ghaz2020 | Unsorted

Telegram-канал ghaz2020 - غزلهای ماندگار

-

صد بار آشنا شده ای با من هنوز بیگانه وار می گذری ز آشنای خویش #شهریار کانال دوم ما👈اشعار ماندگار @AShaarMandgar

Subscribe to a channel

غزلهای ماندگار

در خانه غم بودن از همت دون باشد
و اندر دل دون همت اسرار تو چون باشد

بر هر چه همی‌لرزی می‌دان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد

آن را که شفا دانی درد تو از آن باشد
وان را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد

آن جای که عشق آمد جان را چه محل باشد
هر عقل کجا پرد آن جا که جنون باشد

سیمرغ دل عاشق در دام کجا گنجد
پرواز چنین مرغی از کون برون باشد

بر گرد خسان گردد چون چرخ دل تاری
آن دل که چنین گردد او را چه سکون باشد

جام می موسی کش شمس الحق تبریزی
تا آب شود پیشت هر نیل که خون باشد

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۶۰۹

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

دلبر بِرَفت و دلشدگان را خبر نکرد
یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد

یا بختِ من طریقِ مروت فروگذاشت
یا او به شاهراهِ طریقت گذر نکرد

گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دلِ سنگش اثر نکرد

شوخی مکن که مرغِ دلِ بی‌قرارِ من
سودایِ دامِ عاشقی از سر به درنکرد

هر کس که دید رویِ تو بوسید چشمِ من
کاری که کرد دیدهٔ من بی نظر نکرد

من ایستاده تا کُنَمَش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۴۰

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

غارت صبر از دلم آن آتشین‌رو می‌کند
گرمی خورشید گل را مفلس بو می‌کند

چشم مجنون بس که از وحشی‌نگاهان پر شده است
چشم لیلی را خیال چشم آهو می‌کند

آن که چون شبنم ز گل بالین و بستر ساختی
این زمان چون غنچه بالین را ز زانو می‌کند

چشم میگونی که من زان باده‌پیما دیده‌ام
درد می را در قدح بیهوش‌دارو می‌کند

چون صبوحی کرده در گلشن درآیی عندلیب
خرده گل را سپند آن گل رو می‌کند

حرف پهلودار اگر از خط چنین سر می‌زند
رفته‌رفته کار را با زلف یکرو می‌کند

صائب از بخت سیاه خود ندارم شِکوه‌ای
هرچه با من می‌کند آن خال هندو می‌کند

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۵۶۷

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

آن تویی یا سرو بستانی به رفتار آمده‌ست
یا ملک در صورت مردم به گفتار آمده‌ست

آن پری کز خلق پنهان بود چندین روزگار
باز می‌بینم که در عالم پدیدار آمده‌ست

عود می‌سوزند یا گل می‌دمد در بوستان
دوستان یا کاروان مشک تاتار آمده‌ست

تا مرا با نقش رویش آشنایی اوفتاد
هر چه می‌بینم به چشمم نقش دیوار آمده‌ست

ساربانا یک نظر در روی آن زیبا نگار
گر به جانی می‌دهد اینک خریدار آمده‌ست

من دگر در خانه ننشینم اسیر و دردمند
خاصه این ساعت که گفتی گل به بازار آمده‌ست

گر تو انکار نظر در آفرینش می‌کنی
من همی‌گویم که چشم از بهر این کار آمده‌ست

وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
مرده‌ای بینی که با دنیا دگربار آمده‌ست

آن چه بر من می‌رود در بندت ای آرام جان
با کسی گویم که در بندی گرفتار آمده‌ست

نی که می‌نالد همی در مجلس آزادگان
زان همی‌نالد که بر وی زخم بسیار آمده‌ست

تا نپنداری که بعد از چشم خواب آلود تو
تا برفتی خوابم اندر چشم بیدار آمده‌ست

سعدیا گر همتی داری منال از جور یار
تا جهان بوده‌ست جور یار بر یار آمده‌ست

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ  ۵۹

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود
طاق ابروی توام قبله جان خواهد بود

