوان از باشندگان هر آبادی جویای مردی میشود و زنی که بر اسپ میتازند، و آنان یکایک خبرهایی میدهند از آنچه دیدهاند. در انجام میگویند مردی دیدهاند و زنی نشسته بر اسپانی تازان، که قوچی سپید هم پشت یکی از ایشان سوار اسپ بود. دانایان درگاه میگویند دست بدارید که آن قوچ، بختِ بیدار است که بر اسپ اردشیر نشسته.
اردشیر تا بر تخت شاهنشهی ایران بنشیند با خدایان کوستهها نبردها میکند تا ایران را از چندخدایی (ملوکالطوایفی) اشکانیان به یکخدایی (حکومت ملی) بازآورد.
در آن میانه گزارش نبرد با کرم هفتواد هم آمده، در کرمان. اندران زمان مهرک نوشزاد به گنجهای اردشیر تاخته و بغارتیده. باید بودن را (سرنوشت یا دست قضا، که در این کتاب چند بار آمده) چنان کرده که دختر همین مهرک نوشزاد عروس نوه شاهنشاه شود، زن هرمزد!
کتاب سپس گزارش پادشاهی شاپور اردشیر را داده و از پس او پادشاهی هرمزد شاپوران را. در هر پادشاهی گزیدهای از رخدادهایی آورده شده که یکخدایی را در ایرانشهر پیوسته میداشته.
در انجام مینویسد که ایران به شهریاری هرمزد چندان پیرایشیتر و چابکتر و نامیتر شد که فرمانروایان روم و هند و کابلشاه و خاقان چین و هم سرخدایان کوستهها به دربارش آمدند، به درودهای شیرین.
«کارنامه اردشیر پاپکان» به گردانش استاد فرهوشی چیزی دیگر است. سوای آگاهیهایی که به کار برسنجیدن تاریخ آید، همنوازی بزرگ بس بسیار فاخری است، سرتاسر با مایههای آشنا. نوای خنیاگری کهن نابِ ایرانشهر از هر برگ این کتاب برخاسته است. چنان که یک دم گمان میبری به بارگاه ساسانیان شدهای و باربد یا نکیسا در پیشگاه شاهنشاه ایران مینوازند.
این کتابی است که باید آن را بارها شنید و شنید. شنیدن این کتاب سترگ، کارگاه زبان آموزی است و فراگیری خنیای سخن.
من این کتاب خواندنی و شنیدنی را برای زبان و ساختمان نگارش آن خواندم، میخوانم، و بازمیخوانم. در ساختمان زبانی چنین گزارشی درنگ میکنم، چندِ دریافت خودم، تا نگارش خودم را بپیرایم و بهنیرو کنم.
«کارنامه اردشیر پاپکان» کتابی است از داشتههای ملی ایران، سزاوار بالش و نازش.
برازنده ایرانی نیست که با این همه ابرماندهای گرانسنگ نوشتاری، شِبهِکتابهایی بخواند، با زبان آشفته، که از سبکمایهترین نوشتههای روزمره باخترزمینیان به فارسی گردانیده میشود تا بر آمار چاپ کتاب بیفزاید، و بر سود تاجران کتابسازان.
چنین کتابی باید در خانه هر آنکس باشد که ایرانی است. هر ایرانی باید «کارنامه اردشیر پاپکان» را بارها بخواند تا زبان دلستان پارسی کهن، و نوا و آوای خنیاگران ایرانشهر در زبان و در جانش بنشیند.
ایدون باد.
به این روزگار که آوای ایرانستیزان برخاسته، به خواندن این کتاب نیازمندتریم تا به یادها آید که خرد سیاسی، آفرینندگی و زور دست رزمیان ایرانشهر از دیرباز در کار آمده تا این کشور آبادان خوشبوی ما بماند.
/channel/dejnepesht4000
.
.
برگی از تاریخ حق رای زنان
هشتم اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
روزنامه اطلاعات.
هشتم اسفند ۱۳۴۱. صفحه نخست:
"زن و مرد در انتخابات آینده شرکت میکنند."
"با برطرفشدن این ننگ اجتماعی، دیگر موضوع امتیاز طبقاتی از بین خواهد رفت."
۶۱ سال است که زن ایرانی حق رای دادن و حق شرکت در انتخابات دارد.
/channel/dejnepesht4000
.
.
کوچ ایرانیان به هندوستان
۴ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
زمانی که حافظ بسرود که شیرینی زبان فارسی، طوطیان هند را شکرکن میکند نیارست که بگوید چرا زبان فارسی به بنگاله رفته است!
کوچ ایرانیان به هندوستان از رخدادهایی است که از زمان افتادن ساسانیان درگرفته و تا نزدیک روزگار کنونی برپا بوده است.
کتابچهای به نام «ایرانشاه»، نوشته استاد پورداوود به همین رخداد بزرگ دردبار پرداخته است.
به نوشته ایرانشاه، پس از برافتادن ساسانیان بسیاری از ایرانیان سر به کوه و بیابان نهادند. آنان که پشت در پشت در شهرهای بزرگ و شکوهمند میزیستند چندین سده کوهستانهای خراسان را پناهگاه خویش کردند.
"کوهستان باغران" در جنوب خراسان داستانها از آن هممیهنان ستمدیده در سینه دارد.
چون خراسان هم به دست تازشگران افتاد، ناچار روانه آبخست (جزیره) هرمز شدند که جای مغان بود و نام از همان زمان دارد.
چون زندگانی در آبخست هرمز بر پارسیان سخت شد، میهن نیاکانی را بدرود گفتند و رهسپار هندوستان شدند.
تنها نوشتار دیگر در این باره دفتری است کوچک به نام «قصه سنجان» که بهمن کیقباد در آن، سرگذشت کوچها و کوچندگان از ایران تا به هند را سروده است. روی راستین داستان شکرشکنی طوطیان هند!
هر کس که بخواهد سرگذشت ایرانیان را پس از افتادن ساسانیان بداند ناچار است در قصه دردناک سنجان بنگرد.
ایرانیان در هند، در گجرات ماندند و نشیمنگاه خود را «سنجان» نامیدند. به یاد چندین آبادی در ایران که برخی از آن نام سنگان دارد.
آداب و آیینهای پارسی را زنده داشتند. یکی از آن، پیوند زناشویی و خطبه پارسی خواندن و تعیین مِهریه عروس از زر سرخ نِشابور.
دستههایی از پارسیان هم به چین رفتند که درباریان و سپاهیان پیروز، پسر یزدگرد سوم، بودند، و آتشکدههایی بنهادند.
دستههایی از عیسویان ایرانی نیز از دست تازشگران از راه بصره به هند گریختند.
از این همه ایرانیان هند، چند سنگنبشته بمانده. تاریخ یکی از آنها مهر سال ۳۸۷ خورشیدی.
آنان سیصدسال بعد، از گجرات به دیگر شهرها رفتند.
اما در هند هم از دست تازشگرانی که فردوسی ایشان را از «دشت نیزهوران» خوانده زنهاری نماندند.
تازشگران در سده هشتم به هندوستان رسیدند و پارسیان را از دم شمشیر گذراندند. سال ۸۶۲ خورشیدی شهر سنجان را گرفتند.
پارسیان باز پریشان شدند و به کوهها پناهیدند. این بار به کوهستان بهاروت هند. اندران جا آتش بهرام را برنشاندند که به نام ایرانشاه نامیده میشد و آن را از ایران برده بودند.
زمانی به شهری خوش آب و هوا در هند رسیدند و چون به یاد ساری در ایران افتادند آنجا را نوساری نامیدند. این نام تاکنون بر این شهر بمانده.
پارسیان هند تا همین اواخر در سختیها گذراندهاند. گاه تازیان، گاه عیسویان، و گاه هندویان بر سر ایشان ریختهاند. هندوان بر ایشان تاخت آوردند که آگاهی نداشتند و گاوان را میکشتند. تیمور هم که به هند تاخت پارسیان بسیاری را بکشت.
