تبلیغات : https://t.me/+UxX9G5A0WT5dAu2J ارتباط با ما👈https://t.me/Reza20122 هرگونه استفاده، کپی و نطق برداری از تفاسیر و غزلها بدون عضویت در کانال مورد رضایت ایشان نمی باشد.
_-🍏-_
عشق نیروی بیداری
🍏@eshghnirooyebidariii
گردشگری کم هزینه
🍏@JournalTourism
آیا "روح" پس از مرگ * از بین میرود؟
🍏@PasAz_Marg
جذب ثروت با《قدرت ذهنی》
🍏@JadouyeFekrM
من یک زنم 《درڪم ڪن》!
🍏@zanan_khoshbakhti
انگیزشی "امید به زندگی"
🍏@OMidBeZendgiii
با《خدا》باش پادشاهی کن!
🍏@kh0daShEnaSi
غزل" غزل " غزل " غزل "غزل"
🍏@ghaz2020
عاشقان ِ《 کتاب 》
🍏@B00kLifeMe
مولانا ؛ مولانا ؛ مولانا ؛ مولانا
🍏@MouLanayjan
ارتباط با ♡ خالق هستی ♡
🍏@Rohshokrgozari
سعدی °• خداوندگار ِ عشق
🍏@Sadii_jaan
حالتو خوووب کن !
🍏@Zenndegiiii
اسرار ضمیر 《ناخودآگاه》
🍏@asrarkontoLzehn
موسیقی و °• شعر °• عرفانی
🍏@selmooyedoost
آموزش مدیتیشن و پاکسازی
🍏@meditatio1
نیم بیت های ناااب
🍏@nimbeytchanel
سرزمین •• موسیقی ••
🍏@musiicLand_ir
صاحبدݪان ♡ صاحبدلان
🍏@Saheb_deLAan7
کافه " تنهایی "
🍏@Tannhaaiii
علم پاکسازی چاکراها
🍏@Chakra_Therapy1
در دل ِ هر که نشینی " نفسی "
🍏@vasLe7
خداوندان ِ اَسرار
🍏@KhodaVandane_Asrar
پرتو حق
🍏@sepedari
انسان های معنوی
🍏@Agahi_metafizik
سـاقـے شـ؏ــر
🍏@SAGYSHER
آموزش《قانون جذب 》
🍏@ghanoone_jazb_mosbat
ویدئو های《 آموزشی انگلیسی | مهاجرت 》
🍏@EN_Videos
دوره سواد رابطه رایگان
🍏@delnevshtah122
کتابهای ممنوعه / حرف ِ حساب
🍏@keTab_e_barTarr
صفر تا 100 انگلیسیت با ما!
🍏@EN_Listenings
سفر به اقیانوسِ درون
🍏@MasomehAbedini
کانال حرف دل
🍏@hharfe_del
روانشناسی رابطه یکطرفه
🍏@eshg_servat
انگلیسی ویژه مهاجرت | مقدماتی تا پیشرفته
🍏@BR_PODCAST
مراقبه و پاکسازی انرژیهای منفی
🍏@PaksaziivM
شعر سپید ، شاملو؛ فروغ فرخزاد؛ سهراب
🍏@SheereSepiid
حضرتِ شعر...!
🍏@SHaBaNeHaYe_Bi_To
بشنو از نی
🍏@vasledoost
کلبه ی •°• دوبیتی •°•
🍏@D2beytichanel
امی کودک کهکشانی. بُعد پنجم
🍏@boedpanjom
نگاهی به •• دنیای درون ••
🍏@dunyaye_daroon
شاه ِ مردان ♡ علی (ع)
🍏@Ali121Ali121Ali
فروغ فرخزاد♡ عاشقانه ها
🍏@foroughFar0khzad
یوگا و تناسب اندام
🍏@shaidaizadi
شناخت سایه های " درون "
🍏@ramzkodbavre
راز بالا بردن ارتعاش
🍏@aramesh_ba_meditation
عرفان ، حکمت و زندگی
🍏@atesalbeallah
ماورای طبیعیشدن/دکتر جودیسپنزا
🍏@Mavara_Joe_Dispenza
چگونه "کارما" ی منفی را خنثی کنیم؟
🍏@KArma_mAvara
کتابهای ☆ نایاب ☆
🍏@Doneaekatad2
ذهن موفق و《 پولساز 》
🍏@movafaghiat_jahanii
احتیاط کنید ؛ این کانال مناسب همه نیست...
