مجموعهای متنوع از داستانهای کوتاهِ نویسندگانِ جهان. نوشتههای خودم با #م_سرخوش مشخص هستند؛ اگر نقد و نظری داشتید، خواندنش باعث افتخارم است: @qpiliqp گروهِ #خطبهخط_باهم برای رمانخوانیِ گروهی: @Fiction_11
#نظرات_شما
▪️داستان «زندگی پنهان والتر میتی» نوشتۀ «جیمز تربر» اثری است که در نگاه اول بیشتر به یک حکایت کوتاه طنزآلود میماند؛ مردی میانسال که در جریان خرید روزمره و رانندگی، بارها به رویاهایی قهرمانانه پناه میبرد. اما آنچه کمتر به آن دقت میشود این است که تربر از خلال همین خیالپردازیهای ظاهراً کودکانه، یکی از عمیقترین پرسشهای مدرن دربارۀ هویت فردی و جایگاه انسان در جهان بوروکراتیک و مکانیکی قرن بیستم را طرح میکند.
اگرچه بسیاری والتر میتی را صرفاً «مرد خیالپرداز» یا «نماد ناکامی» خواندهاند، اما او را میتوان همردیف شخصیتهایی همچون «آکاکی آکاکیویچ» در شنل گوگول یا حتی «مِرسو» در بیگانۀ کامو دید؛ کسانی که در یک جهان بیاعتنا، با شیوهای خاص به جستوجوی معنا برمیخیزند. میتی نه با کنش اجتماعی یا فلسفه، بلکه با رؤیاهای درونی خویش. این تفاوت ظریف، او را بهجای یک شخصیت شکستخورده، به نمادی از مقاومت خاموش بدل میکند.
از زاویهای دیگر، میتی وارث نوعی «قهرمانزدایی» مدرن است. او در رؤیاهایش کاپیتان دلیر، جراح نابغه و قربانی قهرمانانۀ اعدام است، اما در واقعیت، مردی معمولی با زنی کنترلگر و فضایی خاکستری است. این تضاد، چیزی فراتر از کمدی ساده میآفریند: نوعی یادآوری که قهرمانان عصر صنعتی نه در میدان نبرد، بلکه در ذهنهای خستۀ افراد معمولی زاده میشوند. همچون آنچه مارکس دربارۀ «فتیشیسم کالا» گفت، میتوان از «فتیشیسم قهرمانی» در دنیای والتر میتی سخن گفت؛ جایی که فرد برای جبران بیقدرتی خود، تصویرهای اغراقشدهای از قدرت میسازد.
کمتر به این نکته توجه شده که تربر در کنار طنز، ضرباهنگی تراژیک در پایان داستان مینشاند. میتی در آخرین رؤیا، خود را مقابل جوخۀ آتش تصور میکند؛ ایستاده، بیهراس و با نگاهی باشکوه. این تصویر برخلاف دیگر رؤیاها، وجهی عمیقاً اگزیستانسیالیستی دارد: گویی میتی در مرگ خیالیاش به نوعی اصالت میرسد، همانگونه که نیچه در واپسین انسان از «مرگی باشکوه» سخن میگوید. در این لحظه، او دیگر قربانی فراموشی یا تمسخر نیست، بلکه ایستاده بر لبۀ نیستی، صاحب شأنی که در زندگی روزمره از او دریغ شده.
بنابراین، والتر میتی نه تنها یک تیپ کمیک، که نمونهای ظریف از بحران انسان مدرن است: انسانی که میان زندگی خاکستری و رؤیاهای رنگین گرفتار آمده و در این میان، تنها در خیال است که میتواند «خودِ دیگرش» را تجربه کند. درست مانند آنچه کیرکگور از «ناامیدی» سخن میگفت: ناامیدیای که به ظاهر به هیچ جا نمیانجامد، اما در اعماق، آینهای برای مواجهه با حقیقت وجودی است.
نوشتۀ: #امیر_آرمانی
@Fiction_11
زندگیِ پنهانِ والتر میتی
(بخش سوم)
نویسنده: #جیمز_تربر
برگردان: #حسن_افشار
گروهبان با نگرانی گفت: «آخر شما نمیتوانید قربان. بردن آن بمبافکن به دو نفر احتیاج دارد. ضدهواییها هم آسمان را جهنم کردهاند. سیرکِ پرندهٔ فونریشتمان هم بینِ اینجا و سولیه است».
میتی گفت: «یکی باید خودش را به آن انبار مهمات برساند. من باید بروم. با یک پِیک برندی چطوری؟»
یکی برای گروهبان ریخت و یکی برای خودش. جنگ در اطرافِ سنگر میغرید و زوزه میکشید و به در میکوبید. تختهای شکست و خردههای چوب در اتاق به پرواز درآمد. فرمانده میتی بیاعتنا گفت: «چیزی نمانده بودها!»
گروهبان گفت: «با آتشباران محاصرهمان کردهاند.»
میتی با لبخند زودگذری گفت: «آدم فقط یک دفعه زندگی میکند گروهبان، نه؟»
پیک دیگری از برندی ریخت و سرکشید. گروهبان گفت: «ندیدهام کسی بتواند برندی را مثل شما دستش بگیرد، قربان. معذرت میخواهم ها!»
فرمانده میتی بلند شد و بندِ وبلی ویکرزِ خودکارِ بزرگش را سرِ شانهاش انداخت. گروهبان گفت: «چهل کیلومتر توی جهنم است قربان».
میتی آخرین پیک برندیش را سرکشید و آهسته گفت: «چی نیست؟»
آتشباریِ توپها زیادتر شد. صدای تتتقتق مسلسلها به گوش میرسید و از جایی صدای «پوکهتا، پوکهتا، پوکهتا»ی تهدیدکنندۀ آتشافکنهای جدید هم به صداهای دیگر اضافه شد. والتر میتی در حال زمزمهٔ آواز «اُپره دو ما بلوند» به طرف درِ سنگر رفت و چرخی زد و دستی برای گروهبان تکان داد و گفت: «بدرود!»
چیزی به شانهاش خورد. خانمِ میتی گفت: «همهٔ هتل را دنبالت گشتهام. چرا خودت را توی این صندلیِ کهنه قایم کردهای؟ چهطور انتظار داشتهای پیدایت کنم؟»
والتر میتی با حواسپرتی گفت: «محاصره است».
خانم میتی گفت: «چی؟! چیز گرفتی؟ بیسکویت سگ؟ توی جعبه چیست؟»
میتی گفت: «گالش».
«نمیتوانستی توی فروشگاه پایت کنی؟»
والتر میتی گفت: «توی فکر بودم. هیچ فهمیدهای من هم گاهی فکر میکنم؟»
او نگاهش کرد و گفت: «وقتی رسیدیم خانه، برایت درجه میگذارم.»
از درِ گَردانی که وقتی فشارش میدادی صدای سوتِ مسخرۀ خفیفی میداد بیرون رفتند. دو کوچه به توقفگاه مانده بود. جلوِ داروخانۀ سرپیچ، زن گفت: «صبر کن. یک چیز یادم رفت. یک دقیقه هم طول نمیکشد».
یک دقیقه بیشتر شد. والتر میتی سیگاری روشن کرد. باران شروع شد، بارانی که برف هم همراهش بود. به دیوار داروخانه چسبید و به سیگارش پک زد.
...شانههایش را عقب داد و پاشنههایش را به هم چسباند و سرزنش آلود گفت: «لعنت به دستمال!»
پک آخر را هم به سیگارش زد و دورش انداخت. آنوقت با همان لبخند زودگذر جلوِ جوخۀ آتش ایستاد؛ صاف و بیحرکت، متفرعن و مغرور، والتر میتیِ شکستناپذیر، مرموز تا آخر.
پایان.
@Fiction_12
زندگیِ پنهانِ والتر میتی
(بخش اول)
نویسنده: #جیمز_تربر
برگردان: #حسن_افشار
...«جا نمیزنیم!»
صدای فرمانده مثل صدای شکستن یخِ نازکی بود. اونیفورم رسمیاش تنش بود و کلاهِ سفیدِ قیطاندوزی شدهاش را یکوری تا روی یک چشمِ خاکستریِ بیحالش پایین کشیده بود.
«نمیتوانیم قربان. اگر از من بپرسید میگویم تَنَش میخارد برای یک طوفان».
فرمانده گفت: «از تو نمیپرسم، ستوان بِرگ. نورافکنها را روشن کن! دُورَش را برسان به ۸۵۰۰! جا نمیزنیم!»
صدای سیلندرها بلندتر شد: «تا، پوکهتا، پوکهتا، پوکهتا، پوکهتا، پوکهتا».
فرمانده به یخی که داشت روی شیشهٔ پنجرۀ خلبان را میپوشاند خیره شد. بعد راه افتاد و یک ردیف پیچ را چرخاند و فریاد زد: «بزن روی هشتِ کمکی!»
ستوان برگ تکرار کرد: «روی هشتِ کمکی!»
فرمانده فریاد زد: «همهٔ قدرت در برجکِ شمارۀ سه!»
...«همهٔ قدرت در برجک شمارۀ سه!»
خدمه که در هواپیمای دریانشینِ هشتموتورهٔ پهنپیکرِ تندروی نیروی دریایی هر کدام سرگرم کاری بودند، نگاهی به هم انداختند و نیششان را باز کردند و گفتند: «پیرمرد از معرکه نجاتمان میدهد. پیرمرد از هیچچیز نمیترسد!»
خانمِ میتی گفت: «نه اینقدر تند! داری زیاد تند میروی! برای چه اینقدر تند میروی؟»
والتر میتی گفت: «چی؟»
حیرتزده و غافلگیرشده به زنش که کنارش نشسته بود نگاه کرد. زنش ناآشنا به نظر میآمد، مثل زن غریبه ای که از وسط جمعیت سرش داد کشیده باشد. گفت: «داشتی پنجاه و پنج تا میرفتی. میدانی که من تندتر از پنجاه و پنج تا دوست ندارم. داشتی پنجاه و پنج تا میرفتی».
