ktabdansh | Unsorted

Telegram-канал ktabdansh - کتاب دانش

1541

📚از بَس کتاب در گِرُوِ باده کرده ایم ، امروز خشتِ میکده ها از کتابِ ماست .📚 ارتباط با ادمین : @marymdansh

Subscribe to a channel

کتاب دانش

سخت‌ترین و خوشبخت‌ترین چیزها
این است که کسی در رنج‌هایش
در رنج‌های ناخواسته‌اش
عاشق این
زندگی
باشد.‌


- لئو تولستوی 📕- جنگ و صلح


...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

🌏برترین کانال‌های علمی و فرهنگی 🌏

🌈🌔🌈🌔🌈

🔮تاروت روزانه قهوه تاروت شمع ترابی
@maryami137189
🍄شبی چند دقیقه کتاب بخوانیم !!!
@book_tips
🌱کتابخانه صوتی و پی دی اف تاپ بوک
@Top_books
🔮کتابخانه طبی، درمان با داروهای خانگی
@danyalshafa
🎈جادوی گیاهان دارویی طب سینوی
@teb_sinawi
🌻بیوگرافی نویسندگان دنیا
@nevisandbdonya
🌱نسخه های درمانی با گیاهان دارویی
@banoooakbari
🍄آموزشگاه طبی سید
@samsadeghitebeslami
🍊آموزش یوگا و ماساژ، سلامتی جسم و روح
@yougasozok
🔮شکوه ثروت
@shokoh_servat
🎈کافه شعر
@Kafee_sheerr
🌱مولانای جان
@molanay_gan
🌻بهترین کتابهای صوتی موفقیت وبیداری
@ganonjjazb
🍄خودشناسی، درمانگری
@reiki4444
🍊شگفتیهای توسعه در ایران
@Alefbaietousee
🌱«درمان با حنا»
@gasedak_health
🎈انگلیسـی یاد بگیـر با آهنـگ
@Bilingual_Song_lyrics
🌻گلدانتو سالم کن
@Maryamgarden
🍊آموزش کف بینی
@kafbini12
🔮مطالعه گروهی کتاب دانش
@ktabdansh
🎈پاسخ به سوالات روان شناسی شما
@Mentaljourneys
🌻کانال طبی عیون الحکمه
@oyoon_hekmat
🌱ذهن زیبا !
@beautifulminds4
🍄خانه‌ی دوست
@khanehy_doost
🍊انگلیسی با جزئیات کامل
@englishteaching1398
🔮تکنیک‌های رایگان نویسندگی
@amzshalpha
🎈آوای باران
@Avayebaraann
🌱علم رمل و خفیه
@kolhydar
🌻« زیباترین اشعار شاعران جهان »
@aftabmahtabi
🍄ترفندهای روانشناسی کودک و نوجوان
@dideni_afshari
🍊مدیریت زندگی
@LifeManage
🔮کتابخانه صوتی
@omidearasbaran1
🌱محاسبه کد کیهانی ، دنیای فرشته‌ها
@fatemesadatmousavi3
🎈مكالمه عربی
@Arabicconversation20
🍄آموزش گام به گام زبان انگلیسی
@English_Points_New
🌱دوره ، رازهای پولسازی
@Maya_Mind
🌻آهنگهای شکیلا
@shakilamuziik
🔮اسرار بیگانگان
@asrarkk
🍊هتل کتاب
@Hotel_booook
🔮انرژی درمانی با طبیعت
@nosehalo666
🎈کتاب خوان
@welll_read
🌻...در مَحفِلِ هُنَر ...
@Geraf_art
🌱آچار فرانسه زندگی
@asrarekoantomi
🍊بدانید و دریافت کنید.BOOKS
@Audio_Books_24
🍄کتابخانه جادویی
@kolbe_danaee
🔮لینکدونی فرهنگی آموزشی و علمی
@linkdoni_hozavi
🌱دل واژه های تنهایی
@gandomzaran
🌻آموزش دقیق ماورا
@beyondmeta666
🎈کلبه ے سبز
@kolbh_sabzz
🌱پارسی سخن بگوییم و زیبا بنویسیم
@FARZANDAN_PARSI
🍊عربی به زبان ساده
@atranslation90
🌻تمرکز روی رشد خودم!!!
@shine41
🍄فال دقیق شمیلا
@falkadehshamila
🔮آکادمی جامع ریاضی
@riazijame
🌱آموزش هنر , دکوراسیون
@TazeineManzel
🌻آکادمی زبان انگلیسی
@zabannejame
🍄آیا تردد سگ ممنوع شد؟
@adllak1
🌱کتابخانه انجمن نویسندگان ایران
@anjomanenevisandegan_ir
🍊تفسیر آیه به آیه قرآن کریم
@Pious114
🎈من و کتاب، |PDF|
@aramesh13577
🔮آموزش علم نجوم و کیهان شناسی
@yortchi_bosjin
🌱دانلود کتابهای ممنوعه و تاریخی
@yortci_bosjin_pdf
🧘‍♀ریکی درمان, پاکسازی چاکرا
@paksazi_chakra936/1389


