dejnepesht4000 | Unsorted

Telegram-канал dejnepesht4000 - دژنپشت

3044

دژنپشت، کتاب‌خانه کهن سرزمین پارس به روزگار پارت‌ها دهلیز نوشته‌های تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی نشانی در اینستاگرام: mahmudfazelibirjandi

Subscribe to a channel

دژنپشت

.
ابوالفضل زاهدی‌پور
۴ خرداد ۱۳۵۳
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
.
/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
داستان روزه به قلم ناصرالدین‌شاه

#محمود_فاضلی_بیرجندی
۲۲ اسفند ۱۴۰۲

نوشتار زیر به قلم ناصرالدین شاه قاجار است. یکی از شاهان قبیله‌ای که استاد پورداوود آنها را نمونه بی‌لیاقتی و رذالت طبع و بداخلاقی خوانده‌اند! (خرمشاه. ص ۱۰۶)
اما در دوره قاجاران هر چه از فساد و میهن‌ستیزی و جنایت و ستم شد، دست‌کم درِ خانه تزویر و ریا گشوده نبود. شاه قجر، خودش راست و درست می‌نویسد که همه روزه می‌خوریم:


کسانی که روزه می‌خوردند اول خودمان بودیم که به هزار دلیل عقلی و نقلی و شرعی نمی‌توانستیم روزه بگیریم.

مجدالدوله هم ناخوش است، می‌خورد.

اکبرخان هم ناخوش بود می‌خورد.

باشی، برادر اکبرخان هم ناخوش بود می‌خورد.

امین‌الملک قبل از رمضان ناخوش شده بود، نمی‌توانست روزه بگیرد؛ می‌خورد.

میرزا حسین خان شرف بنایی، ناخوش نبود ولی خودش می‌گفت ناخوشم، می‌خورد.

صنیع الملک، معمارباشی عیبی نداشت و روزه می‌خورد.

آغا بشارت و آغا عبدالله و آغا علی و مرتضی‌خان هم روزه می‌خوردند.

اعتمادالسلطنه هم گویا می‌خورد.

زین دار باشی هم می‌خورد.

اقبال‌الدوله هم به جهت خوردن روزه به محمدآباد رفته بود که تماما بخورد.

معیرالممالک قدیم هم روزه می‌خورد.

ناصرالملک هم روزه نبود.

حاجب‌الدوله و کالسکه‌چی‌باشی هم می‌خوردند.

امین اقدس خانم هم که ناخوش بود و می‌خورد.

عایشه خانم می‌خورد.

بدرالدوله هم روزه نبود.

گلین خانم هم روزه نمی‌گرفت.

زاغی هم روزه نبود.

امین‌السلطان هم به واسطه دردچشم، ده دوازده روز خورد.

میرزا محمود خان، وزیر مختار هم مسافر بود  وقصد نکرده بود، می‌خورد.

حکیم الممالک چون می خواست گلپایگان برود می‌خورد.

امین لشکر هم چون از گلپایگان معزول شده بود می‌خورد.

ایلخانی ریش سفید هم که هیچ‌وقت روزه نبوده.

میرزا سیدعبدالله، برادر میرزا عیسی هم با خود میرزا عیسی روزه نبودند.

***

- برگرفته از:
روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه قاجار.
ربیع الاول ۱۳۰۸ تا ربیع‌الثانی ۱۳۰۹ ق. تصحیح و ویرایش مجید عبدامین. تهران. انتشارات دکتر محمود افشار. ص ۱۹۹ تا ۲۰۰. 


(این نوشتار پارسال هم در این دهلیز منتشر شد.)
/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
کارنامه اردشیر پاپکان

۱۲ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

"به کارنامه اردشیر پاپکان ایدون نوشته بود که پس از مرگ اسکندر رومی، ایرانشهر دو سد و چهل کدخدا بود، سپاهان و پارس و کوسته‌های بهش نزدیک‌تر به دست اردوان سردار بود، و اردوان به استخر می‌نشست."


این آغازگاه سخن «کارنامه اردشیر پاپکان» است به گردانش استاد بهرام فره‌وشی، نامش بلند؛ از متن‌های ارجمند پهلوی و از زیباترین ابرماندهای (میراث) فرهنگی ما.
دکتر فره‌وشی در دیباچه آورده اند که کتاب تا روز ترجمه ایشان ـ سال ۱۳۵۴ ـ  پنج بار دیگر به فارسی امروزی گردانیده شده.

موضوع کارنامه چنان که از سرنامش برآید اندر باره زندگی اردشیر است، پسر پاپگ؛ از آغاز تا نشستن بر تخت شاهنشهی، که با شکستن اردوان پنجم بود و شاهنشاهی دودمان خویش را بنیاد نهاد. آنان که به «ساسانیان» نامبردار شدند. پادشاهانی که بر سان دیگر شاهنشاهان، فرمانروایان آرمانی نبودند. اما سرزمین و دولت پارس را به اوجی رساندند که تا امروز هم زبانزد است و هم آرمانی. آرمانی محقق شده!

این کتاب ورجاوند سرگذشت اردشیر پاپکان را از زندگانی نیای او ساسان بازگفته که شبان پاپگ بود، مرزبان و شهردار پارس. پاپگ دخترش را پس از خوابی شگرف به زنی ساسان بداد و از پیوند آن دو اردشیر بزاد.
بُن‌مایه‌ای استوره‌ای: شبانی به میان می‌آید تا تاریخ نوینی ساخته شود.

اردشیر جوانی شد مردانه و هنرمند و رزم‌آزموده که نام و نشانش به بارگاه اردوان پنجم رسید. پادشاه اشکانی او را به درگاه خواند. پس میان او و ندیمه اردوان مهری درگرفت تا با همدیگر پا به گریز نهادند. اردوان و سواران شاهی از پی او رفتند، و به کام نرسیدند.
این پاره از سرگذشت اردشیر بس دلنشین است، که اردوان از باشندگان هر آبادی جویای مردی می‌شود و زنی که بر اسپ می‌تازند، و آنان یکایک خبرهایی می‌دهند از آنچه دیده‌اند. در انجام می‌گویند مردی دیده‌اند و زنی نشسته بر اسپانی تازان، که قوچی سپید هم پشت یکی از ایشان سوار اسپ بود. دانایان درگاه می‌گویند دست بدارید که آن قوچ، بختِ بیدار است که بر اسپ اردشیر نشسته. 

اردشیر تا بر تخت شاهنشهی ایران بنشیند با خدایان کوسته‌ها نبردها می‌کند تا ایران را از چندخدایی (ملوک‌الطوایفی) اشکانیان به یک‌خدایی (حکومت ملی) بازآورد.
در آن میانه گزارش نبرد با کرم هفتواد هم آمده، در کرمان. اندران زمان مهرک نوشزاد به گنج‌های اردشیر تاخته و بغارتیده. باید بودن را (سرنوشت یا دست قضا، که در این کتاب چند بار آمده) چنان کرده که دختر همین مهرک نوشزاد عروس نوه شاهنشاه شود، زن هرمزد!
کتاب سپس گزارش پادشاهی شاپور اردشیر را داده و از پس او پادشاهی هرمزد شاپوران را. در هر پادشاهی گزیده‌ای از رخدادهایی آورده شده که یک‌خدایی را در ایرانشهر پیوسته می‌داشته.
در انجام می‌نویسد که ایران به شهریاری هرمزد چندان پیرایشی‌تر و چابک‌تر و نامی‌تر شد که فرمانروایان روم و هند و کابل‌شاه و خاقان چین و هم سرخدایان کوسته‌ها به دربارش آمدند، به درودهای شیرین.


«کارنامه اردشیر پاپکان» به گردانش استاد فره‌وشی چیزی دیگر است. سوای آگاهی‌هایی که به کار برسنجیدن تاریخ آید، همنوازی بزرگ بس بسیار فاخری است، سرتاسر با مایه‌های آشنا. نوای خنیاگری کهن نابِ ایرانشهر از هر برگ این کتاب برخاسته است. چنان که یک دم گمان می‌بری به بارگاه ساسانیان شده‌ای و باربد یا نکیسا در پیشگاه شاهنشاه ایران می‌نوازند. 

این کتابی است که باید آن را بارها شنید و شنید. شنیدن این کتاب سترگ، کارگاه زبان آموزی است و فراگیری خنیای سخن.
من این کتاب خواندنی و شنیدنی را برای زبان و ساختمان نگارش آن خواندم، می‌خوانم، و بازمی‌خوانم. در ساختمان زبانی چنین گزارشی درنگ می‌کنم، چندِ دریافت خودم، تا نگارش خودم را بپیرایم و به‌نیرو کنم.

«کارنامه اردشیر پاپکان» کتابی است از داشته‌های ملی ایران، سزاوار بالش و نازش.

برازنده ایرانی نیست که با این همه ابرماندهای گرانسنگ نوشتاری، شِبهِ‌کتاب‌هایی بخواند، با زبان آشفته، که از سبک‌مایه‌ترین نوشته‌های روزمره باخترزمینیان به فارسی گردانیده می‌شود تا بر آمار چاپ کتاب بیفزاید، و بر سود تاجران کتاب‌سازان.
چنین کتابی باید در خانه هر آنکس باشد که ایرانی است. هر ایرانی باید «کارنامه اردشیر پاپکان» را بارها بخواند تا زبان دلستان پارسی کهن، و نوا و آوای خنیاگران ایرانشهر در زبان و در جانش بنشیند.
ایدون باد.


به این روزگار که آوای ایران‌ستیزان برخاسته، به خواندن این کتاب نیازمندتریم تا به یادها آید که خرد سیاسی، آفرینندگی و زور دست رزمیان ایرانشهر از دیرباز در کار آمده تا این کشور آبادان خوشبوی ما بماند.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.