سرکشان را چو به صاف سر خم دستی نیست
سر ما خاک در دردکشان خواهد بود

پیش از آنی که پر از خاک شود کاسه چشم
چشم ما در پی خوبان جهان خواهد بود

تا جهان باقی و آئین محبت باقی است
شعر حافظ همه‌جا ورد زبان خواهد بود

هر که از جوی خرابات نخورد آب حیات
گر گل باغ بهشت است خزان خواهد بود

حافظا چشمه اشراق تو جاویدانی است
تا ابد آب از این چشمه روان خواهد بود

صحبت پیر خرابات تو دریافته‌ام
روحم از صحبت این پیر جوان خواهد بود

هر‌کجا زمزمه عشق و همای شوقی است
به هواداری آن سرو روان خواهد بود

تا چراگاه فلک هست و غزالان نجوم
دختر ماه بر این گله شبان خواهد بود

زنده با یاد سر زلف تو جان خواهم کرد
تا نسیم سحری مشک‌فشان خواهد بود

ای سکندر تو به ظلمات ابد جان بسپار
عمر جاوید نصیب دگران خواهد بود

شهریارا به گدایی در میکده ناز
که دلت محرم اسرار نهان خواهد بود

#شهریار
- گزیدهٔ غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۸ - حافظ جاویدان

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد
وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید

رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید

نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید

گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید

دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم
هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید

با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید

گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی
آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید

چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید

سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن
نظری گر بربایی دلت از کف برباید