اما آنان در همه روزگاران، سربلند زیستند و نیکی و نیکوکاری را ننهشتند. فردیناند یوستی دانشمند آلمانی گفته است: شرافت ایرانیان را باید در نزد پارسیان هند جست.
از زمانی که انگلیسیان بر هندوستان چیر آمدند زمانه به روی پارسیان لبخند زد.
دوره فرمانروایی رضاشاه بهترین برهه زندگانی آنان در ۱۴ سده گذشته بوده که توانستند کسانی از خود را به ایران بفرستند و پیوندهای دیرین را نو کنند.
استاد پورداوود در انجام گزارش خود آوردهاند که هزار سال بیشتر است که ایرانیان به خاک بیگانه پناهیدهاند. اما آتش مهر ایران در دلهای آنان فروزان است.
نگارش ایرانشاه در اسفند ۱۳۱۴ انجام یافته. زمانی که استاد در هندوستان سرگرم گزارش اوستا بودهاند و این دستیافت وارسیهای ایشان در زندگانی پارسیان است.
«ایرانشاه» ۲۶ برگ دارد. نزدیک ۳۰ برگ هم عکسهایی از چهره پارسیان هند و سازههایی دارد که آنجا بنهادهاند. گواه آن که در سختیها هم به تنآسانی نگذراندهاند.
استاد پورداوود به روزگار رضاشاهی میزیست. در آرامش و امان. حافظ هم اگر میبود، بیواهمه میسرود تا آیندگان بدانند که طوطیان هند از چه روی شکرشکنی کردهاند!
چنان شکرشکستنی دردناک! دردناک و خونین.
/channel/dejnepesht4000
.
🤍 گزیدهای از بهترین کانالهای تلگرامی
🔰 خردسرای فردوسی یزد
📮 @XeradsarayeFerdosiYazd
🔰 کتابخانۀ باستانشناسی و تاریخ
📮 @Surena_Library
🔰 مطالعات تخصصی تاریخ صفویه
📮 @SafavidStudies
🔰 باقلوا تابهای، آشپزی ساده و شیک
📮 @ashpazbashii8
🔰 منابع و مآخذ تاریخ شاهنشاهی ساسانی
📮 @Sasanian_Sources
🔰 دژنپشت: در تاریخ و فرهنگ ایران
📮 @dejnepesht4000
🔰 مطالعات ایران در قفقاز و آسیای مرکزی
📮 @DosuyeCaspian
🔰 وهومن امشاسپند
📮 @khashatra
🔰 آلبوم جنگاوران تاریخ (میلیتاریسم تاریخی)
📮 @Marzupan
🔰 انجمن سومکا
📮 @Sumka_association
🔰 آموزشگاه طبی سید
📮 @samsadeghitebeslami
🔰 آموزش دین زرتشتی از صفر تا صد
📮 @AshemVohu2581
🔰 انجمن ملیفرهنگی ایرانبان
📮 @anjoman_iranban
🔰 بهترین مشاعرههای کوتاه
📮 @zaboreshgh
🔰 مجلۀ پژوهشی گردآفرید
📮 @Gord_Afarid
🔰 اصولیترین آموزشهای رقص
📮 @sonatimahalli
🔰 فیلمها و انیمیشنهای فاخر جهان
📮 @kateb_bashimovie
🔰 پویش ملیفرهنگی سیمرغ
📮 @pooyeshesimorgh
🔰 اشتادان
📮 @ESHTADAN
🔰 شعرهایی برای قلبت
📮 @sheare_etefaghi
🔰 برخی متون ادب پارسی (باکیفیت و کمحجم)
📮 @ShahdeParsi
🔰 تاریخ زبان فارسی در آسیای صغیر
📮 @DorreShahvar
🔰 روزهای دلتنگی با غزل
📮 @paiezsher
🔰 مرجع مستند و میمهای تاریخی
📮 @Tarikh_TV
🔰 بازخوانی تاریخ افشاریه (نادرشاه افشار)
📮 @Afsharids
🔰 تَهمخسرو: مبارزه با ایرانستیزان
📮 @TahmKhosrow
🔰 بازخوانی تاریخ بایندریه (ایران عصر آققویونلو)
📮 @Bayandurids
🔰 منابع و مآخذ پژوهشی تاریخ ایران مدرن
📮 @ModernIranBooks
🔰 فرهنگ مردم خوروبیابانک
📮 @HATEFTA
🔰 آثار و مقالات مرتضی ثاقبفر
📮 @Morteza_Saghebfar
🔰 نسکخانۀ روزگاران
📮 @nask_ruzegaran
🔰 آهنگهای شاد و اشعار جانفزای پارسی
📮 @BazmeParviz
🔰 شکوه ویران
📮 @shokooheviran
🔰 ایرانویج (تاریخ، فرهنگ، زیباییهای ایران)
📮 @Iran_Vijeh
🔰 کوتاه و گذرا در باستانشناسی و تاریخ
📮 @ruzegaran
🔰 انجمن پاردان (ایرانبان بلوچ)
📮 @PardanShah
🔰 منابع و مآخذ تاریخ پادشاهی ماد
📮 @TheMedes
🔰 ایرانپرستان کرد
📮 @Kurdpatriott
🔰 ویژگیهای نژاد آریایی
📮 @Aryan_race
🔰 برسد به دست دلبر (تکبیت)
📮 @paieznsher
🔰 ادبیات، موسیقی و عرفان
📮 @kateb_bashi
🔰 آموزش زبان بلوچی
📮 @amozesh_balochi
🔰 اینفوگرافیهای تاریخی و سیاسی
📮 @Histopersian
🔰 ترانه های زیرخاکی کمتر شنیده شده
📮 @nuostalzhi
🔰 منابع و مآخذ تاریخ شاهنشاهی اشکانی
📮 @ArsacidEmpire
🔰 تاریخ و فرهنگ بلوچستان
📮 @balochs_history
🔰 تاریخ و فرهنگ ملل جهان
📮 @tarikhe_melal
🔰 کارگروه پژوهشی ایرانبان کُرد
📮 @iranban_kord
🔰 بازخوانی تاریخ ایران و اسلام
📮 @Khonjibook
🔰 انجمن شاهنامه فردوسی یزد
📮 @shahname_yazd
📫 عضویت در لیست: @FiruzMehr
.
آقا مسیح، پایان رمضان، و ماه نو
#محمود_فاضلی_بیرجندی
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
کنون که سخنها بر سر پایان ماه رمضان میرود، برگی را از تاریخ قدیم بازمیگویم. از مجتهدی به نام آقامسیح. در دُرُخش.
غروب روز آخر ماه رمضانی در سالی از آغاز سده پیشین، شماری از اهالی جلو سرای آقامسیح زیر درخت پشهخو، گرد آمده بودند. هر کس در باره ماه نو سخنی میگفت.
آقا مسیح هم گوش میکرد.
نوجوانی از کوچه میگذشت. صدای بزرگترها را شنید که هر کس در باره ماه نو چیزی میگوید. پیش رفت و به مردان جمع سلام داد.
به آقامسیح هم سلام داد و رو به او گفت:
آقا، من ماه را دیدم.
جمع حاضر خاموش ماندند.
آقامسیح، بر خلاف برخی ملاها خود را برتر از دیگر مردم نمیشناخت که به کسی اجازه سخن گفتن ندهد.
با شنیدن سخن پسرک، به او احترام کرد تا باز هم سخن بگوید.
با او سرگرم گفت و گو شد. در باره ماه نو پرسید، از سمتی که ماه را دیده، از اندازه و شکل ماه، و چند پرسش دیگر.
حاضران خاموش، به پرسشهای آقا مسیح و پاسخهای پسرک گوش میدادند.
پرسش و پاسخ تمام شد و آقا مسیح رو به حاضران کرد و گفت:
امروز روز آخر رمضان بوده. فردا عید است.