والتر میتی ساکت به سمت «واتربری» راند. صدای غرشِ هواپیمای «اس.ان.۲۰۲» در بدترین طوفانِ بیست سال پرواز در نیروی دریایی، در خطوط هواییِ دور و آشنا، از مغزش محو شد. خانم میتی گفت: «انگار باز جوش آوردهای. امروز هم از آن روزهاست. کاش میگذاشتی دکتر رِنشا ببیندت».
والتر میتی ماشین را جلوِ ساختمانی که زنش مویش را آنجا درست میکرد نگه داشت. او گفت: «یادت نرود تا من دارم موهایم را درست میکنم آن گالشها را بگیری».
میتی گفت: «گالش نمیخواهم».
او آینهاش را در کیفش گذاشت و در حال بیرون رفتن از ماشین گفت: «مگر تمامش نکردیم؟! تو دیگر جوان نیستی ها».
او کمی گاز داد. «چرا دستکشهایت را دستت نمیکنی؟ گمشان کردی؟»
والتر میتی دست در یکی از جیبهایش کرد و دستکشهایش را درآورد و دستش کرد، ولی بعد از اینکه زنش رفت و وارد ساختمان شد، و او به یک چراغ قرمز رسید، دوباره درشان آورد. چراغ عوض شد و پاسبانی داد زد: «آقا سریع!» میتی با عجله دستکشها را پوشید و راه افتاد. مدتی بیهدف دُورِ خیابانها گشت و بعد، از جلو بیمارستان رد شد تا به توقفگاه برود.
... پرستارِ خوشگل گفت: «ولینگتون مکمیلان است، همان بانکدارِ میلیونر». والتر میتی در حالی که آهسته دستکشهایش را درمیآورد گفت: «بله؟ کار دست کیست؟»
«دکتر رنشا و دکتر بِنبُو، ولی دو تا متخصص هم اینجا هستند، دکتر رمینگتون از نیویورک و آقای پریچارد میتفورد از لندن. او پرواز داشت».
درِ یک دالانِ درازِ خنک باز شد، و دکتر رنشا بیرون آمد. پریشان و خسته به نظر میرسید. گفت: «سلام، میتی. عرقمان را درآورده این مکمیلان. بانکدار میلیونر و دوست صمیمی روزولت است. انسداد مجرای لنفِ ثالثه. کاش یک نگاه بهش میانداختی».
میتی گفت: «بدم نمیآید».
در اتاق عمل معرفیها زیر لب انجام گرفت: «دکتر رمیگتون، دکتر میتی، آقای پریچارد میتفورد، دکتر میتی».
پریچارد میتفورد در حال دست دادن گفت: «کتابتان را دربارۀ استرپتوتربکوز خواندهام. شاهکار است، قربان».
والتر میتی گفت: «سپاسگزارم».
رمینگتون لُندید: «نمیدانستم آمدهای آمریکا، میتی. کُولز آمد نیوکاسل، من و میتفورد را برای یک ثالثه آورده اینجا».
میتی گفت: «لطف کردید».
دستگاهِ بزرگ و پیچیدهای که با لولهها و سیمهای زیادی به تختِ عمل وصل بود، در همین لحظه شروع کرد به «پوکهتا، پوکهتا، کُوْیپ، پوکهتا، کُوْیپ» کردن. انترنی فریاد زد: «هوشبرِ نو دارد از کار میافتد! اینجا در شرقِ آمریکا هیچکس نیست بتواند درستش کند!»
میتی با خونسردی به آرامی گفت: «ساکت شو، مرد!»
سرِ دستگاه رفت. هنوز داشت «پوکهتا، پوکهتا، کُوْیپ، پوکهتا، کُوْیپ» میکرد. او با ظرافت شروع به کار با یک ردیف پیچِ براق کرد و صدا زد: «یک خودنویس بده من!»
کسی خودنویس دستش داد. یک پیستونِ خراب را از دستگاه بیرون کشید و خودنویس را جایش گذاشت و گفت: «حالا ده دقیقه دیگر کار میکند. عمل را ادامه بدهید.»
پرستاری شتابان آمد و زیر گوش رنشا چیزی گفت. میتی دید که رنگ او پرید. رنشا دستپاچه گفت: «کورئوپسی کرده. میشود بقیه را تو ادامه بدهی. میتی؟»
میتی به او و قیافۀ بزدلانۀ بنبو، و چهرههای مردد و گرفتۀ دو متخصصِ بزرگ نگاه کرد و گفت: «هر طور مایلید».
ادامه دارد...
@Fiction_12
آرامشبخشترین موسیقیهای بیکلام در
@RadioRelax
اقتصاد و بازار
@AghaeBazar
معرفی رباتهای تلگرام
@ROBOT_TELE
تقویت مکالمه با ۳۹۴ کارتون چند دقیقه ای
@EnglishCartoonn2024
ترکی فول صحبت کن
@TurkishDilli
انگلیسی را اصولی و حرفه ای بیاموز
@novinenglish_new
تربیت فرزندان با مهارت های زندگی زناشویی
@moraghbat
راز تربیتی فرزند موفق
@ghasemi8484
تراپی بی مرز ؛ از درد تا درمان
@hamsafarbamah
انگلیسی واقعی با سریالهای کمدی
@Englishwithmima
آموزش هنر و دکوراسیون
@TazeineManzel
(کتاب) AudioBook
@PARSHANGBOOK
نظریات جامعه شناسی
@A_Quick_look_at_Sociology
کارگاه رایگان نویسندگی
@anahelanjoman
جملات انگیزشی
@arameshdaroonee
آموزشگاه عربی
@atranslation90
متن دلنشین
@aram380
کتاب های رایگان| 𝐏𝐃𝐅
@PARSHANGBOOK_PDF
الفبای نوشتن وخلاقیت
@Alefbayeneveshtan
گردشگری ، طبیعتگردی
@Jahangram
موسیقی بی کلام آتن تا سمرقند
@LoveSilentMelodies
مکالمه عربی
@Arabicconversation20
مجله کاریکلماتور
@AlirezaJamshididastana
توسعه فردی در مایند پلاس
@Mind_plussss
حسِ خوبِ آرامش+انرژیمثبت
@RangiRangitel
هنرمندان برتر جهان
@Adabiate_art20
(آموزش)فنّ بیان+گویندگی
@amoozeshegooyandegi
داستان کوتاه
@zhig_story
یادگیری لغات با اخبار انگلیسی
@english_ielts_garden
حافظ - خیام ( صوتی )
@GHAZALAK1
دنیای غذا در تلگرام
@telefoodgram
هفت گام تا پایان عصبانیت !!!
@shine41
انگلیسی کاربردی با فیلم
@englishlearningvideo
داستان های افسانه ای صوتی جهان
@mehrandousti
گلچین موسیقی سنتی
@sonati4444telegram
لذتِ کتابخوانی با دوستان !!!
@FICTION_12
مصاحبه و گزینش آموزش و پرورش
@svcnhit
(( سرزمین پیانو ))
@pianolandhk50
انگلیسی حرفه ای کودک و بزرگسال
@RealEnConversations
نکات کاربردی TOEFL و IELTS
@WritingandGrammar1
کتابخانه انجمن نویسندگان ایران
@anjomanenevisandegan_ir
کتاب کتاب کتاب بخوانیم
@LibMajazi
با سیاست رفتار کنیم
@ghasemi8483
برنامه ها - سایتها - رباتها همه رایگان
@APPZ_KAMYAB
فن بیان، آدابمعاشرت TED
@BUSINESSTRICK
هماهنگکنندۀ لیست؛
@Innate_Lonely
#یادداشتهای_روزمره
نوشتۀ #م_سرخوش
دیروز نزدیکِ غروب، چند دخترِ ۱۶ـ۱۷سالۀ خوشقیافه و خوشلباس کنارِ دریا قدم میزدند و سیگار میکشیدند. احساس کردم پدربزرگِ درونم بیدار شدهاست و میخواهد برود نصیحتشان کند. با خودم گفتم «یادت رفته خودتم تو همین سنوسال بودی که سیگار کشیدنو شروع کردی؟ یادت رفته هر بار یه آدمبزرگ بهت میگفت «پسرم، حیف از تو جَوون به این خوشتیپی نیست که سیگار میکشی؟» چطور عصبانی میشدی و جواب میدادی «اونش به خودم مربوطه!» یا «شما فضولی؟»
پدربزرگِ درونم قانع شد و دهانش را بست، اما تازه فهمیدم چقدر دلم لک زده برای آن نصیحتها! چقدر دلم خواست حالا یک نفر پیدا بشود و بگوید «حیف از تو نیست؟!»
ته دلم خالی شد. آدم در زندگی به جایی میرسد که هر غلطی هم با خودش و باقیماندۀ عمرش بکند، حتی یک نفر هم پیدا نمیشود بگوید «حیف از تو...» چون دیگر چیزی برای حیف شدن نماندهاست؛ فقط یکسری روزها و فصلها و سالهای تکراری مانده که مجبوری بشماری و بگذرانیشان تا تمام شوند.
به دخترها نگاه کردم و آهی کشیدم، سیگاری روشن کردم و ایستادم به تماشای غروبِ خورشید پشتِ ابرهایی که انگار آتش گرفته بودند.
@Fiction_12
قرار
نوشتۀ #م_سرخوش
مرد روی نیمکت به انتظار نشسته است. به نوکِ درختانِ کاجی که از پُشتِ دیوار دیده میشوند نگاه میکند. آسمانِ خاکستری انگار پیوند خورده است به دیوارِ سیمانی. دلش سیگار میخواهد، اما دوست ندارد وقتی زن میآید دهان و دستهایش بوی سیگار بدهند. ده دقیقه از وقتِ قرار گذشتهاست. زن همیشه وقتشناس بود. آنها همان اوایل قرار گذاشتند که اگر روزی یکیشان نیامد، یعنی همهچیز تمام است. مرد دیدارِ قبلیشان را به یاد میآوَرَد. چیزی در رفتار زن ندیده بود که دلیلی بر تصمیمِ او برای نیامدن باشد. با خودش فکر میکُنَد «نمیشود که همینطور بدون هیچ توضیحی دیگر نیاید». اما خوب میداند که زن اهلِ توضیحدادن نبوده و نیست. در این دو سال هیچوقت از دنیای خودش، بهجز مواردِ کلی که ناچار بود تعریف کند، چیزی به مرد نگفته بود. حتی یک بار که او از زن توضیح خواست، جواب داده بود «وقتی نمیتوانی کاری بکنی چرا میخواهی بدانی؟».