🌈🌔🌈🌔🌈
1404/3/21
جهت هماهنگی در لیست
↙️
@HHo_bb

Читать полностью…

کتاب دانش

داستان کوتاه


📚 آوای زنگوله‌ها
نوشتهٔ؛ فرانسوا ماژوله


قسمت اول


بی‌شک بهار از مدت‌ها پیش در
کمین ماکس ' بود.‌
بهار گاه و بی‌گاه دوست دارد
سر به سر جوانان بلندپرواز بگذارد.
به‌هر صورت وقتی ماکس، حدود
ساعت سه، بااین تصمیم قاطعانه
که برای صرف چای نزد
میس آرابلا گراهام ' برود، از خانه
بیرون آمده،
بهار که در گوشهٔ خیابان پنهان شده
بود چنان ناگهانی، با موجی از انوار
خیره‌کننده و رایحه‌های دل‌انگیز
به‌سمت او شتافت که ماکس
مات و مبهوت ماند.

ماکس پسر عاقلی بود ، همه دوست
داشتند بر این نکته تأکید کنند.
حتی در آن لحظه که او برای
ملاقات دختر جوانی که به احتمال
بسیار همسر اینده‌اش می‌شد،
خانه را ترک می‌گفت تخیلات
شاعرانه در سر نداشت.‌
می‌اندیشید که آیا کت و شلوار ابی
رنگش زیاد کهنه به‌نظر نمی‌رسد؟
مارک‌ِ اتوم میس آرابلا چیست؟
آیا آنها پس از ازدواج در اموال هم
شریک خواهند بود؟
بنابراین نمی‌توان پیدایش این
اندیشهٔ عجیب را که چطور است
تا ساعت ملاقات گشتی در پارک
بوتانیک ' بزنم، به او نسب داد.
بلکه باید بهار حیله‌گر را مقصر
دانست.
اندیشه‌ای سرنوشت‌ساز‌ :
زیرا پارک بوتانیک قلمرو واقعی
بهار است و ماکس تازه به آنجا
پا گذاشته بود که افکار عاقلانه‌اش
بر اثر تغییری جادویی، مانند
گله‌ای از فیل‌های غول‌پیکر رمیدند.
دور شدند و او را بی‌سلاح و بی‌دفاع
در آن سرزمین سحرآمیز
تنها گذاشتند.

آب‌پاش‌های خودکار روی چمن‌های
سبز چرخ می‌زدند و طراوت و
شادابی‌شان را سخاوتمندانه اما با
صدایی نابهنجار پخش می‌کردند.
کودکان خردسال موطلایی که
فریادهای کوتاه و تیزشان شبیه
آواز پرندگان بود به‌هم تنه می‌زدند،
می‌افتادند و برمی‌خاستند.
حالت این جوان آراسته که با
قیافه‌ای جدی و حرکاتی خشک و
معذب در میان مادران و پرستاران
روی یک صندلی سبز و لق ،
نشسته بود، شاید مضحک
بهن می‌رسید. اما ماکس پرالب '
به این مسئله فکر نمی‌کرد.
او به‌زودی نامزد میس ارابلای
ثروتمند و وکیل دادگاه شهر ' ب '
می‌شد.
در بيست و پنج سالگی، برای
نخستین بار، زیبایی بهار را کشف
می‌کرد.
پیرزن مسؤل صندلی‌ها آهسته زمزمه
کرد؛
لطفا هفت فرانک بدهید. '
" چه ارزان!
اوه ، بله، حق با شماست. و من بیچاره
که شوهرم را در جنگ از دست
داده‌ام باید از این راه زندگی کنم.
پیرزن موقرانه دور شد و ماکس
با شور و شوقی ابلهانه در دل
گفت:
چقدر بیوه‌های جنگ را در هوای
آفتابی پارک بوتانیک دوست دارم.

و درست در همان لحظه، در فاصلهٔ
ده متری دامنی خاکستری رنگ
به چشمش خورد. ادامه دارد.

ترجمهٔ خانم؛ مهوش قویمی

...📚🌟🖊

Читать полностью…

کتاب دانش

📚#گرسنه ✍#کنوت_هامسون

برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات


مردی تحت‌تأثیر نيروهای
خارج از کنترل خود
به‌شکلی درخشان مفهوم‌
بیگانه‌‌گی وسواس‌های فکری

@ktabdansh
.📚

Читать полностью…

کتاب دانش

📖 مطالعه ص ۱۱۷

پیرمرد کتابش را تمام کرده بود.
دختر کتابش را در دست گرفته بود،
به‌نظر می‌رسید غرقش شده.
کتابش را بست اما ازجا بلند نشد.
نگهبان چراغ‌ها را خاموش کرد.
- من خودم را به بیرون پرت کردم.
باران می‌بارید، می‌خواستم فریاد
بزنم خطری در کار نیست.
صبح شنبه
از فکر این‌که آنی را دوباره می‌بینم
عميقا خوشحالم. در این ۶ سال چه
می‌کرده؟ هيچوقت دستپاچه و
معذب نمیشود. انگار همین دیروز مرا
ترک کرده.‌
- او برای بودن به‌من نیاز داشت و
من به او نیاز داشتم تا بودنم را
حس نکنم.