🍏@OnlySookoot
اناالحق
🍏@Analhaghhoo
فرکانس درمانی ♡ چشم سوم ♡
🍏@payamibarayesolh
اسرار - متافیزیک -
🍏@meta_ajna
شعر و • شراب و • اندیشه
🍏@shabhaye_niloofari
مراقبه ♡ آگاهی ♡ یوگا
🍏@man_m_hastam
قدرت درون توست ☆لوییز هی☆
🍏@Louise_Haychanel
" مثبتاندیشی "
🍏@MossbatAndishann
دکتر جو دیسپنزا / قدرت ِ ذهن
🍏@joe_diispenza
تله پاتی ؛ مدیتیشن ؛ چشم سوم
🍏@Cheshm3kaenat
حوالی ◄◄ پنجاه سالگی ◄◄
🍏@fifty_years_old
─═༅ ═༅ 🌱 ༅═ ༅═─
@tab_golbarg
در خانه غم بودن از همت دون باشد
و اندر دل دون همت اسرار تو چون باشد
بر هر چه همیلرزی میدان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد
آن را که شفا دانی درد تو از آن باشد
وان را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد
آن جای که عشق آمد جان را چه محل باشد
هر عقل کجا پرد آن جا که جنون باشد
سیمرغ دل عاشق در دام کجا گنجد
پرواز چنین مرغی از کون برون باشد
بر گرد خسان گردد چون چرخ دل تاری
آن دل که چنین گردد او را چه سکون باشد
جام می موسی کش شمس الحق تبریزی
تا آب شود پیشت هر نیل که خون باشد
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۶۰۹
@ghaz2020
دل نماندست که گوی خم چوگان تو نیست
خصم را پای گریز از سر میدان تو نیست
تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد
هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست
در تو حیرانم و اوصاف معانی که تو راست
و اندر آن کس که بصر دارد و حیران تو نیست
آن چه عیبست که در صورت زیبای تو هست
وان چه سحرست که در غمزه فتان تو نیست
آب حیوان نتوان گفت که در عالم هست
گر چنانست که در چاه زنخدان تو نیست
از خدا آمدهای آیت رحمت بر خلق
وان کدام آیت لطفست که در شأن تو نیست
گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ
به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست
تو کجا نالی از این خار که در پای منست
یا چه غم داری از این درد که بر جان تو نیست
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست
آخر ای کعبه مقصود کجا افتادی
که خود از هیچ طرف حد بیابان تو نیست
گر برانی چه کند بنده که فرمان نبرد
ور بخوانی عجب از غایت احسان تو نیست
سعدی از بند تو هرگز به درآید هیهات
بلکه حیفست بر آن کس که به زندان تو نیست
#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۲۷
@ghaz2020
ز بسکه منتظران چشم در ره یارند
چو نقش پا همهگر خفتهاند بیدارند
ز آفتاب قیامت مگوکه اهل وفا
به یاد آن مژه در سایههای دیوارند
درین بساط که داند چه جلوه پرده درد
هنوز آینهداران به رفع زنگارند
مرو به عرصهٔ دعوی که گردنافرازان
همه علمکش انگشتهای زنهارند
ز پیچ و تاب تعلق که رسته است اینجا
اگر سرندکه یکسر به زبر دستارند
هوس ز زحمت کس دست برنمیدارد
جهانیان همه یک آرزوی بیمارند
درین محیط به آیین موجهای گهر
طبایعی که بهم ساختند هموارند
نبرد بخت سیه شهرت از سخنسنجان
که زیر سرمه چو خط نالهٔ شب تارند
به خاک قافلهها سینهمال میگذرند
چو سایه هیچ متاعان عجب گرانبارند
ز شغل مزرع بیحاصلی مگوی و مپرس
خیال میدروند و فسانه میکارند
خموش باش که مرغان آشیانهٔ لاف
به هر طرف نگری پرگشای منقارند
ز خودسران تعین عیان نشد بیدل
جز اینکه چون تل برف آبگینهکهسارند
#بیدل_دهلوی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۳۸۴
@ghaz2020
یاد رویش نه چراغی است که خاموش کنند
نمکی نیست لب او که فراموش کنند
نکند باده روشن به خردهای ضعیف
آنچه چشمان سیه مست تو باهوش کنند
نیست ممکن که به معراج اجابت نرسد
هر دعایی که در آن صبح بناگوش کنند
کار صد رطل گران می کند از شادابی
گوهری را که ز گفتار تو در گوش کنند
دایم از غیرت خونابه کشانند خراب