جمع حاضر پراکندند. هر کس به خانه رفت تا پایان رمضان را به اهل خانه خبر دهد.
آقامسیح مجتهد و قاضی خوشنام درخش و درمیان بود. با کشاورزی و تجارت گذران می کرد و بر خلاف برخی آخوندهای دیگر دستش به مال وقف آلوده نبود.
بخشنده بود، و اهل گذشت و رحمدل. شاید بدین روی او را مسیح میخواندند. در دعواهای خانوادگی یا ملکی همه به رای او گردن مینهادند. در دعواهای خانوادگی میکوشید تا آشتی برقرار کند. محضر ازدواج و طلاق داشت. تنها محضری که در آن جز ازدواج ثبت نشد! پیشنماز بود و هم طرف اعتماد مردم. درد و دعوای مردم را گرفتاری خود می شمرد.
از او پسری به یادگار ماند که در فرهنگ بیرجند و تهران معلمی کرد. برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت. به استادی دانشگاه رسید، و همان جا درگذشت.
و دختری، که تقیدی سخت به اصول دین داشت. حتی یک روز، نماز بامدادیش قضا نشد. اخلاقش الگو بود. و با اینهمه، پیشگام شنیدن موسیقی کلاسیک غرب بود. یکی از نخستین واکمنهایی را داشت که در فرانسه به بازار آمده بود. رمانهای معروف دنیا را میخواند و از ادبیات جهان سخن می گفت.
این نگارنده چندی در کار تهیه زندگی نامهای از آن آخوند روشن بین درخشی بوده. دانسته که آقامسیح حدود سال ۱۳۲۰ درگذشته است. اهالی برای آن آخوند نیکونهاد به خرج خود آرامگاهی در کنار راه پیو ساختند.
یاد بزرگان، بزرگ باد. یاد آقا مسیح.
مدتهاست، مدتهاست که جای این جنس مجتهد خالی است.
(پینوشت یکم: آشکار است که عمل به رای، در دوره استقرار دولت مرکزی کاری پسندیده نیست. از بازگفتن هر بهر تاریخ جز سربلندی ایران را نمیجویم.
پینوشت دوم: این نوشتار پیشتر هم در این دهلیز منتشر شده است.)
/channel/dejnepesht4000
.
سرودهای قدیم به فرخندگی جشن سیزده به در
۱۳ نوروز ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
موقع سیزده به در شد ننهجون
موسم سیزده به در آمد و از صبح سحر
مرد و زن، ماده و نر
آن یکی بقچه به سر
این یکی بچه به بر
هر کسی از طرفی راه سپر شد ننهجون
موقع سیزده به در شد ننهجون
کاسبان گشته ز هر سو به سرِ سبزه قطار
خشکبار و ترهبار
یکور آجیل و آچار
یکطرف سیب و انار
یکطرف مرکز سیراب و جگر شد ننهجون
موقع سیزده به در شد ننهجون
مادری گفت به دختر: چه قدر جنبیدی؟
بس که پا کوبیدی
با رضا رقصیدی
کج شدی لرزیدی
پای تا سر بدنت مثل فنر شد ننهجون
موقع سیزده به در شد ننهجون
کُنج آن مزرعه دوشیزه بدمنظرهای
با کلاه برهای
با پز مسخرهای
زد به سبزه گرهی
وز خداوند طلبکار شوهر شد ننهجون
موقع سیزده به در شد ننه جون
گفت پروانه به مادر که جوانی قابل
گشت بر من مایل
خواستم تا غافل
ببرم از او دل
لیک صد حیف که شمسی سرخر شد ننهجون
موقع سیزده به در شد ننهجون
هرکجا گشت نمایان یکی از سیمبَران
عدهای چشمچران
شد به سویش نگران
آه از این نرهخران
هر پدر سوختهای اهل نظر شد ننهجون
موقع سیزده به در شد ننهجون
دختری رفت بر مادر و با لحن شگفت
گفت هوشنگ خرفت
عاشق من شده سفت
دامنم بس که گرفت
عاقبت دامنم از دست به در شد ننهجون
موقع سیزده به در شد ننهجون
خورد ماشین فلان مست به ماشین دگر
مبلغی دید ضرر
بچه خاله قمر
بهرش آورد خبر
که اتول فاقد گلگلیر و سپر شد ننهجون
موقع سیزده به در شد ننهجون
داش علی روی چمن باده پی در پی زد
زن او هم میزد
دختر او هی زد
که مگر باده خوری نیز هنر شد ننهجون؟
موقع سیزده به در شد ننهجون
دهن خویش جواد از سرمستی بگشاد
پی آواز افتاد
بس که هی زد فریاد
مادرش گفت: جواد!
بسه دیگر، بسه، گوش همه کر شد ننهجون
موقع سیزده به در شد ننهجون
هر که هی با رفقا مِی زد و شد بادهپرست
از غم و غصه برست
وان که هشیار نشست
در بر جمعی مست
هی ز بدمستی آن عده پکر شد ننهجون
موقع سیزده به در شد ننهجون.
- ابوالعینک.
- هفتهنامه توفیق.
شماره ۱۵ فروردین ۱۳۴۲.
/channel/dejnepesht4000
.
.
به فرخندگی زادروز اشو زرتشت
درنگی بر ایران، آیین ایرانی، آینده ایران
ششم نوروز ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در روزی که به زادروز زرتشت، پیامبر ایرانی، نامبردار شده جا دارد که سخنانی درباره فرهنگ ایرانی به میان گذاشته شود. با این یادآوری که نگارنده بر سر آن نیست که آوازهگری (تبلیغ) برای آیین کند.
ایرانیان تا پیش از درآمدن آیین اسلام، بر دین زرتشت بودهاند. درست نمیدانیم که در آن روزگاران چه کوششها و چه بالشهای فرهنگی و علمی شده است. آن چه در تاریخ سیاسی بمانده، میگوید که ایرانیان سرزمینهای پهناوری را میرایانیدهاند، از رود سند تا رود نیل.
نتوان پذیرفت که چنان دستگاه فرمانروایی بیبهره از دانشها و بی آدمیانی دانشی، هوتخشی (صنعتکار)، هنرمند، برزگر، کارگر و ... برپا شده و بمانده است. این کوششها از فرمانروایی تا کارگری بر بستر دین زرتشتی روییده و پا داشته است.
در چنان گِردَکی (محیطی) بودهاند کسانی که بر همان بستر اندیشیده، خیال پرورده و دستاوردهای خود را بنبشتهاند.
پس از درآمدن اسلام به ایران زرتشتیان به نگاهداری ابرماندهای روزگاران پیشین کوشیدند. اما هرچه گذشت، به شمار و به نیرو کاهیدند و داشتههای کهن هم با گذر زمان از میان رفت.
آنچه امروز از آیین کهن ایرانی داریم جز اوستا و دیگر کتابهایی نیست که به زبان اوستایی یا زبان پهلوی بمانده و آن همه هم بیشتر در اندرون دین زرتشتی جا میگیرد. پذیرفتنی نیست که مردمانی که نیمهای از دنیا را به دست داشتهاند یک برگ هم ننوشته باشند، در هوتخشی، پزشکی، شناختن آتش، آب، خاک، هوا و هر آنچه اندران میانه است. پس بیشتر داشتههای ما را از میان بردهاند.
شاید که بپذیریم دین ایرانی هم به روزگاری که بر سرزمینهای ایرانی چیره بوده، ریستکهایی (فرقههایی) داشته و هر ریستک، رایمندان (صاحبان نظر) و باورمندانی داشته است. یک نمونه که از آن ریستکها به دست این نگارنده آمده، در پیشگفتار دکتر رقیه بهزادی بر گردانیده فارسی "شایست ناشایست" است.