برگی از تاریخ حق رای زنان

هشتم اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی


روزنامه اطلاعات.
هشتم اسفند ۱۳۴۱. صفحه نخست:

"زن و مرد در انتخابات آینده شرکت می‌کنند."
"با برطرف‌شدن این ننگ اجتماعی، دیگر موضوع امتیاز طبقاتی از بین خواهد رفت."



۶۱ سال است که زن ایرانی حق رای دادن و حق شرکت در انتخابات دارد.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
کوچ ایرانیان به هندوستان

۴ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

زمانی که حافظ بسرود که شیرینی زبان فارسی، طوطیان هند را شکرکن می‌کند نیارست که بگوید چرا زبان فارسی به بنگاله رفته است!

کوچ ایرانیان به هندوستان از رخدادهایی است که از زمان افتادن ساسانیان درگرفته و تا نزدیک روزگار کنونی برپا بوده است.
کتابچه‌ای به نام «ایرانشاه»، نوشته استاد پورداوود به همین رخداد بزرگ دردبار پرداخته است.

به نوشته ایرانشاه، پس از برافتادن ساسانیان بسیاری از ایرانیان سر به کوه و بیابان نهادند. آنان که پشت در پشت در شهرهای بزرگ و شکوهمند می‌زیستند چندین سده کوهستان‌های خراسان را پناهگاه خویش کردند.
"کوهستان باغران" در جنوب خراسان داستان‌ها از آن هم‌میهنان ستمدیده در سینه دارد.
چون خراسان هم به دست تازشگران افتاد، ناچار روانه آبخست (جزیره) هرمز شدند که جای مغان بود و نام از همان زمان دارد. 

چون زندگانی در آبخست هرمز بر پارسیان سخت شد، میهن نیاکانی را بدرود گفتند و رهسپار هندوستان شدند.

تنها نوشتار دیگر در این باره دفتری است کوچک به نام «قصه سنجان» که بهمن کیقباد در آن، سرگذشت کوچ‌ها و کوچندگان از ایران تا به هند را سروده است. روی راستین داستان شکرشکنی طوطیان هند! 
هر کس که بخواهد سرگذشت ایرانیان را پس از افتادن ساسانیان بداند ناچار است در قصه دردناک سنجان بنگرد.

ایرانیان در هند، در گجرات ماندند و نشیمنگاه خود را «سنجان» نامیدند. به یاد چندین آبادی در ایران که برخی از آن نام سنگان دارد.
آداب و آیین‌های پارسی را زنده داشتند. یکی از آن، پیوند زناشویی و خطبه پارسی خواندن و تعیین مِهریه عروس از زر سرخ نِشابور.

دسته‌هایی از پارسیان هم به چین رفتند که درباریان و سپاهیان پیروز، پسر یزدگرد سوم، بودند، و آتشکده‌هایی بنهادند. 

دسته‌هایی از عیسویان ایرانی نیز از دست تازشگران از راه بصره به هند گریختند.
از این همه ایرانیان هند، چند سنگ‌نبشته بمانده. تاریخ یکی از آنها مهر سال ۳۸۷ خورشیدی.
آنان سیصدسال بعد، از گجرات به دیگر شهرها رفتند. 
اما در هند هم از دست تازشگرانی که فردوسی ایشان را از «دشت نیزه‌وران» خوانده زنهاری نماندند.
تازشگران در سده هشتم به هندوستان رسیدند و پارسیان را از دم شمشیر گذراندند. سال ۸۶۲ خورشیدی شهر سنجان را گرفتند.

پارسیان باز پریشان شدند و به کوه‌ها پناهیدند. این بار به کوهستان بهاروت هند. اندران جا آتش بهرام را برنشاندند که به نام ایرانشاه نامیده می‌شد و آن را از ایران برده بودند.

زمانی به شهری خوش آب و هوا در هند رسیدند و چون به یاد ساری در ایران افتادند آنجا را نوساری نامیدند. این نام تاکنون بر این شهر بمانده.

پارسیان هند تا همین اواخر در سختی‌ها گذرانده‌اند. گاه تازیان، گاه عیسویان، و گاه هندویان بر سر ایشان ریخته‌اند. هندوان بر ایشان تاخت آوردند که آگاهی نداشتند و گاوان را می‌کشتند. تیمور هم که به هند تاخت پارسیان بسیاری را بکشت.

اما آنان در همه روزگاران، سربلند زیستند و نیکی و نیکوکاری را ننهشتند. فردیناند یوستی دانشمند آلمانی گفته است: شرافت ایرانیان را باید در نزد پارسیان هند جست.

از زمانی که انگلیسیان بر هندوستان چیر آمدند زمانه به روی پارسیان لبخند زد.
دوره فرمانروایی رضاشاه بهترین برهه زندگانی آنان در ۱۴ سده گذشته بوده که توانستند کسانی از خود را به ایران بفرستند و پیوندهای دیرین را نو کنند.

استاد پورداوود در انجام گزارش خود آورده‌اند که هزار سال بیشتر است که ایرانیان به خاک بیگانه پناهیده‌اند. اما آتش مهر ایران در دل‌های آنان فروزان است.

نگارش ایرانشاه در اسفند ۱۳۱۴ انجام یافته. زمانی که استاد در هندوستان سرگرم گزارش اوستا بوده‌اند و این دستیافت وارسی‌های ایشان در زندگانی پارسیان است.

«ایرانشاه» ۲۶ برگ دارد. نزدیک ۳۰ برگ هم عکس‌هایی از چهره پارسیان هند و سازه‌هایی دارد که آنجا بنهاده‌اند. گواه آن که در سختی‌ها هم به تن‌آسانی نگذرانده‌اند.

استاد پورداوود به روزگار رضاشاهی می‌زیست. در آرامش و امان. حافظ هم اگر می‌بود، بی‌واهمه می‌سرود تا آیندگان بدانند که طوطیان هند از چه روی شکرشکنی کرده‌اند!
چنان شکرشکستنی دردناک! دردناک و خونین.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

🤍 گزیده‌ای از بهترین کانال‌های تلگرامی

🔰 خردسرای فردوسی یزد
📮 @XeradsarayeFerdosiYazd

🔰 کتابخانۀ باستان‌شناسی و تاریخ
📮 @Surena_Library

🔰 مطالعات تخصصی تاریخ صفویه
📮 @SafavidStudies

🔰 باقلوا تابه‌ای، آشپزی ساده و شیک
📮 @ashpazbashii8

🔰 منابع و مآخذ تاریخ شاهنشاهی ساسانی
📮 @Sasanian_Sources

🔰 دژنپشت: در تاریخ و فرهنگ ایران
📮 @dejnepesht4000

🔰 مطالعات ایران در قفقاز و آسیای مرکزی
📮 @DosuyeCaspian

🔰 وهومن امشاسپند
📮 @khashatra

🔰 آلبوم جنگاوران تاریخ (میلیتاریسم تاریخی)
📮 @Marzupan

🔰 انجمن سومکا
📮 @Sumka_association

🔰 آموزشگاه طبی سید
📮 @samsadeghitebeslami

🔰 آموزش دین زرتشتی از صفر تا صد
📮 @AshemVohu2581

🔰 انجمن ملی‌فرهنگی ایران‌بان
📮 @anjoman_iranban

🔰 بهترین مشاعره‌های کوتاه
📮 @zaboreshgh

🔰 مجلۀ پژوهشی گردآفرید
📮 @Gord_Afarid

🔰 اصولی‌ترین آموزش‌های رقص
📮 @sonatimahalli

🔰 فیلمها و انیمیشنهای فاخر جهان
📮 @kateb_bashimovie

🔰 پویش ملی‌فرهنگی سیمرغ
📮 @pooyeshesimorgh

🔰 اشتادان
📮 @ESHTADAN

🔰 شعرهایی برای قلبت
📮 @sheare_etefaghi

🔰 برخی متون ادب پارسی (باکیفیت و کم‌حجم)
📮 @ShahdeParsi

🔰 تاریخ زبان فارسی در آسیای صغیر
📮 @DorreShahvar

🔰 روزهای دلتنگی با غزل
📮 @paiezsher

🔰 مرجع مستند و میم‌های تاریخی
📮 @Tarikh_TV

🔰 بازخوانی تاریخ افشاریه (نادرشاه افشار)
📮 @Afsharids

🔰 تَهم‌خسرو: مبارزه با ایران‌ستیزان
📮 @TahmKhosrow

🔰 بازخوانی تاریخ بایندریه (ایران عصر آق‌قویونلو)
📮 @Bayandurids

🔰 منابع و مآخذ پژوهشی تاریخ ایران مدرن
📮 @ModernIranBooks

🔰 فرهنگ مردم خوروبیابانک
📮 @HATEFTA

🔰 آثار و مقالات مرتضی ثاقب‌فر
📮 @Morteza_Saghebfar

🔰 نسک‌خانۀ روزگاران
📮 @nask_ruzegaran

🔰 آهنگ‌های شاد و اشعار جان‌فزای پارسی
📮 @BazmeParviz

🔰 شکوه ویران
📮 @shokooheviran

🔰 ایران‌ویج (تاریخ، فرهنگ‌، زیبایی‌های ایران)‌
📮 @Iran_Vijeh

🔰 کوتاه و گذرا در باستان‌شناسی و تاریخ
📮 @ruzegaran

🔰 انجمن پاردان (ایران‌بان بلوچ)
📮 @PardanShah

🔰 منابع و مآخذ تاریخ پادشاهی ماد
📮 @TheMedes

🔰 ایران‌پرستان کرد
📮 @Kurdpatriott

🔰 ویژگی‌های نژاد آریایی
📮 @Aryan_race

🔰 برسد به دست دلبر (تک‌بیت)
📮 @paieznsher

🔰 ادبیات، موسیقی و عرفان
📮 @kateb_bashi

🔰 آموزش زبان بلوچی
📮 @amozesh_balochi

🔰 اینفوگرافی‌های تاریخی و سیاسی
📮 @Histopersian

🔰 ترانه های زیرخاکی کمتر شنیده شده
📮 @nuostalzhi

🔰 منابع و مآخذ تاریخ شاهنشاهی اشکانی
📮 @ArsacidEmpire

🔰 تاریخ و فرهنگ بلوچستان
📮 @balochs_history

🔰 تاریخ و فرهنگ ملل جهان
📮 @tarikhe_melal

🔰 کارگروه پژوهشی ایران‌بان کُرد
📮 @iranban_kord

🔰 بازخوانی تاریخ ایران و اسلام
📮 @Khonjibook

🔰 انجمن شاهنامه فردوسی یزد
📮 @shahname_yazd

📫 عضویت در لیست: @FiruzMehr

Читать полностью…

دژنپشت

 .
دکتر جمشید درو
یش

بریده گزارشی بلند

۲۰ بهمن ۱۴۰۲
 #محمود_فاضلی_بیرجندی



بیستم بهمن سال ۱۳۳۰ در بیرجند زاده شد. پدرش ابراهیم، دکاندار بود، در بر خیابان حکیم نزاری، روبه­‌روی مسجد حائری.  
 
