📚از بَس کتاب در گِرُوِ باده کرده ایم ، امروز خشتِ میکده ها از کتابِ ماست .📚 ارتباط با ادمین : @marymdansh
.
📖مطالعه ص ۱۳۵
تهوع
این اعتراضی منطقی نبود
اما کافی بود تا مرا در اندیشهها و
خیالاتم فرو برد.
صورت رنجور مسیو آشیل را حس
کرده بودم که در زمان حال
- فراموش شدهام و ترکم کردهبودند.
درگیر این تأملات دربارهٔ گذشته و حال و جهان شده بودم.
فقط میخواستم کتابم را در آرامش
به پایان برسانم.
اما از صفحات سفید کاغذ وحشت داشتم. -حروف متعلق به گذشته بوند.
برای شریرانهترین شایعات نهایت دقت
و توجه را بهکار برده بودند.
- در ابتدا بخشی از وجود خودم بودم.
- کلمات دیگر نمیدرخشیدند .
خشک شده ناپدید شده بودند.
با اضطراب اطرافم را نگاه کردم.
- حال چیزی نبود جز حال.
- اسباب و اثاثیه ریشه در حال داشتند. همهچیز ماهیت خودشان را داشتند
- و آنچه در حال نبود، وجود نداشت.
- گذشته وجود نداشت. به هیچ عنوان
نه در اشیا و نه در افکارم.
- گذشتهام از من گریخته است.
برای من گذشته مثل بازنشستگی بود؛
نوع دیگری از وجود داشتن تصور نیستی چقدر برایمان دشوار است.
چیزها همانی هستند که در ظاهر نشان میدهند. با خشونت شانههایم را تکان
دادم تا خودم را رها کنم.
حالت تهوع شدیدی ناگهان وجودم
را گرفت.
خودکار از دستم افتاد!
چیزی درونم یورش آورده؛
من آن چیزم هستی آزاد و جداشده،
مرا در خود غرق میکند.
من وجود دارم.
وجود دارم.
شیرین و اهسته و سبک.
گویی خود به خود معلق مانده است.
حرکت میکند. از کنار من عبور میکند،
ذوب میشود و از بین میرود.
از دهانم پایین میرود، نوازشم میکند
و این حوضچه منم.
دستم زنده است.
باز میشود،
مانند چنگال های خرچنگی که به
پشت افتاده.
دستم میچرخد، روی میز پهن میشود؛ ناخنهایم. وزنش را روی میزی که من
نیستم حس میکنم. گرمای رانم را
از روی پارچه حس میکنم.
بازویم، به نرمی به زیستش ادامه
میدهد. احساساتم درونم از
صبح تا شب میرویند.
از جا میپرم.
کاش میتوانستم جلوی فکر کردن
را بگیرم.
فکر کردن نمیخواهم فکر کنم.
نباید فکر کنم.
کلماتی هستند داخل افکار،
کلمات ناتمام......
پایانی برایش نیست.
همین تعمق دردناک؛
من وجود دارم، خودم هستم که
آن را سرپا نگه داشتهام.
من هستم که افکار را ادامه میدهم،
گسترش میدهم.
چقدر این احساس وجود داشتن
پیچ در پیچ است.
فکر نکردن، نمیخواهم فکر کنم.
فکر میکنم نمیخواهم فکر کنم.
همین هم خودش یک فکر به
حساب میآید.
من افکارم هستم.
به همین خاطر است که نمیتوانم
جلويش را بگیرم.
من وجود دارم و از وجو داشتن
وحشت دارم.
من از هیچ بودن خود را بیرون میکشم.
تنفر، بیزاری از وجود داشتن.
راههای بیشماری است که خودم را
وادار به وجود داشتن کنم.
تا خودم را درون وجود داشتن
هل دهم.
افکار پشت سرم متولد میشوند.
مثل سرگیجهای ناگهانی.
اگر تسلیم شوم افکار رشد میکنند
و بزرگ میشوند و بیکران میشوند
و وجودم را کاملا پر میکنند
و اینگونه وجود داشتنم را تازه میکنند.
📚 تهوع - ژان_پل_سارتر
📚🍃
💬 هفت جا نفس خویش را حقیر یافتم
نخست؛ هنگامیکه به پستی تن میداد
تا بلندی یابد.
دوم؛آنگاه که در برابر از پا افتادگان
میپرید.
سوم؛ آنگاه که میان آسانی و دشوار
مختار شد و آسان را برگزید.
چهارم؛ آنگاه گناهی مرتکب شد و با
یادآوری اینکه ديگران نیز همچون او
دست به گناه میزنند، خود را
دلداری داد.
پنجم؛ آنگاه که از ناچاری، تحمیل
شدهای را پذیرفت و شکیباییاش
را ناشی از توانایی دانست.
ششم؛ آنگاه که زشتی چهرهای را
نکوهش کرد، حال آن که یکی از
نقابهای خودش بود.
هفتم؛ آنگاه که آوای ثنا سر داد و آن
را فضیلت پنداشت.
- جبران خلیل جبران
...
.
داستانهای کوتاه
قسمت پنجم
دختر جوانی که روی نیمکت نشسته،
حقيقتا چقدر زيباست!