ایشان از "سه حوزه فقهی پذیرفته قانونی" به دوران ساسانیان سخن راندهاند. دکتر بهزادی یادی از نبرد اسفندیار با رستم هم کرده و آنجا نام از "آیین هوشنگ" آوردهاند.
هم نگارنده دریافته که زرتشتیان امروز ایران، باورمندان دو ریستک بزرگ "تک بُنی" و "دو بُنی" هستند.
اینها بنیادهای اندیشه ایرانی است.
چنددستگیهای فکری، آغازگر پیشرفت است. بشود که زمانی گوناگونگی دستاوردهای رایمندان و باورمندان آیین ایرانی، آیینهای ایرانی را وارسیم و به اندرونه آن راهی باز کنیم. به آگاهیدن از آن چنددستگیها و گوناگونگیها نیازمندیم تا بر پایه آن راهی به آینده بکشیم، و آن را بگسترانیم. زیرا شوند (علت) این همه دستاندازها و برشدنها و فروافتادنهای پیاپی، دور افتادن ما از بنیادهای هستی خویش در همین یک دو سده کنونی بوده است:
- از تباه شدن این سرزمین بر دست فرمانروایان تباهکار قاجار
- از گسست ناچار از آن دوره و پرتاب شدن به آینده ناشناخته که به جنبش مشروطهخواهی نامبردار شد.
نگارنده با اندک نگاههایی که در فکر و فرهنگ کهن ایران کرده دریافته که بازگشتن به سرچشمههای ایرانیت، یگانه راه بازآوردن آبرو، و به فرموده فردوسی "بر سرنهادن کلاه مِهی" است.
آن سرچشمهها، ابرماندهای باستانی ماست:
از کتاب اوستا تا دینکرد و بندهش و شاهنامه و متنهای اوستایی و پهلوی، نظام فرمانروایی آزموده ایرانی، سنگنگارهها و مهرازی (معماری) شگرف ایرانی و ... و هر آنچه ما را با گذشته خویش آشنا کند.
تا انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر شوروی الگو باشد، تا قانون را از روی دست بلژیکیها بنویسیم، تا در دانشگاه تاریخ اندیشه مغرب زمین و ... درس دهیم، تا مشق مدرسه بچگکان ایرانی نگارش زندگینامه ناپلئون باشد، تا دین ایرانی و کتاب آن را نشناسیم و سخن از آن را خدانشناسی پنداریم، و تا "ناسزایان" را بزرگ بداریم و "از ایشان امید بِهی" بداریم؛ "سرِ مایه خویش" را گم کرده خواهیم داشت، و مار در آستین خواهیم پرورد.
مردمی نبوده که به ابرماندهای خویش پشت کند و روی رستگاری ببیند.
ششم فروردین زادروز زرتشت، پیامبر ایرانی، گرامی باد. بسیار گرامی باد.
/channel/dejnepesht4000
.
.
دکتر اسدالله زمانیپور
سوم نوروز ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
زمان زمانیپور مردی بود از اهالی مود. آزموده در ملاکی و کشاورزی و هم در قالیبافی. برادرزاده سعدی بود. آن نقاش و طراح نامدار فرش در جنوب خراسان.
یک جفت قالیچه بافت آقای سعدی را به محمدرضا خان سپهری هدیه داده بود. همان جفت قالیچه در آبان ۱۳۰۹ که رضاشاه به بیرجند آمد برترین هدیه شناخته شد و امیر آن را به شاه پیشکش کرد. نقل میکنند که شاه از دیدن آن قالیچهها در شگفت مانده بود و تا نشان سعدی را بر کتیبه فرش ندید باور نکرد که بیرجند چنین قالیبافانی دارد هنرمند، که کوس برابری با کاشان میزنند.
آقای زمانی جان و جهانش با کار بر زمین سرشته بود. آنچه او از خاک به عمل میآورد چیزی دیگر بود. یک بار خربزههایش را به گاراژ مود برده بود. شوفرها از آن خربزهها چشیده بودند و عاشق آن شده بودند. همان شد که آقای زمانی را کشاورزی دیگرگونه میشناختند. او بر پایه آنچه از کارهای دیگرگونه خودش دانسته بود به فرزندانش سفارش میکرد کار یاد بگیرند و به مدرسه نروند که مدرسه جان آدمی را تباه میکند!
روز دوم نوروز سال ۱۳۲۸ فرزندی دیگر در خانوادهاش به دنیا آمد. او را اسدالله نامید. این فرزند هم بر راه و آیین پدر میرفت تا کار یاد بگیرد. به دبستان نرفت. اما از درسی غیررسمی که شبها در نزد برادر و خواهرش آموخته بود چندان پیش رفت که او را در دبستان مود به کلاس پنجم فرستادند.
درس خواند تا دیپلمه طبیعی گرفت و سپس از دانشگاه تهران لیسانس گرفت. دانشگاه تهران مخارج ادامه تحصیلش را داد و راهی امریکا شد. از دانشگاه میشیگان دکترای ترویج و توسعه روستایی گرفت.
به ایران که بازآمد دنیای ایرانی از لونی دیگر شده بود. دانشگاه تعطیل بود. وقتی دانشگاه از سر نو دایر شد به استخدام دانشگاه بیرجند درآمد. سی سال درس داد.
او درس و علم روز را با رفتار و منش بومی و فرهنگ نیاکان ایرانی خویش به دانشجویش میداد. چنین تا استادی شد نامآور. یکی بیرجندی فروتن و خوشخلق که بر علوم روز چیره بود.
همزمان با پروردن دانشجویانش، کاری دیگر را در دست گرفته بود و آن گردآوردن پارههایی از تاریخ و فرهنگ محل بود.
چون از کار دانشگاهی برآسود به سر آن نوشتارها رفت و دست به کار تالیف و تدوین شد. چند کتاب فراهم آورد و آنها را یک به یک به چاپ سپرد. کتابهایی که دکتر زمانی در تاریخ سیاسی قاینات نوشته و هم آنچه در جغرافیا و تاریخ مود و هریوند نوشته از کتابهای پر فروش چند دهه کنونی در جنوب خراسان بوده است.
برخی جاها از نوشتارهای ایشان با نگاه مینوی سرشته است. با دکتر زمانی در باره محتوای کتابها و هم بر سر نگاه آسمانی ایشان به تاریخ سیاسی قاینات و برخی خبرها از امیران، گفتوگوهایی و پرسشهایی کردهام. دکتر زمانی چنان که برمیآمد باور دارند که در دنیا چیزی مینوی نیست.
نوشتارها و خبرهای مینوی که به کتابهای ایشان راه یافته شنیدهها و یافتههایی است از پیران قدیم که آن را بی دستبردی در نگاه و اندرونه آن، در کتابهای خود گنجاندهاند.
دکتر اسدالله زمانی به سخن که درآید وارد دنیاها خاطرات قدیم میشود که یا خود دیده و آزموده یا از پیشینیان شنیده و درست و با راستکاری گرد آورده است. اگر به آگاهیهای نابی که دکتر زمانی از تاریخ سیاسی گردآورده بنگریم پیدا خواهد شد که این مرد یک تنه چه کوششهای بزرگی کرده و چه مایه آگاهی تاریخی را از فراموشی رهانیده است.
سر سال و ماه نو چه چیز بهتر از آن که یکی از استادان کهنسال خودمان را بزرگ بداریم. به احترام دکتر زمانی از جا برمیخیزم و کلاه از سر برمیدارم.
دیر بزیاد آن بزرگوار خداوند.
/channel/dejnepesht4000
.
.
به پیشباز نوروز با "رو وَر کِرده"
محمود فاضلی بیرجندی
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
در تکاپویی که برای نوشدن هر سال در میان ایرانیان در میگیرد آیینهای زیادی هست که کاش همه آن ثبت و ضبط شود.
یکی از آن آیینها در بیرجند، پختن انواع شیرینیهای محلی است. شاید کمتر کسی باور کند که بیرجند یکی از گنجینههای غنی و اختصاصی پخت انواع شیرینی را دارد.