به موزه رفتم. آدم‌های گچی،
مجسمه‌های نیمه انسان و نیمه بزی.
مجسمه مرد عرب. نقاشی مردی که
برای خودش زندگی کرده،
هشدارهایی بود به من که
هنوز وقت داشتم،
می‌توانستم مسیری را که آمده بودم
برگردم. رنگ غالب پرتره‌ها قهوه‌ای
تیره بود.
هوا گرم بود‌. به دیوارهای اطراف
نگاه کردم.
دست‌ها و چشم‌هایی دیدم.
پاکوم تاجر ( مجسمه‌ای که در موزه
وجود دارد ) با لبخندی بر لب‌هایش
می‌رقصید. هرگز با خودش نگفت
که چقدر خوشحال است. بااین‌که
لذت برده.‌ او یک رهبر بود.
قضاوت او مثل شمشیر در وجود من
اثر می‌کرد.
حتی حق زیستن مرا هم زیر سؤال‌
می‌برد. این حقیقت داشت و من
هميشه متوجه‌اش بودم:
- این‌که من حق بودن نداشتم. اتفاقی
پیدا شده بودم. مثل یک تکه سنگ
وجود داشتم. یک گیاه یک میکروب.
- هیچ حقی برای وجود داشتن
نداشتم.
- نفرت، بیزاری از
وجود داشتن. این‌ها شیوه‌هایی
هستند تا خودم را وادار به وجود
داشتن کنم.

- شانسی به‌وجود آمده بودم.
حال همان چیزی بود که وجود داشت
و
هرانچه حال نبود وجود نداشت.
- من هستم چون
به این فکر می‌کنم که نمیخواهم باشم.
- گاهی چیزی حس نمی‌کردم جز
روزی بی‌آزار. من هستم چون به این فکر می‌کنم که نمی‌خواهم باشم.

تهوع – ژان پل سارتر

📚 تهوع -ژان_پل_سارتر



ادامه دارد
‌...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

دلشادم از آن‌جا که

خداوند به انسان فرموده که ؛

با هَرچه فُرود است، فَرازی‌ست.

••☆📚🌔

Читать полностью…

کتاب دانش

📖
آن‌گاه که مردی به‌زبان نمی‌آورد
زنی را دوست دارد، همه‌چیز را
از دست می‌دهد حتی آن
زن را...
و آن‌گاه که زنی به‌زبان می‌آورد
مردی را دوست می‌دارد، همه‌چیز
را از دست می‌دهد حتی آن
مرد را....
در عشق ؛ سکوت، جنایت مرد
است و حرف‌زدن، جنایت زن..

مهر و محبت قابل ستایش است
ولی هر احساسی باید از منطقی
سرچشمه بگیرد و هر کوششی
در هدفی باید با نتیجهٔ
مطلوب و بازده خوب سپری شود.

اگر همه‌چیز مطابق خواسته‌هایم
بود، حتما افسرده‌تر می‌شدم.
اما حالا می‌فهمم که چقدر می‌شود
آرزو داشت و با امید رسیدن به
آن‌ها، از زندگی لذت برد.
برنامه‌ای که همه‌چیزش مطابق
میل آدم باشد،
هیچ‌وقت عملی نمی‌شود.

تکبر و غرور کاملا باهم فرق دارند،
هرچند این واژه‌ها هم‌معنا به‌کار
می‌روند.
شخص ممکن است بدون داشتن
تکبر، مغرور باشد و غرور ،
برداشت ما از خودمان است
و تکبر، برداشتی است که
دیگران در‌مورد ما دارند...

📗 #غرور_و_تعصب
- #جین_آستین
...📖📚

Читать полностью…

کتاب دانش

زمان بهترین منتقد و
صبر بهترین معلم است ..

' فردریک شوپن

...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

📖 مطالعه قسمت نهم

دربارهٔ جنگ و جنگجویان

اکنون حقیقت را به شما می‌گویم؛
- برادران من که در جنگ هستید!
من‌ به شما عاشقم، بزرگترین دشمن
شما نیز هستم. از تنفر و حسادت
در قلب شما آگاهم.
شما آنقدر بزرگو نیستید که از آن‌ها
شرمنده نباشید.
اگر نمی‌توانید قدیس دانشمند باشید
پس دست‌کم جنگجو باشید‌
جنگجویان هم‌نشینان و جلوداران
قداست هستند.
سربازان زیادند اما جنگجو نه!
پیوسته در جستجوی دشمن خودتان
باشید.‌ - برای افکارتان بجنگید.
- افکار که شکست‌خورد، از شادی
فریاد بکشید. - کشمکش‌، صلح و
پیروزی. - با تیر و کمان ساکت باشید،
سخن‌های پوچ نزاع دارد! نیت جنگ
را تقديس کنید. - شجاعت شما از
تلفات جلوگیری خواهد کرد.