ماکس قوانین مدنی را فراموش کرده
بود و نام گلها و درختها را به
صاحب چشمهای بنفش میآموخت.
آنها دوستانه جر و بحث میکردند
و برای آینده نقشه میکشیدند.
اما این نقشهها هیچ شباهتی
به نقشههایی نداشت که او
( راستی کی؟ خیلی وقت پیش،
شاید یک قرن پیش ) دربارهٔ
میس آرابلا کشیده بود. نقشههای
کنونی او سرشار از تقوا و اراده بود.
طرحهایی برای یک زندگی پر تلاش،
با موفقیتهای تدریجی و
قابل تحسین.
البته مادرش شب گذشته از
ازدواج او با این دختر کارگر انتقاد
کرده بود اما ماکس پاسخ داده بود:
عشق از تمام گنجهای دنیا ارزشمندتر
است.
خیلی زود ازدواج کرده بودند،
جشنی ساده و شاعرانه در کلیسایی
که دیوارهایش را برگهای پیچک
پوشانده بود و همسرش با
چهرهای شرمآگین، دامنی خاکستری،
چشمهایی بنفش و صدایی لطیف
که آواز نمیخواند، که هرگز
" آوای زنگولهها "
را نمیخواند؛ به بازوی او تکیه داده
بود .... و این هم آپارتمانشان،
محقر اما راحت، با پردههای کشیده
و چراغهای روشن ؛ و بانوی جوان،
با ظاهری بسیار آراسته، سوپ
داغ را که پاداش دلچسب یک روز
کار و تلاش بود، روی سفره بسیار
سفید و تمیز میگذاشت و در آن
بعدازظهر آفتابی ماه ژوئن، پسر
آنها هم روی چرخ و فلک تاب
میخورد و با مهارت زنگ آنرا به
صدا درمیآورد.
ساعتی بعد پدرش در انجام تکالیف
مدرسه به او کمک میکرد و
چشمهای بنفش با رقت و تأثر به
آن صحنه مینگریست.
زمان گویی در رؤیا میگذشت.
ماکس گویی در رؤیا بهیاد میآورد
که آرابلا در منزل خانم پاژ منتظر
اوست و باز هم ساعتها به انتظار
مینشیند تا او از راه برسد و
صدایش را سر دهد.
نه. ماکس فرصت این کار را به او
نخواهد داد.
به او خواهد گفت: آرابلا، بهدنبال
همسری دیگر بگردید و بهخاطر
عشق زندگی کنید.
اما آرابلای ناامید، احتمالا فردای
آن با هوشیاری بسیار خودکشی میکرد
و تمام ثروتش را به آنها میبخشید.
وقتی هر سه باهم به تئاتر عروسکی
که بوی قارچ کپکزده میداد وارد
شدند، ثروتمند بودند.
پسرشان دست میزد.
پردهی مخملی ابری از گرد و خاک
برپا کرد، تمساحی عظیمالجثه
با حیلهگری میکوشید عروسک
چوبی معصوم را ببلعد.
ماکس به اولین موکلش، روی صحنه
خیره مینگریست.
با چنان مهارت و سخنوری از این
قتل دفاع کرده بود که شبِ بعد از
دفاعیه در تمام پاریس فقط یک
وکیل بر سر زبانها بود.
ماکس پرالب.
او با حرکتی ناشی از خستگی جمع
خبرنگاران را کنار میزد تا به آپارتمانشان
در جنگل بولونی" برود.
اتومبیل ( یکی از آخرین مدلهای
اتومبیل امریکایی ) منتظر بود تا او و
همسرش را به نخستین شب اجرای
نمایشنامهای برساند.
با فرزندانشان خداحافظی کردند،
اکنون دو یا سه بچهء ملوس داشتند
که با پیژامههای بسیار قشنگ، در
فضای باز سالن مختلف کودکان تفریح
میکردند.
بالاخره به اپرا رسیدند.
نگهبانان شهر با شمشیرهای برهنه ،
مراسم احترام را بهجا اوردند.
📚 آوای زنگولهها
نوشتهٔ، فرانسوا ماژوله
ادامه دارد..
...📚🌟🖋
📚🍃
آن سو اگر دشمن فراوان است
باکی نیست
من دوستان سینهچاکی
این طرف دارم♡
سلام به دوستان نازنین و عزیزم
امید که خوب باشید و در سلامت
کامل ♡
امروز طبق روال پستهای کانال رو
باهم مطالعه میکنیم.
دلتنگ شما بودم♡ 🥰🥲
کتاب دانش 📚
📙#کتاب_ها_باگت_ها_و_ساس_ها
/۹
✍ #جرمی_مرسر
🎤 ایوب_آقاخانی
t.me/ktabdansh 🎧📙 🍿
📚 در صورت وقوع بحران یا
جنگ چه کارهایی باید
انجام دهیم.
📚 این بروشور توسط وزارت دفاع
سوئد برای شهروندان این کشور
تهیه شده که در شرایط جنگی
چه کارهایی باید انجام بدهند.
این نسخه به زبان فارسی برای
فارسیزبانان ساکن سوئد نوشته
شده ، حاوی مطالب بسیار مفید
است که میتواند در هر شرایط
اضطراری کمک کننده باشد.