ناتوانان که شب و روز قدح نوش کنند
قد برافراز که سیمین بدنان نقد حیات
همچو گل صرف به خمیازه آغوش کنند
عشق بالاتر ازان است که پنهان گردد
شعله رعناتر ازان است که خس پوش کنند
سرد مهران جهان گر همه صرصر گردند
دل روشن نه چراغی است که خاموش کنند
صاف طبعان که به زندان بدن محبوسند
خشت را از سر خم دور به یک جوش کنند
مست آیند به صحرای قیامت صائب
خلق اگر از ته دل فکر ترا گوش کنند
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۵۴۳
@ghaz2020
ای عمر وفایی بنما گر چه که پیرم
عاشق نشده بی خبر از عشق نمیرم
ای عشق اگر مرگ بیاید به سراغم
نامردم از او نیز سراغ تو نگیرم
از نغمه شادم تو مپندار رهایم
در کنج دلم در هوس عشق اسیرم
عاشق نشدم فصل جوانی و صد افسوس
رفت است جوانی و حسابی شده دیرم
رخصت بده ای عمر مرا حاجت این است
عاشق بشوم در بغل عشق بمیرم
#تقی_شیرین_زاده
@ghaz2020
بسم از جمال ساقی و شراب ارغوانی
که به یار تشنه ام من، نه به آب زندگانی
منم و شبی و گشتی چو سگان به گرد کویت
نبرم هوس به شاهی که خوشم به پاسبانی
غمش ار چه کرد پیرم، گله پیش دل نیارم
من و صد هزار چون من به فدای آن جوانی
برش، ای حریف غالب، که خراب کرد و مستم
نه شراب لعل روشن که سرشک ارغوانی
تو ز شهر رفته و من به کمال وجد و حالت
نه زبانگ چنگ و بربط ز داری کاروانی
ز فراق کشته ای و به زبان و جان نوا ده
به عنایتی که داری، به نوازشی که دانی
تن من چو موم ز آتش، بگداخت در فراقت
به دل چو سنگ خارا، تو هنوز همچنانی
چو نوید غم فرستی، دل مرده زنده گردد
که غذای روح باشد غم دوستان جانی
مشو، ای صبا، مشوش ز نفیر دردمندان
چو ز غایبان مجلس خبری به ما رسانی
طمع وصال از تو هوس و خیال باشد
که سگان کوی را کس نبرد به میهمانی
که اگر ز شرح شوقت دل سنگ خون نگرید
ز حدیث عشق باشد سخنی بود زبانی
صفت تو چون توانم، به سخن که هر چه خسرو
به خیال و خاطر آرد، تو به حسن بیش از آنی
#امیر_خسرو_دهلوی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- شمارهٔ ۱۸۴۵
@ghaz2020
ای سروِ نازِ حُسن که خوش میروی به ناز
عُشّاق را به نازِ تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعتِ خوبت که در ازل
بُبْریدهاند بر قدِ سَرْوَت قبایِ ناز
آن را که بویِ عَنبر زلفِ تو آرزوست
چون عود گو بر آتشِ سودا بسوز و ساز
پروانه را ز شمع بُوَد سوزِ دل، ولی
بی شمعِ عارضِ تو دلم را بُوَد گداز
صوفی که بی تو توبه ز مِی کرده بود، دوش
بِشْکَست عهد، چون درِ میخانه دید باز
از طعنهٔ رقیب نگردد عیارِ من
چون زر اگر بَرَند مرا درِ دهانِ گاز
دل کز طوافِ کعبهٔ کویت وقوف یافت
از شوقِ آن حریم ندارد سرِ حجاز
هر دَم به خونِ دیده چه حاجت وضو؟ چو نیست
بی طاقِ ابروی تو نمازِ مرا جواز
چون باده باز بر سرِ خُم رفت کف زنان
حافظ که دوش از لبِ ساقی شَنید راز
#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۶۰
@ghaz2020
هوای روی تو دارم نمیگذارندم
مگر به کوی تو این ابر ها ببارندم
مرا که مستِ تو اَم این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دستِ که میسپارندم
مگر در این شبِ دیرانتظارِ عاشقکُش
به وعده های وصالِ تو زنده دارندم
غم نمیخورد ایّام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بیغم نمیگذارندم
سری به سینه فرو بردهام مگر روزی
چو گنجِ گمشده زین کنجِ غم برآرندم
چه باک اگر به دلِ بیغمان نبردم راه
غمِ شکستهدلانم که میگسارندم
من آن ستارهی شبزندهدارِ امّیدم
که عاشقانِ تو تا روز میشمارندم
چه جای خواب که هر شب محصّلانِ فراق
خیال روی تو بر دیده میگمارندم
هنوز دست نشستهست غم ز خونِ دلم
چه نقشها که از این دست مینگارندم
کدام مست مِی از خونِ سایه خواهد کرد
که همچو خوشهی انگور میفشارندم؟!