شما می‌پرسید چه‌چیزی خوب است؟
بگذارید دخترکان بگویند؛
خوب بودن زیبا است. ■
شما از سیلاب خودتان شرمگین هستید
دیگران از ته‌نشینی خودشان.
لباس تعالی' ظاهر زشت را می‌پوشاند.
روح‌تان رشد می‌کند، من شما را
می‌شناسم.
دشمن خود را تحقیر نکنید. متنفر
باشید اما موفقیت دشمن شما
موفقیت شما نیز هست.
شورش، شرافت بردگان است. "
فرمانروایی شما نوعی اطاعت است. "
آنچه عزیز می‌دارید باید ابتدا به شما
فرمان داده شود.‌
آنچه اهمیت دارد بیشتر زیستن است.
چنین گفت زرتشت

دربارهٔ بت جدید

جایی‌که مردم و گله‌ها هستند ؛
حکومت‌ها هستند. حکومت چیست؟
پس گوش کنید؛
حکومت نام سردترین هیولاهای
خونسرد است. حتی دروغ را هم با
سردی می‌گوید. این دروغ از دهانش
بیرون می‌خزد؛
من ، حکومت ، همان مردم هستم . '
این یک دروغ است. آن‌ها که ملت را
ایجاد کردند، خلاق بودند، یک ایمان
و یک عشق به گردن ملت‌ها اویختند.
برای بسیاری از مردم دام می‌گذارند.
حکومت‌ها نابودگر هستند.
یک شمشیر و صد ادزو به گردن مردم
می‌اندازند.
زبان مردم، رسوم مردم، نیک و بد از
خود حقوق مردم است.‌
اما حکومت هر نیک و بد را دروغ
می‌گوید؛ همه‌چیز را دزدیده است.
واعظان مرگ دروغ میگویند. حکومت
برای زوائد اخترا شده.
مردم را فریب می‌دهند. هیچ‌چیز
بزرگ‌تر از من روی زمین نیست!
من انگشت امر الهی هستم...
بله، شما درهم‌شکننده‌های خدای قدیمی
را شناسایی می‌کنند.
شما خسته شدید؟ خستگی شما کار
یک بت جدید را انجام میدهد.




▪︎ توضیحات خوانش این کتاب؛
معانی ژرف، عمیق، متعدد و حتی متعارض
به خوانندهٔ خود می‌دهد.
نیچه به‌دنبال رهایی انسان از قید‌و‌بند
بندگی و بردگی سنت‌ها، اخلاقیات
ضعیف‌پرور، سیستم آموزشی ریاکار
و پخمه‌جذب‌کن و نابغه‌دفع‌کن است.
نیچه در جملهٔ مشهور خود:
خدا مرده است" بیان می‌کند که جهان
مدرن به ارزش‌های دینی و سنتی
باور ندارد. این وضعیت، انسان را در
برابر یک خلا ارزشی قرار می‌دهد.
او از انسان می‌خواهد که به‌جای
وابستگی به ارزش‌های آماده و مطلق
خود خالق معنا و ارزش‌های جدید
باشد.
در بخش بعدی توضیحات ادامه داره..


📚 چنین گفت زرتشت -نیچه



ادامه دارد


فرد والا از فهمیده شدن توسط دیگران
در هراس است‌ نه از بد فهمیده شدن.
چون می‌داند که کسانی‌که ا‌و را
بفهمند به سرنوشت او یعنی رنج‌کشیدن
در دنیا دچار خواهند شد..

...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

📝 دوره گرد 7

" کتاب دوره‌گرد که در سال ۱۹۸۲
که به شکل کتابی جداگانه به
چاپ رسید شعر منشوری‌ست .

درونمایه اصلی
آن، ستایش از خواننده و خوانش
است و نیز آن جهان رؤیایی و
خیال‌انگیزی که انسان را مسحور و
مفتون خود می‌کند. "


آنها برای ستایش نخستین سپیده‌دم
خطوط برجستهٔ دستشان،
دستی را که می‌نویسد ، به او
می‌سپارند تا دست ، فرمانبر سپیده‌دم
باشد. همان‌گونه که برگ فرمانبر بادی
است که مسحورش می‌کند .
ای کاش که سپیدی برگ‌های کتاب ،
سپیدی سفره‌ای باشد که روزی
پذیرای تو خواهد شد .

خوانش، پیوند پرشور دوستی با
ناشناسی از راه رسیده است.
جیرجیرکی زیر سبزه، رنجره‌ای در
مرکب‌دان. نجوا، زمزمه، سکوت.

هدیه انسانی تنها به انسانی تنها.
دو رهگذر در سایهٔ درختان بلند بلوط
یکی با کتابی گشوده به ديگری گوش
می‌سپارد. با‌هم چه می‌گویند؟
بی‌شک نه آنچه نظمی نو در عالم
می‌اندازد و چرخش ستارگان را
تجدید می‌کند. بلکه این یگانه یقین
را که مونتنی" ( فیلسوف فرانسوی )
خوابگرد بی‌خیال، با تماشای خاک رس
درآمیخته با اندکی آسمان، زیر لب
زمزمه می‌کرد :

زندگی لطیف و شکننده است و
پریشان کردنش آسان.