👈 #پیشنهاد_دانلود
t.me/ktabdansh📚
.
.
📚 آوای زنگولهها
نوشتهٔ؛ فرانسوا ماژوله
برعکس آنچه بهآسانی پیش چشمش
شکل میگرفت هیکل درشت و
تنومند میس آرابلا بود که یک
سروگردن از او بلندتر بهنظر میرسید
و سرخی پوست صورتش ( که به
قول خانم پرالب نشانهٔ سلامتی
کامل او بود ) و آن صدای هولناک
تیز، زیر و گوشخراشی که با ناز و
عشوه از آن هیکل چاق و پر زور
خارج میشد.
صدایی که میس آرابلا در هر موقعیت
کم و بیش مناسب، همراه با موسیقی
" آوای زنگولههای اپرا لاکمه "
با لجاجت به گوش خلق میرساند.
ماکس برای نخستین بار ، نه با
تسلیم و رضای همیشگی یا بهعنوان
آن روی سکهٔ محسنات آرابلا،
بلکه با نوعی سرکشی و انزجار به آن
صدا میاندیشید ؛
از آوای زنگولهها متنفرم "
برای سومین بار از جا بلند شد اما
هنگامی که دختر ناشناس دست در
دست پسربچه، از روی صندلی
برخاست و با لطف و ملاحتی
خدادادی قدمزنان دور شد ،
ماکس دوباره نشست. فرشتهٔ نگهبان
مخصوص او ( فرشتهٔ نگهبانی با
یقهی آهار زده ، عینک و زنجیر
ساعت طلا ، شاید با خطوط
چهرهٔ آمرانه خانم پرالب، سبیل
نازک و بینی قلمی او ) در گوشش
نجوا کرد :
' دنبالش نرو ! پرستاری بیش نیست ،
کسی چه میداند شاید هم
ماشیننویس یا حتی کارگر ساده
باشد.... اصلا از آن نوع زنهایی
نیست که میبایست مورد توجه
وکیل پرالب مشهور قرار بگیرند.
اما وکیل پرالب، سرمست از رایحه
بهار پاسخ داد.
او واقعا بیست ساله است در
حالیکه میس آرابلا از هفت سال
پیش بیست ساله مانده است.
چشمهای او بنفش و به نادرترین
رنگ است. آیا چشمهای میس
آرابلا رنگ هم دارد؟
هیچوقت متوجه نشدهام !
وقتی آرابلا راه میرود انگار رژه
سربازان را دنبال میکند و من
نمیدانستم زنهایی وجود دارند
که گویی پرواز میکنند. "
و ماکس در پی دامن خاکستری که
دالبرهای سادهٔ گلدوزی شده داشت،
به راه افتاد.
دامن خاکستری جلوی چرخ و فلک
اسبهای چوبی ایستاد.
پسربچه بهطرف چرخ و فلک دوید
و ماکس در فاصلهی ده متری با
تألم و دلسوزی به آنها نگریست.
ادامه دارد
📚
■ یاد بگیرید وقتی کسی
خودش را
برایتان حذف کرد ،
آنرا موهبت درنظر بگیرید.
- مارک منسن
.
مطالعه ص ۱۲۸
از اینرو تنها چیزیکه بهجای میماند
بقایای خاکستری پاروتن بود.
این بقایا مرا بهخود جلب میکرد.
پاروتن با من جنگید و ناگهان
خاموش شد. از او چهرهای رنگپریده
و دهان باریک و گونههایش تابلو را
پوشانده بود.
کارمندانش بهمانند دیواری وحشتناک
به او برمیخوردند.
چقدر طول کشیده بود زنش متوجه
شود؟ دوسال؟ پنج سال؟
شاید در روزی گرم گوشت تن او
بیدفاع شده و باد کرده بود.
با دقت و جزئیات نقاشی شده
بودند. اما قلممو ، ضعف رازآلود
چهرهٔ مردان را از سیمایشان
ربوده بود. درست زمانیکه
میخواستند به نیاکان بپيوندند،
خود را به دست نقاشی چیرهدست
سپرده بودند.
چیزیکه این تابلوهای تیره به من
میفهماند، بازنگری انسانی دربارهٔ
انسانی دیگر بود.
زن و مردی به تابلوهای رمی پاروتن،
استاد والا نگاه میکردند ؛ چقدر
خوشقیافه است، چقدر خردمند
بهنظر میآید. مرد داشت از گوشهٔ
چشمش مرا نگاه میکرد،
خندهٔ ملایمی سر داد. ( زن و مرد
درمورد تابلوهای دیگر صحبت
میکردند و نظر میدادند. مارشال "
قسم یاد کرد تا زندگیاش را وقف
برقراری مجدد نظم و قانون کند.
پاکوم " بیان کرد ؛
کشور ما از بیماری سختی رنج
میبرد ؛
طبقهٔ فرمانروا دیگر نمیخواهد
فرمانروایی کند. چه کسی باید
فرمانروایی کند،
اگر انسان بهواسطهٔ اصل و نسب،
آموزش و تجربهشان شایستهترین
مردم برای زمامداری قدرتاند، در
اثر بیزاری و کنارهگیری، از آن روی
برگردانند؟ - اغلب گفتهام ،
فرمانروایی حق نخبگان نیست،
بلکه مسؤلیت آنان است.