جمشید در مکتب­‌خانه و سپس در دبستان و دبیرستان شوکتی درس خواند. سال ۱۳۴۹ که دیپلم گرفت دانش­‌آموز نمونه شهر شد. در دانشگاه تبریز پذیرفته شد و کارشناسی را با نمره عالی گرفت. راهی فرانسه شد. تا دکترا در رشته زیست­‌شناسی درس خواند. به ایران بازآمد. سال ۱۳۵۷ بود، و کشور آشفته. به استخدام دانشگاه تبریز درآمد. اما دانشگاه­‌ها تعطیل شد.  
دانشگاه­‌ها که باز شد به «مجتمع آموزش عالی امیر شوکت­‌الملک علم» بیرجند آمد. نام مجتمع را در تندروی­‌های شبه‌سیاسی برگرداندند و «دانشگاه بیرجند» نامیدند. آنجا چند سال درس داد.
 
درس او زمزمه محبتی بود که شاگردانش را آدینه هم به دانشگاه می­‌آورد. گاه در میان دانشجویان می­‌نشست و گوش می­‌داد تا از آنان هم بیاموزد. کتاب­‌های تازه می­‌خرید و پیوسته سرگرم خواندن و آموختن بود. جز کتاب­‌های درسی، دلبسته فلسفه و شعر پارسی بود. در آغاز هر سخن سروده­‌ای را از شاعران پارسی­‌گوی می­‌آورد، همخوان موضوع درس و کلاس.  
 
تا چنان شد که جو تند سیاست، کشور را درنوردید. رییسان دانشگاه بیرجند چند بار جابه­‌جا شدند. تا ریاست دانشگاه را به او سپردند. سال ۱۳۶۳ بود.
از آغاز کارش درهای دانشگاه را بست و نگذاشت که تندباد­های شبه سیاسی به اندرون دانشگاه بوزد.

آگاهان دانشگاهی می­‌گفتند راه و رسم دکتر درویش یادآور مرام دکتر علی اکبر سیاسی است که دانشگاه تهران را مستقل می­‌خواست.
این مواضع درویش بر برخی مدعیان اداره شهر گران آمد. بزرگ آنان، آقای فقهی، امام جمعه وقت.... این سخن بماند به وقتی دگر!
 
چند دانشکده به دانشگاه بیرجند افزود. اوایل سال ۱۳۶۵ «دانشکده علوم پزشکی» بیرجند را با دکتر عبدالله علوی بنیاد نهاد. چندی بعد دانشکده، تبدیل به «دانشگاه علوم پزشکی» شد.   
با دکتر علوی «دانشگاه آزاد اسلامی» و «مرکز تحقیقات کویری بیرجند» را بنیاد نهاد.

این کارها را با نگاه به ضرورت استقرار مرکزیت استان در بیرجند می‌کرد. کمتر کسی می‌داند که او و عبدالله علوی پیشگامان کوشش برای استان‌شدن بیرجند بودند. آن هم در دل تنگناهایی که راه­‌ها را بر او و اندیشه توسعه­‌گرایش بسته داشت. ریشخندش می­‌کردند که جایی چون بیرجند را چه به دانشگاه!
بودند نمایندگانی در مجلس که با بیرجند و بیرجندی­‌ها کینه داشتند. آنها را هم واداشتند تا از بلندگوی مجلس به توسعه بیرجند بتازند.
 
در آن سال­‌ها جو دانشگاهی بیرجند بر سر انگشتان چند تن می­‌گشت: دکتر عبدالله علوی، دکتر جمشید درویش و دکتر خ. هر سه را هم در محیط پر از تنش بیرجند در تنگنا انداختند.
 
چندانی نشد که دکتر علوی از بیرجند رفت. فقهی جلوتر رفته بود. درویش هم سال ۱۳۶۶ به مشهد کوچید.

در دانشگاه فردوسی درس داد، خواند و آموخت. چندین کتاب در رشته خودش نوشت، ترجمه کرد، و به چاپ رساند. در کوه و دشت می­‌گشت. نمونه­‌هایی از جانداران روزگاران کهن پیدا کرد و آن­ها را در موزه­‌ای گرد آورد. با چند استاد همفکر خودش بنیان­‌های اداری و علمی را ریخت تا مقطع فوق لیسانس جانور­شناسی در دانشگاه‌های ایران دایر شد.  
 
به آن زمانه استادان زیادی از کار دانشگاهی افتادند و محتاج نان شب شدند. یکی از آنان دکتر گنجی. دکتر درویش تا خبردار شد آرام ننشست. تا دفتر رییس جمهوری اسلامی رفت تا حقوق دکتر گنجی را از نو برقرار کرد.
 
سال ۱۳۶۵ با خانم آزاده آژیر پیوند زناشویی بست. دختر  یکی از معلمان بیرجندی که در دانشگاه تهران مهندسی نفت خوانده بود. 
 
خرج تنی چند از دانشجویان شایسته را داد تا برای ادامه تحصیل به خارج بروند. هنوز هم چند تن از آنان در خارجه درس می­‌خوانند و خانم مهندس آژیر پشت آنان را گرفته دارد.
 
سال ۱۳۹۵ دریافتند که حنجره­‌اش گرفتار گِرِهی شده. چندی سرگرم درمان بود. سرانجام گِرِه، بر درمان چیره شد و یک هفته­‌ای حالش بسیار بد شد. عصرگاه ۲۴ آبان سال ۱۳۹۶ در بیمارستانی در مشهد بازپسین دم را برکشید. روز بعد پیکرش را در خواجه ربیع به خاک سپردند.

دکتر درویش پس از سید محمد تدین دومین استاد و شخصیت نامدار بیرجندی بود که از بیماری سرطان حنجره درگذشت.
 
از آن پس، همسرش که زنی است شهم، راه دکتر را گرفته دارد. پشت دانشجویان را دارد، و کمر به چاپ کتاب‌های دکتر بسته است.
آزمایشگاه­‌هایی در دانشگاه بیرجند و موزه دارآباد تهران، و خیابان خانه­‌اش در مشهد را به نامش نامیده­‌اند. 
 
جمشید درویش در سن بردادن از دنیا رفت. هنوز می­‌توانست سال­‌های سال به راه دانش بپوید. او از بازپسین کسانی بود که جایگاه «استاد» برازنده ایشان بود. آنان که رانده شدند و بضاعت دانشگاه­ از دانش و از انسان کمتر شد.
 
نامش بلند باد، به بزرگی.
 
/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
«شاهزاده ایرانی»

۱۴ بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

شنیدم که یک تن از گویندگان تلویزیون داخلی در گزارش بازی فوتبال سخت به شور آمده و بازیکنی را که درخششی داشته «شاهزاده ایرانی» خوانده است.

این نه خطاست، که واژگانی چون پادشاه و شاه و شاهزاده در خمیرمایه ایرانیان جا دارد.
شاه در ایران کهن، هم فرمانروایی نیک‌نهاد بوده است و هم زبده جنگاوران؛ و چکیده توانایی‌ها و فردادها و فرایستگی‌هایی که هر قوم دارد، یا آرزوی داشتن آن می‌کند.

چنین تا ایرانی هر گاه خواسته از کسی به بزرگی یاد کند شاهزاده‌اش خوانده. یعنی که نسب از شاهان دارد. نسب از نیرومندی و شایستگی و پرمایگی.

این سخن را که گوینده‌ای گفته نباید بی‌هوده انگاشت. زمینه‌ای تاریخی دارد. سخنی است که در دمی که گوینده بر سر شور آمده از نهادش برخاسته و بر زبانش روان شده.
شگفتا که آن گوینده چندان نزیسته که دوره شاهی را ببیند. اما این همان خمیرمایه کهن ایرانی است که در یک دم خودش را نمایان کرده است.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
به فرخی جشن سده

دهم بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

دهم بهمن ماه، جشن فرخ سده است.
نیاکان ما این جشن را بهر گرامی‌داشت آتش بر پا کرده‌اند. گفته‌اند که اندرین روز هوشنگ شاه پیشدادی آتش را کشف کرد.
این آگاهی در شاهنامه آمده است. اوستا در این باره سخنی ندارد.

ارج آتش را نتوان در شتابدهی تمدن بشر نادیده گرفت. بدین روی آتش تا امروز هم بس گرامی است.

جای آن است تا دو سخن به میان گذاشته شود:

نخست، گرامی داشتن آتش است.
کسانی به بیهوده ایرانی را آتش پرست شمرده‌اند.
به فرموده فردوسی، این سخن همان اندازه پوچ است که مسلمان را سنگ پرست بخوانند. چرا که رو به کعبه نماز می‌گزارد.