علت باید در آن باشد که این شهر هم مرکز حکومت بوده و هم شهری دور از دیگر شهرها که باید راه و رسمهای خودش را برای زندگانی فردی و جمعی شکل میداد. و چه خوب هم داده است.
از بهترین شیرینیهای بیرجندی همین است که عکسی را از آن آوردهام. نامش "رو وَر کِردَه".
دو لایه نان میپزند، از آرد و روغن. و با قالبی دلخواه قالب میزنند. در میان آن، خمیری میریزند که از شیره انگور و آرد، مقداری جوز، هل و زنجفیل درست میشود.
حاصل کار، این شیرینی است که منحصر است به خانوادههای بیرجندی.
در باره تاریخ پدیدآمدن این شیرینی بیهمتای سالم جست وجوهایی کردهام و به جایی نرسیدهام. گویا برخی شهرهای دیگر جنوب خراسان هم این شیرینی را میپزند. بار پیش که در باره "رو ور کرده" نوشتم دوستانی خبر دادند که نخستین بار مردم شهر طبس این شیرینی خوشمزه کممانند مغذی را ساختهاند.
تهیه و پخت "رو ورکرده" زحمت دارد، و به همان اندازه دلپذیر است. از شیرینیهای مختص نوروز و سر سال و ماه نو بود و هست.
گفته میشد: "رو وَرکِرده، خو وَرکِرده".
کنایه از آن که پختن این شیرینی عرق سازنده را درمیآورد!
در قدیم نان شیرینی از گندم دیمه کشت محل بود که در آسیای آبی یا بادی محل، آرد میشد. روغن زرد بدان میافزودند. و شیرینی را در فر زغالی میپختند. حالا آردی را میخریم که نمیدانیم از کجا و از چه فراهم شده. آن را بر آتش گاز میپزیم که جان و جوهر ندارد. آتش نیست.
دیگر سالهایی است که پخت و پز رو ور کرده از خانهها برافتاده. اما بعضی از مردم آن دیار، همچون این نگارنده، در آپارتمان هم دست از پختن رو ور کرده برنداشتهاند، ولو در اجاق گاز خانگی. که به قولی تا رو ورکرده نباشد، نوروز نشود.
نوروز و جشنهای آن را تا بتوانیم بزرگتر، گرمتر و شادتر میگیریم. چند تن تاریکاندیش طالبخو نمیتوانند و نشاید فرهنگ دیرین مردمی را با دشنام از میان بردارند. شادی و جشن، با دیانت ستیز ندارد.
غم از اهریمن است.
شادی، خدایی است.
نوروز و سال نو بر "ایرانیان" فرخ باد.
/channel/dejnepesht4000
.
.
.
پارهای از هنجارها و آیینهای اسفندماهی بیرجند
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
اسفند ماه، در زندگانی ایرانیان، ماه جنب و جوش بوده و خواهد بود.
جنب و جوش برای نو شدن آدمی و زندگانیاش.
و آن جنب و جوش، هنجارهایی داشت و آیینهایی.
در این نوشتار پارههایی را از آن هنجارها و آیینها را میآورم که به ماه اسفند در بیرجند روان بود.
این هنجارها از دهه ۱۳۵۰ خورشیدی با شتابی از میان رفت، دمافزون. کسی هم در میانه نبود تا شتاب گریز از دنیای خودی را بگیرد و یک دم بانگی برآورد که چنان شتابان رو به کجا میرویم؟
بگذریم که سخن اندرین باره فراوان است. کنون چند پاره بازمیگویم از آنچه به اسفندماه در بیرجند میشد، میکردند:
۱.. خریدن و پوشیدن جامه نو
این را همه میدانند و آگاهی نوی نیست. اما میخواهم به یاد آورم که در پشت این آیین زیبای بزرگ، شلوغی کار خیاطها بود. خیاطان شهر، زنانهدوز و مردانهدوز، شبهای اسفندماهی را تا صبح باز بودند. چراغها روشن بود و یکسره کار میکردند. ممکن بود نصف شب به مشتریی نوبت برسد. باید آماده میبود که همان دیرگاه به خیاطی برود و جامهاش را بر تن، آزمایش کند.
۲. پخت نان و شیرینی
دو سه هفته مانده به نوروز اهالی در سراهای خود نان میپختند. نان خانه و خانواده به روال همیشه پخته میشد. افزون بر آن نان خشک، تَفتو، پَتیر، نان چایی، زنجفیلی، و ... هم میپختند.
اینها سوای شیرینیهای جورواجور بود که حتما میپختند، و سخن در باره آن بماند به زمانی و جایی دیگر. کار زنان نانوا و شیرینیپز سکه میشد. ممکن بود نانوا از سر شب تا نیمه شب وقت میکرد که به سرای یکی از مشتریان بیاید. از بس در اسفند ماه سرش شلوغ بود.
۳. آجیل مشکل گشا
این آجیل هم گاه در برخی آیینهای دیگر در پذیراییها میآمد. اما در نوروز حتما یکی از قلمهای پذیرایی بود. سخن از آجیل مشکل گشا دامنه زیاد دارد. چون با باورهای همگانی درآمیخته بود و ای بسا بازگفتن آن پراکندن خرافه باشد.
بچههایی در بازار پیدا میشدند که آب آلو میفروختند. با آوای نوجوانانه خود بانگ برمیآوردند: آب آلووووو.
آب آلو آثار سنگینی آجیل و شیرینی را از بدن میزدود.
۴. سر سوزی (سبزه)
بیرجندی ممکن نبود برای نوروز سبزه نکارد. سبزه را با گندم، عدس، خاکشیر، و ... میکاشتند. در سرای هر کس به شمار اعضای خانواده سبزه میکاشتند.
کسانی هم بودند که سبزه زیاد میکاشتند تا در بازار بفروشند. چون سبزههای آنها زیاد بود در خانه جا نمیگرفت. پس سبزه را بر بام حمام محل میگذاشتند تا گرم بماند و به موقع به بازار برسد. تا این مقصود برآید بایستی با گلخنبان هم طرح دوستی ویژه میریختند تا با کارشان همراهی کند.
۵. حمام و حمامی
کار حمامیها و حمامها در اسفند ماه سکه میشد. در همه سراها حمام نبود. پس بایستی به حمام محله میرفتند. از یک هفته مانده به نوروز حمامها شبانهروزی باز بود. این حمامرفتن نوروزی هم حکایتها داشت. برخی را از آن گرد آوردهام که بماند به جایی دیگر.
۶. نامزدی، خواستگاری، عروسی
کسانی که دَ نشو کردن (نامزد کردن)، دَ کوش کردن (خواستگاری)، عقدبندو، و عروسی داشتند کارها را چنان سامان میدادند که به نوروز بیفتد و شگون داشته باشد. نوروز بهترین زمان و برترین مناسبت بهر این کارها بود.
۷. سفره هفت سین
سفره را هر کس به اندازه داشتههای خودش و به اندازه پسند خودش میانداخت. فراهم کردن چیزهای سر سفره هر یک داستانی داشت و راه و روشی. داستان تخم مرغ رنگی را بگویم و بگذرم که هر کس به روشی این کار را میکرد.
کسانی تخم مرغ را با کاه میجوشاندند که زرد کمرنگی میشد، معصوم. کسانی تکه پارچه رنگینی به دور تخم مرغ میپیچیدند و آن را میجوشاندند. رنگ و نقش پارچه بر تخم مرغ مینشست. به روزگار ما که رسید طرحهایی با ماژیک بر تخم مرغ میکشیدیم، که لطفی نداشت.
مادربزرگ تخم مرغهایی به ما میداد، به رنگ لاکی.
کاش از او پرسیده بودم آن رنگ را از کجا می آورد و با چه روشی بر تخم مرغهایش مینشاند.
نوروزی که در راه است، فرخنده باد.