آقایان التماس میکنم بیایید اصل
تسلط و اختیار را بازیابیم.
حقیقت را میان صفحات مجلهٔ
ساتیریک بوویل، یافته بودم. بهطور
کل به بلوینی" اختصاص یافته بود.
عنوان مجله نوشته شده بود؛
شپش شیر . ( دربارهٔ الویه بلوینی
توضیحاتی میدهد نسبت به تابلوی
نقاشی ) از این آدم ۱۵۲ سانتی
چیزی برای آیندگان باقی نماند جز
چهرهای تهدیدآمیز.
بیصدا از تالار طولانی عبور کردم،
به چهرههای متمایز در سایهها
درود میگفتم.
برگشتم. به درود ای سوسنهای زیبا
که در پناهگاههای کوچک نقاشی
شدهتان باوقار نشستهآید.
به درود ، سوسنهای زیبا، مایه غرور
ما و دلیل ما برای بودن،
به درود ای عوضیها !
دوشنبه
دیگر کتابم را در مورد رولبون
نمینویسم. تمام شده است.
نمیتوانم بیشتر از این بنویسم.
- قرار است با زندگیام چه کنم؟
ساعت ۳ بود. پشت میزم پروندههایی
را که در مسکو دزديده بودم
کنار دستم گذاشتم، مشغول نوشتن
بودم.
برای پراکندن شریرانهترین شایعات
نهایت دقت و توجه را بهکار برده
بودند.
حتما مارکی رولبون خودش را اسیر
این حرکتها کرده بود. زیرا به
برادرزادهاش نامه داده و
وصیتنامهاش را تنظیم کرده بود.
- من زندگیام را به او وام داده بودم.
- او را مثل تابشی در قعر درونم
حس میکردم.
او با برادرزادهاش صادق نبوده.
میخواسته خودش را بیگناه جلوه
دهد.
- اینها کافی بود تا مرا در اندیشه
و خیالاتم فرو برد.
تهوع - ژان_پل_سارتر
روزی آماده میشویم
خداحافظی کنیم با هرآنچه که
به آن عشق ورزیدیم
این روز احتمالا روز شادی نخواهد بود،
اما قطعا روز بزرگتر شدن ما خواهد بود.
- خانم، پونه مقیمی
- تکههایی از یک کل منسجم
/channel/ktabdansh/521
...📚
🖤کانفیگ فیلترشکن
@V_Plus7
🖤کتاب و پادکست های کمیاب
@farsiiketab
🖤یادگیری گرامر با تکنیک جدید
@en_quizztour
🖤دانلود فیلم های ایرانی آخر هفته
@moviesfars2
🖤اهنگ های زیبا با هوش مصنوعی
@par3melody
🖤کلی V2ray
@TunnelNim
🖤گروه مهندسی نرم افزار
@autocad70
🖤گروه پروژه های معماری
@Archreferece
🖤مطالعه گروهی کتاب دانش
@ktabdansh
🖤دانلود فایل های پولی به صورت رایگان
@key_tel
🖤وی پی ان ویژه محدودیت
@nimbaham
🖤دیالوگ ماندگار..
@Tabalvor_quotes
🖤آکادمیِ زبان انگلیسی لینگو تور
@lingotour_academy
🖤معرفی بازی های جدید PC
@Gaming_professional31
🖤گرامر تخصصی انگلیسی از پایه
@Grammar_in_use25
🖤پروژه پاسخگویی VIP
@projehadminionlin
🖤موزیک یاب
@Musicyab3
🖤انگلیسی با جزئیات کامل
@englishteaching1398
🖤دانلود Proxy
@v2rayenn
🖤مشاوره اپلای و مهاجرت
@apply_undergraduated
🖤ثبت رایگان اگهی
@Joblancer_ir
🖤کاریابی صورتی
@karyabiad
🖤دانلود فیلم های کمیاب و جذاب
@Chill_Fillm
🖤مبتدی تا حرفه ای Autocad
@autocad7000
🖤اصول اجرایی ساختمان سازی
@CIVILENG
🖤آموزش مکس در معماری
@Arch_referece
🖤آموزش برنامه نویسی
@cyberamooz_ir
🖤کانال تخصصی اندروید
@Apkprogramming
🖤ترفند موبایل و PC + سرور و VPN متصل
@kingo_wallpaper
🖤آموزش ویدیویی کامپیوتر
@spcware
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
⛳️@Newstaab
.
منصفانهتر بود که هرکس فقط
تاوان نفهمی خودش را میداد.
- فریدون_فرخزاد
••☆📚🌖
زیستن در دنیا بدون آگاه بودن
از معنای دنیا ، مانند پرسهزدن در
کتابخانهای عظیم است ؛
بدون لمس کردن کتابها.
📔 نماد گمشده - داون براون
...📚
...