سال‌های سپیدی که خواندن
نمی‌دانستی و به زحمت گام
برمی‌داشتی، پرتو آن سال‌ها، از
خلال آن پرتو پرنقش و نگار سکوت
به‌سویت می‌آید. به گرفتاریت
رسیدگی می‌کند و کودک تنبیه شده‌
در گوشه‌ای از آسمان را فرامی‌خواند؛

آنچه را که تو با زیر و رو کردن
خاکستر کتاب‌ها، با کمک ساقه باریک
فندق، به عبث جستجو می‌کنی،
آن کودک مردم گریز را از ازل يافته
بود.
در میان دندان‌های شیری‌اش، گل
نسترن می‌درخشید.
در اتاق چه بسیار کتاب‌ها، در کتاب‌ها،
چه بسیار اتاق‌ها، برگ‌های کتاب را
ورق میزنی. از اتاقی به اتاق دیگر
می‌روی و هدف، تملک و یا حفظ و
پاسداری نیست. هدف تهیدستی
است. پیاپی تهیدستی. تا آن زمان که
انواری را در وجودت بازشناسی که
نیروهایت نمی‌توانست بیابد و تنها
ناتوانی تو ، یارای پدید آوردنشان را
داشت. هرآنچه را که داری- و
بسیار بیش از نیاز توست. - باید
روزی به جوهرهٔ زندگی، این گدای
همیشگی، به زندگی که برگ‌های
سرنوشت را بیرون می‌کشد،
بازپس دهی. او همهٔ ساعات عمرت
را، بسان بادبزنی ساده‌دلانه رنگ‌آمیزی
شده در برابرت می‌گشاید و در
عوض، آخرین کلامت را خواستار
می‌شود.

ای فرشته‌های مقرب نی‌ها، ای بال‌های
رنگ‌باخته زیرفون، ای ابرهای خسته
و رنجور، سایه‌های شما را بر کتابی
که در میان علف‌های فراموش‌شده
بود، به‌خوبی به‌یاد دارم:
طولانی در کنار آب، و هرلحظه
بسان زن عاشقی می‌گذشت که،
جاودان و خندان و رنگ زرین
ستاره‌ای را پیشبندش فرو می‌ریخت .
صداهای قلم‌تان را می‌شنوم .
سکوت صدایتان را .
این لطافت اطمینان‌بخش را که ؛
چرا بخوانیم؟
اینک که همه‌چیز این‌جاست .


👤 #کریستین_بوبن
متولد ۱۹۵۱ فرانسه
چه زیبا می‌گوید؛

من خدا را در قمقمهٔ آب یافته‌ام،
در عطر یک گل ‌.
در خلوص برخی کتاب‌ها و
حتی نزد بی‌دینان .
اما تقریبا هیچ‌گاه وی را نزد آنانی که
کارشان سخن‌گفتن از اوست
نیافته‌ام..

ترجمهٔ؛ خانم مهوش قویمی

● پایان
...📚✨...🖊

Читать полностью…

کتاب دانش

گاهی هیچ‌چیزی برای از دست‌دادن
ندارم!
لم می‌دهم
و به بدبختی‌هایم لبخند می‌زنم ...
مردم فکر می‌کنند هیچ مشکلی ندارم،
اما زندگی بدون مشکل
فقط خواب است..
آدم نمی‌تواند همیشه بخوابد.

- چارلی چاپلین

...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

📖 مطالعه ص ۱۰۹

وقتی از باغ ملی عبور می‌کردم،
مردی که شنل آبی به تن داشت را
دوباره دیدم.
صورتش هنوز هم سفید و مخوف بود
و گوش‌های سرخش از دوطرف
صورتش بیرون زده بودند.
وارد کافه شدم ننشستم، با تمام حواس
منتظر کوچک‌ترین صدا بودم. نفسم
را حبس کردم. پرده‌های طبقهٔ دوم
پایین بودند. برگشتم،
وحشتی واقعی وجودم را فراگرفت.

نمی‌دانستم کجا می‌روم. خانه‌ها با
چشم‌انداز محزونشان ، گریز مرا
تماشا می‌کردند.

با دلهره تکرار میکردم کجا باید بروم؟
چه اتفاقی داشت پشت سرم می‌افتاد؟
شاید قرار بود پشت سرم شروع شود.
چشم‌هایم به‌سرعت از روی اشیا از
یکی به دیگری می‌پریدند.
چندین بار به موانعی برخوردم.
- شاید اندکی از جهان دیروز را
در خود نگه‌داشته بودند.

- فراموش شده و دورافتاده.
- دلم می‌خواهد بروم جایی که
واقعأ جای خودم باشم. آنجا که بامن
جور در بیاید، ولی هیچ‌جا جای من
نیست.
- من زیادی‌ام.

درها، بخصوص در خانه مرا به وحشت
می‌اندازند. به اسکله رسیدم.
می‌توانم لحظه‌ای بیاسایم.
تمام حرکات امواج و جریان‌های
گردابی را تماشا کردم.‌
برگشتم و - به گریزم ادامه دادم.
دو مرد که با هرصدایی به عقب
می‌چرخیدند. آنها هم مثل من
وحشت‌زده بودند؟ نگاه‌هایشان تبدیل
به خصم شد. در چنین روزی نباید با
هرکسی حرف زد.‌
در خیابان بولیبت " از نفس افتادم.

مرد شنل پوش ، دوقدم به‌جلو رفت.
چشم‌هایش در حدقه می‌چرخید.
مجذوب دخترکی شده بودم. نفسم
را نگه‌داشتم، وقتی مرد شنلش را
باز کند، دخترک چه حالی دارد.