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ  ۲۷۷

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

به خرابات مغان بی سر و پا خواهم رفت
دردمندانه به امید دوا خواهم رفت

باز زنار سر زلف بتی خواهم بست
من سودا زده در دام بلا خواهم رفت

گنج در گوشهٔ میخانهٔ سرمستان است
از چنین جای خوشی بنده کجا خواهم رفت

چون سر دار فنا دار بقا می بخشد
عاشقانه به سردار فنا خواهم رفت

می روم تا به سراپردهٔ او مست و خراب
بر در عاقل مخمور چرا خواهم رفت

به امیدی که مگر خاک در او گردم
میل دارم که چه بادی به هوا خواهم رفت

ای که گوئی به کجا می رود این سید ما
از خدا آمده بودم به خدا خواهم رفت

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۳۲

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

هوای خویشتن بگذار اگر داری هوای او
غنیمت دان اگر یابی در خلوتسرای او

نخواهی دید نور او اگر دیدت همین باشد
طلب کن نور چشم از ما که تا بینی لقای او

مقام سلطنت خواهی گدای حضرت او شو
که شاه تخت ملک دل به جان باشد گدای او

اگر دار بقا خواهی سر دار فنا بگزین
فنا شو از وجود خود که تا یابی بقای او

مرا میخانه ای بخشید میر جملهٔ رندان
همیشه باد ارزانی به بنده این عطای او

دلم خلوتسرای اوست غیری در نمی گنجد
که غیر او نمی زیبد درین خلوتسرای او

چه عالی منصبی دارم که هستم بندهٔ سید
فقیر حضرت اویم غنیم از غنای او

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۳۴۶

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

گر ز دلتنگی لبی چون غنچه خندان می‌کنم
ترک سر زین رهگذر بر خویش آسان می‌کنم

سایلان از شرم احسان آب می‌گردند و من
می‌شوم آب از حیا با هرکه احسان می‌کنم

تا چو عیسی دست خود از چرکِ دنیا شُسته‌ام
دست در یک کاسه با خورشید تابان می‌کنم

تنگ ظرفی دستگاه عیش را سازد وسیع
هست تا یک قطره می در شیشه طوفان می‌کنم

گرچه خون در پیکرم ز افسردگی پژمرده است
پنجه در سرپنجهٔ دریا چو مرجان می‌کنم

هرکه از سنگین دلی خون می‌کند در کاسه‌ام
از دل خونگرم من لعل بدخشان می‌کنم

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۴۲۱

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

از پختگی است گر نشد آواز ما بلند
کی از سپند سوخته گردد صدا بلند

از هر دوکون همت والای ما گذشت
تا گرد این خدنگ شود از کجا بلند

معراج اعتبار به قدر فتادگی است
از سایه است رتبه بال هما بلند

تختش بود چو کشتی نوح ایمن از خطر
شد پایه شهی که ز دست دعا بلند

همواره می شود به نظر باز کردنی
قصری که چون حباب شود از هوا بلند

رحمی به خاکساری ما هیچ کس نکرد
تا همچو گردباد نشد گرد ما بلند

رعناترست یک سر وگردن ز آفتاب
هر سر که شد ز سجده آن خاک پابلند

سنگین نمی شود اینهمه خواب ستمگران
می شد گر از شکستن دلها صدابلند

درویش هم شکایت از ایام می کند
از خاک نرم اگر شود آواز پابلند

امیدها به عاقبت عمر داشتم
غافل که دست حرص شود از عصا بلند

از دود شد به دیده آتش جهان سیاه
اینش سزا که کرد سر ناسزا بلند

دلهای گرم سلسله جنبان گفتگوست
بی آتش از سپند نگردد صدا بلند

از جوهری نگین به نگین دان شود سوار
از آشنا شود سخن آشنا بلند

فریاد می کند سخنان بلندما
آوازه ما اگر نشود از حیا بلند

از بس رمیده است ز همصحبتان دلم
بیرون روم ز خود چو شد آواز پابلند

احسان بی سوال زبان بند خواهش است
از دست کوته است زبان گدا بلند

بلبل به زیر بال خموشی کشید سر
صائب به گلشنی که شد آواز ما بلند

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۲۱۲

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

ساقیا این می از انگور کدامین پشته‌ست
که دل و جان حریفان ز خمار آغشته‌ست

خم پیشین بگشا و سر این خم بربند
که چو زهرست نشاط همگان را کشته‌ست

بند این جام جفا جام وفا را برگیر
تا نگویند که ساقی ز وفا برگشته‌ست

درده آن باده اول که مبارک باده‌ست
مگسل آن رشته اول که مبارک رشته‌ست

صد شکوفه ز یکی جرعه بر این خاک ز چیست
تا چه عشق‌ست که اندر دل ما بسرشته‌ست

بر در خانه دل این لگد سخت مزن
هان که ویران شود این خانه دل یک خشته‌ست

باده‌ای ده که بدان باده بلا واگردد
مجلسی ده پر از آن گل که خدایش کشته‌ست

تا همه مست شویم و ز طرب سجده کنیم
پیش نقشی که خدایش به خودی بنوشته‌ست

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۴۲۱

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش

دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش

کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش

خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خویش

وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش

ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش

#حافظ

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

ای از عرق جبین تو صبح بهار دل
یاد قدت نهال لب جویبار دل

هر دل که بیشمار نباشد در آن غمت
در پیش عاشقان نبود در شمار دل

فارغ شدم بفکر تو از فکر روزگار
غیر از غم تو نیست کسی غمگسار دل

چشمم ز رشک، تشنه به خون دلم شده است
تا دیده است یاد ترا در کنار دل

هرگه که یاد بسمل تیغ تو کرده ام
از خود فشانده ام بتپیدن غبار دل

واعظ چنین ضعیف و، غمت این قدر گران
چون قامتش خمیده نگردد ز بار دل؟!

#واعظ_قزوینی

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

بی تو به سر می نشود با دگری می‌نشود
هر چه کنم عشق بیان بی‌جگری می‌نشود

اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری
هیچ کسی را ز دلم خود خبری می‌نشود

یک سر مو از غم تو نیست که اندر تن من
آب حیاتی ندهد یا گهری می‌نشود

ای غم تو راحت جان چیستت این جمله فغان
تا بزنم بانگ و فغان خود حشری می‌نشود

میل تو سوی حشرست پیشه تو شور و شرست
بی ره و رای تو شها رهگذری می‌نشود

چیست حشر از خود خود رفتن جان‌ها به سفر
مرغ چو در بیضه خود بال و پری می‌نشود

بیست چو خورشید اگر تابد اندر شب من
تا تو قدم درننهی خود سحری می‌نشود

دانه دل کاشته‌ای زیر چنین آب و گلی
تا به بهارت نرسد او شجری می‌نشود

در غزلم جبر و قدر هست از این دو بگذر
زانک از این بحث به جز شور و شری می‌نشود

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۴۵

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کُنَد
که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کُنَد