مرد کمکم نگران میشود. ساعت ندارد، اما حدس میزند باید نیمساعتی گذشته باشد. از روی نیمکت بلند میشود. قدم میزند. هوا سوز دارد ولی او عرق میریزد. دست به پیشانیاش میکشد. به خودش دلداری میدهد که شاید کاری پیش آمده، شاید اتفاقی افتاده است. شاید...
بقیه دارند برمیگردند. احساس میکند آخرین شانسهای کوچکِ زندگیاش، مثل شنهای درونِ ساعتِ شنی دارد به پایین مکیده میشود. آخرین نفرات هم بیرون میآیند. نگهبان درِ سالنِ ملاقات را میبندد، و مرد به بندِ مجرمینِ جرائمِ مالی برمیگردد.
@Fiction_12
رمان
همهی نامها
نویسنده: ژوزه ساراماگو
@Fiction_12
🍀به فرهنگ باشد روان تندرست🍀
🍀ایران سرزمینی کهن با فرهنگ باستانی است. سرزمین نیکیها و مردمان نجیبی که ستایشگر داد و راستی و دوستی و نکوهشگر ظلم و دروغ و دشمنیاند. باید تا می توان از ایران گفت و نوشت. چرا که ظرف و محتوای توسعه کشور است. باید زبان فارسی را دوست داشت و در جهت ترویج آن از هیچ اقدامی دریغ نکرد. باید تا حد ممکن فرزندان کشور را با حافظ و سعدی، با فردوسی و مولوی و نظامی آشنا کرد. اگر ایده ایران از جمع معدودی نخبگان خارج شود و در میان مردم و سیاستگذاران شکل خودآگاهانه بگیرد معنای امنیت، مصلحت و منافع ملی شکل خواهد گرفت. حقیقت این است که امروزه ایران مورد غفلت قرار گرفته است و بدون وطن، کشور و ایراندوستی هیچ تحول مهمی رقم نمیخورد.
🍀فهرست زیر از کوشاترین و معتبرترین رسانه ها و نهادهای فرهنگیِ مستقل تشکیل شده است که جملگی در گسترهیِ گستردهیِ تاریخ و ادبیات و فرهنگِ زرینِ ایران زمین میکوشند.
با پیوستن به این رسانه ها و نهادها به توسعه فرهنگی در جامعه یاری رسانیم.
🍀پـــــــایــنده ایــــــــــران🍀
🌳کتاب گویا (لذت مطالعه با چشمان بسته).
🌳زین قند پارسی
(درست بنویسیم، درست بگوییم).
🌳دکتر محمّدعلی اسلامینُدوشن
🌳باغ سبز مولانا ( زهراغریبیان )
🌳رسانه رسمی استاد فریدون فرح اندوز
(گوینده و مجری رادیو و تلویزیون ملی ایران).
🌳رازها و نمادها و آموزههای شاهنامه
🌳بهترین داستانهای کوتاه جهان
🌳رمانهای صوتی بهار
🌳کتابخانهٔ ادب و فرهنگ
🌳حافظ // خیام ( صوتی )
🌳خردسرای فردوسی
(آینهای برای پژواک جلوههای دانش و فرهنگ ایران زمین).
🌳بنیاد فردوسی خراسان
(كانون شاهنامه فردوسی توس).
🌳سرو سایـهفکن
(رسانه ای برای پاسداشت زبان و ادبیات فارسی).
🌳شرح غزلیات سعدی با امیر اثنی عشری
🌳چراغداران (دایرةالمعارف بزرگ صوتی ایران، صداهای نایاب فرهنگ و ادب و هنر)
🌳حافظخوانی با محمدرضاکاکائی
🌳کتابخانه بزرگ ادیان و فرهنگ باستان
🌳شرح بوستان سعدی با امیر اثنی عشری
🌳شاهنامه کودک هما
🌳مأدبهی ادبی، شرح کلیله و دمنه و آثار ادبی فارسی (رسانه دکتر محمّدامین احمدپور).
🌳ستیغ، خوانش اشعار حافظ و سعدی و...(رسانه سهیل قاسمی)
🌳تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیات ایران زمین
🌳شاهنامه برای کودکان
(قصه های شاهنامه و خواندن اشعار برای کودکان و نوجوانان).
🌳گاهگفـت
(دُرُستخوانیِ شعرِ کُهَن).
🌳کتاب گویای ژیگ
🌳سفر به ادبیات
(مرزباننامه و گلستان، تکبیتهای کاربردی )
🌳ملیگرایی ایرانی/شاهنامه پژوهی
🌳تاریخ نگار (روایتی متفاوت از تاریخ ایران)
🌳کانون پژوهشهای شاهنامه
(معرفی کتابها و مقالات و یادداشتها پیرامون شاهنامه).
🌳شکفتن در آفتاب
🌳انجمن دوستداران شاهنامه البرز (اشا)
🌳فرهنگ یاریگری، توسعه پایدار و زیست بومداری
🌳رهسپر کوچه رندان
(بررسی اندیشه حافظ).
🌳آرخش، کلبه پژوهش حماسههای ایرانی
(رسانه دکتر آرش اکبری مفاخر).
🌳کتابخانهٔ نسخ خطی سپهسالار
🌳تاریخ روایی ایران
🌳سخن و سخنوران
(سخنرانی و گفتگوهای نایاب نام آوران وطن فارسی).
🌳کتاب و حکمت
🌳تاریخ میانه
🌳زبان شناسی و فراتر از آن (درگاهی برای آموختن درباره زبانها و فرهنگها).
🌳خواندن و شرح تاریخ عالمآرای عبّاسی (میلاد نورمحمدزاده).
🌳هزار بادهٔ ناخورده (یادداشتهای امیرحسین مدنی دربارۀ ادبیات و عرفان).
🌳شرح کلیات سعدی
(تصحیح و طبع شادروان محمدعلی فروغی).
🌳انجمن شاهنامهخوانی هما
(خوانش و شرح بیتهای شاهنامه).
🍀کانال میهمان:
🌳بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
🍀فـــرِّ ایــــران را می سـتایـیـم.🍀
🍀هماهنگی جهت شرکت در تبادل
🍀@Arash_Kamangiiir
#نظرات_شما
• نگاهی به داستان «تمشک تیغدار» اثر آنتوان چخوف
«ساعت دروغ نمیگوید. زمان مفهومی اسیر گردیِ دایره نیست. زمان قراردادیست خطی با پیکانی رو به آینده و هرگز به عقب باز نمیگردد. ساعتِ دقیق، ساعت شنیست، چون هر لحظه نشان میدهد دانهای که افتاد، دیگر باز نخواهد گشت، و یادآوری میکند زمان خطیست و نه دایرهای».
مهمترین چالشی که داستان «تمشک تیغدار» برای مخاطب ایجاد میکند، این سؤال است: خوشبختی چیست؟
چخوف در داستانش به سبک حکایات قدیم و از زبان «ایوان ایوانویچ» دامپزشک در عصری بارانی و در همراهیِ وی با دوستش بورکین برای شکار و سپس وارد شدن آنها به منزل «آلیوخین» آسیابان، در مقام پند و موعظه از چگونگی مسیر پیمودهشده توسط برادرش «نیکلا» جهت نیل به خوشبختی میگوید که اکنون به نظر وی با اینکه نیکلا به آرزو و هدفش رسیده است، اما خوشبخت نیست و عمر گران را به هیچ باختهاست!
چخوف از زبان ایوان، علت ناکامی نیکلا را در رسیدن به این مفهوم، عدم تعالی نگاه انسانی نیکلا میداند. نظر ایوان این است که نیکلا با نادیده گرفتن دیگران و تضییع حقوق انسانی خانواده و زیردستانش و با طمع و آزمندی با له کردن سایرین در راه رسیدن مطلوبش حرکت کرده است و اکنون به بار نشستن این تلاش، چون به قیمت فدا کردن دیگران بوده هیچ ارزش و معنایی ندارد.
درواقع چخوف در داستانش با قرائت یک بیانیۀ اخلاقی-ارزشی از زبان ایوان، حق هرگونه سهیم شدن مخاطب در همراهی با درک اعمال نیکلا را سلب و با صراحت و قضاوت! نظر شخصی خود را اعلام می دارد.
به نظر میرسد چخوف در این داستان در تبیین معنای خوشبختی، ناخواسته مرتکب خلط مفهوم خوشبختی با مفاهیم معنابخش زندگی شدهاست و از تلفیق پارادوکسزای این دو مفهوم، مطلوب مورد نظرش را در روایت بهعنوان مضمون جانمایی کرده است.
چخوف برای تعین و تشخص خوشبختی فردی، تأکید ویژه بر خصایص والای انسانی و عمل به آموزههای اخلاقی-ارزشی دارد، در حالی که خوشبختی، درک و فهمی کاملاً شخصیست و هیچ ارتباطی با خصوصیات اخلاقی-رفتاری اشخاص ندارد و مسلماً نیاز نیست برای احساس خوشبخت بودن الزاماً فرد، شخص انسان و شریفی مطابق با الگوهای مرسوم و پذیرفتهشده باشد.