دوم، از میان رفتن جشن‌های ایرانی است. نگفته آشکار است که این جشن‌ها بر پایه آگاهی گسترده نیاکان ما از زمین و آسمان و گردش ستارگان، و هم بر پایه باریک‌نگری‌های فلکی به میان گذاشته شده، تا شادی را بگستراند و بدین وسیله، زندگانی را دلپذیر گرداند.

از آن روز که جشن‌های ایرانی در سرزمین ایران نکوهیده شد و آن را واروی بنیادهای دینی معرفی کردند، گمگشتگی‌ها زیادتر شد.
آدمیان را، و به ویژه جوانان را، فرهنگ بایست. شادی بایست.

جشن‌های نیاکانی ما که نکوهیده شد، جشن‌های بیگانه گرامی شد.
گلایه است از گردانندگان فرهنگی این دوره که تا توانستند با فرهنگ ایرانی ستیزه کردند و آن را بد وانمودند. این سردرگمی و خویشتن‌گریزی، این همه نیاز به روانپزشک و روان‌درمانگر، و این پیروی فراگیر از بیگانگان حاصل ایران‌ستیزی شماهاست که گرداننده فرهنگ بودید و هستید.

نوروز و جشن مهرگان و جشن سده که بد است! در باره کریسمس و ولنتاین و خرده‌کاری‌هایی چون تم تولد و دیگر تقلیدها از بیگانگان چه رایی دارید؟

دریغ که هنوز تا کسی زبان بگشاید بی‌دین می‌خوانیدش و گمراه، و خود را دیندار و عین حق.

سخنی نمانده. شما عین حق باشید.
ایرانیان به راه نیاکان خود می‌روند. نیاکانی که از راه آشنایی با گردش ماه و خورشید و فلک و شناختن سامان کیهان، زندگانی خود و تمدنی شگرف را بنیاد نهادند.

دیگر بر همگان آشکار شده که آشتی با فرهنگ ایرانی و به ویژه با جشن‌های ایرانی، بهری بزرگ از سرگردانی و گمگشتگی‌ها را از میان برمی‌دارد.

جشن سده فرخ باد. فرخ‌تر باد.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
قاچاق سوخت به افغانستان

۷ بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

قاچاق سوخت از شهرهای مرزی خاور ایران به کشورهای همسایه!
رخدادی کوچک که می‌شود زود و آسان دامانش را برچید. اما رها شده و بدان نگاهی نشده، تا گرفتاریی شده روزمره.
هر کس که دستی در کارهای اجرایی دارد گزندگی قاچاق سوخت را چشیده و زخم آن را برپیکر میهن دیده و در دل خورده است.

در خبرهای سال ۱۳۲۴ هم پیشینه این قاچاق سوخت به دست آمد.
گواه آن که این زخمی است دیرماند در پیکره خاوران ایران.
خبر و مشخصات آن چنین است:


«در دو ماهه اخیر بالغ بر دو هزار حلب نفت، شبانه از بیرجند خارج و وارد زابل، و از زابل به خاک افغانستان رفته است.»

- روزنامه اطلاعات.
۶ بهمن ۱۳۲۴.
ص ۴.


خبر مربوط است به حوالی پایان سال ۱۳۲۴. بیشترک از سالی از درگذشت امیر شوکت‌الملک، فرمانروای آگاه و دلسوز قاینات برآمده. دستگاه فرمانروایی مرکز تازه در کار بازیابی خود پس از پایان اشغال ایران به دست ارتش سرخ است و فرمان آن در حاشیه‌های کشور چندان که شاید روا نشده. در خلأ قدرتی که در این خطه سر باز کرده، مسأله قاچاق سوخت از شهر به خارج کشور هم پیدا می‌شود!

چه جریان‌هایی چه سودهایی در این قاچاق داشته‌اند، و اکنون دارند؟

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
درس «سعدی» در رشت

۴ بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

در این زمانه که ما ایرانیان از آیین‌ها و مرام‌ها جز درندگی و نامردمی ندیده‌ایم، بر همه ماست تا به آموختن فرهنگ و زبان پارسی روی آوریم.

زبان پارسی از بنیادهای ماندگاری ایران و ایرانیان است. هرچه در آموزش این زبان بکوشیم به راه نیرومندی ایران رفته‌ایم.

بر خود دیدم به آگاهی برسانم که دوست ما آقای بهادر قاسمی بر آن است که دوره‌ای برای خواندن و آموختن بوستان و گلستان سعدی برگزار کند.
این دوره از روز هفتم بهمن ماه در رشت آغاز خواهد شد.


بهادر قاسمی را از دوره‌هایی که برای شاهنامه برگزار می‌کند شناخته‌ام.
او شاهنامه را درست می‌خواند و می‌شناسد.
درس سعدی او هم آموختنی خواهد بود و چون دیگر کارهایش، به سود ایران.

مرا اگر زمانی بود و در رشت جایی بود، بیگمان به درس سعدی از زبان بهادر قاسمی می‌شدم.

خواستاران این دوره سعدی‌خوانی به نشانی زیر در تلگرام بروند:
@Arash_Kamangiiir


/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
ستایش تدبیر و رای و صلح

۳۰ دی ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

همی تا برآید به تدبیر کار
مدارای دشمن، به از کارزار

حذر کن ز پیکار کمتر کسی
که از قطره، سیلاب دیدم بسی

بود دشمنش تازه، و دوست ریش
کسی کش بود دشمن از دوست، بیش

مزن بر سپاهی، ز خود بیشتر
که نتوان زد انگشت بر نیشتر

اگر پیل زوری و گر شیرچنگ
به نزدیک من، صلح بهتر که جنگ.

- بوستان سعدی.
تصحیح علامه محمدعلی فروغی.
باب نخست. ص ۲۴۸.



این سروده‌های نغز سعدی، سخن روزانه ایرانیان بود. سخن سعدی، درس مدرسه‌های طلاب بود.

دریغ که فقط بر سر زبان بود، و درس بود، و بر رفتار کسی ننشست.


/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

 .
شاه
به مناسبت سالگرد خروج محمدرضاشاه از ایران
 
 
#محمود_فاضلی_بیرجندی
۲۶ دی ۱۴۰۲

شاه در زبان فارسی و پهلوی به همین ریخت، و در پارسی باستان به ریخت «خشایتیه» بوده است.
«شاه» به ماناک نیرو و نیرومندی است. نیرومند، هنر و شایستگی دارد، به سستی و ناراستی نمی­‌گراید، و از پنهانکاری دور است. در فرمانروایی «شاه»، نیرومندی و آزادی روان می­‌گردد. هنر و توانایی مردمان آشکار می­‌شود و هر کس بر اندازه شایستگی و فرایستگی خویش از زندگانی برخوردار می­­‌شود.
 
بر پایه این معانی، در ایران از روزگاران باستان مفهوم «شاه» پدیدار شد و فرمانروایی ایرانی به ریخت شاهنشاهی شناخته شد. آیینی در اندیشه و عمل سیاسی ایرانیان که با زندگانی و فرهنگ باشندگان این بوم همراستا و هماهنگ بوده است.
 
شاهنشاهان ایرانی از کیومرث تا جمشید نماد راستین «شاه» بودند. نماد نیرومندی. روزگار آنان روزگار آسایش و گشایش زندگانی خلقان بود.
ضحاک، مردی ناسزاوار بود. او به همداستانی ابلیس پدر خود را کشت، و سپس از سرزمین تازیان به ایران آورده شد. از درون فرهنگ ایرانی برنخاسته بود که بودنش نیرومند و راست و آشکار باشد.
شاهان پس از او باز نماد دادگستردن بودند و فریادرس مردمان.
 
زمانی چونان روز درگذشت گرشاسپ که ایران بی شاه می­‌ماند، بزرگان گرد می­‌آمدند تا شاهی نو برگزینند. 
 
شاهنشاهی ایرانی با خاندان­‌های بزرگ کهن یا مجلس مهستان مهار می­‌شد.
 
تازیان که به ایران درآمدند چون فرمانروایی نمی­‌دانستند آیین باستانی فرمانروایی ایران را الگو کردند. چنان شد که در نوشتارهای برخی بزرگان مسلمانان، حکومت آرمانی اسلامی چیزی همانند فرمانروایی ساسانیان ثبت شد.
 
مفهوم پرداخته و کامکار «شاه» به صفوی نابرازنده می­‌نمود، و به قاجار. اسماعیل صفوی، آن جوان مبتلا به کژرفتاری جنسی، خودش را فرابشر وانمود و پیروانش هم بدو گردن نهادند. او آیین شاهی را آلود. به روزگار قاجار هم «شاه» نماد ستم و خودکامگی گردید. مشروطه­‌خواهی از دل همان خودکامگی بی­‌پایان قجران بزاد.
 
در فرمانروایی زندها و افشارها سامان و مقررات ایلی و قبیله­‌ای عامل مهار فرمانروا بود.  
 
به روزگار پهلوی زمانی به دست آمد تا مفهوم«شاه» از نو در ایران آزموده شود. سنجش کارنامه پهلویان کار این نوشتار نیست. مردم و تاریخ این کار را کرده و می­‌کنند.
 
چنین تا در ایران زمین از دیرباز به هر چیز که برتری و نیکویی و شایستگی دارد «شاه» گویند. همچون شاه‌باز/ شهباز، شاه­‌بال، شاهراه، شاهکار، شاه‌سوار/ شهسوار، شاهرود، شاه­‌تره، شاه­‌توت، شاه بلوط، شاه­‌دانه و ... و به روزگار نو هم فنر بزرگ خودروها را «شاه فنر» خوانده­‌اند، که نگهبان آرامش سرنشینان است.
 
شاه در ایران نماد نیرومندی است. رفتار خودکامگانی که ناشایستگی کرده­‌اند، پیوندی با این مفهوم شایسته ندارد که از هزاران سال پیش در فرهنگ ایرانی بالیده است. 
 