کمالِ سِرِّ محبت ببین، نه نقصِ گناه
که هر که بی‌هنر اُفتَد، نظر به عیب کند

ز عطرِ حورِ بهشت آن نَفَس برآید بوی
که خاکِ میکدهٔ ما عَبیر جِیب کند

چنان زَنَد رَهِ اسلام غمزهٔ ساقی
که اجتناب ز صهبا، مگر صُهیب کند

کلیدِ گنجِ سعادت قبولِ اهلِ دل است
مباد آن که در این نکته شَکُّ و رِیب کند

شبانِ وادیِ اِیمن گَهی رسد به مراد
که چند سال به جان، خدمتِ شُعیب کند

ز دیده خون بِچکانَد فِسانهٔ حافظ
چو یادِ وقتِ زمانِ شَباب و شِیب کند

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۸۸

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

ای سروِ نازِ حُسن که خوش می‌روی به ناز
عُشّاق را به نازِ تو هر لحظه صد نیاز

فرخنده باد طلعتِ خوبت که در ازل
بُبْریده‌اند بر قدِ سَرْوَت قبایِ ناز

آن را که بویِ عَنبر زلفِ تو آرزوست
چون عود گو بر آتشِ سودا بسوز و ساز

پروانه را ز شمع بُوَد سوزِ دل، ولی
بی شمعِ عارضِ تو دلم را بُوَد گداز

صوفی که بی تو توبه ز مِی کرده بود، دوش
بِشْکَست عهد، چون درِ میخانه دید باز

از طعنهٔ رقیب نگردد عیارِ من
چون زر اگر بَرَند مرا درِ دهانِ گاز

دل کز طوافِ کعبهٔ کویت وقوف یافت
از شوقِ آن حریم ندارد سرِ حجاز

هر دَم به خونِ دیده چه حاجت وضو؟ چو نیست
بی طاقِ ابروی تو نمازِ مرا جواز

چون باده باز بر سرِ خُم رفت کف زنان
حافظ که دوش از لبِ ساقی شَنید راز

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۶۰

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

به خاک راه تو هرکس که جبهه سایی کرد
تمام عمر چو خورشید خودنمایی کرد

فغان که ساغر زرین بی نیازی را
گرسنه چشمی ما کاسه گدایی کرد

خدنگ آه جگردوز را ز بیدردی
هواپرستی ما ناوک هوایی کرد

به مومیایی مردم چه حاجت است مرا؟
که استخوان مرا سنگ مومیایی کرد

ازان ز گریه نشد خشک شمع را مژگان
که روشنایی خود صرف آشنایی کرد

بهوش باش دلی را به سهو نخراشی
به ناخنی که توانی گرهگشایی کرد

مرا به آتش سوزنده رحم می آید
که زندگانی خود صرف ژاژخایی کرد

به رنگ و بوی جهان دل گذاشتن ستم است
چه خوب کرد که شبنم ز گل جدایی کرد

هنوز خط تو صورت نبسته بود از غیب
که درد صفحه روی مرا حنایی کرد

خوش است گاه به عشاق خویش دل دادن
نمی توان همه عمر دلربایی کرد

نداد سر به بیابان درین بهار مرا
نسیم زلف تو بسیار نارسایی کرد

ز رشک شمع دل خویش می خورم صائب
که جسم تیره خود صرف روشنایی کرد

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۷۸۷

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

چه مستی است؟ ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟

تو نیز باده به چنگ آر و راهِ صحرا گیر
که مرغ نغمه سُرا سازِ خوش نوا آورد

دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مَکُن
که بادِ صبح نسیمِ گره گشا آورد

رسیدنِ گل و نسرین به خیر و خوبی باد
بنفشه شاد و کَش آمد، سَمَن صفا آورد

صبا به خوش خبری هُدهُدِ سلیمان است
که مژدهٔ طرب از گلشنِ سبا آورد

علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیست
برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد

مریدِ پیرِ مُغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردیّ و او به جا آورد