در این داستانْ نیکلای میتواند فارغ از نگاهِ غیرانسانیاش، انسان خوشبختی باشد؛ صرفاً مشروط به اینکه از گذشتۀ خود و مسیر طیشده تا رسیدن به اکنونِ خود احساس خسران و غبن نکند و اساساً امکان این احساس (خوشبختی) تحت مؤلفههای بیرونی نیست، بلکه امریست وجودی که از درون فرد سرچشمه میگیرد. و برعکسْ ایوان، با تمام ادعایی که میکند و حتی عامل به عملِ خوب بودن نیز میباشد، میتواند به هیچ عنوان چنین احساسی (خوشبختی) نداشته باشد، کما این که او بهخاطر خشم و عصبانیت از برادر خود و همچنین وضعیت مردم جامعۀ روسیۀ تزاری بهواقع فاقد چنین احساسی ست.
البته با توجه به حاکمیت تزارها در روسیه و سانسور، خفقان و سرکوب مخالفان و منتقدین حکومتی، این احتمال هم وجود دارد که چخوف تلاش کرده با طرح مضمون «خوشبختی» در زیرلایۀ داستان، به نقد سیاستهای مردمستیز حکومت بپردازد، کما این که صحنهپردازی و تصویرسازی فوقالعادۀ تابلوهای آویخته بر دیوار منزل آلیوخین در هنگام بیان خاطرات ایوان از برادرش، بهنوعی مؤید این گزاره است.
در ضمن توجه به این نکته نیز حائز اهمیت است که ساختار روایی این داستان براساس قواعد مرسوم در حدود ۱۳۰ سال پیش میباشد و بهطور حتم با تمهیدات و شیوههای روایی در زمان حاضر بسیار تفاوت دارد.
بیشک چخوف یکی از چهار ضلع (گوگول، آلن پو، موپاسان و چخوف) هویتساز داستان کوتاه در جهانِ روایتهاست و هر داستانی از این بزرگان جدا از محتوا، حاوی نکات ارزشمندی به لحاظ شیوۀ روایی هستند.
با این که مفهوم «خوشبختی» در داستان از مسیر اصلی خود خارج شده است، اما بیشک استعارۀ چخوف در به کار بردن «تمشک تیغدار» کاملاً منطقی و بهجاست، چرا که خوشبختی همان میوۀ ترشوشیرینیست که از تجمع آنها در یک کلنی بههمفشرده و کوچک، طعم دلنشین و فرّاری را بههمراه دارد که برای رسیدن و چیدن آن، باید به خارهای احاطهشده در اطراف این میوۀ خاص توجه ویژه داشت.
دور از ذهن نیست که خوشبختی میتواند به تعداد افراد روی زمین دارای مفاهیم گوناگون باشد و هرگز دیگری نمیتواند برای شخص یا اشخاص دیگر نسخۀ شفابخش خوشبختی تجویز کند.
شاید خوشبختی، فراموشیِ تلخیهای گذشته، زیستن در حال و امید به فردایی روشنتر باشد، هر چند این گزارهها را نیز نمیتوان برای همه ثابت دانست! خوشبختی امری پیوسته و جاری نیست.
اگر از من سوال شود خوشبختی چیست؟ میگویم: «نقاط سفید کوچک، روی یک بوم سیاه بزرگ که بهصورت اتفاقی توسط نقاش پاشیده شدهاست!» و شاید، شاید، شاید خوشبختی، رضایت از وضعیتی باشد که در یک لحظۀ خاص در آن بهسر میبریم».
#حسین_آزاده
@Fiction_11
#نظرات_شما
چخوف در «تمشک تیغدار» با ظرافتی استادانه از طریق گفتوگوی دو شخصیت، تضاد عمیق میان «خوشبختی فردی» و «رنج اجتماعی» را به تصویر میکشد. داستان، به تعبیر داستایفسکی، نهتنها روایتگر یک واقعه، بلکه بازتابی از «وجدان» انسان است. «ایوان ایوانیچ» با نقل داستان برادرش «نیکولای» چهرهای از بورژوازی روس را مینمایاند که با انفعال اخلاقی و بیتفاوتی اجتماعی، رؤیای بهشت شخصیاش را میسازد؛ تمشک تیغدار او استعارهای است از این رؤیا: «شیرین اما پُرزخم».
ایوان در پایان داستان، جملهای بهیادماندنی بر زبان میآورد: «مهم است که انسان در شبهنگام بتواند بگوید آیا وجدانم آسوده است؟» این نه فقط یک پایان، بلکه صدای بیدارباشی است برای مخاطب. چخوف، در سکوت روایی و با فقدان هرگونه نتیجهگیری صریح، از ما میخواهد که خود داوری کنیم. آنگونه که کانت میگوید: «روشنگری خروج انسان است از نابالغیِ خویشتنخواستهاش».
در نیکولای، پژواکی از تزلزل اخلاقی جامعهای را میشنویم که با غرقشدن در رفاه، انسانهای دیگر را فراموش میکند، و اینجاست که یادآور سخن شوپنهاور میشویم: «رحمدلی، اساس اخلاق است».
چخوف، بیآنکه خطابه کند، ما را وامیدارد بپرسیم: «آیا زندگیِ آسودهای که بر درد دیگران بنا شده، سزاوار زیستن است؟»
#امیر_آرمانی
@Fiction_11
داستان کوتاه
تمشک تیغدار (صفحۀ ۷۷)
نویسنده: #آنتون_چخوف
@Fiction_12
داستان کوتاه
کاهو
نویسنده: #هاروکی_موراکامی
@Fiction_12
◾️▪️به فرهنگ باشد روان تندرست▪️◾️
◼️ایران سرزمینی کهن با فرهنگ باستانی است. سرزمین نیکیها و مردمان نجیبی که ستایشگر داد و راستی و دوستی و نکوهشگر ظلم و دروغ و دشمنیاند. باید تا می توان از ایران گفت و نوشت. چرا که ظرف و محتوای توسعه کشور است. باید زبان فارسی را دوست داشت و در جهت ترویج آن از هیچ اقدامی دریغ نکرد. باید تا حد ممکن فرزندان کشور را با حافظ و سعدی، با فردوسی و مولوی و نظامی آشنا کرد. اگر ایده ایران از جمع معدودی نخبگان خارج شود و در میان مردم و سیاستگذاران شکل خودآگاهانه بگیرد معنای امنیت، مصلحت و منافع ملی شکل خواهد گرفت. حقیقت این است که امروزه ایران مورد غفلت قرار گرفته است و بدون وطن، کشور و ایراندوستی هیچ تحول مهمی رقم نمیخورد.
◼️فهرست زیر از کوشاترین و معتبرترین رسانه ها و نهادهای فرهنگیِ مستقل تشکیل شده است که جملگی در گسترهیِ گستردهیِ تاریخ و ادبیات و فرهنگِ زرینِ ایران زمین میکوشند.
با پیوستن به این رسانه ها و نهادها به توسعه فرهنگی در جامعه یاری رسانیم.
◾️▪️پـــــــایــنده ایــــــــــران▪️◾️
⬛️کتاب گویا (لذت مطالعه با چشمان بسته).
⬛️زین قند پارسی
(درست بنویسیم، درست بگوییم).
⬛️دکتر محمّدعلی اسلامینُدوشن
⬛️باغ سبز مولانا ( زهراغریبیان )
⬛️رسانه رسمی استاد فریدون فرح اندوز
(گوینده و مجری رادیو و تلویزیون ملی ایران).
⬛️رازها و نمادها و آموزههای شاهنامه
⬛️بهترین داستانهای کوتاه جهان
⬛️رمانهای صوتی بهار
⬛️کتابخانهٔ ادب و فرهنگ
⬛️حافظ // خیام ( صوتی )
⬛️خردسرای فردوسی
(آینهای برای پژواک جلوههای دانش و فرهنگ ایران زمین).
⬛️بنیاد فردوسی خراسان
(كانون شاهنامه فردوسی توس).
⬛️سرو سایـهفکن
(رسانه ای برای پاسداشت زبان و ادبیات فارسی).
⬛️شرح غزلیات سعدی با امیر اثنی عشری
⬛️چراغداران (دایرةالمعارف بزرگ صوتی ایران، صداهای نایاب فرهنگ و ادب و هنر)
⬛️حافظخوانی با محمدرضاکاکائی
⬛️کتابخانه بزرگ ادیان و فرهنگ باستان
⬛️شرح بوستان سعدی با امیر اثنی عشری
⬛️شاهنامه کودک هما
⬛️مأدبهی ادبی، شرح کلیله و دمنه و آثار ادبی فارسی (رسانه دکتر محمّدامین احمدپور).
⬛️ستیغ، خوانش اشعار حافظ و سعدی و...(رسانه سهیل قاسمی)
⬛️تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیات ایران زمین
⬛️شاهنامه برای کودکان
(قصه های شاهنامه و خواندن اشعار برای کودکان و نوجوانان).
⬛️گاهگفـت
(دُرُستخوانیِ شعرِ کُهَن).
⬛️کتاب گویای ژیگ
⬛️سفر به ادبیات
(مرزباننامه و گلستان، تکبیتهای کاربردی )
⬛️ملیگرایی ایرانی/شاهنامه پژوهی
⬛️تاریخ نگار (روایتی متفاوت از تاریخ ایران)
⬛️کانون پژوهشهای شاهنامه
(معرفی کتابها و مقالات و یادداشتها پیرامون شاهنامه).
⬛️انجمن دوستداران شاهنامه البرز (اشا)
⬛️فرهنگ یاریگری، توسعه پایدار و زیست بومداری
⬛️رهسپر کوچه رندان
(بررسی اندیشه حافظ).
⬛️آرخش، کلبه پژوهش حماسههای ایرانی
(رسانه دکتر آرش اکبری مفاخر).
⬛️کتابخانهٔ نسخ خطی سپهسالار
⬛️تاریخ روایی ایران
⬛️سخن و سخنوران
(سخنرانی و گفتگوهای نایاب نام آوران وطن فارسی).
⬛️کتاب و حکمت
⬛️تاریخ میانه
⬛️زبان شناسی و فراتر از آن (درگاهی برای آموختن درباره زبانها و فرهنگها).