#هوشنگ_ابتهاج
@ghaz2020
خوش آن ساعت که چون تمثال از آیینهٔ فردی
تو آری سر برون از جیب ناز و من کنم گردی
ز رنگ ناتوانی عذر خواهد سیر این باغم
به دستنبویی خجلت ندارم جز گل زردی
اگر گردی کند خاک ته پا پشت پا بوسد
بر احباب ازین بیشم نمیباشد ره آوردی
عقوبت از کمین معصیت غافل نمیباشد
شب من تیرهتر شد آخر از تشویش شبگردی
جهان یکسر قمار آرزوی پوچ میبازد
بجز دست پشیمانی که دارد برد و آوردی
مروت سخت دور است از مزاج بیحس ظالم
ز زخم کس نمیگردد دچار نیشتر دردی
به این سامان که گردون نشئهٔ وارستگی دارد
بلند افتاده باشد دامن برچیدهٔ مردی
اسیر فقرم اما راحت بیدرد سر دارم
به ملک تیره روزی نیست چون من سایه پروردی
به ذوق کوثر و الوان نعمت خون مخور بیدل
بهشت آن بس که یابی نان گرم و آبک سردی
#بیدل_دهلوی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۶۷۲
@ghaz2020
عید قربان آمد و بادا مبارک برشما
غرق در شادیست امروز آستان کبریا
وحی آمد بر خلیل از جانب ربّ جلیل
هر چه غیرما به قلب توست می باید فدا
بهترین مطلوب می بایست قربانی کنی
تا که گردد صدق ایمان تو ثابت بهر ما
دید اندر سنّ پیری کلبه ویرانه اش
از فروغ روی اسماعیل باشد پُرضیا
گفت می بایست قربانی کنم فرزند را
مهر او در دل نگردد مانع حُبِّ خدا
از زن و فرزند و دنیا صادقانه دل بُرید
تابعِ امر الهی گشت بی چون و چرا
ز امتحان صدق ایمان سر بلند آمد برون
مرحبا بر آن وفا و عهد و پیمان مرحبا
چون شد ابراهیم حاضر در مقام امتحان
باطنابی کودکش رابست محکم دست و پا
کارد بر حلقوم پاکش از بریدن ناتوان
آن خلیل الله تعجب مانده درخوف و رجا
وحی آمد دست و پای طفل خود راباز کن
مقصد ما آزمایش بود در این ماجرا
صدق ایمان توحالا بهر ما اثبات شد
ٰٰگوسفندی رافرستادیم و قربانی نما
خانه حق جایگاه قاتل خون ریز نیست
خون نا حق ریختن باشد در اینجا ناروا
(زنده برگشتن زکوی دوست شرط عشق نیست)
این سفارش رابه اسماعیل قربانی ببَر باد صبا
#مختار_مالداری خرداد ۱۴۰۳ به مناسبت عیدقربان
🌸عید سعید قربان بر عاشقان مبارک
@ghaz2020
در خانه غم بودن از همت دون باشد
و اندر دل دون همت اسرار تو چون باشد
بر هر چه همیلرزی میدان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد
آن را که شفا دانی درد تو از آن باشد
وان را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد
آن جای که عشق آمد جان را چه محل باشد
هر عقل کجا پرد آن جا که جنون باشد
سیمرغ دل عاشق در دام کجا گنجد
پرواز چنین مرغی از کون برون باشد
بر گرد خسان گردد چون چرخ دل تاری
آن دل که چنین گردد او را چه سکون باشد
جام می موسی کش شمس الحق تبریزی
تا آب شود پیشت هر نیل که خون باشد
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۶۰۹
@ghaz2020
دلبر بِرَفت و دلشدگان را خبر نکرد
یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد
یا بختِ من طریقِ مروت فروگذاشت
یا او به شاهراهِ طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دلِ سنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مرغِ دلِ بیقرارِ من
سودایِ دامِ عاشقی از سر به درنکرد
هر کس که دید رویِ تو بوسید چشمِ من
کاری که کرد دیدهٔ من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کُنَمَش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد
#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۴۰
@ghaz2020
غارت صبر از دلم آن آتشینرو میکند
گرمی خورشید گل را مفلس بو میکند
چشم مجنون بس که از وحشینگاهان پر شده است
چشم لیلی را خیال چشم آهو میکند
آن که چون شبنم ز گل بالین و بستر ساختی
این زمان چون غنچه بالین را ز زانو میکند
چشم میگونی که من زان بادهپیما دیدهام
درد می را در قدح بیهوشدارو میکند
چون صبوحی کرده در گلشن درآیی عندلیب
خرده گل را سپند آن گل رو میکند
حرف پهلودار اگر از خط چنین سر میزند
رفتهرفته کار را با زلف یکرو میکند
صائب از بخت سیاه خود ندارم شِکوهای