📖 مطالعه قسمت یازده
آیا تابحال دوستت را در خواب
دیدهای؟ آیا از دیدن چهرهٔ او
ترسیدهای؟
یک دوست باید استاد حدسزدن و
ساکتماندن باشد؛ تو نباید بخواهی
همهچیزها را ببینی. بگذار همدردی
تو در حدسزدن باشد. دوستت به
همدردی نیاز دارد؟
آیا تو هوای پاک و تنهایی و نان و
دارو برای دوستت هستی؟
برده هستی؟ مستبد هستی؟
پس نمیتوانی دوست باشی.
زن هنوز توانایی دوستی پیدا نکرده،
یا گربه است یا پرنده یا در بهترین
حالت گاو.۱
اما ای مردان شما توانایی دوستی را
دارید؟ - ای مردها من بههمان اندازه
که شما به دوستانتان میبخشید به
دشمنانم هم میبخشم پس فقیرتر
نمیشوم. رفاقت هست بگذار دوستی
هم باشد. چنين گفت زرتشت
دربارهٔ هزار و یک هدف
زرتشت در سرزمین من مردم را دید،
نیکی و بدی را کشف کرد. چهبسا
آنچه درنظر مردم نیک بود دیگری
آنها را سرزنش میکرد. در یافتهام
آنچه اینجا شیطانیست، جای دیگر
کرسی افتخارات است. روح از
بدخواهی همسایهاش حیرت میکند،
یک لوح نیکیها برفراز سر هر ملتی
آویخته است. برای قدرت.
کمیابترین چیز و دشوارترین چیز
... بهعنوان یک چیز مقدس ستایش
میشود. - هرآنچه بدرخشد، به
آنها اجازه بدهد، حاکم و پیروز شوند.
تا وحشت و حسادت همسایه را
بههمراه داشته باشد.
به پدر و مادرت احترام بگذار ■ تا
ریشههای روحت با آنان سازگار باشد.
وفاداری را تمرین کن ■ حتی برای
چیزهای خطرناک. بر هرچیز غلبه
کن. - انسانها ابتدا ارزش را درنظر
گرفتند تا خود را حفظ کنند.
معانی را خلق کردند، آن معانی،انسان
بود، خود را انسان نامیدند.
احترام گذاشتن همان خلق کردن است.
هستهٔ وجود بدون احترام توخالی است.
حکومت کردن و اطاعت کردن، باهم
خلق شد. این نفس حیلهگر؛ منفعت
خود را در منفعت جمع جستجو میکند.
این بهزیر رفتن جمعیت است.
آتش عشق و خشم، نیکی و بدی،
عاشقان و خالقان اینها را بهوجود
آوردند. قدرت این ستایش و سرزنش
بسیار است. تاکنون هزاران هدف
وجود داشته، چون هزاران ملت
وجود داشته، انسانیت هنوز هیچ
هدفی ندارد. برادران انسانیت بدون
هدف، خود فاقد انسانیت نیست؟
چنين گفت زرتشت
دربارهٔ عشق به همسایه
یکی برای یافتن خود به همسایه
روی میکند و دیگری برای گمکردن
خود. نادوستی شما با خویش، تنهایی
را برای شما زندان میکند.
شما هنگامی که نیاز دارید کسی
خوبیهای شما را بگوید یک شاهد
دعوت میکنید؛ میخواهید فکر
خوبی دربارهٔ شما داشته باشد.
( او را فریب دادید ) دروعگوی واقعی
کسی است که صحبت میکند.
یک احمق چنین میگوید:
همنشینی با مردم شخصیت انسان
را خراب میکند، بهویژه هنگامیکه
شخصیتی از خودش ندارد.
من بازیگرلن شما را دیدهام؛ تماشگران
مانند بازیگران رفتار میکنند.
من همسایه را آموزش نمیدهم، من
دوست را آموزش میدهم. من عشق
به دورترین افراد را توصیه میکنم.
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ روش خالق
ای برادر من آیا میخواهی به انزوا
بروی؟ به من گوش بسپار.
جمعیت میگوید، هر انزوایی گناه
است. تو به جمعیت تعلق داری.
میگویی وجدان من با شما یکی
نیست. درد شروع میشود. قدرت
خود را به من نشان بده. نشان بده
تو جاهطلب نیستی. هوسهای
زیادی برای رسیدن به ارتفاعات
وجود دارد. افکار تو بهغیر از غرش،
توخالی است. میخواهم فکر غالب
تو را بشنوم. چنین گفت زرتشت
۱. تلخی نیچه در برابر زنها از رابطهاش
با لو سالومه" است که در بخش اول
کتاب ، نیچه در حال کنار آمدن با
خیانت او و دوستش پل ری" بوده.
توضیحات؛ نیچه از ايده بازگشت
جاودان بهعنوان یک آزمون فلسفی
استفاده میکند؛ تصور کنید که
زندگی شما با تمام شادیها و
رنجهایش، بارها و بارها تکرار شود.
آیا چنین زندگی را میخواهید؟
نیچه میخواهد به زندگی بهگونهای
نگاه کنید که آمادهٔ تکرار جاودانهی
آن باشید. توضیحات ادامه داره.
چنین گفت زرتشت - نیچه
📚 #تاتار_خندان
ماجرای پزشکی است که برای
گریز از شکستهایش در
زندگی مدرن شهری به این
روستا میرود...