این نوشتار بر آن است که مفهومی را باز به دید آورد که تاریخ ایران آن را آزموده، و دریغا که تازش برخی از چپ‌روان و دیگر تندروان، مجال ژرفیدن در آن را از ما ربوده است.
بالیدن ملت‌ها بر بستر اندیشه‌هاست. ما از مکتب­‌های سیاسی دنیا سخن می­‌گوییم و متن­‌های آن را می­‌خوانیم. نسزد که در معنای واژه شاه و سخن از آیین شاهنشاهی، این مکتب اندیشه و عمل سیاسی ایرانی درمانیم.  

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

 
 خشکسال 
 
۲۱ دی ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی 
 
 
نیامد همی ز آسمان هیچ نم
همی برکشیدند نان با درم
همان بد که بد تنگی اندر جهان
شده خشک خاک و گیا را دهان
ز تنگی چنان شد که چاره نماند
سپه را همی پود و تاره نماند
سخن رفتشان یک به یک همزبان
که از ماست بر ما بد آسمان
 
بیا تا ببخشیم روی زمین
سراییم یک با دگر آفرین
بران بر نهادند هر دو سخن
که در دل ندارند کین کهن
ببخشند گیتی به رسم و به داد
ز کار گذشته نیارند یاد
 
پر از غلغل و رعد شد کوهسار
زمین شد پر از رنگ و بوی و نگار
جهان چون عروسی رسیده جوان
پر از چشمه و باغ و آب روان
به هر سو یکی جشنگه ساختند
دل از کین و نفرین بپرداختند.
 
ـ شاهنامه. پادشاهی زو تهماسب.
 
 
 
سخن از روزگار زو تهماسپ، از شاهنشاهان پیشدادی است.
شاهنامه می‌فرماید که اندر آن روزگار چندین سال میان ایران و توران جنگ بود. فرمانروایان دو کشور دست از کین توختن برنمی­‌داشتند.
در پی جنگ­‌های دراز، خشکسال شد و تا چندین سال نم از آسمان بر زمین نیامد. خاک و گیاه بخشکید. نان گران و نایاب شد. تار و پود سپاه از هم بگسیخت.
تا همگان بدان رسیدند که هر چه می­‌کشند از کردارهای خود ایشان است. پس بر آن نهادند که کین­‌ها از دل بزدایند و از همدیگر درگذرند، و از دشمنی­‌های گذشته یاد نیاورند. 
فرمانروایان ایران و توران هر یک سپاهیان را به اندرون مرز خویش بازپس بکشند، و به داشته خویش بسنده کنند.
 
چون این کردند درهای آسمان باز شد. آوای رعد در کوهسار درگرفت و باران ببارید. زمین پر از رنگ و بوی و نگار شد. چشمه­‌ها بجوشید، باغ­‌ها خرم شد و آب­‌ها روان، تا جهان چونان عروسی شد آراسته.
در هر کجا جشنگاهی برپا کردند.
 
 
این گزارش بر آن است که تنگی و­ خشکسال با کردار آدمی پیوند دارد:
هر گاه که مردم را به دشمنی با هم و با دنیا بخوانند و مرگ و نیستی آرزو کنند، دنیا تنگ و تاریک و خشک می­‌شود و ناداری و گرسنگی جاگیر می‌شود.
اما از آن زمان که مهربانی پیشه شود و دژخویی را دور برانند، دنیا جای فراوانی و دارایی و شادمانگی می­‌شود.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
فرمانروای ایرانی نگران جان مور است

۱۶ دی ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
 
 از شاهنامه دانیم که فریدون، شاهنشاه باستانی ایران، جهان را بر سه پسر خویش بخش کرد.
ایران زمین، بخش پسر کهترش ایرج شد. او نخستین شاهنشاه ایران پس از بخش کردن جهان است.

هم از گزارش شاهنامه دانیم که آن دو برادر بر ایرج رشک بردند و با سپاهیانی به ایران درآمدند تا ایرج را بکشند.
ایرج با دیدار برادران و آگاهی از آهنگ آنان، برترین خوی و منشی را نشان داد که توان از فرمانروای سرزمینی چشم داشت.

بازپسین سخن ایرج در بازپسین دمی که بر تخت شاهنشاهی ایران نشسته سخنانی است که از او به یادگار مانده و در دنیای ایرانی زبانزد شده است.
ایرج به برادرانش می­‌گوید:

پسندی و همداستانی کنی
که جان داری و جان­‌ستانی کنی؟
میازار موری که دانه­‌کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است.
 
این پیام و بانگی است که از روزگاران کهن از دستگاه شاهنشاهی ایرانی برخاسته و همچنان نو است و تازه. شاهنشاه ایران، فرمانروای ایران، آن کس است که نگران جان­‌هاست.
در اندیشه فرمانروای ایرانی جان یکی مور هم ارج و ارز دارد. جان مور هم نباید ستانده شود. دیگر دارندگان جان، که جای خود دارند. تا برسد به آدمی!
 
هر جا و هر  زمان حکومتی آهنگ جان فرمانبرداران خویش کرد، آن حکومت ایرانی نیست.
جان و زندگانی زندگان، برترین محل نگرانی فرمانروای ایرانی است.
 
سخن از شاهنشاهی ایرانی سخن از شخص نیست. سخن از آیین و راه و روشی در حکمرانی است که جان و زندگی را چندین ارج می­‌گذارد. برترین مشغولیت او پاسبانی جان‌هاست.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
چهارشنبه سوری

۲۲ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

از چند روزی مانده به بازپسین چهارشنبه امسال بگومگوها درگرفته که این آیین چهارشنبه سوری ایرانی است یا انیرانی! یکی با گواهان گوناگون بر ایرانیت آن پا می‌فشارد و آن یک می‌کوشد فرانماید که این جشن ایرانی نیست.

ندانم چه می‌شود ما را که به یکباره بر سر جشن هم از در وازَدَن یکدیگر درمی‌آییم. چنان که نزدیک است گفتارها از تندی به کین‌آختن بکشد.

برای امروز ایران و ایرانی کرامند آن است که دمی به جشن و شادی سر کند. دیگر چرا باید بر سر خاستگاه جشن به کندوکاوهایی برآییم که جایش در میان همگان از ما مردمی نیست که دهه‌هاست کوشش می‌شود با غم و اندوه خو بگیریم، مرگپایی در میان ما گسترانده شده و گور و گورستان را جایگاه برآمدن نیازها وانموده‌اند؟

دمی به شادی گذراندن برای ما چونان کیمیایی است که قارون کند گدا را. پس چه جای و چه زمان برای این گفت‌وگوهاست؟

راستی مگر یک بار در خاستگاه و گوهر دیگر جشن‌ها یا دیگر سوک‌هایی که بر جان ما نشانده‌اند درنگیده‌ایم؟
می‌دانیم این همه سوک و سوکواری‌ها از کجا و از چه زمان آمده؟ این انبوه سوک‌ها در تاریخ جایی داشته، یا برساخته است و به کار نیازهای رسمی می‌آمده که چونان تار عنکبوت بر جان و زندگانی ما افتاده؟

اکنون دست از هر سخن بدارید و به شادمانی برخیزید.
از نخستین روزهای اسفند تا به دررسیدن ماه فروردین زیبا هر چه از نیاکان خود داریم جشن است و شادی.
جشن بگیرید و شادی کنید. غم و سوک از آن بنیادگذارانش باد.

ایرانی ملت شادی و زندگی بوده و خواهد ماند.
آن سخن قدیم را که بر سر زبان‌هاست به یاد آوریم که: با این همه غم که در خانه دل نشانده‌اند، اندکی شادی باید.

همواره شادی باید. همواره شادی باد.
.
از چهارشنبه سوری تا نوروز، از نوروز تا هر روز، همه زمان‌ها بر ایران و ایرانی شاد باد.
جز شادی مباد.

چهارشنبه سوری فرخنده باد

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
بهروز وجدانی

۲۱ اسفند ۱۴۰۲

#محمود_فاضلی_بیرجندی

ششمین فرزند پدر و مادرش بود که روز ۱۹ اسفند سال ۱۳۲۸ در سرای پدری در محله غریبان بیرجند به دنیا آمد. پدر و مادرش فرزندان دو برادر بودند، پسر عمو و دختر عمویی از اهالی سرچاه که با هم درپیوسته بودند.
آن دو به شهر آمده بودند و پدرش، محمدعلی وجدانی، به کار دوزندگی برای زنان روی کرده بود. آن مرد نظرپاک که در بیرجند، نامی به زنانه‌دوزی درکرد و تا بود کارش همین بود. (نوشتاری را در شناساندن او پیش‌تر در همین دهلیز آورده‌ام).
بهروز در مدرسه‌های شوکتیه درس خواند تا دیپلم گرفت. در تهران درس را پی گرفت تا کارشناسی گرفت و برای ادامه تحصیل روانه امریکا شد. کارشناسی ارشد گرفت و به ایران بازآمد و وارد کار در مرکز مردم شناسی وزارت فرهنگ و هنر شد. مرکزی که پس از سال ۱۳۵۷ به سازمان نوتاسیس میراث فرهنگی پیوست. در همان سازمان ماند تا سال ۱۳۸۵ بازنشسته شد.
اما بهروز وجدانی مردی است که زندگی را سوای این گزارش معمولی و ساده گذرانده.

او موسیقی بخشی را چنان استادانه می‌شناسد و تحلیل می‌کند که پرونده موسیقی بخشی را به او سپرده بودند تا در فهرست جهانی میراث ناملموس یونسکو به ثبت برساند.

پارسال سازمان فرهنگی هنری آموزشی ملل متحد ـ یونسکو ـ برنامه بزرگداشت او را بر پا داشت و آگاهان و کارشناسانی از سراسر دنیا او را یکی از گنجینه‌های زنده بشری معرفی کردند و ستودند.
او پژوهشگر و تدوینگر و مدیر پرونده «مهارت‌های سنتی ساختن و نواختن دوتار» هم بوده. این پرونده را هم برای ثبت در یونسکو به دست گرفته و به انجام رسانده است. دوتار را او در یونسکو به ثبت رسانده است.