هرچه با من میکند آن خال هندو میکند
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۵۶۷
@ghaz2020
آن تویی یا سرو بستانی به رفتار آمدهست
یا ملک در صورت مردم به گفتار آمدهست
آن پری کز خلق پنهان بود چندین روزگار
باز میبینم که در عالم پدیدار آمدهست
عود میسوزند یا گل میدمد در بوستان
دوستان یا کاروان مشک تاتار آمدهست
تا مرا با نقش رویش آشنایی اوفتاد
هر چه میبینم به چشمم نقش دیوار آمدهست
ساربانا یک نظر در روی آن زیبا نگار
گر به جانی میدهد اینک خریدار آمدهست
من دگر در خانه ننشینم اسیر و دردمند
خاصه این ساعت که گفتی گل به بازار آمدهست
گر تو انکار نظر در آفرینش میکنی
من همیگویم که چشم از بهر این کار آمدهست
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
مردهای بینی که با دنیا دگربار آمدهست
آن چه بر من میرود در بندت ای آرام جان
با کسی گویم که در بندی گرفتار آمدهست
نی که مینالد همی در مجلس آزادگان
زان همینالد که بر وی زخم بسیار آمدهست
تا نپنداری که بعد از چشم خواب آلود تو
تا برفتی خوابم اندر چشم بیدار آمدهست
سعدیا گر همتی داری منال از جور یار
تا جهان بودهست جور یار بر یار آمدهست
#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۹
@ghaz2020
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۹۳
@ghaz2020
لوح محفوظ شد آن دیده که حیران تو شد
گشت سی پاره دل هر که پریشان تو شد
گوی سبقت ز مه و مهر درین میدان برد
سر سودازده تا زخمی چوگان تو شد
عشق محجوب چه گل چیند ازان رو، که هوس
دست خالی ز تماشای گلستان تو شد
چون ز روی تو کسی چشم تواند برداشت؟
آب بیرون نتواند ز گلستان تو شد
جوی شهدی است ز هر نیش روان در رگ من
تا دلم خانه زنبور ز مژگان تو شد
گر چه دندان گهر بود به پاکی مشهور
منزوی در صدف از پاکی دندان تو شد
اشک بی خواست ز چشم تر من می جوشد
تا دلم آینه چهره تابان تو شد
نشود چون ز تماشای تو طوطی حیران؟
که دو صد آینه رو واله و حیران تو شد
آشیان کرد چو مجنون به سر سرو تذرو
بس که حیرت زده از نخل خرامان تو شد
خود فروشیش مبدل به خریداری گشت
یوسف از بس خجل از حسن بسامان تو شد
از بساط گل بی خار قدم می دزدد
زخمی آن پای که از خار مغیلان تو شد
می کند خنده خونین به ته پوست نهان
پسته از بس خجل از غنچه خندان تو شد
سرخ رو باد خدنگ تو ز نخجیر مراد
که گلستان دلم از غنچه پیکان تو شد
تشنه بوسه مرا روی عرقناک تو کرد
سبز این دانه امید ز باران تو شد
شد دل هر که تنگ، شمع ترا شد فانوس
روز هرکس که سیه گشت شبستان تو شد
می کشد سلسله ابر به دریا آخر
خنک آن دیده بیدار که گریان تو شد
کرد در دیده خورشید سیه مشرق را
طالع آن صبح که از چاک گریبان تو شد
کیست از حلقه فرمان تو گردن پیچد؟
سرو چون فاخته از حلقه بگوشان تو شد
از شکر طوطی خوش حرف نصیبی دارد
عیش من تلخ چرا از شکرستان تو شد
نیست چون قطره سیماب قرارم یک جا
تا دل من صدف گوهر غلطان تو شد
گفتم از روی تو گل در سرمستی چینم
عرق شرم به صد چشم نگهبان تو شد
داد چون خامه بی مغز سر خویش به باد
هر که یک نقطه برون از خط فرمان تو شد
بود صد پیرهن از شام سیه تر صبحم
دست من پنجه خورشید ز دامان تو شد
صائب از گلشن فردوس شود مستغنی
آشنا دیده هرکس که به دیوان تو شد
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۴۲۸
@ghaz2020
ننگ عالم شدن از بهر تو ننگی نبود
با دل مرده دلان حاجت جنگی نبود
عشق شیرینی جانست و همه چاشنی است
چاشنی و مزه را صورت و رنگی نبود
عشق شاخیست ز دریا که درآید در دل
جای دریا و گهر سینه تنگی نبود
ساحل نفس رها کن به تک دریا رو
کاندر این بحر تو را خوف نهنگی نبود
صورت هر دو جهان جمله ز آیینه عشق
بنماید چو که بر آینه زنگی نبود
کار روبه نبود عشق که هر روبه را
حمله شیر نر و کبر پلنگی نبود
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۷۹۸
@ghaz2020
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست
و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست
و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاست
و آنک جانها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را غمش از جای ببردهست کجاست
جان جانست وگر جای ندارد چه عجب
این که جا میطلبد در تن ما هست کجاست
غمزه چشم بهانهست و زان سو هوسیست
و آنک او در پس غمزهست دل خست کجاست
پرده روشن دل بست و خیالات نمود
و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست
عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۱۲
@ghaz2020
ای برق اگر به گوشه آن بام بگذری
آنجا که باد زهره ندارد خبر بری
ای مرغ اگر پری به سر کوی آن صنم
پیغام دوستان برسانی بدان پری
آن مشتری خصال گر از ما حکایتی
پرسد جواب ده که به جانند مشتری
گو تشنگان بادیه را جان به لب رسید
تو خفته در کجاوه به خواب خوش اندری
ای ماهروی حاضر غایب که پیش دل
یک روز نگذرد که تو صد بار نگذری
دانی چه میرود به سر ما ز دست تو
تا خود به پای خویش بیایی و بنگری
بازآی کز صبوری و دوری بسوختیم
ای غایب از نظر که به معنی برابری
یا دل به ما دهی چو دل ما به دست توست
یا مهر خویشتن ز دل ما به در بری
تا خود برون پرده حکایت کجا رسد
چون از درون پرده چنین پرده میدری
سعدی تو کیستی که دم دوستی زنی
دعوی بندگی کن و اقرار چاکری
#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۴۳
@ghaz2020
پوچ است هر سری که نه در وی هوای توست
سهوست سجده ای که نه بر خاک پای توست
طبل رحیل هوش من آواز پای توست
حسرت نصیب دیده من از لقای توست
در پرده های چشم شکر خواب صبح نیست
شیرینیی که در دو لب جانفزای توست
خون می کند عرق ز شفق هر صباح و شام
از بس که آفتاب خجل از لقای توست
در باز کردن در باغ بهشت نیست
فیضی که در گشودن بند قبای توست
ظرف وصال نیست من تنگ ظرف را
طبل رحیل هوش من آواز پای توست
خودداری سپند در آتش بود محال
خالی است جای من به حریمی که جای توست
هر شاخ گلی که دست کند در چمن بلند
از روی صدق ورد زبانش دعای توست
هر دل رمیده ای که بساط زمانه داشت
امروز در کمند دو زلف رسای توست
ره نیست در حریم تو هر خودپرست را
بیگانه هر که گشت ز خود آشنای توست
چون ترک دلبری ننمایند دلبران ؟
چون هر کجا دلی که بود مبتلای توست
استادگی چگونه کند در نثار جان؟
صائب که مرگ و زندگیش از برای توست
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۹۴۶
@ghaz2020
روزی که زیر خاک تن ما نهان شود
وانها که کردهایم یکایک عیان شود
یارب به فضل خویش ببخشای بنده را
آن دم که عازم سفر آن جهان شود
بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال
مهلت بیابد از اجل و کامران شود
هم عاقبت چو نوبت رفتن بدو رسد
با صدهزار حسرت از اینجا روان شود
فریاد از آن زمان که تن نازنین ما
بر بستر هوان فتد و ناتوان شود
اصحاب را ز واقعهٔ ما خبر کنند
هر دم کسی به رسم عیادت روان شود
و آن کس که مشفقست و دلش مهربان ماست
در جستن دوا به بر این و آن شود
وانگه که چشم بر رخ ما افکند طبیب
در حال ما چو فکر کند بدگمان شود
گوید فلان شراب طلب کن که سود تست
ما را بدان امید بسی در زیان شود
شاید که یک دو روز دگر مانده عمر ما
وآن یک دو روز بر سر سود و زیان شود
یاران و دوستان همه در فکر عاقبت
کاحوال بر چگونه و حال از چه سان شود
تا آن زمان که چهره بگردد ز حال خویش
و آن رنگ ارغوانی ما زعفران شود
و آن رنج در وجود به نوعی اثر کند
کز لاغری بسان یکی ریسمان شود
در ورطهٔ هلاک فتد کشتی وجود
نیز از عمل بماند و بیبادبان شود
آمد شد ملائکه در وقت قبض روح
چون بنگریم دیدهٔ ما خونفشان شود
باید که در چشیدن آن جام زهرناک
شیرینی شهادت ما در زبان شود
یا رب مدد ببخش که ما را در آن زمان
قول زبان، موافق صدق جنان شود
ایمان ما ز غارت شیطان نگاه دار
تا از عذاب خشم تو جان در امان شود
فیالجمله روح و جسم ز هم متفرق شوند
مرغ از قفس برآید و در آشیان شود
جان ار بود پلید شود در زمین فرو
ور پاک باشد او زبر آسمان شود
آوازه در سرای در افتد که خواجه مرد
وز بم و زیر، خانه پر آه و فغان شود