بایک جست در کنار مرد بودم، مؤدبانه
گفتم؛ سایهٔ سنگین تهدید بزرگی
روی شهر افتاده و رفتم به سالن
مطالعه.
- گاهی موفق می‌شدم، خیلی کوتاه،
در توهم‌هایی کوتاه و بعد دوباره به
آغوش این روز تهديد کننده‌
باز‌می‌گشتم.
اعلام کردند: چیزی به بستن کتابخانه
نمانده. کتابخانه ساعت هفت می‌بندد.
- یک‌بار دیگر قرار بود به شهر تبعید
شوم. کجا باید می‌رفتم؟
چه‌کار باید می‌کردم؟

📚 تهوع -ژان_پل_سارتر



ادامه دارد

Читать полностью…

کتاب دانش

سه‌تا عُمرِ دیگر ... می‌خواهم
تا برایت بگویم

غَم‌هایم را
غم‌هایی که شاید
قرن‌ها
در پیکرت رخنه کند ‌‌..

••☆📚🌒

Читать полностью…

کتاب دانش

#طنز تصویری

بین #دکارت ؛ فیلسوف
ریاًضیدان و دانشمند فرانسوی

و #اسپینوزا ؛ خردگرای عصر
روشنگری با اصالت یهودی پرتغالی

{ نخستین گام برای رسیدن به
حقیقت، شک کردن به هرآن
چیزی است که به ما
آموخته‌اند. #رنه_دکارت }

{ آکادمی‌هایی که به خرج دولت
تأسیس می‌کردند برای تربیت
استعدادهای مردم نیست، بلکه
برای جلوگیری از آن است؛
اما در کشورهای آزاد، علم و هنر
تا آخرین درجه پیشرفت
خواهد کرد. #باروخ_اسپینوزا}

...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

تنها لازمۀ پیروزیِ شیطان این است که
انسان‌های خوب هیچ‌کاری نکنند..
- ادموند برک

Читать полностью…

کتاب دانش

📚🚂 لوکوموتیو

روزگاری لوکوموتیو، ریل‌های
راه‌آهن تازه تأسیس را پشت‌سر
می‌گذاشت، صیغل می‌داد و
چرخهایش صیغل می‌خورد.

سال‌ها گذشت و لوکوموتیو،
همچنان کار می‌کرد تا آن که بر
اثر خوردگی، فرسوده شد. آن را
به انبار اسقاط فرستادند و
شهرداری آن را تحویل گرفت.
رنگ کرد و زیر سایبانی در پارک
گذاشت.

لوکوموتیو زمانی‌که فکر میکرد
زندگی‌اش به پایان رسیده حالا
زندگی تازه‌ای پیدا کرده و
قایم باشک بچه‌ها، شادی‌ِ
گذشته
را به او برگردانده بود. ♡

نوشتهٔ؛ ادوارد مارتین

@ktabdansh 📚📚
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

عشق همین است
همین که تو چاقویی هستی که من
دائما در زخم‌هایم پیچ و تابش می‌دهم..

📓 روح پراگ - ایوان کلیما

••☆🌘📚

Читать полностью…

کتاب دانش

بلاهایی که سرم اومده بود،
اثر خودشونو گذاشته بودن،
خیلی از موهام داشت می‌ریخت.
سردردها هم ناراحتی‌های زیادی
برام درست می‌کرد.
به‌خصوص صبح‌ها که از خواب
بیدار می‌شدم.
ناراحتی عصبی هم که از سابق
داشتم، سر جای خودش بود.
روزها می‌نشستم و با دست‌های
کهنه‌پیچ می‌نوشتم؛
چون آن‌قدر حساس شده بودن که
نفسم بهشون می‌خورد،
احساس درد می‌کردم.
وقتی ینس " توی طبقهٔ پایین
درها رو به‌هم می‌کوفت، یا سگ
از در پشت وارد حیاط می‌شد و
پارس می‌کرد، سروصدا مثل سوزن
تا اعماق استخوون‌هام فرو‌می‌رفت
و تموم بدنم درد می‌گرفت.
خلاصه، وضعم خیلی زار بود.‌

افکارم رو اگه دوباره طرف تو
بی‌یان، تبعید می‌کنم، و
لبام رو اگه یک‌بار دیگه اسمتو
بیارن، به‌هم می‌دوزم.
حالا اگه واقعی هستی ،
آخرین حرفم رو توی زندگی و مرگ
بهت می‌گم،
بهت می‌گم خداحافظ.

📕 گرسنه

- کنوت_هامسون

...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

وقتی با نادان ، منطقی حرف می‌زنی
او تو را احمق
خطاب می‌کند ! - اورپیپدوس

...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

آدم‌ها با هر آدما با هر اختلال روانی شخصیت چه آسیبی بهت می‌زنند؟

خود شیفته‌ها: تحقیرت می‌کنن و نیازهات رو نادیده می‌گیرن.

کمال‌گراها: همه‌ش ازت ایراد می‌گیرن.

بدبین‌ها: همه‌ش بهت تهمت می‌زنن.