یادداشت را که نوشته بود
گذاشت توی پاکت و
داد دست من و گفت به
ده که رسیدید این کاغذ را
میدهید دست خود حاجی آقا
کبیر. زیاد تعارف کرد. من وعده
به آینده دادم میخواستم از
شرش راحت شوم ترتیب کارهای
خودم را بدهم گاراژ پنجاه متر
پایینتر بود هیچ ماشينی به
#تاتار نمیرفت گفتند باید سوار
اتوبوس حاجی آباد بشوم...
✍#غلامحسین_ساعدی
t.me/ktabdansh 📚
.
زیاد در فکر عبادت خدایت که نمیدانی
خواست او چیست نباش
بلکه در خدمت مردمی باش که میدانی مشکلاتشان چیست و چه میخواهند
- کنفسیوس
••☆📚🌘
...
📖 مطالعه قسمت دوازده
دربارهٔ زنان
از زرتشت تاکنون چیزی دربارهٔ زنان
نشنیدهایم.
او گفت: دربارهٔ زن ، تنها باید با مردان
سخن گفت. همه چیز زن معماست.
زادن و مرد وسیلهای بیش نیست.
مرد طالب دوچیز است:
خطر و بازی. مرد را برای جنگیدن و
زن را برای بار آوردن.
مرد شبیه بچه است. بگذارید زن
بازيچهٔ نفیس و ظریف چون گوهر
باشد. - بگذارید شعاع تابناک ستارهٔ
عشق در شما بدرخشد ! - بگذارید
عشق شما با شجاعت آمیخته باشد.
عشق شما در افتخار شما باشد.
- از زن عاشق برحذر باش، او
همهچیزش را فدا میکند! در روح
مردی که شریر است زن پست
مینماید. زن باید اطاعت کند تا عمقی
برای خود بیابد.- طبیعت زن سطحی
است و طبیعت مرد عمیق.
پیرزنی به زرتشت گفت؛ هر وقت به
سمت زنان میروی، شلاق خود را
فراموش مکن! چنین گفت زرتشت
دربارهٔ نیش افعی( مار جعفری )
زرتشت در زیر درختی خوابیده بود
که مار جعفری او را نیش زد و دور
شد. زرتشت گفت هنوز سپاس مرا
نشنیدی. مار گفت راه تو کوتاه است
و زهر من کشنده. " اژدهایی از زهر
مار بمیرد؟ " شاگردانش گفتند
منظور از این داستان چیست؟
" اگر دشمنی دارید ، بدی را با خوبی
پاداش ندهید زیرا موجب شرمساری
او میشود. هزاربار خشمناک شدن
شما بر شرمنده شدنش برتری دارد.
اگر از حق خود چشم میپوشید
باید انسان بینیازی باشید.
این عدالت سرد شماست؟ عدالت را
به من نشان دهید. چگونه میتوان
عادل بود؟ - راهب را صدمه بزنید،
چگونه بدی شما را فراموش میکند؟
- راهب چون چاهی عمیق است.
اگر یک سنگ در آن فرورفت،
چهکسی میتواند دوباره آن را بیرون
بياورد؟ بسیار خب، او را هم بکشید!
چنین گفت زرتشت
دربارهٔ فرزند و ازدواج
ای برادر، تو جوان هستی و آرزوی
فرزند داری. ایا این حق را داری؟
آیا ارباب فضیلتهای خودت هستی؟
میخواهم پیروزی و آزادیت آرزوی
فرزند داشته باشد.
تو فقط نباید تولید مثل کنی.
تو باید انسان والا و برتر خلق کنی.
ازدواج؛ ارادهٔ دوفرد برای خلق.
ازدواج؛ احترام دوفرد بهیکدیگر.
فقر روحی دونفره!
چرک روحی دونفره!
من این را دوست ندارم. - خداوند
برکت را بهکسانیکه باهم جفت نکرد
را از من دور کند.
هرجا میبینم یک غاز با یک قدیس
جفت شده آرزو میکنم زمین از
تشنج به لرزه درآید.
- یک دروغ ناچیز بهنام ازدواج.
- ازدواج شما بهشکل اشتباهات
کوتاه- مدت و حماقت بلند- مدت.
عشق شما تمثیل شادی آفرین و
یک سوختن دردناک است.
■ ابتدا عشق ورزیدن را یادبگیر.
حتی در جام بهترین عشقها هم
تلخی وجود دارد. انسان برتر باش.
من چنین اراده و چنین عشقی را
ازدواجی مقدس
مینامم. چنین گفت زرتشت
توضیحات: در واقع نیچه از مفهوم
عشق به سرنوشت" سخن میگوید
در اصل او سعی در رویکرد
متعصبانه و مطلقگرایانه شوپنهاور
دارد. زیرا شوپنهاور اصرار داشت
که زندگی مطلقا شر است و هیچ
چارهای هم جز نفی نفس وجود ندارد.
( البته او طرفدار خودکشی نبود )
توضیحات ادامه داره
📚 چنین گفت زرتشت - نیچه
[ دستورالعمل ۳۰ ثانیهای
برای نجات جان دیگران ]
[ دوستان و همراهان محترم
کانال کتاب دانش
به علت قطعی اینترنت گسترده
در تهران و سایر شهرها
ممکن هست پستهای کانال
بهصورت منظم و معمول
خود نباشه.