به تنگ چشمیِ آن تُرکِ لشکری نازم
که حمله بر منِ درویشِ یک قبا آورد

فلک غلامی حافظ کنون به طوع کُنَد
که اِلتِجا به درِ دولتِ شما آورد

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۴۵

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

هردم چو توپ می‌زندم پشت پای وای
کس پیش پای طفل نیفتد که وای وای

دیر آشناتر از تو ندیدم ولی چه سود
بیگانه گشتی ای مه دیرآشنای وای

در دامنت گریستن سازم آرزوست
تا سر کنم نوای دل بی‌نوای وای

سوز دلم حکایت ساز تو می‌کند
لب بر لبم بنه که برآرم چو نای وای

آخر سزای خدمت دیرین من حبیب
این شد که بشنوم سخن ناسزای وای

جز نیک و بد به جای نماند چه می‌کنی
نه عشق من نه حسن تو ماند به جای وای

ای کاش وای وای منش مهربان کند
گر مهربان نشد چه کنم ای خدای وای

من شهریار کشور عشقم گدای تو
ای پادشاه حسن مرنجان گدای وای

#شهریار
- گزیدهٔ غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۲۸ - وای وای من

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

@Ashaarkotaa

@AShaarMandgar

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

به بوسه‌ای ز دهان تو آرزومندم
فغان که با همه حسرت به هیچ خرسندم

تو از قبیله خوبان سست پیمانی
من از جماعت عشاق سخت پیوندم

برید از همه جا دست روزگار مرا
بدین گناه که در گردنت نیفکندم

شرار شوق تو بر می‌جهد ز هر عضوم
نوای عشق تو سر می‌زند ز هر بندم

اگر تو داغ گذاری چگونه نپذیرم
و گر تو درد فرستی چگونه نپسندم

پدر علاقه به فرزند خویشتن دارد
من از تعلق روی تو خصم فرزندم

زمانه تا نکند خیمه‌ات نمی‌دانی
که من چگونه از آن کوی خیمه برکندم

به راه وعده خلافی نشسته‌ام چندی
که زیر تیغ تغافل نشانده یک چندم

معاشران همه در بزم پسته می‌شکنند
شکسته دل من از آن پستهٔ شکرخندم

به گریه گفتم از آن پسته یک دو بوسم بخش
به خنده گفت مگس کی نشسته بر قندم

ز باده دوش مرا توبه داد مفتی شهر
بتان ساده اگر نشکنند سوگندم

نجات داد ملک هر کجا اسیری بود
من از سلاسل زلفش هنوز در بندم

ستوده ناصردین شه که از شرف گوید
به هیچ دوره ندید آفتاب مانندم

کسی سزای ملامت به جز فروغی نیست
که دایم از می و معشوق می‌دهد پندم

#فروغی_بسطامی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۳۴

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

شوق تا گرم عنان نیست فسردن برجاست
گر به راحت نزند ساحل ما هم دریاست

راحتی در قفس وضع‌ کدورت داریم
رنگ مژگان به هم آوردن آیینهٔ ماست

چشم‌حاصل چه ‌توان داشت ‌که در مزرع عمر
چون شرر دانه‌فشانی همه بر روی هواست

زندگی نیست متاعی که به تمکین ارزد
کاروان نفس ما همه جا هرزه‌دراست

دست گل دامن بویی نتوانست گرفت
رفت‌ گیرایی از آن پنجه ‌که در بند حناست

همه واماندهٔ عجزیم اگر کار افتد
نفس سوخته اینحا زره زبر قباست

تا سرکوی تو یارب‌ که شود رهبر من
ناله خارِ قدمی دارد و اشک آبله‌پاست

ساحلی کو که دهم عرض خودآرایی‌ها
هر کجا گوهر من جلوه فروشد دریاست

چاره‌اندیشی‌ام از فیض الم محرومی‌ست
فکر بی‌دردی اگر ره نزند درد دواست

همه جا گمشدگان آینهٔ راز همند
من ز خود رفته‌ام و قرعه به نام عنقاست

نغمهٔ انجمن یأس به شوخی نزند
سودن دست ندامت‌زدگان نرم صداست

بیدل از باده‌کشان وحشی عشرت نرمد
دام مرغان طرب رشتهٔ موج صهباست

#بیدل_دهلوی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۳۲

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خون‌بها جز تو

بجز وصال تو هیچ از خدا نخواسته‌ایم
که حاجتی نتوان خواست از خدا جز تو

خدای می نپذیرد دعای قومی را
که مدعا طلبیدند از دعا جز تو

مریض عشق تو را حاجتی به عیسی نیست
که کس نمی کند این درد را دوا جز تو