/channel/dejnepesht4000
.
ابوالفضل زاهدی پور
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بر سر آن بودم که به امروز ادای دینی دیگر به فردوسی کنم. او که به سخن انوری «خداوند» بود. خداوند ایران و ایرانیت. فردوسی نوشته است به ارد روز از ماه اسپند کار سرایش شاهنامه را به سر رسانده. اما خبری دیگر افتاد که دیدم به فرموده بیهقی «مرا چاره نیست از بازنمودن این خبر.»
خبر افتاد که ابوالفضل زاهدی پور هم گذشته شد. نام او در چند دهه کنونی در جنوب خراسان با نام نشریهاش میآمد: «نواندیش.»
به زاد جوان بود و به دانش سالمند. چهارم خرداد ۱۳۵۳ در بیرجند بزاد. در بیرجند تا دانشگاه درس خواند. وارد کار که شد آغاز روزنامهنویسی کرد. کاری که در خونش بود. نواندیش را که منتشر کرد نشان داد که اندیشهای نو دارد.
چند دهه پیشتر به آن زمان که متوهمان ملیگرایی بر راه آن پیر نیرنگباز قجر میرفتند، در بیرجند هم نشریهای به راه انداختند با نام «آزادی قاینات»، که هنوز خواندنی است. هم از خبرها، هم از قلم پربار نویسندگانش، هم از آن نگاهی که به دنیا میانداختهاند. با این عیب بزرگ که ایرانی آشفته و ویرانه و تباه میخواستند، با مردمی بیمار و گدا. دستاورد قاجاران!
از آن زمان پس، کسی در بیرجند نبود که روزنامهای انتشار دهد. زاهدیپور آن کس بود که پیدا شد و کار را تمام کرد.
چندی نشریه نواندیش را انتشار داد. چندی از روزنامه اعتماد، چاپ تهران، پروانه گرفت و هر روز لایی چند برگهای را همزمان هر شماره اعتماد چاپ میکرد و در بیرجند پخش میکرد. آن دوره همزمان با تاسیس استان در جنوب خراسان شد. زاهدیپور با نشریهاش یاریها به پیشرفت جریان استانشدن بیرجند کرد. هرگز بابت این کار، دکانداری هم نکرد.
نبوغی در روزنامهنگاری داشت. خبر و مطلب تولید میکرد. مطالب او تیترهای خبری زنده و پرخون داشت. تیترهای وصفی او هم زنده بود و روزآمد. محتوای مطالبش مربوط به زندگانی مردم و اوضاع جنوب خراسان بود. چنان نبود که خود یا ابوابجمعیاش پای تلکسها بنشینند و هر آنچه را دریافت میکنند به حروفچینی بسپارند و روزنامهای چاپ کنند. مینوشت. میآفرید.
زاهدی راهی نو در روزنامهنگاری بومی باز کرد. مدرن بود و درخشان. اما بومی میاندیشید، بومی تیتر میزد و بومی مینوشت. آنان که با او کار کردهاند به یاد میآورند که همکاری با او، کلاس درس روزنامهنگاری بود. برخی از آنان بعدها نشریههایی یا کانونهای فرهنگی باز کردند. همه بر پایه و مایه آنچه از او آموخته بودند.
با خانم نرگس غفرانی درپیوست. همسرش، همکارش در روزنامهنویسی شد.
زاهدیپور مکتبی در روزنامهنگاری جنوب خراسان بود. دل و جرات کار داشت. زمانی بر امام جمعه نقد نوشت. امام جمعه جایگاه بلند خود را ندید. از روزنامهنویس جوان شکایت کرد و محکومش کرد. یک بار هم بر سر چاپ کاریکاتوری به دفترش ریختند و راه کارش را بستند. چندی از کاری دور ماند که دلدادهاش بود. به درس خواندن روی کرد. راه درازی را میرفت و میآمد تا کارشناسی ارشد گرفت.
او خود متخصص بود. ارشدترین روزنامهنگار بود، و اگر با او درنمیستیختند ممکن بود استاد روزنامهنگاری در این ناحیه خاوران بشود. تراز روزنامهنگاری او از آنچه در دیگر شهرهای خاوران از مشهد تا زاهدان چاپ میشد چند سر و گردن بلندتر بود.
از آزارها که دید بر کناره رفت. دلش شکسته بود. شاید تندتر از تاب زمانه گام برداشته بود. شاید برخی رفتارهایش جای درنگ داشت. اما سزاوار چنان شکستهشدنی نبود. او یکی آدمیزاد بود. با محدودیتها که هر آدمیزادی دارد.
در چند سال کنونی روزنامهای دیگر راه انداخت، به نام «زعفران». زعفرانش هنوز بر میدهد. اما خودش از شدت دلگیریها بیمار شد. سرطان بر جانش افتاد. چهار سالی با بیماری درآویخت. اخیرا پزشک معالجش گفته بود باید برای دوره درمانی دیگر روانه مشهد شود. اما دیگر نا نداشت. گفته بود میمانم، هر چه میخواهد بشود. و چنین شد که روز ۲۵ اسپند بازپسین دم را برکشید. «تو گویی که بهرام هرگز نبود.»
در شهری که مردمش هر ساله میلیونها میلیون تومان برای سنگفرش عتبات میفرستند کسی پیدا نشده که پولی بدهد و دستگاههای درمانی بیاورد.
در سر داشتم که هر گاه دوباره به بیرجند شوم حتما باز به دیدارش شوم. میدانستم که او به درد میخورد. به درد محل میخورد. به درد ایران میخورد.
بیهقی میفرماید: «هر چه بر کاغذ نبشته آید بهتر از کاغذ باشد.»
ابوالفضل زاهدیپور رفته است. از او بسی نبشتههای خوب داریم، بهتر از کاغذها.
بادا آنان که بر او تاختند دمی به خود آیند. رفتارهای همه ما بر کاغذهایی نبشته میشود.
/channel/dejnepesht4000
.
.
چهارشنبه سوری
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
از چند روزی مانده به بازپسین چهارشنبه امسال بگومگوها درگرفته که این آیین چهارشنبه سوری ایرانی است یا انیرانی! یکی با گواهان گوناگون بر ایرانیت آن پا میفشارد و آن یک میکوشد فرانماید که این جشن ایرانی نیست.
ندانم چه میشود ما را که به یکباره بر سر جشن هم از در وازَدَن یکدیگر درمیآییم. چنان که نزدیک است گفتارها از تندی به کینآختن بکشد.
برای امروز ایران و ایرانی کرامند آن است که دمی به جشن و شادی سر کند. دیگر چرا باید بر سر خاستگاه جشن به کندوکاوهایی برآییم که جایش در میان همگان از ما مردمی نیست که دهههاست کوشش میشود با غم و اندوه خو بگیریم، مرگپایی در میان ما گسترانده شده و گور و گورستان را جایگاه برآمدن نیازها وانمودهاند؟
دمی به شادی گذراندن برای ما چونان کیمیایی است که قارون کند گدا را. پس چه جای و چه زمان برای این گفتوگوهاست؟
راستی مگر یک بار در خاستگاه و گوهر دیگر جشنها یا دیگر سوکهایی که بر جان ما نشاندهاند درنگیدهایم؟
میدانیم این همه سوک و سوکواریها از کجا و از چه زمان آمده؟ این انبوه سوکها در تاریخ جایی داشته، یا برساخته است و به کار نیازهای رسمی میآمده که چونان تار عنکبوت بر جان و زندگانی ما افتاده؟
اکنون دست از هر سخن بدارید و به شادمانی برخیزید.
از نخستین روزهای اسفند تا به دررسیدن ماه فروردین زیبا هر چه از نیاکان خود داریم جشن است و شادی.
جشن بگیرید و شادی کنید. غم و سوک از آن بنیادگذارانش باد.
ایرانی ملت شادی و زندگی بوده و خواهد ماند.