مرزی‌ها: یهو عصبانی می‌شن دعوا می‌اندازن، طردتون می‌کنن، خودکشی می‌کنن.

سایکوپت‌ها: هر اذیت و آزار و کلاه برداری سرت انجام می‌دن.

وسواسی‌ها: انقدر بهتون گیر می‌دن، خسته‌تون می‌کنن.

دوقطبی‌ها: امروز خوشحالن و حوصله‌ات رو دارن فردا غمگینن و حوصله‌ات رو ندارن.

اضطراب‌هایی‌ها: نگرانی بی‌پایانشون خسته‌تون می‌کنه.

نمایشی‌ها: همیشه باید بهشون توجه کنی
.

...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

🎧 کتاب صوتی 🎧


📙 #کتاب_ها_باگت_ها_و_ساس_ها

✍ #جرمی_مرسر

🎤 ایوب_آقاخانی

روزی که پا به کتاب‌فروشی
گذاشتم يکشنبه زمستانی
و ملال‌آور بود.
طبق عادتم در آن دوران
دشوار برای پیاده‌روی
بیرون زده بودم..

t.me/ktabdansh
...🎧📙

Читать полностью…

کتاب دانش

ادبیات کلاسیک

خانوادهٔ بنت و دخترانشان

تعداد آدم‌هایی که من واقعاً
دوست‌شان داشته باشم زیاد
نیست، تعداد کسانی که نظر
خوبی درباره‌شان دارم از آن
هم کمتر است.
من هرچه بیشتر دنیا را
می‌شناسم از آن ناراضی‌تر
می‌شوم‌. هر روز که می‌گذرد
بیشتر معتقد می‌شوم آدم‌ها،
شخصیت ناپایداری
دارند و نمی‌شود
روی ظواهر لیاقت
یا فهم و شعورشان حساب کرد.

✍#جین_آستین
📗#غرور_و_تعصب

t.me/ktabdansh 📚
.

Читать полностью…

کتاب دانش

.
دیدگاه فاشیسم ؛

به کودکان چیزی را بیاموزید که
در خدمت منافع ملی ما باشد،
حقیقت هیچ اهمیتی ندارد ...

- یووال نوح هراری
📕 ۲۱ درس برای قرن ۲۱
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

دارَندهٔ اَصلُ نَسَب ، حتی
دَر دُشمَنی هم بزرگوار است
..

••☆📚🌗

Читать полностью…

کتاب دانش

■ این بن‌بست

تنها زمانی تثبیت مىشود که‌
از پیداکردنِ راهِ خروج
دست بکِشیم . - موریس بلانشو
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

...📚

حداقل می‌شد احوالم خوب باشد.‌
چرا خوب نیست؟
نه بی‌حوصله‌ام و نه ترسيده‌ام.
دردی ندارم.
چیزی آزارم نمی‌دهد.
انگار در یک آن آدم دیگری می‌شوم.
بعد دوباره؛
درد و ناراحتی برمی‌گردد.
بله، خودم هستم.

می‌بینید؛ همهٔ زندگی‌ام همین بوده!..
هیچ‌وقت هم خوشحال نبوده‌ام!
هیچ‌وقت خوشحال نبوده‌ام..

در آن احوالی نبوده‌ام که مردم
اسمش را می‌گذارند خوشحالی.
چون اشتیاق بی‌حد و حصرم به
غیرمعمولی بودن ، این اشتیاق
همه‌جا مثل خوره به‌جانم می‌افتاد
و همه‌چیز را خراب می‌کرد،
تاجایی که روحم در عذاب بود..

فکرش را بکنید چه وضعیتی
می‌شود، وقتی خودت را مثل
یک کتاب باز می‌کنی و همه‌جا
غلط‌های چاپی می‌بینی،
غلط پشت غلط،
تمام این صفحات پر از اشتباهات‌اند.

#توماس_برنهات
کتابِ؛ یخبندان
ترجمهٔ: زینب آرمند

...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

🌱بهترین کانال‌های علمی و فرهنگی در تلگرام🌱


🤝جهت شرکت در تبادل:
@HHo_bb

Читать полностью…

کتاب دانش

به من دروغ بگو، اما دروغ خودت را بگو و آن وقت من تو را خواهم بوسید.
دروغ را به سبک خود گفتن، بهتر از حقیقتی است به تقلید دیگری! در مورد اول تو انسانی و در مورد دوم، تو فقط مانند طوطی هستی!
حقیقت از بین نخواهد رفت،
اما پدر زندگی را ممکن است در آورد


مانده‌ام که مردم از چه چیزی بیشتر وحشت دارند. من که می‌گویم مردم بیشتر از هر چیز از این وحشت دارند که قدم تازه‌ای بردارند یا حرف تازه‌ای بزنند.
📚جنایت و مکافات

فئودور_داستایفسکی

پایان.

Читать полностью…

کتاب دانش

📖 مطالعه قسمت هشتم


کسانی هستند که خوش دارند چهره‌ای
به‌خود بگیرند و برآنند که فضیلت
نوعی چهره گرفتن است
زانوهاشان همیشه در پیشگاهِ فضیلت
بر زمین است و دستاشان در ستایش
آن بر آسمان،
اما دلشان از آن بی خبر.