جز این‌ها در چندین پرونده دیگر هم دست داشته که همه آن با موسیقی ایرانی پیوند داشته است. سرنام برخی از آن پرونده‌ها این است:

ـ ردیف‌های موسیقی ایرانی
ـ مهارت‌های سنتی ساختن و نواختن کمانچه
ـ مهارت‌های سنتی ساختن و نواختن عود یا بربط

پژوهشی در پیرامون نوروز و نغمه‌های گمشده ایرانی کرده که بازآفرینی آن می‌تواند بر شکوه نوروز بیفزاید.

کتاب‌هایی در معرفی موسیقی ایرانی نوشته و برای نگاهبانی از موسیقی ایرانی به جان کوشیده است. یکی از آن‌ها «فرهنگ جامع موسیقی ایرانی» از کتاب‌های مرجع موسیقی ایرانی است. این کتاب در سال ۱۳۸۶ کتاب فصل شناخته شد و از آقای وجدانی تقدیر شد.
از دیگر کتاب‌هایش که همه به شناساندن آثار موسیقایی ایرانی و نگاهبانی از آن پیوند دارد، این است:
ـ فرهنگ تفسیری موسیقی
ـ موسیقی و ساز در سرزمین‌های اسلامی
ـ خودآموز موسیقی
ـ حضرت علی در نغمه‌های عامیانه ایرانی
ـ فرهنگ موسیقی ایرانی
ـ سازشناسی موسیقی ایرانی
ـ عناصر مشترک هویت ملی ایرانیان
ـ موسیقی ایرانی و هویت
ـ موسیقی و مالکیت فکری
ـ موسیقی مقامی و بومی نواحی خراسان

وجدانی از این کارها سودی نبرده و هر چه کرده برای قوام و دوام موسیقی کرده است. بوده‌اند و هستند دیگرانی که از دستاورد کارهای او بهره‌ها برده‌اند و به رو نیاورده‌اند که نان از سفره گشاده دانش و هنر او می‌خورند.

بهروز وجدانی ده‌ها سخنرانی کرده و با رسانه‌های دیداری و شنیداری داخلی و برون مرزی گفت‌وگوها کرده است. چندین بار بزرگداشت او را در تهران و شهرهای دیگر گرفته‌اند.

موسیقی را بهترین راه همبستگی اقوام ایرانی می‌داند و بر پایه همین آگاهی است که برای رونق بخشیدن به موسیقی نواحی و بومی مردم ایران می‌کوشد.

سرآمدان موسیقی امروز ایران دوستان اویند. یا او با آنهاست، یا آنها در سرای او گرم شنیدن نغمه‌های جاودانه موسیقی ایرانی‌اند.

به این زمانه که مردان و زنان پرمایه و دانشیان هنرمند خانه‌نشین‌اند و یاوه‌سرایان بر بلندای مجلس‌ها نشسته‌اند، به گفته سعدی شیرین‌گفتار: هر دم که او برکشد ممد حیات ملی ایران است، و هر بازدمش مفرح ذات.

وجود بهروز وجدانی مایه نازش و بالش ایرانیان است. او از نادرگان امروز ایران ماست. اهل خودنمایی نیست و آرام و خموش با دلبستگی‌هایش به نغمه‌های ایرانی سر می‌کند.
کوشش‌های او به راستی نماد سخن فرخی سیستانی است: «تنیده ز دل، بافته ز جان».

از بهروز وجدانی کم گفته‌ایم. در باره‌اش کم نوشته‌ایم. ارج این گنج شایگان را چنان که باید نگزارده‌ایم. اما دل او، آن کان خنیاهای ناب ایرانی، پهناورتر از جای گلایه است.
بر خود دیدم تا این چند کلمه را به راه ادب و حق‌گزاری بنویسم.
پایان این نوشتار فقط جای این چند کلمه است:
استاد؛ پوزش‌خواهم که این قلم شکسته ناساز من از پس گزارش ارج وجود شما برنمی‌آید.

***
این نوشتار برای زادروز استاد آماده شد. نگارنده در سفر بود و نتوانست ان را در زمان درست انتشار دهد. بدین روی از استاد و خوانندگان پوزش می‌خواهد.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
فرهنگ ایرانی
راه و آیین نگر و کردار

۱۱ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

آنان که در سده‌های گذشته بر ایران فرمان رانده‌اند نگذاشته‌اند که نیروی ملی ایرانی خودش را نشان دهد. ایرانی را در هیاهو خواسته‌اند و به ستیزه با هم‌میهن خودش یا پیکار با همسایه‌اش سرگرم کرده‌اند تا مبادا این ملت بزرگ کهن قد راست کند و از جا برخیزد.
نگاهی کوتاه به جنگ‌های ایران و یونان قدیم بیجا نیست. ما کمتر درنگریسته‌ایم که نبردها با یونان، با زندگانی ما و زندگانی اروپاییان چه کار کرد.  
از مهم‌ترین رخدادهای آن نبردها شکست داریوش بزرگ از یونانی‌ها در نبرد ماراتون در ۴۹۰ سال پیش از زایش عیسی است که گفته شده سرنوشت آسیا و اروپا را دیگر کرد.
استاد پورداوود در این باره سخنان دو مورخ و نویسنده فرانسوی و امریکایی را گواه آورده و نوشته‌اند که
"اگر ایرانیان در آن نبرد پیروز می‌شدند تمدن ایرانی دنیا را فرا می‌گرفت و دین ایرانی نیز در دنیا همگانی می‌شد. همچنان که دنیا امروز در زیر درفش تمدن یونان باستان است و دین عیسوی از یونان به دنیا پراکنده."
ـ استاد ابراهیم پورداوود.
خرمشاه.
کوتاه شده از ص ۸۴ و ۸۵.

این نوشتارها از سر بازیچه نیست. ایرانی چنان بن‌مایه‌ای داشته که می‌توانسته دنیا را دیگرگون کند. امروز هم ایرانی تا به آن بن‌مایه و ریشه خودش پیوند نخورد در دنیا سر بلند نخواهد کرد. 
چیزی که جز آن شود، و کاری که جز آن کنیم، باد است و افسوس.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
سرمای سوزناک
و پناهگاه شاهی "ور جمکرد"

۷ اسفند ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

از پادشاهان باستانی ایران، جمشیدشاه پیشدادی، جای و ارجی دیگر دارد. در پادشاهی او بیماری و مرگ نبود. آدمیان در بیشترین آسودگی و خوشی می‌زیستند. هم جمشید پادشاهی است که اهورامزدا با او سخن گفت. بدو آگاهی داد که سه سال پیاپی زمستان‌هایی سهمگین در پیش است. زمستان‌هایی که شاید مردم و جانداران همه، از سرمای سخت آن نابود شوند. پس جمشیدشاه بر خود گرفت تا دژی بسازد و همه هستندگان را اندران گرد آورد.

جمشیدشاه آن پناهگاه یا دژ را در زیر زمین بنهاد و آن را «وَرِ جَمکرد» نامیدند: وَری که کار ساختن آن را جم کرده بود.

جمشیدشاه اندران دژ از همه مردم و جانداران، و هم تخمه همه جانداران سودرسان و گیاهان را گرد آورد تا زندگی همه از سرمای سوزناکی که در راه است آسیب نبیند.
ـ اوستا ـ وندیداد. فرگرد دوم.
ـ شناخت اساطیر ایران نوشته جان هینلز. 

این داستان همانندی‌هایی با داستان توفان دارد که در دین‌های ابراهیمی آورده‌اند. در داستان‌های ابراهیمی نزدیک است که آب سرتاسر دنیا را فرا بگیرد. خدای خبر این رویداد را به نوح پیامبر می‌دهد. او کشتی می‌سازد و آدمیان و جانداران و گیاهان را در کشتی می‌نهد تا از نابودی وارهند.
در داستان ایرانی سرمای سخت بر جهان چیره خواهد شد. خدای خبر را به پادشاه ایران می‌دهد و او دژی به زیر زمین می‌سازد.

این داستان دلکش ایران باستانی به فراخور برف و سرمایی بازگفته شد که این روزها سرتاسر ایران زمین را در بر گرفته. تا به یاد آورده شود که پادشاهان ایران، در افسانه و در تاریخ ایران، پناه و پشتیبان همه باشندگان ایران زمین بوده‌اند، به این مردم دل سوخته‌اند، تا آرامش و برخورداری ایرانیان پایدار بماند.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
کوهی که به فریاد ایرانیان آمد

۳۰ بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

از کتاب «یادگار زَریران» این را بدانیم که ارجاسپ تورانی به روزگار شاهنشاهی گشتاسپ به ایران تاخت.
«یادگار زَریران» گزارشی است از آن نبرد که بر سر گرویدن شاهنشاه ایران به دین زرتشت بر پا شد. تورانیان از این گروش ناخرسند شدند و به جنگ ایران آمدند.

«بندهش»، کتاب آفرینش ایرانی، در فصل پدیدآمدن کوه‌ها خبری دارد از کوهی که آن را «مَد و فریاد» نامیده بودند.

بندهش نوشته است که در آن نبرد، ایرانیان در تنگنا افتادند. پس در همان هنگام تنگنای ایرانیان، کوهی بزرگ در کومش بشکست و لختی از آن کوه در میان دشت غلطید. این رویداد سپاه ایرانیان را از تازشگران تورانی جدا کرد و چنان شد که ایرانیان وارستند و از گرفتاری برهیدند.
پس از آن، نام آن کوه را «مَد و فریاد» نامیدند.
استاد پورداوود در گزارش یشت‌ها نوشته‌اند که این نام در زبان پهلوی یعنی «آمد به فریاد».