آن سخن قدیم را که بر سر زبانهاست به یاد آوریم که: با این همه غم که در خانه دل نشاندهاند، اندکی شادی باید.
همواره شادی باید. همواره شادی باد.
.
از چهارشنبه سوری تا نوروز، از نوروز تا هر روز، همه زمانها بر ایران و ایرانی شاد باد.
جز شادی مباد.
چهارشنبه سوری فرخنده باد
/channel/dejnepesht4000
.
.
بهروز وجدانی
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ششمین فرزند پدر و مادرش بود که روز ۱۹ اسفند سال ۱۳۲۸ در سرای پدری در محله غریبان بیرجند به دنیا آمد. پدر و مادرش فرزندان دو برادر بودند، پسر عمو و دختر عمویی از اهالی سرچاه که با هم درپیوسته بودند.
آن دو به شهر آمده بودند و پدرش، محمدعلی وجدانی، به کار دوزندگی برای زنان روی کرده بود. آن مرد نظرپاک که در بیرجند، نامی به زنانهدوزی درکرد و تا بود کارش همین بود. (نوشتاری را در شناساندن او پیشتر در همین دهلیز آوردهام).
بهروز در مدرسههای شوکتیه درس خواند تا دیپلم گرفت. در تهران درس را پی گرفت تا کارشناسی گرفت و برای ادامه تحصیل روانه امریکا شد. کارشناسی ارشد گرفت و به ایران بازآمد و وارد کار در مرکز مردم شناسی وزارت فرهنگ و هنر شد. مرکزی که پس از سال ۱۳۵۷ به سازمان نوتاسیس میراث فرهنگی پیوست. در همان سازمان ماند تا سال ۱۳۸۵ بازنشسته شد.
اما بهروز وجدانی مردی است که زندگی را سوای این گزارش معمولی و ساده گذرانده.
او موسیقی بخشی را چنان استادانه میشناسد و تحلیل میکند که پرونده موسیقی بخشی را به او سپرده بودند تا در فهرست جهانی میراث ناملموس یونسکو به ثبت برساند.
پارسال سازمان فرهنگی هنری آموزشی ملل متحد ـ یونسکو ـ برنامه بزرگداشت او را بر پا داشت و آگاهان و کارشناسانی از سراسر دنیا او را یکی از گنجینههای زنده بشری معرفی کردند و ستودند.
او پژوهشگر و تدوینگر و مدیر پرونده «مهارتهای سنتی ساختن و نواختن دوتار» هم بوده. این پرونده را هم برای ثبت در یونسکو به دست گرفته و به انجام رسانده است. دوتار را او در یونسکو به ثبت رسانده است.
جز اینها در چندین پرونده دیگر هم دست داشته که همه آن با موسیقی ایرانی پیوند داشته است. سرنام برخی از آن پروندهها این است:
ـ ردیفهای موسیقی ایرانی
ـ مهارتهای سنتی ساختن و نواختن کمانچه
ـ مهارتهای سنتی ساختن و نواختن عود یا بربط
پژوهشی در پیرامون نوروز و نغمههای گمشده ایرانی کرده که بازآفرینی آن میتواند بر شکوه نوروز بیفزاید.
کتابهایی در معرفی موسیقی ایرانی نوشته و برای نگاهبانی از موسیقی ایرانی به جان کوشیده است. یکی از آنها «فرهنگ جامع موسیقی ایرانی» از کتابهای مرجع موسیقی ایرانی است. این کتاب در سال ۱۳۸۶ کتاب فصل شناخته شد و از آقای وجدانی تقدیر شد.
از دیگر کتابهایش که همه به شناساندن آثار موسیقایی ایرانی و نگاهبانی از آن پیوند دارد، این است:
ـ فرهنگ تفسیری موسیقی
ـ موسیقی و ساز در سرزمینهای اسلامی
ـ خودآموز موسیقی
ـ حضرت علی در نغمههای عامیانه ایرانی
ـ فرهنگ موسیقی ایرانی
ـ سازشناسی موسیقی ایرانی
ـ عناصر مشترک هویت ملی ایرانیان
ـ موسیقی ایرانی و هویت
ـ موسیقی و مالکیت فکری
ـ موسیقی مقامی و بومی نواحی خراسان
وجدانی از این کارها سودی نبرده و هر چه کرده برای قوام و دوام موسیقی کرده است. بودهاند و هستند دیگرانی که از دستاورد کارهای او بهرهها بردهاند و به رو نیاوردهاند که نان از سفره گشاده دانش و هنر او میخورند.
بهروز وجدانی دهها سخنرانی کرده و با رسانههای دیداری و شنیداری داخلی و برون مرزی گفتوگوها کرده است. چندین بار بزرگداشت او را در تهران و شهرهای دیگر گرفتهاند.
موسیقی را بهترین راه همبستگی اقوام ایرانی میداند و بر پایه همین آگاهی است که برای رونق بخشیدن به موسیقی نواحی و بومی مردم ایران میکوشد.
سرآمدان موسیقی امروز ایران دوستان اویند. یا او با آنهاست، یا آنها در سرای او گرم شنیدن نغمههای جاودانه موسیقی ایرانیاند.
به این زمانه که مردان و زنان پرمایه و دانشیان هنرمند خانهنشیناند و یاوهسرایان بر بلندای مجلسها نشستهاند، به گفته سعدی شیرینگفتار: هر دم که او برکشد ممد حیات ملی ایران است، و هر بازدمش مفرح ذات.
وجود بهروز وجدانی مایه نازش و بالش ایرانیان است. او از نادرگان امروز ایران ماست. اهل خودنمایی نیست و آرام و خموش با دلبستگیهایش به نغمههای ایرانی سر میکند.
کوششهای او به راستی نماد سخن فرخی سیستانی است: «تنیده ز دل، بافته ز جان».
از بهروز وجدانی کم گفتهایم. در بارهاش کم نوشتهایم. ارج این گنج شایگان را چنان که باید نگزاردهایم. اما دل او، آن کان خنیاهای ناب ایرانی، پهناورتر از جای گلایه است.
بر خود دیدم تا این چند کلمه را به راه ادب و حقگزاری بنویسم.
پایان این نوشتار فقط جای این چند کلمه است:
استاد؛ پوزشخواهم که این قلم شکسته ناساز من از پس گزارش ارج وجود شما برنمیآید.
***
این نوشتار برای زادروز استاد آماده شد. نگارنده در سفر بود و نتوانست ان را در زمان درست انتشار دهد. بدین روی از استاد و خوانندگان پوزش میخواهد.
/channel/dejnepesht4000
.
.
فرهنگ ایرانی
راه و آیین نگر و کردار
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
آنان که در سدههای گذشته بر ایران فرمان راندهاند نگذاشتهاند که نیروی ملی ایرانی خودش را نشان دهد. ایرانی را در هیاهو خواستهاند و به ستیزه با هممیهن خودش یا پیکار با همسایهاش سرگرم کردهاند تا مبادا این ملت بزرگ کهن قد راست کند و از جا برخیزد.
نگاهی کوتاه به جنگهای ایران و یونان قدیم بیجا نیست. ما کمتر درنگریستهایم که نبردها با یونان، با زندگانی ما و زندگانی اروپاییان چه کار کرد.
از مهمترین رخدادهای آن نبردها شکست داریوش بزرگ از یونانیها در نبرد ماراتون در ۴۹۰ سال پیش از زایش عیسی است که گفته شده سرنوشت آسیا و اروپا را دیگر کرد.
استاد پورداوود در این باره سخنان دو مورخ و نویسنده فرانسوی و امریکایی را گواه آورده و نوشتهاند که
"اگر ایرانیان در آن نبرد پیروز میشدند تمدن ایرانی دنیا را فرا میگرفت و دین ایرانی نیز در دنیا همگانی میشد. همچنان که دنیا امروز در زیر درفش تمدن یونان باستان است و دین عیسوی از یونان به دنیا پراکنده."