کجا شکایت بی مهریت توانم برد
که هیچ کس ننهاده‌ست این بنا جز تو

فغان اگر ندهی داد ما گدایان را
که پادشاه نباشد به شهر ما جز تو

مرنج اگر بر بیگانه داوری ببریم
که آشنا نخورد خون آشنا جز تو

دلا هزار بلا در ولای او دیدی
کسی صبور ندیدم در این بلا جز تو

فروغی از رخ آن مه گرت فروغ دهند
به آفتاب نبخشد کسی ضیا جز تو

#فروغی_بسطامی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۳۲

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

یکی پیر بد مرزبان هری
پسندیده و دیده ازهر دری

جهاندیده‌ای نام او بود ماخ
سخن‌دان و با فر و با یال و شاخ

بپرسیدمش تا چه داری بیاد
ز هرمز که بنشست بر تخت داد

چنین گفت پیرخراسان که شاه
چو بنشست بر نامور پیشگاه

نخست آفرین کرد بر کردگار
توانا و داننده روزگار

دگر گفت ما تخت نامی کنیم
گرانمایگان را گرامی کنیم

جهان را بداریم در زیر پر
چنان چون پدر داشت با داد و فر

گنه کردگانرا هراسان کنیم
ستم دیدگان را تن آسان کنیم

ستون بزرگیست آهستگی
همان بخشش و داد و شایستگی

بدانید کز کردگار جهان
بد و نیک هرگز نماند نهان

نیاگان ما تاجداران دهر
که از دادشان آفرین بود بهر

نجستند جز داد و بایستگی
بزرگی و گردی و شایستگی

ز کهتر پرستش ز مهتر نواز
بداندیش را داشتن در گداز

بهرکشوری دست و فرمان مراست
توانایی و داد و پیمان مراست

کسی را که یزدان کند پادشا
بنازد بدو مردم پارسا

که سرمایه شاه بخشایشست
زمانه ز بخشش به آسایشست

به درویش برمهربانی کنیم
بپرمایه بر پاسبانی کنیم

هرآنکس که ایمن شد از کار خویش
برما چنان کرد بازار خویش

شما را بمن هرچ هست آرزوی
مدارید راز از دل نیکخوی

ز چیزی که دلتان هراسان بود
مرا داد آن دادن آسان بود

هرآنکس که هست از شما نیکبخت
همه شاد باشید زین تاج وتخت

میان بزرگان درخشش مراست
چوبخشایش داد و بخشش مراست

شما مهربانی بافزون کنید
ز دل کینه و آز بیرون کنید

هر آنکس که پرهیز کرد از دو کار
نبیند دو چشمش بد روزگار

بخشنودی کردگار جهان
بکوشید یکسر کهان و مهان

دگر آنک مغزش بود پرخرد
سوی ناسپاسی دلش ننگرد

چو نیکی فزایی بروی کسان
بود مزد آن سوی تو نارسان

میامیز با مردم کژ گوی
که او را نباشد سخن جز بروی

وگر شهریارت بود دادگر
تو بر وی بسستی گمانی مبر

#فردوسی
- شاهنامه
۲۵ اردیبهشت ماه، روزِ ملیِ
بزرگداشتِ  فردوسیِ بزرگ گرامی باد🌸

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

جان به خلوت سرای جانان رفت
دل سرمست سوی مستان رفت

آفتابی به ماه رو بنمود
گشت پیدا و باز پنهان رفت

مدتی زاهدی همی کردم
توبه بشکستم این زمان آن رفت

عمر باقی که هست دریابش
در پی عمر رفته نتوان رفت

هرکه جمعیتی ز خویش نیافت
ماند بیگانه و پریشان رفت

باز حیران ز خاک برخیزد
از جهان هر کسی که حیران رفت

نعمت الله رفیق سید شد
یار ما رفت گوئیا جان رفت

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزل شمارهٔ ۴۲۱

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فتاد دل از ره، تو را چه افتادست؟

میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست

به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحتِ همه عالم به گوش من بادست

گدای کوی تو از هشت خُلد مستغنیست
اسیرِ عشقِ تو از هر دو عالم آزادست

اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساسِ هستیِ من زان خراب آبادست

دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست

برو فِسانه مخوان و فسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۵

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

ساقیا بر سر جان بار گران است تنم
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم

من از این هستی خود نیک به جان آمده‌ام
تو چنان بی‌خبرم کن که ندانم که منم

نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم

گل بستان جهان در نظرم چون آید
روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم

پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم

ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم

خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم

#همام_تبریزی
- غزلیات
- شمارهٔ ۱۴۲

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم
به دیدار تو خوشنودم به گفتار تو خرسندم

اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد
مباد آن روز و آن خاطر که من با جز تو پیوندم

کسی مانند من جستی زهی بدعهد سنگین دل
مکن کاندر وفاداری نخواهی یافت مانندم

اگر خود نعمت قارون کسی در پایت اندازد
کجا همتای من باشد که جان در پایت افکندم

به جانت کز میان جان ز جانت دوستتر دارم
به حق دوستی جانا که باور دار سوگندم

مکن رغبت به هر سویی به یاران پراکنده
که من مهر دگر یاران ز هر سویی پراکندم

شراب وصلت اندرده که جام هجر نوشیدم
درخت دوستی بنشان که بیخ صبر برکندم

چو پای از جاده بیرون شد چه نفع از رفتن راهم
چو کار از دست بیرون شد چه سود از دادن پندم

معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردم
پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم

به خواری در پیت سعدی چو گرد افتاده می‌گوید
پسندی بر دلم گردی که بر دامانت نپسندم

#سعدی
- غزل شمارهٔ  ۳۷۶
۱۲ اردیبهشت روز معلم مبارک باد🌸

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

دیگر ز شاخِ سروِ سَهی بلبلِ صبور
گلبانگ زد که چشمِ بد از رویِ گُل به دور

ای گُل به شُکرِ آن که تویی پادشاهِ حُسن
با بلبلانِ بی‌دلِ شیدا مَکُن غرور

از دستِ غیبتِ تو شکایت نمی‌کنم
تا نیست غیبتی نَبُوَد لذّتِ حضور

گر دیگران به عیش و طَرَب خُرَّمَند و شاد
ما را غمِ نگار بُوَد مایهٔ سُرور

زاهد اگر به حور و قصور است امّیدوار
ما را شرابخانه قصور است و یار حور

مِی خور به بانگِ چنگ و مخور غصه ور کسی
گوید تو را که باده مخور گو هُوَالْغَفُور

حافظ شکایت از غمِ هجران چه می‌کنی؟
در هِجر وصل باشد و در ظلمت است نور

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۵۴

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

[🟪]