همانند این داستان در جنوب خراسان هم شنیده شده است که آدمیان بر کوهی که به یاری بزرگان ایشان می‌آمد نامی نهاده‌اند، به فراخور حال.
داستان این کوه هم به روزگار پیامبری زرتشت پیکر بسته است.
آن کوه نام «مارکوه» دارد. قدمای بیرجند نقل می‌کردند که بدان روزگار که زرتشت پیامبر دست به کار ساختن نیایشگاهی شد همه کوه‌های دنیا به راه افتادند تا هر یک سنگی را به دست پیامبر ایرانی برسانند تا در ساختمان آن نیایشگاه به کار بندد و همه کوه‌ها در آن نیکی سترگ انباز شوند.
این کوه که در میانه بیابان خاوری بیرجند افتاده تازه به راه افتاده بود و رو به نشستگاه شاهی می‌رفت که بدانست زرتشت پیامبر کار ساختمان نیایشگاه خویش را به انجام رسانده و بیش دیگر نیازی به سنگ و ساختمایه‌های ساختمانی نیست. پس در جای خویش بایستاد.

داستان این کوه را در دوره پس از درآمدن اسلام به ایران بگردانده و آن را به ابراهیم و ساختن نیایش‌گاه نسبت دادند. به روزگار کنونی هم باز داستان بگشته و به یاری به امامی از شیعیان نسبت داده‌اند!


کوه‌های ایران، یاران و فریادرسان دیرینه ایرانیان بوده‌اند. هنوز هم هستند.
کوه‌های ایران!

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
پیوند ایرانیان با شاه
با یادی از جنگ نهاوند

۲۵ بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

۲۵ بهمن را سالروز جنگ نهاوند نوشته‌اند که باز پسین جنگ ایرانیان در انجام فرمانروایی شاهنشاهان ساسانی بود.
یزدگرد سوم بازپسین شاهنشاه ساسانی تیسپون، نشستگاه شاهی، را ترک گفته و به درون کشور به خراسان شده بود تا مگر بتواند سپاهیانی گرد آورد.
گزارش تاریخ طبری در این باره حکایت از فرمانبرداری ایرانیان از یزدگرد شاهنشاه دارد و چنین است:

یزدگرد شاهنشاه (از مرو) به مردم جبال مابین باب و سند و خراسان و حلوان نامه نوشت، و آنها بجنبیدند و به یکدیگر نامه نوشتند و سوی یکدیگر رفتند و هم‌سخن شدند که به نهاوند بیایند و آنجا کارهای خویش را استوار کنند.
از پارسیان و پهلویان جبال از مابین باب تا حلوان ۳۰ هزار جنگاور فراهم آمد. از مابین خراسان تا حلوان ۶۰ هزار کس و از مابین سیستان تا حلوان ۶۰ هزار کس فراهم آمدند.
پارسیان گفتند: محمد که دین برای عربان آورد قصد ما نکرد. از پس محمد، ابوبکر شاه عربان شد و قصد دیار پارسیان نکرد. پس از آن عمر شاه ایشان شد و ملک وی گسترده و پهناور شد تا به شما رسید و سواد و اهواز را گرفت و به زیر فرمان آورد و به این بسنده نکرد و به دل خانه پارسیان تاخت. اگر سوی او نرویم، او سوی ما آید که مملکت را به ویرانی داد و به شهر پادشاهی ما تاخت، و دست برندارد مگر او را از دیار خود بیرون کنیم و این دو شهر را بگیریم.
پس پیمان نهادند و میان خود در این باب مکتوب نوشتند و بر آن همدل شدند

- تاریخ طبری.
جلد پنجم.
صفحه ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۱.

ایرانیان و به ویژه زرتشتیان، زان پس هر سال به روز ۲۵ بهمن آیینی به گرامیداشت جان‌باختگان جنگ نهاوند بر پا می‌کنند.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

دکتر جمشید درویش

۲۰ بهمن ۱۳۳۰ - ۲۴ آبان ۱۳۹۶
.
/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
برف
کرانه شمالی تهران.
۱۳ بهمن ۱۴۰۲

آباد باش ای ایران.
.
/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
بازخوانی اندرزی از سعدی

۹ بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

چو کردی با کلوخ انداز پیکار
سر خود را به نادانی شکستی
چو تیر انداختی بر روی دشمن
چنین دان کاندر آماجش نشستی.

- گلستان سعدی. باب اول.

اندرزهای سعدی را شاید که بارها خواند و از بر کرد.
اما جهان ما و جهان‌نگری ما چندان از جهان سعدی دور شده که اندرز او کنجی را هم از دلی خوش نمی‌کند.

به روزگار سعدی، آدمی بود و آنچه در برابر خویش داشت.
به روزگار کنونی پیکارگر، ناپیداست و کلوخ انداز هم چندان در کارش ورزیده و آزموده است که ای بسا خود، پیکارگر سرمست غرور را برانگیخته تا سنگی پرتاب کند.

به روزگار سعدی، کلوخ انداز پادافره پیکارگر را می‌داد.
به این روزگار، پیکارگر به زنهار می‌ماند و کلوخ‌انداز، خلقی را به تاوان تباهکاری او پادافره می‌دهد.

کلوخ‌انداز، شاید زمانی دیو باشد، نه یکی کلوخ‌انداز. ترسناک‌تر، کژخوتر و دلسنگ‌تر از دیوان مازندرانی.
سعدی، چنین زمان و زمانه‌ای را ندیده بود.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
بی­‌بی نجف

۵ بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
 
نامش نسا اسلامی بود. زاده سال ۱۲۸۷، در سیندادان. آن آبادی کهن که معنای نامش «شهر خردمندان» است و در این سال­‌ها نام کهن، زیبا و پرمعنایش را برگردانده­‌اند. چرا؟

در بیرجند با نجف صندوقداران درپیوسته بود که نیاکانش از صندوقداران دستگاه امیر شوکت­‌الملک بودند و نام از آن پیشینه داشتند. از آن زمان بی‌بی را به نام شوهرش خواندند و شد: بی‌بی نجف.

بی‌بی و شوهرش خانه­‌ای داشتند در محله ناصح­‌ها. دکان کوچکی در بر خیابان حکیم نزاری اجاره کرده بودند، بالاتر از آرامگاه حکیم نزاری، در مِلک آقای نیک­‌منش، از قرار ماهی پنج قران.

بی­‌بی یکبار تعریف کرده بود: سر هر سال که می­‌شد شصت قران (شش تومان) کرایه دکان را یکجا می­‌بردم تا به آقای نیک­‌منش بدهم. اما هرگز نشد که پول را از من بستاند.
او مردی بود به راستی نیک­‌منش.
 
بی­‌بی حواسش خوب جمع بود. زندگی و دکان را او راه می­‌برد. شوهرش آقای صندوقدار ناخوش احوال بود. طرف‌های ساعت نه یا ده هر روز خودش را به دکان می­‌رساند. در میانه راه هم چند جا می­‌ایستاد تا نفسی تازه کند. اما بی­‌بی هر روز اول وقت، دکان را پیش از آن باز می­‌کرد که مدرسه­‌ها باز شود و دانش­‌آموزان روانه مدرسه شوند. اول وقت هر روز جلوی دکانش آب‌پاشی و جارو شده بود. غروب که می­‌شد هم خودش لمپای دکان را روشن می­‌کرد. 
 
دکان بی­‌بی نجف از اندک دکان­‌هایی بود که با کیسه دانش­‌آموزان سازگاری داشت. او چیزهایی در دکانش داشت، محبوب دانش­‌آموزان:
اُو قروت، قروت مَاسی، قلم شیرینی، نخود کشمش، نقل نخودی، نقل­ رنگه، و به ویژه خرمای بی­‌خَسته. دانش­‌آموزها می­‌دانستند که هر بار یک قران بدهند، بی­‌بی نجف جیب­‌هایشان را پر خرمای بی­‌خَسته می­‌کند.  
همین بود که یک بار رندی، بر دیوار دکان بی­‌بی نجف نوشته بود:
«نمایندگی انحصاری خرمای بی­‌خَسته، زردک شسته، شلغم پخته»
 
خرمای بی­‌خَسته خرمای ریزی بود، خوشمزه که از خبیص می­‌آوردند.

زردک را هم خود بی­‌بی می­‌شست. چند قدم پایین­‌تر از دکانش شیر آبی در پیاده­‌روی خیابان بود. هر روز مدتی سرگرم شستن زردک در کنار آن شیر آب می‌بود. سپس زردک­‌های شسته و تر و تازه را روی تختک‌هایی می­‌ریخت و جلو دکانش می­‌چید.
 
شلغم پخته هم دسترنج خود بی­‌بی بود. شلغمی که پس از تمیز کردن، از سر شب تا صبح زیر خاکستر داغ می­‌گذاشت تا بپزد. دیگر شلغم نبود. کیمیا می­‌شد!
 
بهار هر سال، تا درختان بَنه کوه باغران بر می‌داد، تختک‌های "بَنه هُر" جلو دکان بی‌بی چیده می‌شد. اما نمی‌شد که تختک‌های بَنه تا عصر پر بماند. بچه‌ها با اشتها و آز می‌خریدند و همانجا در دم، می‌خوردند!
 


بی­‌بی نجف زنی بود مهربان با تن و پیکری کوچک. چادر سپیدی گل­‌گلی بر سر می­‌انداخت. زیر چادرش روسری سپیدی بر سر می­‌کرد که آن را با سنجاقی زیر چانه­‌اش می­‌بست.

روز ۵ بهمن سال ۱۳۶۰ هفتادوسه ساله بود که در سرای خودش در بیرجند درگذشت.  
 