ـ استاد ابراهیم پورداوود.
خرمشاه.
کوتاه شده از ص ۸۴ و ۸۵.
این نوشتارها از سر بازیچه نیست. ایرانی چنان بنمایهای داشته که میتوانسته دنیا را دیگرگون کند. امروز هم ایرانی تا به آن بنمایه و ریشه خودش پیوند نخورد در دنیا سر بلند نخواهد کرد.
چیزی که جز آن شود، و کاری که جز آن کنیم، باد است و افسوس.
/channel/dejnepesht4000
.
.
سرمای سوزناک
و پناهگاه شاهی "ور جمکرد"
۷ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
از پادشاهان باستانی ایران، جمشیدشاه پیشدادی، جای و ارجی دیگر دارد. در پادشاهی او بیماری و مرگ نبود. آدمیان در بیشترین آسودگی و خوشی میزیستند. هم جمشید پادشاهی است که اهورامزدا با او سخن گفت. بدو آگاهی داد که سه سال پیاپی زمستانهایی سهمگین در پیش است. زمستانهایی که شاید مردم و جانداران همه، از سرمای سخت آن نابود شوند. پس جمشیدشاه بر خود گرفت تا دژی بسازد و همه هستندگان را اندران گرد آورد.
جمشیدشاه آن پناهگاه یا دژ را در زیر زمین بنهاد و آن را «وَرِ جَمکرد» نامیدند: وَری که کار ساختن آن را جم کرده بود.
جمشیدشاه اندران دژ از همه مردم و جانداران، و هم تخمه همه جانداران سودرسان و گیاهان را گرد آورد تا زندگی همه از سرمای سوزناکی که در راه است آسیب نبیند.
ـ اوستا ـ وندیداد. فرگرد دوم.
ـ شناخت اساطیر ایران نوشته جان هینلز.
این داستان همانندیهایی با داستان توفان دارد که در دینهای ابراهیمی آوردهاند. در داستانهای ابراهیمی نزدیک است که آب سرتاسر دنیا را فرا بگیرد. خدای خبر این رویداد را به نوح پیامبر میدهد. او کشتی میسازد و آدمیان و جانداران و گیاهان را در کشتی مینهد تا از نابودی وارهند.
در داستان ایرانی سرمای سخت بر جهان چیره خواهد شد. خدای خبر را به پادشاه ایران میدهد و او دژی به زیر زمین میسازد.
این داستان دلکش ایران باستانی به فراخور برف و سرمایی بازگفته شد که این روزها سرتاسر ایران زمین را در بر گرفته. تا به یاد آورده شود که پادشاهان ایران، در افسانه و در تاریخ ایران، پناه و پشتیبان همه باشندگان ایران زمین بودهاند، به این مردم دل سوختهاند، تا آرامش و برخورداری ایرانیان پایدار بماند.
/channel/dejnepesht4000
.
.
کوهی که به فریاد ایرانیان آمد
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
از کتاب «یادگار زَریران» این را بدانیم که ارجاسپ تورانی به روزگار شاهنشاهی گشتاسپ به ایران تاخت.
«یادگار زَریران» گزارشی است از آن نبرد که بر سر گرویدن شاهنشاه ایران به دین زرتشت بر پا شد. تورانیان از این گروش ناخرسند شدند و به جنگ ایران آمدند.
«بندهش»، کتاب آفرینش ایرانی، در فصل پدیدآمدن کوهها خبری دارد از کوهی که آن را «مَد و فریاد» نامیده بودند.
بندهش نوشته است که در آن نبرد، ایرانیان در تنگنا افتادند. پس در همان هنگام تنگنای ایرانیان، کوهی بزرگ در کومش بشکست و لختی از آن کوه در میان دشت غلطید. این رویداد سپاه ایرانیان را از تازشگران تورانی جدا کرد و چنان شد که ایرانیان وارستند و از گرفتاری برهیدند.
پس از آن، نام آن کوه را «مَد و فریاد» نامیدند.
استاد پورداوود در گزارش یشتها نوشتهاند که این نام در زبان پهلوی یعنی «آمد به فریاد».
همانند این داستان در جنوب خراسان هم شنیده شده است که آدمیان بر کوهی که به یاری بزرگان ایشان میآمد نامی نهادهاند، به فراخور حال.
داستان این کوه هم به روزگار پیامبری زرتشت پیکر بسته است.
آن کوه نام «مارکوه» دارد. قدمای بیرجند نقل میکردند که بدان روزگار که زرتشت پیامبر دست به کار ساختن نیایشگاهی شد همه کوههای دنیا به راه افتادند تا هر یک سنگی را به دست پیامبر ایرانی برسانند تا در ساختمان آن نیایشگاه به کار بندد و همه کوهها در آن نیکی سترگ انباز شوند.
این کوه که در میانه بیابان خاوری بیرجند افتاده تازه به راه افتاده بود و رو به نشستگاه شاهی میرفت که بدانست زرتشت پیامبر کار ساختمان نیایشگاه خویش را به انجام رسانده و بیش دیگر نیازی به سنگ و ساختمایههای ساختمانی نیست. پس در جای خویش بایستاد.
داستان این کوه را در دوره پس از درآمدن اسلام به ایران بگردانده و آن را به ابراهیم و ساختن نیایشگاه نسبت دادند. به روزگار کنونی هم باز داستان بگشته و به یاری به امامی از شیعیان نسبت دادهاند!
کوههای ایران، یاران و فریادرسان دیرینه ایرانیان بودهاند. هنوز هم هستند.
کوههای ایران!
/channel/dejnepesht4000
.
.
پیوند ایرانیان با شاه
با یادی از جنگ نهاوند
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
۲۵ بهمن را سالروز جنگ نهاوند نوشتهاند که باز پسین جنگ ایرانیان در انجام فرمانروایی شاهنشاهان ساسانی بود.
یزدگرد سوم بازپسین شاهنشاه ساسانی تیسپون، نشستگاه شاهی، را ترک گفته و به درون کشور به خراسان شده بود تا مگر بتواند سپاهیانی گرد آورد.
گزارش تاریخ طبری در این باره حکایت از فرمانبرداری ایرانیان از یزدگرد شاهنشاه دارد و چنین است:
یزدگرد شاهنشاه (از مرو) به مردم جبال مابین باب و سند و خراسان و حلوان نامه نوشت، و آنها بجنبیدند و به یکدیگر نامه نوشتند و سوی یکدیگر رفتند و همسخن شدند که به نهاوند بیایند و آنجا کارهای خویش را استوار کنند.
از پارسیان و پهلویان جبال از مابین باب تا حلوان ۳۰ هزار جنگاور فراهم آمد. از مابین خراسان تا حلوان ۶۰ هزار کس و از مابین سیستان تا حلوان ۶۰ هزار کس فراهم آمدند.
پارسیان گفتند: محمد که دین برای عربان آورد قصد ما نکرد. از پس محمد، ابوبکر شاه عربان شد و قصد دیار پارسیان نکرد. پس از آن عمر شاه ایشان شد و ملک وی گسترده و پهناور شد تا به شما رسید و سواد و اهواز را گرفت و به زیر فرمان آورد و به این بسنده نکرد و به دل خانه پارسیان تاخت. اگر سوی او نرویم، او سوی ما آید که مملکت را به ویرانی داد و به شهر پادشاهی ما تاخت، و دست برندارد مگر او را از دیار خود بیرون کنیم و این دو شهر را بگیریم.
پس پیمان نهادند و میان خود در این باب مکتوب نوشتند و بر آن همدل شدند
- تاریخ طبری.
جلد پنجم.
صفحه ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۱.
ایرانیان و به ویژه زرتشتیان، زان پس هر سال به روز ۲۵ بهمن آیینی به گرامیداشت جانباختگان جنگ نهاوند بر پا میکنند.
/channel/dejnepesht4000
.