از یک طرف غلام بگرید به های های
وز یک طرف کنیز به زاری کنان شود
در یتیم گوهر یکدانه را ز اشک
جزع دو دیده پر ز عقیق یمان شود
تابوت و پنبه و کفن آرند و مرده شوی
اوراد ذاکران ز کران تا کران شود
آرند نعش تا به لب گور و هر که هست
بعد از نماز باز سر خانمان شود
هر کس رود به مصلحت خویش و جسم ما
محبوس و مستمند در آن خاکدان شود
پس منکر و نکیر بپرسند حال ما
وین جمله حکمها ز پی امتحان شود
گر کردهایم خیر و نماز و خلاف نفس
آن خاکدان تیره به ما گلستان شود
ور جرم و معصیت بود و فسق کار ما
آتش در اوفتد به لحد هم دخان شود
#سعدی
- مواعظ
- قصاید
@ghaz2020
لبش میبوسم و در میکشم می
به آب زندگانی بردهام پی
نه رازش میتوانم گفت با کس
نه کس را میتوانم دید با وی
لبش میبوسد و خون میخورد جام
رخش میبیند و گل میکند خوی
بده جام می و از جم مکن یاد
که میداند که جم کی بود و کی کی
بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب
رگش بخراش تا بخروشم از وی
گل از خلوت به باغ آورد مسند
بساط زهد همچون غنچه کن طی
چو چشمش مست را مخمور مگذار
به یاد لعلش ای ساقی بده می
نجوید جان از آن قالب جدایی
که باشد خون جامش در رگ و پی
زبانت درکش ای حافظ زمانی
حدیث بی زبانان بشنو از نی
#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۳۱
@ghaz2020
تا گلستان را نهال قامتش آباد کرد
باغبان چندین خیابان سرو را آزاد کرد
سنگ را در ناله می آرد وداع دوستان
بیستون فریادها در ماتم فرهاد کرد
نیست چون جوهر اگر در بال همت کوتهی
می توان پروازها در بیضه فولاد کرد
مدتی شد گرچه از جوش نشاط افتاده ایم
می توان از خاک ما میخانه ها آباد کرد
تاجداران را طریق خسروی تعلیم داد
این که از هدهد سلیمان وقت غیبت یاد کرد
اینقدر تمهید در تعمیر ما در کار نیست
می توان ما را به گرد دامنی آباد کرد
آه اگر ذوق گرفتاری نخواهد عذر ما
وحشت ما خون عالم در دل صیاد کرد
رفت در گنج گهر پایش چو دیوار یتیم
چون خضر هر کس که در تعمیر ما امداد کرد
این جواب آن غزل صائب که فتحی گفته است
از فراموشان مباد آن کس که ما را یاد کرد
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۳۵۰
@ghaz2020
برگذری درنگری جز دل خوبان نبری
سر مکش ای دل که از او هر چه کنی جان نبری
تا نشوی خاک درش در نگشاید به رضا
تا نکشی خار غمش گل ز گلستان نبری
تا نکنی کوه بسی دست به لعلی نرسد
تا سوی دریا نروی گوهر و مرجان نبری
سر ننهد چرخ تو را تا که تو بیسر نشوی
کس نخرد نقد تو را تا سوی میزان نبری
تا نشوی مست خدا غم نشود از تو جدا
تا صفت گرگ دری یوسف کنعان نبری
تا تو ایازی نکنی کی همه محمود شوی
تا تو ز دیوی نرهی ملک سلیمان نبری
نعمت تن خام کند محنت تن رام کند
محنت دین تا نکشی دولت ایمان نبری
خیره میا خیره مرو جانب بازار جهان
ز آنک در این بیع و شری این ندهی آن نبری
خاک که خاکی نهلد سوسن و نسرین نشود
تا نکنی دلق کهن خلعت سلطان نبری
آه گدارو شدهای خاطر تو خوش نشود
تا نکنی کافریی مال مسلمان نبری
هیچ نبردهست کسی مهره ز انبان جهان
رنجه مشو ز آنک تو هم مهره ز انبان نبری
مهره ز انبان نبرم گوهر ایمان ببرم
گو تو به جان بخل کنی جان بر جانان نبری
ای کشش عشق خدا میننشیند کرمت
دست نداری ز کهان تا دل از ایشان نبری
هین بکشان هین بکشان دامن ما را به خوشان
ز آنک دلی که تو بری راه پریشان نبری
راست کنی وعده خود دست نداری ز کشش
تا همه را رقص کنان جانب میدان نبری
هیچ مگو ای لب من تا دل من باز شود
ز آنک تو تا سنگ دلی لعل بدخشان نبری
گر چه که صد شرط کنی بیهمه شرطی بدهی
ز آنک تو بس بیطمعی زر به حرمدان نبری
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۴۵۵
@ghaz2020
مَجمَعِ خوبی و لطف است عِذار چو مَهَش
لیکَنَش مِهر و وفا نیست خدایا بِدَهَش
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بِکُشد زارم و در شرع نباشد گُنَهَش
من همان بِه که از او نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندیدهست و ندارد نِگَهَش