مطالعه کتابهای
چنین گفت زرتشت و
تهوع و داستان کوتاه
و کتاب صوتی را برای
شما در صورت اتصال
حتما قرار خواهم داد.
از تمامی شما عذرخواهی
میکنم با آرزوی سلامتی
شما عزیزانم و پایان جنگ
و آرامش و امنیت برای
ایران عزیزمان. 🙏
📚📚📚 کتاب دانش
...📚🇮🇷
🔷🔹🔹
🔷🔹 چشمانداز ابدیت ؛
🔷🔹 گفتگو با هیچ ؛
ما نه داشتهایم و نه خواهیم داشت.
چنین است حکایت ما ،
چنانکه #شوپنهاور گفت :
گرفتار آمدهایم میان دو ابدیت یا
دو هیچ : گذشتهای بیمرز که تا بوده
ما نبودهایم و آیندهای بیکران که
خواهد بود و ما نخواهیم بود.
سادهتر بگویم؛
هزاران سال بودهاند و ما نبودیم و
هزاران سال خواهند بود و ما نخواهیم
بود.
بنابراین بودن و هستی ما در این مقیاس
عظیم ابدیت کمتر از کسری از ثانیه
است! پس دیگر چه اهمیت خواهد
داشت که دیگری و دیگرانی با
چشم تحقیر ما را بنگرند یا آنکه
حسرت موقعیتمان را بخورند و حمد
و ثنایمان گویند؟
آیا این چیزی جز یک فریبی کریه نیست؟
در آنچه گذشته در شور فتحها در
اشکها در فریاد عاشقان در سکوت
قدیسان در هیچیکشان ما سهمی
نداشتهایم.
و در آنچه خواهد آمد از پایکوبیها تا
زلزلهها از عیش خلوت تا جنون
سیاستها ما را هیچ نصیب نیست.
آری. ما نه داشتهایم و نه خواهیم داشت.
#اسپینوزا نیز از همین موضع و منظر
بود که همواره تأکید داشت؛
از چشمانداز ابدیت بنگر
تا نه رنج تو را بیازارد و
نه شادی تو را بفریبد.
اما #نیچه این ابر فیلسوف سنتشکن
با خشونتی باشکوه نهیب میزد؛
بودن، یعنی بودن میان دو هیچ.
و #حافظ آینهدار خیال و خلسه ،
میگفت: جهان و کار جهان جمله هیچ
بر هیچ است، هزار بار من این نکته
کردهام تحقیق....
و #خیام هم او که مست حقیقت
بود و هرگز ابایی از شک و تردیدش
نسبت به تمامی ادیان و عقاید نداشت
میافزود که:
آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است!
این چشمانداز چشمانداز قرب
هستیست.
همانجا که شاعران و متفکران مسکن
میگزینند.
نه کینهی آنان میماند، نه شکست ما.
نه توهینشان اثری دارد و نه تباهشدگی
ما وزنی.
وقتی بودن به هیچ نمیارزد،
کینه به چه ارزد؟
ما ساکنان حاشیهٔ هیچایم .
با دلی آرام در میانهی طوفان هستی.
در این خلاء عظیم،
نه به چنگ آوردن، که به رها کردن
میاندیشیم.
📚 کتاب دانش
...📚
.
اگر مصیبت چشیدهاید و
کماکان با جنایتکاران دست میدهید ،
پس دیگر شایستگی این را ندارید
که شما را
پدر ، دوست ، یا معشوق بنامند ؛
و مرتبه و جایگاه شما هم در
هستی ، هرچه باشد ،
دلتان ، دل بزدلان است
و ذهنتان ذهن چاپلوسان.
✍ #توماس_پین
📚 عقل سلیم
@ktabdansh 📚📚
...📚
🧿🍀 بهترین کانالهای تلگرام در یک نگاه
🍎 امید را زنده نگاه داریم
@happy_private_life
🍊 شفابخش ـ EFT/ شفای جسم و جان
@shafabakhsh_eft
🌳 کافه کتاب
@roman_bookk
🌻 کتابخانه روانشناسی عمومی و تخصصی
@jozve1370
🍎 گلچین کتابهای صوتی
@ketabegoia
🌳 کتابخانه رمان و داستان
@ErnestMillerHemingway
🌻 لُوه
@ghamatesher
🌳جذب جنس مخالف با شگردهای روانشناسی
@moshavereh_shoma
🍎 بیوگرافی نویسندگان دنیا
@nevisandbdonya
🌳 "مدیتیشن"جذب"موفقیت"
@Pareparvaz63
🍎 انگلیسی واقعی با سریالهای کمدی
@Englishwithmima
🌻 آگاهی.بیداری.آزادی
@Meditationfarsi369
🍎 ❰ اشـ؏ـار ناب و ماندگار ❱
@delaviztarin_sher_jahan
🌳 تلنگری برای رهایی
@shine41
🌻 زیباترین و بهترینها کلیپهای نوستالژی
@stiiiiicker
🍎 زیباترین کلیپ ها و آموزش رقص
@sonatimahalli
🌳 رمز و رازهای زندگی
@romanceword
🌻 آداب معاشـرت و پرستیـژ 🟣
@Adab_Moasheratt
🍎 روانشناس خودت باش
@sh351b
🌳 خسروی آواز استاد شجریان
@stad_shajariyan
🌻 هوروسکوپ و مدیتیشن
@Agahiiiiiiiiiiiiiii
🍎 خانه قدیمــی و طبیعت 🟢
@Khonehghadimi
🌳 استوری مناسبتی انگیزشی
@yefenjanaramsh
🌻 آرشیو دوره رایگان
@Arshivagahi
🍎 آموزش NLP
@behtarinammann
🌳 انگلیسی کامل با جزئیات
@englishteaching1398
🌻 ایلومیناتی.ماتریکس.فراماسونری
@matrixxx369
🍎 محفل شعر و آوا
@mahfelshearvaava
🌳 گزیده خوانی
@venus_boook
🌻 تست ســـوالات، تخصصی کامپیـــوتر ICDL
@Azsefr_beyek_test
🍎 آرایـــه، ضربالمثل، شعـــر فارسی
@Azsefr_beyek_farsi
🌳 تست سوالات عمومی، تخصصی، استخدامی
@Azsefr_beyek_text
🌻 بهترین متون و اشعار 🧐
@btl00
🍎 «زیباترین اشعار شاعران»
@aftabmahtabi
🌳 مدیریت زندگی
@LifeManage
🌻 سلامت روان اینجاست!!