⬛️خواندن و شرح تاریخ عالمآرای عبّاسی (میلاد نورمحمدزاده).
⬛️هزار بادهٔ ناخورده (یادداشتهای امیرحسین مدنی دربارۀ ادبیات و عرفان).
⬛️شرح کلیات سعدی
(تصحیح و طبع شادروان محمدعلی فروغی).
⬛️انجمن شاهنامهخوانی هما
(خوانش و شرح بیتهای شاهنامه).
◼️کانال میهمان:
⚫️دکتر داریوش رحمانیان، نویسنده و دانشیار گروه تاریخ دانشگاه تهران.
▪️◾️فـــرِّ ایــــران را می سـتایـیـم.◾️▪️
⚫️هماهنگی جهت شرکت در تبادل
⚫️@Arash_Kamangiiir
#نظرات_شما
∆ سیگار کشیدن زیر آوار هستی
«خوانشی اگزیستانسیالیستی از داستان یلیزاروف»
• داستان «رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید» نوشتۀ میخائیل یلیزاروف، روایتیست از فروپاشی تدریجی انسان تحت فشارهای اجتماعی، ساختارهای تحقیرگر و بحران هستی. این یادداشت با تکیه بر فلسفۀ اگزیستانسیالیسم، بازتابی از تنهایی انسان مدرن و تلاش بیسرانجام او برای یافتن معنا در جهانی بیپاسخ است.
در جهان ادبیات آثاری هستند که در ظاهر ساده و روزمرهاند اما در عمق، پرسشهایی بنیادین درباره بودن، اختیار، معنا و خودِ انسانی مطرح میکنند. داستان یلیزاروف از این آثار است. نویسنده با لحنی تلخ روایتگر مسیری است که از تحقیر آغاز و به پوچی ختم میشود. مسیری که در آن راوی از خود بیگانه میشود و در جستوجوی هویتیست که در نگاه دیگران تعریف شده نه از درون خویش.
به گفتۀ ژان پل سارتر «جهنم، دیگران هستند».
این جمله اشاره به آن دارد که نگاه و قضاوت دیگران میتواند ما را به شیء بدل کند. راوی دقیقاً چنین وضعی دارد. اطرافیان - مادر، زنان، سربازها - او را تحقیر میکنند. او از همان آغاز موجودی تعریفشده است: «نرینۀ بیخاصیت»، «بیمصرف»، «بیعرضه». حتی خودش نیز در توصیف خویش از زبان دیگران استفاده میکند، گویی خویشتن ندارد. در این وضعیت او برای گریز از این نگاه تحقیرگر، تصمیم میگیرد «تغییر کند» اما نه تغییر از درون، بلکه تغییری نمایشی برای راضیکردن دیگران، و این نقطۀ شروع زوال است.
اگزیستانسیالیستها بر این باورند که انسان «محکوم به آزادی» است. او نمیتواند از تصمیمگیری بگریزد؛ ولی تصمیم باید اصیل باشد و برخاسته از درون. راوی اما، برای کسب تأیید دیگران، خودِ جعلی میسازد: عضله میسازد، فحش میآموزد، همرنگ جماعت میشود. میکوشد مردانه شود، اما مردانگی را نه بهعنوان مفهوم اخلاقی یا وجودی، بلکه در قالب رفتارهای بیرونی و نمایش قدرت درک میکند. در این فرایند، او به «خود دروغین» بدل میشود، نه اصالت دارد، نه آزادی واقعی؛ تنها «ادای انسان قوی» را درمیآورد. راوی به تدریج درمییابد که علیرغم تمام این «تغییرها» همچنان همان آدم سابق است. این نقطه، نقطۀ محوری اگزیستانسیالیسم است: شکاف میان خواستنِ معنا و سکوتِ جهان. آلبر کامودر افسانۀ سیزیف مینویسد: «پوچی از برخورد میان انسانِ جویای معنا و جهانی که از معنا تهی است، زاده میشود.»
در داستان، ۱۷ سال گذشت، اما هیچ معنایی حاصل نشد. جهان پاسخی نداد. بدن عضلانی نیز تحقیر را برنداشت. اینجا، راوی به «پوچی» میرسد، اما آن را نمیپذیرد. در نتیجه در خلأ میان «خواستن» و «نیافتن» بیهویتیاش کامل میشود.
هویت نه تحمیلشدنی است، نه خریدنی. شاید مهمترین پیام اگزیستانسیالیستی داستان در همین نکته نهفته باشد: هویت، چیزی نیست که دیگران به ما بدهند. حتی با تلاش جسمی، تقلید از قهرمانان یا همرنگشدن با جماعت، نمیتوان آن را تصاحب کرد. راوی در تمام ۱۷ سال، به دنبال تأیید بود، نه حقیقت. راوی، در سراسر داستان از اصالت گریخته و در نمایشی بودن فرو رفته است. او «بودن برای دیگری» را انتخاب کرد، نه «بودن برای خود». مارتین هایدگر، این دو مفهوم را چنین متمایز میکند:
· بودن برای خود: بودنِ اصیل، تصمیمگیرنده، و مسئول.
· بودن برای دیگری: بودنِ تقلیدی، ترسو، و فراری از مسئولیت.
سیگار، در عنوان و ساختار داستان، نمادین است. ما قرار است فقط «برویم بیرون سیگار بکشیم»! عملی پیشپاافتاده، بیاهمیت و گذرا. اما این عمل ۱۷ سال طول میکشد. چرا؟
زیرا در جهان پوچِ نویسنده، زمان، معنا ندارد. هدف، معنا ندارد. تلاش، معنا ندارد. در نگاه کامو، جهان پوچ است و انسان فقط با پذیرفتن پوچی، به آزادی میرسد، اما راوی هنوز در توهّم معناست؛ میخواهد معنا را از طریق قدرت فیزیکی به دست آورد و به همین دلیل شکست میخورد. در عنوان داستان، سیگار تنها بهانهای است برای «بیرون رفتن» حرکتی بیهدف که ۱۷ سال طول میکشد.
این تمهید، حاوی مفهومی عمیق است. زندگی راوی شبیه یک سیگار است: در ابتدا روشن، در میانه خاکستر، و در انتها پوچ. سیگار راوی، استعارهای است از مصرف تدریجی معنا، تا رسیدن به هیچ.
داستان، بیانیهای اگزیستانسیالیستی است:
· انسان مدرن، تنهاست.
· جهان، بیپاسخ است.
· معنا از بیرون نمیآید، باید از درون آغاز شود.
راوی نمونۀ انسانیست که میخواهد از بیرون معنا بگیرد اما شکست میخورد.
این شکست نه فقط شخصی، بلکه نمادین است: نماد انسانی که خود را فراموش کرده و درآیۀ دیگران دنبال خویش میگردد.
در نهایت داستان یلیزاروف، بیانی موجز اما ژرف از دغدغۀ اگزیستانسیالیستی ماست:
«در جهانی که معنا نمیدهد، ما باید خود معنا را بیافرینیم و این معنا تنها زمانی اصیل است که از دل رنج، تنهایی و انتخاب آزاد برخاسته باشد نه از ترسِ طرد شدن یا نگاه دیگری».
#رضا_خوشهبست
@Fiction_12
دوستانِ عزیز سلام و عرض ادب.
تقریباً یک ماه پیش بود که جادۀ پُردستاندازِ زندگیم با یک چرخشِ ناگهانی واردِ مسیری کاملاً متفاوت شد؛ مسیری که نه هیچ شناختی از اون داشتم و نه میدونستم چطور باید توی این راه جلو برم. داستانش مفصله و شاید یک روز بتونم بنویسمش، اما خلاصهش این که بهجای قلم، دوربین بهدست گرفتم...
امروز یک کانال درست کردم و تعداد کمی از عکسهایی که گرفتم رو توش گذاشتم. (البته نه فایل با کیفیتِ اصلی، بلکه نسخۀ کمحجمش). خیلی دوست دارم این عکسها رو با شما به اشتراک بذارم و روی حمایتتون در این مرحلۀ جدید از زندگیم حساب میکنم. قدمتون روی چشم.
@Purity_shot
#نظرات_شما
▪️قوز کردن در چنبر خیال
◾️ آغازِ داستانِ «زندگی پنهان والتر میتی» با صحنهٔ گرفتار شدن یک «هواپیمای دریانشینِ هشتموتورهٔ پهنپیکرِ تندروِ نیروی دریایی» در بدترین طوفان برف و یخ و سرما که فرماندهٔ کهنهکار، والترمیتیِِ خلبان، به یاد دارد و امید بستنِ کارکنان به او، و جملهٔ انگیزشی و قهرمانانهٔ «جا نمیزنیم»ش خطاب به افرادش... و بعد پرت شدن ما و والتر به جادهٔ «واقعیت» با شنیدن صدای هشداردهندهٔ خانم میتی بهخاطر سرعت ۵۵ والتر و پنج خط بیشتر گاز دادن از سرعت تعیینشده و موردعلاقهٔ زنش، صدایی «مثل زن ناآشنا و غریبهای که از وسط جمعیتی سرش داد کشیده باشد». از اینجا با زن و مردی در یک سفر هفتگی به شهر، که برای مرد خوشایند نیست، همراه میشویم. نهیب زن که «تو دیگر جوان نیستیها» به گوشمان مینشیند و تأکیدش به والترِ ضعیف و شکننده در مورد خرید «گالش» و پوشیدن «دستکش»... و دیگر بین واقعیت و خیال با والتر میتی، پیرمرد بیدستوپایی، قدم برمیداریم که باز کردن زنجیر چرخ ازش برنمیآید. او زیر یوغ زنی سلطهجو و کنترلگر حافظهش هم رو به ضعف رفته و در تنها پناهگاهش، دنیای «خیال»، دست به خلق والتری دیگر زده؛ خلبان فرماندهای شجاع، پزشکی حاذق و خلاق و برتر، بزرگترین تیرانداز توانا و بیباک دنیا که دامنش مأمن زنی زیباست، خلبان جسور بمبافکن که آوازخوان و رقصکنان برای نجات وطن به استقبال مرگ میرود، عاقبت هم قهرمانی که دم آخر و جلوی جوخهٔ اعدام با لبخند مرگ را به سخره میگیرد و با چشم باز مقابل گلوله و مرگ سینه سپر میکند، والترِ «متفرعن و مغرور، شکستناپذیر، مرموز تا آخر».