بویِ شیر از لبِ همچون شِکَرَش میآید
گر چه خون میچکد از شیوهٔ چشمِ سیَهَش
چارده ساله بُتی چابُکِ شیرین دارم
که به جان حلقه به گوش است، مَهِ چاردَهَش
از پِی آن گُلِ نورَستِه دلِ ما یارب
خود کجا شد که ندیدیم در این چند گَهَش
یارِ دلدارِ من ار قلب بدین سان شِکَنَد
بِبَرَد زود به جانداریِ خود پادشهش
جان به شکرانه کنم صرف گَر آن دانهٔ دُر
صدفِ سینهٔ حافظ بُوَد آرامگَهَش
#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۸۹
@ghaz2020
ای سروِ نازِ حُسن که خوش میروی به ناز
عُشّاق را به نازِ تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعتِ خوبت که در ازل
بُبْریدهاند بر قدِ سَرْوَت قبایِ ناز
آن را که بویِ عَنبر زلفِ تو آرزوست
چون عود گو بر آتشِ سودا بسوز و ساز
پروانه را ز شمع بُوَد سوزِ دل، ولی
بی شمعِ عارضِ تو دلم را بُوَد گداز
صوفی که بی تو توبه ز مِی کرده بود، دوش
بِشْکَست عهد، چون درِ میخانه دید باز
از طعنهٔ رقیب نگردد عیارِ من
چون زر اگر بَرَند مرا درِ دهانِ گاز
دل کز طوافِ کعبهٔ کویت وقوف یافت
از شوقِ آن حریم ندارد سرِ حجاز
هر دَم به خونِ دیده چه حاجت وضو؟ چو نیست
بی طاقِ ابروی تو نمازِ مرا جواز
چون باده باز بر سرِ خُم رفت کف زنان
حافظ که دوش از لبِ ساقی شَنید راز
#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۶۰
@ghaz2020
به خاک راه تو هرکس که جبهه سایی کرد
تمام عمر چو خورشید خودنمایی کرد
فغان که ساغر زرین بی نیازی را
گرسنه چشمی ما کاسه گدایی کرد
خدنگ آه جگردوز را ز بیدردی
هواپرستی ما ناوک هوایی کرد
به مومیایی مردم چه حاجت است مرا؟
که استخوان مرا سنگ مومیایی کرد
ازان ز گریه نشد خشک شمع را مژگان
که روشنایی خود صرف آشنایی کرد
بهوش باش دلی را به سهو نخراشی
به ناخنی که توانی گرهگشایی کرد
مرا به آتش سوزنده رحم می آید
که زندگانی خود صرف ژاژخایی کرد
به رنگ و بوی جهان دل گذاشتن ستم است
چه خوب کرد که شبنم ز گل جدایی کرد
هنوز خط تو صورت نبسته بود از غیب
که درد صفحه روی مرا حنایی کرد
خوش است گاه به عشاق خویش دل دادن
نمی توان همه عمر دلربایی کرد
نداد سر به بیابان درین بهار مرا
نسیم زلف تو بسیار نارسایی کرد
ز رشک شمع دل خویش می خورم صائب
که جسم تیره خود صرف روشنایی کرد
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۷۸۷
@ghaz2020
چه مستی است؟ ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟
تو نیز باده به چنگ آر و راهِ صحرا گیر
که مرغ نغمه سُرا سازِ خوش نوا آورد
دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مَکُن
که بادِ صبح نسیمِ گره گشا آورد
رسیدنِ گل و نسرین به خیر و خوبی باد
بنفشه شاد و کَش آمد، سَمَن صفا آورد
صبا به خوش خبری هُدهُدِ سلیمان است
که مژدهٔ طرب از گلشنِ سبا آورد
علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیست
برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد
مریدِ پیرِ مُغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردیّ و او به جا آورد
به تنگ چشمیِ آن تُرکِ لشکری نازم
که حمله بر منِ درویشِ یک قبا آورد
فلک غلامی حافظ کنون به طوع کُنَد
که اِلتِجا به درِ دولتِ شما آورد
#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۴۵
@ghaz2020
هردم چو توپ میزندم پشت پای وای
کس پیش پای طفل نیفتد که وای وای
دیر آشناتر از تو ندیدم ولی چه سود
بیگانه گشتی ای مه دیرآشنای وای
در دامنت گریستن سازم آرزوست
تا سر کنم نوای دل بینوای وای
سوز دلم حکایت ساز تو میکند
لب بر لبم بنه که برآرم چو نای وای
آخر سزای خدمت دیرین من حبیب
این شد که بشنوم سخن ناسزای وای
جز نیک و بد به جای نماند چه میکنی
نه عشق من نه حسن تو ماند به جای وای
ای کاش وای وای منش مهربان کند
گر مهربان نشد چه کنم ای خدای وای
من شهریار کشور عشقم گدای تو
ای پادشاه حسن مرنجان گدای وای
#شهریار
- گزیدهٔ غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۲۸ - وای وای من
@ghaz2020