@Mind_plussss
🍎 نوازش روح، دنیایی از همه رنگ...
@Navazesh_e_rooh
🌳 ده دقیقه رمان و روانشناسی🎙
@peyke_pouyesh
🌻 تاریخ و ادبیات جهان
@Historyliteratureworld
🍎 مطالعه گروهی کتاب دانش 📖
@ktabdansh
🌳 اینجا ورزشکار شو
@MaryamTeam
🌻 گالری تصاویر و مطالب ناب ادبی
@GaleryeTasavireAdabi
🍎 بدانید و دریافت کنید BOOKS
@Audio_Books_24
🌳 شگفتیهای توسعه در ایران
@Alefbaietousee
🌻 دل واژههای تنهایی
@gandomzaran
🍎 پارسی سخن بگوییم و زیبا بنویسیم
@FARZANDAN_PARSI
🌳 آموزش عربی
@atranslation90
🌻 اطلاعات مفید پزشکی دکتر خود باشیم
@kalemnab
🍎 نگارش دهم تا دوازدهم(نکاتی در مورد نگارش و نویسندگی)
@negareshe10
🌻 رمانسرای مجازی
@Salam_Roman
🍎 استخدامی آموزگاری و دبیری
@svcnhit
🌳 من وکتاب ا𝐏𝐃𝐅ا
@aramesh13577
🌻 کتابخانه صوتی و پی دی اف تاپ بوک
@Top_books7
🍎 شبی چند دقیقه کتاب بخوانیم !!!
@book_tips
🌳 آموزش سواد مالی و اقتصادی به زبان ساده
@ECONVIEWS
🍀💐 هماهنگی برای تبادل
@mrgp_1
کارِ قانون، اثبات صحتِ عقاید نیست ؛
کارِ قانون، حفظ سلامت و امنیت
کشور و جان و مال تکتک افراد است.
- جان لاک
...📚
📚محکوم شدگان
👤 لئونید آندریف
این رمان به زندان میرود تا
سرنوشت هفت نفری که به
دار آویخته شدند را
بازگو کند.
سرگی به گونه دردناکی دچار
سرگردانی شده بود به خود
میگفت لعنت به همه چیز
این چیست؟ من کجا هستم؟
من کی هستم؟ با دقت و
حوصله خود را ورانداز میکرد.
t.me/ktabdansh📚
.
■ خدا خاموش است.
چهکنیم انسان خفقان بگیرد؟
- وودی آلن
.
هموطن و دوست عزیزم
با شنیدهشدن صدای انفجارهای پیاپی
در تهران و سایر شهرهای ایران زمین
از خداوند برای شما ارزوی سلامتی
دارم و امید به پایان جنگ و سرافرازی
ایران و ایرانی. ❤️🩹❤️
.
🎧 کتاب صوتی 🎧
📙 #کتاب_ها_باگت_ها_و_ساس_ها
/۷
✍ #جرمی_مرسر
🎤 ایوب_آقاخانی
t.me/ktabdansh 🎧📙
.
📚 جاسوسی که از
اسرائیل آمده بود
سرگذشت الی کوهن
الی کوهن را بهمدت ۶ ساعت در
دمشق از قلاب آویزان کردند او
به مهمترین اسرار سوریه دسترسی
پیدا کرد و آنچه به اسرائیل گزارش
کرد بسیار ارزشمند بود..
کوهن میدانست که با توجه به
وضع حمل نادیا از طرف تلآویو
به او اجازه خواهند داد که برای
مدت کوتاهی از سوریه خارج
شده و به اسرائیل برود.
معزی و سیف به او تبریک گفتند.
در جریان یک شام, وی دوست
جدیدی یافت که منبع مهم
اطلاعاتی بود.
t.me/ktabdansh 📚
.
میگویی چرا غمگینی؟!
من آینه توأم ای وطن..
- شمس لنگرودی
...📚