بی­‌بی نجف که رفت دکانش بسته شد. دکانی که فقط جای دادوستد نبود. جای بالیدن دوستی و اعتماد و مهربانی بود.
جای زندگی بود.
جای بی­‌بی نجف بود.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
به فرخی نام و یاد فردوسی

یکم بهمن ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

ابوالعباس احمد پسر اسحاق، به فرنام القادربالله، چهاردهم خلیفگان عباسی بود. از سال ۳۸۱ تا ۴۲۲ فرمان براند، چهل و یک سال.
حمدالله مستوفی او را دارای درجه عالی در عدل و داد نوشته، و هم نوشته است که سخن‌سرا بود، شاعر.
و مستوفی در تاریخ خود، تاریخ گزیده، گزارشی داده از زندگانی فردوسی که من نگارنده این نوشتار، آن را جایی دیگر ندیده‌ام.

چنان بوده که، به گزارش مستوفی، فردوسی به خلیفه پناهیده. به بغداد یا جایی دیگر، ننوشته. اما نوشته است که آگاهی به سلطان محمود رسیده.
پس در میان قادر خلیفه و سلطان محمود سبکتکین بر سر فردوسی منافسات (همچشمی و رقابت) افتاده.
مستوفی می‌نویسد که خلیفه حمایت فردوسی کرد. سلطان به خلیفه نوشت که گر فردوسی را به من نفرستی، بغداد به پی فیل بسپارم.

(کاش سلطان محمود چنین خدمتی شایان به ایران کرده بود، که دریغا نکرد.)

گزارش مستوفی چیزی بیش از این از سرگذشت فردوسی با خلیفه و سلطان نیاورده است.

این چند خط به یاد فردوسی و به فرخی امروز آورده شد که یکم بهمن است، و ایرانیان بر آن نهاده‌اند که زادروز فردوسی است.

نام فردوسی فرخ است.
فرخ‌ باد.
فرخ‌تر باد.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

 .
گزارشی از دستاوردهای
سفر محمدرضا شاه به پاکستان


#محمود_فاضلی_بیرجندی
۲۹ دی ۱۴۰۲
 
جمعه ۱۵ تا پنج­شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۴۸
 
مسافرت شاهنشاه به پاکستان فوق­‌العاده بود. به قدری دولت و مردم پاکستان احساسات به خرج دادند که حدی بر آن متصور نیست. شاهنشاه ظرف پنج روز از راولپندی، داکا، لاهور و کراچی بازدید فرمودند. سیاست خارجی دو دولت هم هماهنگی کامل داشت. نفت هم طوری با پاکستان معامله کردیم که دولت پاکستان دیگر با هیچ دولت دیگری نمی­‌تواند نفت معامله کند. به این معنی که دولت پاکستان قانونی می­‌گذراند، در ازای این که در بعضی معادن نفت ما شریک می­‌شود، پاکستان در حکم بازار داخلی ایران است و حق ندارد نفت از جای دیگر دنیا وارد کند. واقعا پیشرفت بزرگی برای صنعت نفت ایران و سیاست ایران است. یعنی پاکستان ظرف چند سال فقط و فقط بستگی به نفت ما خواهد داشت، و بس.

ـ یادداشت­‌های امیر اسدالله علم. ج ۲. ص ۳۹۸ و ۳۹۹.
 

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
با یاد استاد احمد تفضلی

۲۴ دی ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

- پرسید دانا از مینوی خرد که از زمین‌ها کدام زمین ناشادتر؟

- مینوی خرد پاسخ داد:
آن زمینی ناشادتر و آزرده‌تر است که مرد پاک بی‌گناهی را بر آن بکشند.
آن زمینی که دیوان بر آن حرکت کنند.
آن زمینی که مرد کافر بدکار در آن اقامت کند.
آن زمینی که از مالکیت نیکان به مالکیت بدان برسد.
آن زمین آبادان که ویرانش کنند.
آن زمینی که بر آن شیون و مویه کنند.

- مینوی خرد. بند ۵. ص ۱۹.

دکتر احمد تفضلی،
۱۶ آذر ۱۳۱۶ - ۲۴ دی ۱۳۷۵،
استاد زبان‌های باستانی ایران.

نامش زنده و یادش متبرک.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
دردنامک
به یاد محمدرضا خان سپهری

۱۸ دی ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

امیر ابراهیم علم، شوکت­‌الملک دوم، بلندای سیاست و حکومت در قاینات بود. به روزگار او صدها تن در مرکز دستگاه امارت قاینات و هم در شاخه­‌های آن در آبادی­‌های پیرامون کار می­‌کردند. امیر سازمانی درانداخته بود که در راس آن خود او جای داشت. در جایگاه فرود از او یک تن بود با سرنام (عنوان) «صاحبکار» که گشادوبست دستگاه امارت در دستان او بود. نخستین آن صاحبکاران میرزا محمدولی خان اسدی بود.

در دوره­­‌ای که اسدی صاحبکار امیر بود، محمدرضا پسر علی بیک داروغه شهر وارد دستگاه امارت شد. جوانی چون پدرش سخت بزرگ و هوشیار و کاربُر. او در گذر زمان رمزها و راه­‌های امنیت شهر و اداره دستگاه فرمانروایی را فراگرفته بود. وقتی اسدی از بیرجند رفت این جوان را بر جای خودش نشاند.

زان پس یک قاینات بود و یک محمدرضا سپهری.

او مردی شد حکومتگر که نازکی­‌ها و درشتی­‌های کارها را با زمان کاربست هر یک خوب می­‌شناخت. دانایی و هوش در کنار قدرتی که به او سپرده شده بود از او مردی نمونه ساخت که به راستی در کارها سرآمد بود. از بُرش سپهری در کارهای حکومتی داستان­‌ها نقل می­‌کنند که من بهری را از آن­ها گرد آورده­‌ام.

از سال ۱۳۲۳ که امیر گذشته شدند، تا امیر اسدالله علم به بالست خود برسد، کارها بیش از پیش بر سرانگشتان سپهری می­‌گشت.

دهه ۱۳۳۰ که رسید پیری از قجران را هوای برگرداندن قبیله قاجار به حکومت در سر افتاد. اوضاع کشور آشوبناک شد. در هر شهر غوغاییانی سر برآوردند که همچون او از حرکت ایران به راه توسعه ناشاد بودند. هیاهوها درگرفت که هنوز کسی یارا ندارد سخنی راست از آن برگوید.

چنین تا در بیرجند هم سپهری که نماد حکومت بود آماج تازش­‌ها قرار گرفت. شهر، میدانگاه شور شده بود و غوغا.
غوغاییان، شرم و آزرم و مردمی نداشتند. روزنامه آنان پر از دروغ و یاوه چاپ می­‌شد. هنوز خواندنش پشت را می­‌لرزاند، و خواننده بر مدارای فرمانروایان زمان آفرین می­‌گوید.

امیر اسدالله علم، سپهری را به کناره­‌گیری خواند تا بلکه آشوب شهر فروکاهد. هیاهو گوش آسمان را کر می­‌کرد. هیاهوی آنان که می­‌خواستند آرمان­‌های پوچ خود را پیاده کنند، و سال­‌ها بعدتر که بوته عمل در میان آمد، ناشایستگی­‌ها و خیانت‌پیشگی ایشان و هم‌سلکانشان آشکارتر گشت!

زندگی و کارنامه محمدرضا سپهری چندِ کتابی است. کتاب تاریخ سیاسی معاصر جنوب خراسان. او مردی بود در تراز رجال؛ و از بازپسین رجال ایران معاصر بود.

محمدرضا سپهری ۶۱ سال بزیست. روز سه­‌شنبه ۱۷ دی ماه ۱۳۳۶ در باغ منزلش در محله کشمو درگذشت. او از دست غوغاییان دق کرد.

غوغا و غوغاییان دست از سر ما و این بوم برنداشته‌اند.
دیر دانستیم. دیر شناختیم.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…

دژنپشت

.
 کشتار در کرمان

۱۴ دی ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

 
شهر کرمان که این روزها محل انفجار و کشتار شد در تاریخ معاصر کشتاری هولناک از سرسلسله قاجارها دیده.

چنان بود که سال ۱۱۷۲ خورشیدی لطفعلی خان زند، بازپسین داوخواه فرمانروایی زندیان بر ایران، از دست آقا محمدخان قاجاری گریخت و به قلعه کرمان پناهید.

آقا محمد خان قاجار با سپاهیانش کرمان را فروگرفتند و چندان بر گرد شهر بماندند تا کار بر باشندگان شهر تنگ آمد.

لطفعلی خان و گرفتاران در اندرون شهر، ناچار بیش از ده هزار کس از فقرا و کسبه و کسانی را که از کارافتاده بودند، از شهر بیرون کردند.

پنج ماه دیگر هم در برابر آقا محمد شاه درایستادند. اما سودی نبخشید و شاه قجر و سپاهیانش در بیرون شهر استوار ایستاده بودند.

شاه، فرمان داد به اندرون شهر بتازند و قتل عام کنند.

دریای لشکر که چندی آرمیده بود به جنبش و تموج آمد. غریو در طبقات آسمان افتاد. کشتاری کردند که آوازه قتل عام چنگیزی نو شد و آیین کشتار هلاکویی تجدید یافت.  

احمدخان سوادکوهی با تفنگچیان پیاده خود نردبان­‌ها بر حصار نهاده به بالا برآمدند. دیگر امیران هم باره را فرو گرفتند و از فراز حصار سنگ و تیر و تفنگ و آتش فروبارید.

روز جمعه هفتم امرداد، لشکریان چون بلای مبرم و قضای محتوم وارد شهر کرمان شدند.

آقا محمد خان حکم به ویرانی و قتل عام و تنبیه مردم کرمان داد و امر کرد که از اهالی آنجا بیست هزار جفت چشم کنده و به او تحویل دادند و به اندازه­ای از او و سپاهیانش به این شهر صدمه رسید که از وصف خارج است.
 
کرمان.
سال ۱۱۷۳ خورشیدی.
۲۲۸ سال پیش.

 

ـ روضه­‌الصفا. ج ۱۳. ص ۷۳۶۸.
ـ تاریخ ایران پس از اسلام. ص ۶۵۵.

/channel/dejnepesht4000
.

Читать полностью…
Subscribe to a channel