دربارهٔ درخت بر بالای کوه

روزی زرتشت مردی را دید که به
درختی تکیه داده و به دره نگاه می‌کند.
چنین گفت زرتشت؛
من نمی‌توانم با دستانم درخت را
بلرزانم اما باد نامرئی او را خم می‌کند.
ما بدتر از همه با دستان نامرئی ،
آشفته می‌شویم، خم می‌شویم.
هرچه‌ به‌سمت نور بروی، ریشه‌هایت
قوی‌تر می‌شود. روح اختراع می‌شود
کشف نمی‌شود.
مرد حیرت کرد، فریاد زد:
از کجا میدانی؟
ای زرتشت من درحال تغییرم، امروزم
با دیروزم تناقض دارد، در بالا که
هستم تنهایم. چنین گفت زرتشت؛
این درخت، تنها رشد کرده و از
انسان‌ها و جانوران بلندتر شده.‌
مرد فریاد زد: آری راست می‌گویی.
تو صاعقه هستی، سپس گریست.
چنین گفت زرتشت؛
تو هنوز ازاد نیستی، غرایز شرور تو
تشنه آزادی است اما سگان در سرداب
صدایت میکنند، باهوش اما فاسد.
باید خودت را تصفیه کنی، عشق و
امیدت را دور نینداز. شرافت تو را
همه می‌بینند، یک فرد شریف، بر
سر راه خوبی هم ايستاده است.
می‌خواهند تو را از سر راه بردارند.

یک فرد شریف چيزهای کهنه را
می‌خواهد آنها گفته‌اند روح هم یک هوس است‌.
آن‌ها روزگاری فکر قهرمان شدن در سر
داشتند؛ حالا بی‌بندوبار شدند.
قهرمان برای آن‌ها فقط اندوه و هراس
است‌. من از تو درخواست می‌کنم؛
قهرمانی را که در روحت داری
دور نینداز،
بالاترین امیدت را مقدس بشمار.
چنین گفت زرتشت

دربارهٔ واعظان مرگ

زمین پر از زوائد است.
باشد که آن‌ها با زندگی ابدی ،
فریب داده شده و از این زندگی دور
شوند. افراد وحشتناکی که شکارچی
را درون خودشان همه‌جا می‌برند و
هنوز به انسان هم تبدیل نشده‌اند.
( کشیشان و .... )
ترک کردن زندگی را موعظه کنند و
خودشان هم از جهان بروند.
ترجیح می‌دهند مرده باشند و ما باید
به ارادهٔ آن‌ها احترام بگذاریم.
می‌گویند؛ زندگی تکذیب شده است.
اما خودشان و نگاهشان تکذیب شده.
در شنل ضخیم اندوه و طمع منتظر
می‌مانند.
خرد آن‌ها می‌گوید، ' احمق است
کسی‌که به زندگی ادامه می‌دهد
ولی ما چنین احمق‌هایی هستیم !
و این دقیقا احمقانه‌ترین چیز
دربارهٔ زندگی است.
دیگران می‌گویند، ' زندگی فقط
رنج است، دروغ هم نمی‌گویند؛
پس راهی پیدا کنید تا این رنج
پایان بگیرد.
رابطهٔ جنسی گناه است، فرزندآوری
طاقت‌فرساست، به دلسوزی نیاز است،
آن‌ها می‌خواهند از زندگی آزاد شوند،
چه اهمیتی دارد که دیگران را با
زنجیرها و هدیه‌های خود اسیر کنند؟
( وعدهٔ دنیای بهتر پس از مرگ ؟ )
شما که زندگی آشفته دارید؛ برای
موعظه مرگ آماده‌اید؟
اگر به زندگی ایمان داشتید، کمتر
خودتان را به درون لحظهٔ اکنون
می‌انداختید.
صدای موعظه مرگ همه‌جا هست.
زمین پر از افرادی است که ترک
زندگی باید برای آن‌ها موعظه شود.
چنین گفت زرتشت.

▪︎ شارل دو مونتسکیو می‌گوید؛
کتابی که می‌خوانی، نبايد
به‌جای تو بیندیشد، باید تو را
به اندیشیدن وا دارد.

📚 چنین گفت زرتشت -نیچه


● ادامه دارد
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

📚 مفهوم ساده روانکاوی
👤 زیگموند_فروید

علاقه‌مندان روان‌شناسی

آیا افرادی غیر از پزشکان
می‌توانند به روان‌کاوی دست
بزنند؟‌ تئودور ریک " از
اولین شاگردان فروید بود.
در این کتاب مقاله‌هایی
از پزشکان و روان‌درمان گران
در بحث اختلال بیماری‌های
روانی ارائه شده است

* بیماری‌های عصبی نتیجهٔ
زد و خورد بین خود و نهاد است
اما در حقیقت کشمکش اصلی
بین دنیای خارج و نهاد است.
و خود باید میانجی بین این
دو شود. فروید

* افسردگی از جنس غم نیست،
خشم است، خشمی علیه خود ؛
خشمی که به درون چرخیده و
حمله می‌کند. #زیگموند_فروید

t.me/ktabdansh📚
.

Читать полностью…
Subscribe to a channel