تقابل دو والترِ واقعی و خیالی قصهٔ تقابل رکود و رخوت و انفعال با شور و هیجان و تحرک، و تقابل ترس و حسرت و ناکامی با ایدهآلهایی است که گاه جز با تخیل و سوار شدن بر «هواپیمای دریانشینِ هشتموتورهٔ پهنپیکرِ تندروِ نیروی دریایی» در آسمان بیکرانش، به دست نمیآیند. شاید اصلیترین جملهٔ داستان همان «جا نمیزنیم» باشد؛ ایستادنی متفاوت جلو جبر پیری و مرگ.
«تربر» با گذاشتن «حق همگانی پیشنهاد قانون» و «حق مراجعه به آرای همگانی» در لیست خریدهای احتمالی فراموششده، خواباندن اقتصاد بیمار با بانکداری میلیونر روی تخت جراحی، که ازقضا دوست صمیمی روزولت هم هست، و گذاشتن «خودنویس»ی به جای پیستونِ خرابِ دستگاه هوشبرِ نو، به فضای سرمازدهٔ داستان تلخش رنگ اجتماعی، سیاسی و انتقادی هم پاشیده.
داستان با «خیال» شروع و با «خیال» به پایان میرسد و «واقعیت» در محاصرهٔ خیال میماند و گویی مرگ دلاورانهٔ یک قهرمان، پوزخند واقعی والتر میتی و نقطهٔ پایان میشود بر دنیایی سرد و مهآلود.
نوشتۀ #پاییز
@Fiction_11
زندگیِ پنهانِ والتر میتی
(بخش دوم)
نویسنده: #جیمز_تربر
برگردان: #حسن_افشار
روپوشِ سفیدی تنش کردند و دهنبندی بست و دستکشهای نازک را پوشید و پرستارها آلت براقی دستش دادند و...
«بده عقب، مک! بیوک را بپا!»
والتر میتی محکم روی ترمز زد. متصدیِ توقفگاه به میتی زل زد و گفت: «توی خطِ اشتباه رفتی مک».
میتی زیر لب گفت: «اه! آهان!»
و با احتیاط شروع به عقب رفتن و خارج شدن از خطی کرد که رویش نوشته بود «فقط خروج» متصدی گفت: «بگذار همانجا باشد. من میکِشَمش کنار».
میتی از ماشین بیرون آمد.
«هی، سوئیچ را بگذار باشد».
میتی گفت «اُه»، و سوئیچ را دستش داد. متصدی به داخل ماشین پرید و با مهارتِ فوقالعادهای آن را عقب داد و سرِ جایش گذاشت.
والتر میتی همانطور که در خیابانِ اصلیِ شهر راه میرفت با خودش فکر کرد: «لعنتیها چهقدر هم مغرورند؛ خیال میکنند همه چیز را میدانند».
یک بار بیرون از شهر سعی کرده بود زنجیرِ چرخها را باز کند، ولی زنجیر دُورِ محورِ چرخ پیچیده بود. اجباراً مردی با ماشینِ تعمیرات آمده بود و زنجیر را باز کرده بود. گاراژدارِ جوانِ خندهرویی بود. از آن به بعد، خانم میتی همیشه وادارش میکرد برای باز کردنِ زنجیرها به یک تعمیرگاه برود. با خودش گفت: «دفعۀ دیگر دستِ راستم را نوارپیچی میکنم تا به من نخندند. دست راستم را نوارپیچی میکنم تا فکر کنند خودم نمیتوانم زنجیرها را باز کنم».
به برف در حال ذوب پیاده رو لگدی پراند و زیر لب گفت «گالش»، و شروع به گشتن دنبالِ یک کفشفروشی کرد.
وقتی والتر میتی با جعبۀ گالش زیر بغلش دوباره به خیابان آمد، از خودش پرسید چیزِ دیگری که زنش گفته بود بگیرد چه بود. پیش از درآمدن از خانهشان به قصدِ واتربری، دوبار گفته بود. از طرفی هم از این سفرهای هفتگی به شهر بدش میآمد، چون همیشه اشتباهاً چیز دیگری میگرفت. فکر کرد: «کلینکس؟ تیغ اسکوئیب؟ نه... خمیردندان، مسواک، جوششیرین، سمباده، حقِ همگانیِ پیشنهادِ قانون و حقِ مراجعه به آرای همگانی؟»
ول کرد. ولی زنش یادش نمیرفت، و میپرسید: «چیز کجاست؟ نکند چیز را فراموش کردی؟»
روزنامهفروشی رد شد، و چیزی دربارۀ محاکمۀ واتربری فریاد زد.
...«شاید این به حافظهتان کمک کند». دادستانِ ناحیه ناگهان تفنگِ خودکارِ سنگینی را زیر دماغ آدم ساکتی که در جایگاه شهود بود گرفت و گفت: «این را قبلاً دیدهاید؟»
والتر میتی تفنگ را گرفت و کارشناسانه ورانداز کرد و گفت: «وبلی ویکرز ۵۰/۸۰ من است».
همهمهٔ هیجانزدهای دادگاه را برداشت. قاضی با چکشش دستور مراعات نظم را داد. دادستان حیلهگرانه گفت: «شما در تیراندازی با هر نوع سلاحی مهارت دارید، این طور نیست؟»
وکیل میتی فریاد زد: «اعتراض دارم! ما ثابت کردیم که متهم نمیتوانسته شلیک کرده باشد. ثابت کردیم که درشب چهاردهم ژوئیه دست راستش نوارپیچی شده بود».
والتر میتی دست راستش را بالا برد و طرفین دست از بگومگو برداشتند. بعد آرام گفت: «من با هر جور سلاحی از فاصلۀ سیصد پایی میتوانستم گرگوری فیتسهرست را با دست چپم بزنم».
دادگاه شلوغ شد. صدای جیغ زنی از میان هیاهو به گوش رسید و ناگهان دخترِ مومشکیِ دلربایی خودش را در دامانِ والتر میتی انداخت. دادستان بیرحمانه ضربهای به او زد. میتی هم بدونِ اینکه از جا بلند شود مشتی زیرِ چانۀ مرد زد و گفت: «سگِ کثیف!»...
«بیسکوئیتِ سگ»... والتر میتی در پیادهرو ایستاده و ساختمانهای واتربری از سقفِ دادگاهِ مهآلود بیرون زدند و دوباره احاطهاش کردند. زنی که داشت از کنارش میگذشت خندید و به همراهش گفت: «گفت بیسکویت سگ، مردک با خودش گفت بیسکویت سگ».
والتر میتی قدم تند کرد و وارد یک «اِی اَند پی» شد. به فروشنده گفت: «یک بیسکویت میخواهم برای تولهسگ».
«مارک خاصی میخواهید، قربان؟» بزرگترین تیراندازِ دنیا لحظهای فکر کرد و گفت: «روی قوطیش نوشته: سگها برایش پارس میکنند».
میتی به ساعتش نگاه کرد و دید زنش پانزده دقیقه دیگر کارش در آرایشگاه تمام میشود، مگر آنکه مویش راحت خشک نمیشد؛ گاهی سخت خشک میشد. او دوست نداشت اول به هتل برسد؛ میخواست شوهرش مثل همیشه مدتی انتظارش را بکشد. صندلیِ چرمیِ بزرگی رو به پنجره در سرسرا پیدا کرد و گالش و بیسکویتِ سگ را کنار آن روی زمین گذاشت. نسخۀ کهنهای از لیبرتی برداشت و توی صندلی فرورفت. «آیا آلمان میتواند دنیا را از هوا فتح کند؟» والتر میتی به عکسهای هواپیمای بمبافکن و خیابانِ ویران نگاه کرد.
…گروهبان گفت: «توپها رالیِ جوان را ترساندهاند، قربان».
فرمانده میتی از زیرِ موهای ژولیدهاش سربالا به او نگاه کرد و خسته گفت: «ببر بخوابانش. هواپیما را تنها میبرم».
ادامه دارد...
@Fiction_12
این هفته در گروه #خطبهخط_باهم میخواهیم داستانکوتاهِ «زندگی پنهان والتر میتی» از نویسندۀ آمریکایی #جیمز_تربر را بخوانیم و دربارهاش صحبت کنیم. این داستان در ۳ بخش در کانال گذاشته میشود، اما اگر دوست دارید همراه با گروه بخوانید و در گپوگفتی صمیمانه شرکت کنید، میتوانید از طریق آدرس زیر در گروهِ متصل به کانال عضو شوید.
@Fiction_11
#یادداشتهای_روزمره
نوشتۀ #م_سرخوش
آدم معمولاً توی زندگی سرِ دوراهیهای زیادی بینِ «مسیرِ عقل» و «مسیرِ دل» قرار میگیره. یه جاهایی گیر میکنیم که دل میگه «برو» ولی عقل میگه «نه» یا برعکس؛ عقل میگه «خوبه، انجامش بده» ولی میگیم «به دلم بد اومده»!
نمیدونم حرفی که میخوام بزنم چقدر درسته، ولی ما آدما همیشه بعداز مشخص شدنِ نتیجۀ تصمیماتمون، اگه نتیجهش اون چیزی که میخواستیم نشد، میگیم «دلم سوخت که چرا فلان کار رو نکردم» هیچ وقت نمیگیم «عقلم سوخت»! حتی اگه مسیرِ عقل رو هم انتخاب کنیم و به مقصد نرسیم، باز این دلمونه که میسوزه. پس چرا مسیرِ دل رو انتخاب نکنیم که اگه تهش دلمون سوخت، لااقل حسرتشو نخوریم؟ چرا تصمیما رو بهجای دل، با عقلمون میگیریم در حالی که این دلمونه که باید تاوان پس بده؟ دله که میسوزه، دله که میگیره، دله که میشکنه؛ عقل فقط یه گوشه کنارِ گود نشسته نگاه میکنه و عین خیالشم نیست!