‌‏≣ مراقبه ✦ آگاهی✦ یوگا👇👇👇

🟣
/channel/man_m_hastam  ⩥⩥

به کاریزماتیک‌ترین ورژنت تبدیل شو TED
‏⨳
@BUSINESSTRICK

آموزش سواد مالی و اقتصادی به زبان ساده
‏⨳
@ECONVIEWS

ایرانگردی با کمترین هزینه
‏⨳
@JournalTourism

جذب ثروت با " قدرت ذهنی "
‏⨳
@JadouyeFekrM

روح پس از - مرگ - چه میشود!!
‏⨳
@PasAz_Marg

فنگشویی♡ قانون جذب♡ سابلیمینال♡
‏⨳
@mossbatt_andishan

شکرگزار خدا باش
‏⨳
@khodaya_asheghtam

متافیزیک عرفان《رهایی ازگذشته》
‏⨳
@Roohe_bartar

من یک زنم《درڪم ڪن》
‏⨳
@zanan_khoshbakhti

تفسیر  آیه به ایه قران
‏⨳
@Pious114

مکان‌های زیبا و دیدنی
‏⨳
@gashtogozardarjahan

شعر و •  شراب و • اندیشه
‏⨳
@shabhaye_niloofari

بیداری معنوی ♡ فرکانس درمانی
‏⨳
@payamibarayesolh

با《خدا》باش پادشاهی کن!
‏⨳
@kh0daShEnaSi

متافیزیک. انرژی‌درمانی. پاکسازی رایگان
‏⨳
@reikismylife

مجله‌ی فرازمینی ها
‏⨳
@ARZAMIN

اسرار متافیزیک/چاکرا درمانی
‏⨳
@meta_ajna

زندگی با "عشق " چه زیباست ••
‏⨳
@Zenndegiiii

اناالحق
‏⨳
@Analhaghhoo

* مدیتیشن ، موسیقی *
‏⨳
@meditation14

سکوت ذهن
‏⨳
@royal_silencemind

مولانا مولانا مولانا مولانا
‏⨳
@MouLanayjan

انگلیسی مقدماتی تا پیشرفته
‏⨳
@ENG_PODCAST

ارتباط با ♡ خالق هستی ♡
‏⨳
@RohShokrgozari

دنیای درون / شناخت روح برتر
‏⨳
@dunyaye_daroon

ما از موسیقی به •• عشق •• رسیدیم!
‏⨳
@musiicLand_ir

ماورای طبیعی‌شدن/دکتر جودیسپنزا
‏⨳
@Mavara_Joe_Dispenza

کنترل ذهن و ضمیرناخودآگاه
‏⨳
@asrarkontoLzehn

سلسله ی موی "دوست "
‏⨳
@selmooyedoost

شناخت سایه های " درون "
‏⨳
@ramzkodbavre

دلبــری هـای حضرت مــولانا
‏⨳
@molavi_molavi

تنهایی و " آرامش "
‏⨳
@Tannhaaiii

خودآگاهی. بُعد ِ پنجم
‏⨳
@boedpanjom

چگونه کاریزماتیک♡جذااب باشیم؟؟
‏⨳
@zehnearam

بشنو از  نی
‏⨳
@vasledoost

کلبه ی《دوبیتی》
‏⨳
@D2beytichanel

جملاتی که افکار شما را《 تغییر می‌دهد》
‏⨳
@ghalbeziba

معجزه ی زندگی با یوگا
‏⨳
@shaidaizadi

صفر تا صد پرورش گلهای آپارتمانی
‏⨳
@cafegolemehrbano

آموزش مدیتیشن وپاکسازی چاکرا
‏⨳
@meditatio1

" کارما " چیست؟ انواع کارما؟
‏⨳
@KArma_mAvara

کتابهای ☆ نایاب ☆ 
‏⨳
@Doneaekatad2

عاشقان ِ《کتاب》
‏⨳
@B00kLifeMe

انگلیسی را اصولی و آسون بیاموز
‏⨳
@novinenglish_new

گلچینی از پر طرفدارترین اهنگ های نوستالژی
‏⨳
@nostalgia_musicc

گلچین اشعار 《سعدی》
‏⨳
@Sadii_jaan

ذهن ِ موفق  ِ《پولساز》
‏⨳
@movafaghiat_jahanii

غزل" غزل " غزل " غزل "غزل"
‏⨳
@ghaz2020

متن ممنوعه ؛ این کانال مناسب همه نیست...
‏⨳
@OnlySookoot

باغبان معنوی
‏⨳
@gognus_kimiagar

قدرت درون توست ☆لوییز هی☆
‏⨳
@Louise_Haychanel

انگیزشی  انگیزشی  انگیزشی
‏⨳
@OMidBeZendgiii

اشعار بزرگان و سخنان حکیمانه بزرگان
‏⨳
@asharsokhanan

طرزِ + فڪرتو + عوض ڪن!
‏⨳
@MossbatAndishann

عطر و معنا
‏⨳
@motaeeal

جملات و سخنان ناب
‏⨳
@goftarniek

فرازمینی ها
‏⨳
@FARZAMINIHA

برنامه ها - سایتها - رباتها همه رایگان
‏⨳
@APPZ_KAMYAB

پاکسازی بدن از انرژی‌های منفی ،ترس و بیماری
‏⨳
@Asrar_Daroun

آموزش مقاله نویسی پروپزال و پایان نامه
‏⨳
@Research_Q1

جارى شو در موسيقى، رقص، انديشه
‏⨳
@flowwithmusic

حـضرت عـشــق مـولانـای جانان
‏⨳
@shere_molavi

چشم سوّم چیست؟ چگونه آن را فعال کنیم؟
‏⨳
@Cheshm3kaenat

ا𝗣𝗗𝗙ا 500000 هزار جلد کتاب‌ کمیاب
‏⨳
@book_noor

شعر سپید ؛ شاملو ◄ فروغ ‌‏◄ سهراب
‏⨳
@SheereSepiid

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎─═༅  ‎‌‌‌‌‌‎═༅   🌱   ༅═  ༅═─
@tab_golbarg

Читать полностью…
Subscribe to a channel