@Fiction_12
آرامشبخشترین موسیقیهای بیکلام در
🐙 @RadioRelax
معرفی رباتهای تلگرام
🐙 @ROBOT_TELE
آهنگهای انگلیسی با ترجمه
🐙 @behboud_music
برنامههای پولی رایگان شده اندروید
🐙 @APPZ_KAMYAB
وکیل دادگستری
🐙 @ADLIEH_TEAM
باغ سبز مولانا (زهرا غریبیان)
🐙 @gharibianlavasanii
سواد رابطه / ازدواج موفق
🐙 @ghasemi8483
حقوق برای همه
🐙 @jenab_vakill
تقویت زبان انگلیسی عمومی!
🐙 @ehbgroup504
کتاب کتاب کتاب بخوانیم
🐙 @LibMajazi
ترکی فول صحبت کن
🐙 @TurkishDilli
آرا حقوقی قضایی و نظریات مشورتی
🐙 @ARA_HOGHOOGHI_GHAZAIE
بيشتر بدانيم بهتر زندگى كنيم
🐙 @matlabravanshenasi
عجیب و جالب اما شگفتانگیز
🐙 @shogo_jaleb
انگلیسی را اصولی و حرفهای بیاموز
🐙 @novinenglish_new
کتابخانه انجمن نویسندگان ایران
🐙 @anjomanenevisandegan_ir
فرزندپروری آدلری با مهارتهای زندگی
🐙 @moraghbat
آموزش زبان متوسط تا پیشرفته
🐙 @WritingandGrammar1
آموزش ترکی استانبولی با داستان
🐙 @turkce_ogretmenimiz
راز تربیتی فرزند موفق
🐙 @ghasemi8484
انگلیسی حرفهای کودک و بزرگسال
🐙 @RealEnConversations
کافه شعر و حکایتهای خواندنی
🐙 @Kafeh_sher
مدرسه دانش و اطلاعات
🐙 @INFORMATIONINSTITUTE
آگاهی.بیداری.آزادی
🐙 @Meditationfarsi369
آموزش هنر و دکوراسیون منزل
🐙 @TazeineManzel
(کتاب) AudioBook
🐙 @PARSHANGBOOK
نظریههای جامعه شناسی
🐙 @A_Quick_look_at_Sociology
سفر به دنیای خیال و رویا
🐙 @mehrandousti
رازهای درون
🐙 @razhaye_darun
مسیر عبور از خشم!!!
🐙 @shine41
آموزش عربی
🐙 @atranslation90
متن دلنشین
🐙 @aram380
در مسیر دانایی
🐙 @romanceword
کتاب| 𝐏𝐃𝐅
🐙 @PARSHANGBOOK_PDF
(آموزش) فنّ ِبیان+گویندگی
🐙 @amoozeshegooyandegi
موسیقی بیکلام آتن تا سمرقند
🐙 @LoveSilentMelodies
تیم ورزشی و تناسب
🐙 @MaryamTeam
هوروسکوپ و مدیتیشن
🐙 @Agahiiiiiiiiiiiiiii
آرشیو دوره رایگان
🐙 @Arshivagahi
زرنگاری و طراحی سنتی
🐙 @vida_dabir
ایلومیناتی. ماتریکس. فراماسونری
🐙 @matrixxx369
دریچهها: سیاست/هنر / ادبیات
🐙 @darichehaaa
توسعه فردی ، تغییر در مایند پلاس
🐙 @Mind_plussss
مجله کاریکلماتور
🐙 @AlirezaJamshididastana
انرژی مثبت و آرامش
🐙 @RangiRangitel
ادبیات و هنر
🐙 @Selmuly
کانون زبانشناسی شناختی
🐙 @Cognitive_Linguistics_Institute
حافظ - خیام ( صوتی )
🐙 @GHAZALAK1
لذتِ کتابخوانی با دوستان !!!
🐙 @FICTION_12
آموزش((پیانو)) و دانستنیهای موسیقی
🐙 @pianolandhk50
آموزش زبان انگلیسی، آیلتس، تافل
🐙 @Linguistics_TEFL
عکس، زندگی، خاطره، آرامش
🐙 @Purity_Shot
هماهنگکنندۀ لیست؛
🌵@Innate_Lonely
این ماه در گروه #خطبهخط_باهم میخواهیم رمانِ «همه نامها» از نویسندۀ پرتقالی #ژوزه_ساراماگو را بخوانیم و دربارهاش صحبت کنیم. این رمان بهصورت فایل پیدیاف در کانال گذاشته میشود، اما اگر دوست دارید آن را همراه با گروه بخوانید و در گپوگفتی صمیمانه شرکت کنید، میتوانید از طریق آدرس زیر در گروهِ متصل به کانال عضو شوید.
@Fiction_11
📕 این پوشه از بین کانالهای مفیدِ تلگرام دستچین شده و در اختیارِ شما قرار گرفتهاست. با زدن روی لینکِ زیر میتوانید فهرستِ کانالها را دیده، انتخاب کرده، و در صورت نیاز عضو شوید. 🔻
/channel/addlist/BtTaWRCo0dRmNDdk
کانالِ پشتیبان 🔻
آرامشبخشترین موسیقیهای بیکلام در:
🎹 @RadioRelax
هماهنگی برای تبادلات؛
✅ @TlTANIOM
#نظرات_شما
خوشبختی از نگاه نیکلای، زندگی کردن به شیوۀ ایدهآل خودِ شخص است؛ این که در زندگی چه می خواهد، چطور دوست دارد زندگی کند، چه چیزهایی را به دست بیاورد و...
نیکلای پس از رسیدن به هدف و معنایی که برای خود تعریف کرده، احساس رضایت و خوشبختی می کند، حالا طوری زندگی می کند که تا به حال همۀ عمرش را برای رسیدن به این هدف از دست داده؛ بهسختی زندگی کرده، خوب نخورده و حتی ازدواجش با یک زن پیر و زشت هم برای رسیدن به این نقطه بوده و حتی او را قربانی خواستۀ خود کردهاست.
نداشتن حسرت زندگی نزیسته میتواند باعث احساس خوشبختی برای آدمهایی چون نیکلای باشد که با متمایز دانستن خود از دیگران - ما نجبا - و غرق در دنیای دروغین خودساخته، میتوانند به دیگران فکر نکنند و در دنیای خاموش و دروغین و تاریک خود احساس خوشبختی کنند.
اما ایوان ایوانیچ میگوید «خوشبختی وجود ندارد و نباید وجود داشته باشد. اگر زندگی یک معنی و مقصدی دارد، این معنی و مقصد خوشبختی ما نیست، بلکه چیزی عاقلانهتر و بزرگتر است. خوبی بکنید!» و در جایی دیگر میگوید «فکری که من از خوشبختی میکردم همیشه آغشته با قدری غم و اندوه میشد» چرا؟ زیرا آن کس که رنج دیگری او را برنجاند، اشک دیگری، اشک او را درآورد، با درد دیگران درد بکشد و به طور کلی آن کس که بتواند بفهمد و بیاندیشد، هرگز نمی تواند احساس خوشبختی کند. در جایی دیگر میگوید: «آدمیزاد نه محتاج به سه آرشین زمین است نه احتیاج به دِه دارد، او محتاج به همۀ کرۀ زمین و تمام طبیعت است تا بتواند آزادانه همۀ تراوش افکار خودش را آشکار بکند.»
گاهی میاندیشم که خوشبختی برای انسانی که بیاندیشد و بفهمد وجود ندارد، اما شاید خوشبختی همین اندیشیدن و فهمیدن در دنیای تاریک و پر از ابهام و دروغ آدمها باشد که آغشته با قدری غم و اندوه شدهاست.
#سادات_هاشمی
@Fiction_11
آرامشبخشترین موسیقیهای بیکلام در
🪭 @RadioRelax
معرفی رباتهای تلگرام
🪭 @ROBOT_TELE
آهنگهای انگلیسی با ترجمه
🪭 @behboud_music
برنامههای پولی رایگانشدۀ اندروید
🪭 @APPZ_KAMYAB
گلچین کتابهای صوتیPDF
🪭 @ketabegoia
تقویت مکالمه با ۳۷۶ کارتون چند دقیقهای
🪭 @EnglishCartoonn2024
باغ سبز مولانا (زهرا غریبیان)
🪭 @gharibianlavasanii
حقوق برای همه
🪭 @jenab_vakill
گرامر، لغت، داستانهای انگلیسی!
🪭 @ehbgroup504
کتاب کتاب کتاب بخوانیم
🪭 @LibMajazi
ترکی فول صحبت کن
🪭 @TurkishDilli
آرا حقوقی قضایی و نظریات مشورتی
🪭 @ARA_HOGHOOGHI_GHAZAIE
بيشتر بدانيم بهتر زندگى كنيم
🪭 @matlabravanshenasi
انگلیسی را اصولی و حرفهای بیاموز
🪭 @novinenglish_new
کتابخانه انجمن نویسندگان ایران
🪭 @anjomanenevisandegan_ir
فرزندپروری آدلری با مهارتهای زندگی
🪭 @moraghbat
انگلیسی حرفهای کودک و بزرگسال
🪭 @RealEnConversations
تروما، مشاوره، رواندرمانی
🪭 @hamsafarbamah
مدرسه دانش و اطلاعات
🪭 @INFORMATIONINSTITUTE
گلچین موسیقی سنتی
🪭 @sonati4444telegram
شعر و موسیقی
🪭 @ghoghnoos7777
انگلیسی کاربردی با فیلم
🪭 @englishlearningvideo
تمرکز روی خودم!!!
🪭 @shine41
شخصیت، رشد فردی
🪭 @razhaye_darun
عربی به زبان ساده
🪭 @atranslation90
متن دلنشین
🪭 @aram380
خبرهای ورزشی جهان
🪭 @KhebarhaVarzeshiJahan
یادگیری لغات با اخبار انگلیسی
🪭 @english_ielts_garden
در مسیر دانایی
🪭 @romanceword
آموزش ترکی استانبولی کاربردی
🪭 @Turkish_Nazli
الفبای نوشتن وخلاقیت
🪭 @Alefbayeneveshtan
گردشگری، طبیعتگردی
🪭 @Jahangram
تیم ورزشی و تناسب
🪭 @MaryamTeam
بُزرگانِ خُنیاکِ ایران
🪭 @barbodm2500
کتابها و ویدئوهای زبان و زبانشناسی
🪭 @LinguisticsBookshelf
تافت ایران
🪭 @taft_Iran
شعر معاصر
🪭 @sheradabemoaser
حراج دائمی کتابهای چاپ قدیم!
🪭 @katebbashi_book
کهکشان (Galaxy)
🪭 @mars13u
ادبیات فانتزی
🪭 @worldlocked
اقتصاد و بازار
🪭 @AghaeBazar
مجله کاریکلماتور
🪭 @AlirezaJamshididastana
حسِ خوبِ آرامش + نوستالژی
🪭 @RangiRangitel
ادبیات و هنر
🪭 @selmuly
آموزش عربی
🪭 @Arabicconversation20
زبانشناسی و علوم شناختی
🪭 @Cognitive_Linguistics_Institute
حافظ - خیام ( صوتی )
🪭 @GHAZALAK1
هر ماه یک «رمان» / هفتهای یک «داستان»
🪭 @FICTION_12
زبانشناسی و آموزش زبان انگلیسی
🪭 @Linguistics_TEFL
آموزش سواد مالی و اقتصادی به زبان ساده
🪭 @ECONVIEWS
پاکی و صفای کودکی...
🪭 @PURITY_SHOT
هماهنگی برای تبادل؛
🪭 @TlTANIOM
این هفته در گروه #خطبهخط_باهم میخواهیم داستانکوتاهِ «تمشکِ تیغدار» از نویسندۀ روسی #آنتون_چخوف را بخوانیم و دربارهاش صحبت کنیم. این داستان بهصورت فایل پیدیاف در کانال گذاشته میشود (از صفحۀ ۷۷ فایل)، اما اگر دوست دارید همراه با گروه بخوانید و در گپوگفتی صمیمانه شرکت کنید، میتوانید از طریق آدرس زیر در گروهِ متصل به کانال عضو شوید.
@Fiction_11
این هفته در گروه #خطبهخط_باهم میخواهیم داستانکوتاهِ «کاهو» از نویسندۀ ژاپنی #هاروکی_موراکامی را بخوانیم و دربارهاش صحبت کنیم. این داستان بهصورت فایل پیدیاف در کانال گذاشته میشود، اما اگر دوست دارید همراه با گروه بخوانید و در گپوگفتی صمیمانه شرکت کنید، میتوانید از طریق آدرس زیر در گروهِ متصل به کانال عضو شوید.
@Fiction_11
دوستانِ عزیز سلام و عرض ادب.
تقریباً یک ماه پیش بود که جادۀ پُردستاندازِ زندگیام با چرخشی ناگهانی واردِ مسیری کاملاً متفاوت شد؛ مسیری که نه هیچ شناختی از آن داشتم و نه میدانستم چطور باید در این راه جلو بروم. داستانش مفصل است و شاید یک روز بتوانم آن را بنویسم، اما خلاصهاش این که بهجای قلم، دوربین به دست گرفتم...
به تازگی کانالی درست کردهام و تعداد کمی از عکسهایم را در آن گذاشتهام. (البته نه فایل با کیفیتِ اصلی، بلکه نسخۀ کمحجمش). دوست دارم شما هم این عکسها را ببینید و اگر خوشتان آمد، در کانال بمانید. بودنتان دلگرمیای است تا عکسهای بهتری بگیرم و در این مسیرِ جدید، ثابتقدمتر باشم. قدمتان روی چشم. 🙏🪴
📸 @Purity_shot
#نظرات_شما
نگاهی به داستان «رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال گذشت» اثر «میخاییل یوریوریچ ایلیزاروف»
• «نویسنده باید روایتگر باشد نه حکیم، باید بتواند داستانی را بیان کند و احساسی را انتقال دهد». ایلیزاروف
• در آخرین دهۀ قرن بیستم، بواسطۀ فروپاشی دومینووارِ بلوک شرق و ایجاد فضایی تاریک از آیندهای مبهم و به موازاتش «دوقطبی وطن» برای بسیاری از شهروندان آوردگاه شرق، تحت تاثیر این تحولات، هنرمندان و نویسندگان این دیار خالق آثاری شدند که در واقع بازتاب احساسات و درونیات آنان با ترجمان هنری نسبت به وقایع فوق بود.
فضای سرد و اجتماع آکنده از یاس این جوامع، در کنار اقتصاد ضعیف و نومیدی از آینده، بهنوعی تداعیکنندۀ دوران «پساجنگ» در اواخر دهۀ ۴۰ میلادی بود.
در بحبوحۀ چنین بحرانی، ایلیزاروفِ جوان علیه شرایط موجود با قلم خود دست به عصیان میزند و مثل یک یاغی تلاش میکند با عبور از خطوط قرمز و مرزبندیهای ادبی-اخلاقی، با خشم خود مخاطب را همراه سازد.
راوی-نویسنده، روشنفکری است روسی با گرایشهای چندبعدی و گاه متناقض، که ضمن حمله به لیبرالیسم غربی، ایدئولوژی سوسیالیسم را نیز به چالش میکشد. وی اگرچه از ملیگرایی طرفداری نمیکند اما تعصب پنهانش به مفهوم «وطن» در داستانش کاملاً هویداست.
ایلیزاروف با جانمایی هوشمندانه از اسامی واقعی «یوکیو میشیما» و «استیون سیگال» در داستانش، علاقه و تمایل خود را به روسیه نشان میدهد. اگرچه وی مانند «میشیما» بهخاطر امپراتور دست به گروگانگیری و «هاراگیری» نمیزند، اما همچون «استیون سیگال» امریکایی، ابایی از تمایل خویش به وطن دومی که برایش در حکم موطن اول است، ندارد.
ایلیزاروف در داستان خود با عبور از مرزهای تعیینشده، به دنبال ریشههای تثبیتشده در اقلیم و زبانیست که در آن هویت و تشخص یافته است. او اگرچه یک اوکراینی محسوب میشود، اما خود را وامدار شکوه و ابهت روسیه میداند، البته برای این عظمتِ ازدسترفته نیز پشیزی ارزش قائل نیست و در تردیدی آزاردهنده، مخاطب را گرفتار میکند.
با اینکه فضاسازیهای موجود در داستان برای مخاطب کاملاً مملوس و قابل شناساییست، اما ایلیزاروف میگوید: «هیچ حقیقتی در این داستان وجود ندارد!» و این جملۀ وی یادآور گزارۀ مشهور نیچه است: «هیچ حقیقتی وجود ندارد، هر چه هست تفسیر و تاویل است».
در واقع نویسنده با انکار حقیقت مستتر در داستان، به نوعی به عبث و بیهدفیِ زندگی اشاره دارد. اگر زندگی را عاری از حقیقت بدانیم، در واقع پذیرفتهایم که انسان هیچیست که در هیچ برای هیچ تلاش میکند، و این همان «عبثگرایی» (و نه پوچگرایی) است که انسانِ «اگزیستانسیال» سیزیفوار در تسلسل آن گرفتار است.
نام این داستان در واقع قسمتی از ترانهای سروده و اجراشده توسط خود ایلیزاروف است و این نامگذاریِ هوشمندانه تأکید بر «لحظه» بودنِ مفهوم زندگی دارد.
سرایندۀ ترانه از حفرۀ زمانیای به طول هفده سال میگوید که در لحظهای گذرا - طول زمان کشیدن یک سیگار - ناگهان از بین میرود، و آیا زندگی امری جز آن و لحظهای گذراست؟
تمام شخصیتهای داستان در جهانی بیمعنا، سردرگم و تنها به تصویر کشیده شدهاند که برای معنابخشی به این زندگیِ بیهدف، تلاش میکنند در جهانی ویران از معنا، برای ادامۀ حیات خود مفهومی بیافریند.
بیشک زبانِ به کار رفته در داستان شاخصترین مؤلفۀ آن محسوب میشود؛ زبانی خیابانی-عامیانه و صریح که بازتاب سادگیِ وضعیتِ انسان مدرنِ روسی است.
ایلیزاروف در داستان خود علیه این ضربالمثل روسی که: «زندگی در پذیرش دشواریهاست، نه در تغییر جهان» دست به شورش میزند و با قلم خود در برابر هر تحمیل و قانون از پیش تعیینشدهای میایستد. او در بیان خود ابایی از فحش و ناسزاگویی ندارد، و عصیان علیه زندگی را تنها راه زندگی کردن میداند.
ایلیزاروف در داستان و ترانۀ خود دو سؤال اساسی را مطرح می کند: «چرا زندگی میگذرد بی آنکه بفهمیم؟» و «ما باید با آن چه کنیم؟»
نگاه وی به این پرسشها نگاهی تراژیک-زیباییشناسانه، اما با لحنی عصیانگر و خیابانیست.
او با طرح این سؤالات از گذر ناباورانۀ زمان از یک لحظۀ عادی - ناباوری نسبت به مفهوم زمان - که منجر به پوچی، شوک، سردرگمی و در نهایت مالیخولیای مدرن میشود، حرف می زند؛ از حقیقتی که وجود ندارد و هر چه هست تفسیر و تاویل است!
#حسین_آزاده
@Fiction_12
شما هم اگر داستان را خواندید، میتوانید نظراتتان را دربارۀ آن به آیدی @TlTANIOM بفرستید تا با #نظرات_شما در کانال منتشر شود.
ممنون از همراهی شما. 🪴🙏